کوهکن
از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری
، قطعه
نگار من که بسی ساده و کم آمیز است
ستیزه کیش و ستم کوش و فتنه انگیز است
برون او همه بزم و درون او همه زرم
زبان او زمسیج و دلش زچنگیز است
گسست عقل و جنون رنگ بست و دیده گداخت
در آبجلوه که جانم ز شوق لبریز است
اگر چه تیشه ی من کوه را زپا آورد
هنوز گردش گردون بکام پرویز است
ز خاک تا به فلک هر چه هست پیما ست
قدم گشای که رفتار کاروان تیز است