32

در بیان گوهر درج معرفت

از کتاب: تازه نوای معارک

در بیان گوهر درج معرفت، پیر میان علی گوهر که گوهر بی بهای حیات را درین آرزو بخاک سپرد

و شیخ علی حسن نیز در تعاقبش با او در خاک برابر شده و بکام نه رسیده و از دنیا حسرت بردند

سالک مسالک معرفت، اعنی خامۀ مجرد شتاب، که سرحلقۀ عاکفان خانقاه آزاد گیست ف خرقۀ این مدعا را از رقعات الوان فقرات، بسوزن رشتۀ بیا چنین می دوزدکه: جناب عرفان مآب دُر دریای معرفت، گوهر درج حقیقت پیر میان علی گوهر، بهوای نفسانی، تاج افتخار فقر و درویشی از سر، و خرقه از بر بر آورده، و عمامۀ مدور افرتا بر سر نهاده، و تسبیح هزار دانۀ انبساط در دست گرفته، باتفاق شیخ علی حسن درین معرکۀ لشکر کشی، با صاحبان انگریز حاضر بوده. و هر روز در خلوت بصاحبان انگریز، آیات و احادیث افترا، نسبت بمیر صاحب بهادرف مواعظ نموده، باز در خلوت خیمه خود آمده سر ببالش استراحت میگذاشتند، و بوعدۀ بی فایدۀ صاحبان انگریز بهادر، نهایت محفوظ و خوش دل بودند.

از روزیکه اشتهار عزل ریاست و غصب ملک موروثۀ متعلقۀ دستار سرداری میر صاحب بهادر، از سرکار انگلیسه نافذ گردیده، معارف مآب شیخ مذکور چون گل شگفته دست نشاط بریکدیگر زده، خوشحالی میکردند. لیکن از کار گذاران قضا و قدر غافل و بی خبر ، که تیغ انتقام بدست دارند، و بسیاری کسان جام از می آرزو مالا مال نموده خواستند که جرعۀ از آن بنوشند. ساقی اجل چنان پشت دست زده، که لبی (۱) بکام دل از آن تر نکردند.

روز دوم اشتهار مذکور، بموجب اشارۀ بادشاه علی الاطلاق که منتقم حقیقی است، جناب عرفا ماّب موصوف را این چنین لشکر مرض مهلک بر حصار وجودش استیلا آورده، که از لشکر گاه انگریزان بسواری دولی (۲) صورت مردگان فراری مکان مالوفه خود شده هنوز باماکن خود نرسیده، که در عرض راه سپه سالار ملک الموت باو ملاقی شده، معرکه آرای گردیده. آخر بیک ضرب نیزۀ اجل ، سرمایۀ حیاتش ربودهف و تا رفتن مکان (۳) مآلوفه اورا امان نداده، همچنین در قتل گاه گورستان اورا داخل نمود- انا لله و انا الیه راجعون – (۴).

------------------------------------------ 

(۱)ک : که بی کام دل ازان ؟ الف: که بی بکام دل ؟

ج : که لبی بکام دل.

(۲)دولی = محمل درازیکه بر دوش مردم دران مریضان و زنان و غیره را برند.

(۳)ک ؛ لف: بندگان مالوفه ؟

(۴)آیت قرآن است که شرح آن در حواشی گذشته گذشت.

از آنجا که حال حیات مستعار دنیای نا پایدار همین است خلق الله و عوام از چنین مرگ ناگهانی پیر موصوف، عبرت پذیر گردیده، بتصرف و کرامات میر صاحب بهادر حمل میکردند، که در طرفة العین (۱) بظهور آمده، فی الواقع: سر دل هر بنده خدا میداد ف که تو خود را در میان انباز مکن! این کار بدل آگاه است، نه بخرقه و کلاه است.

پیر مذکور در مقدمۀ میر صاحب بهادر، چقدر کوشش و سعی نمود، خود بآرزوی دل نرسید. صاحبان انگریز بهاد در چیزیکه از چهارم حصۀ ملک مغصوبۀ میر صاحب بهادر وعده کرده بودند، از آن بی بهره و بی نصیب گردیده، و حسرت آن در گور با خود برد. و شیخ علی حسن بعد وفات پیر ممدوح حیران و پریشان لب خشک ماند. و در سرکار انگریز بهادر بابت چهارم در عوض غمازی بسیار تلاش نمود، نیافت. مگر دو صد روپیه مشاهره تا دم حیات اورا دادنی کردند که نگرفت، و دست افسوس چون مگس نا پاک سائیده، بر روی و سر ندامت خود میزد. آخر از سوز و گداز دلف روانۀ بمبئی گردیده، بخیال آنکه در آنجا رفته در محکمۀ عدالت فریادی شده، فایز مطلب خود شوم.

هر گاه شیخ مذکور داخل بمبئی شده، بمطالب خود نارسیده اولا با ملک الموت ملاقی گردیده متاع زندگانی خود را پیشکش ملک الموت نمود، و دفتر دعوی افترا را با اعمال نامۀ

------------------------------------------------ 

(۱)یعی چشم زدن.

خود بهمراه برد. در گور با منکر و نکیر، جواب سوال خواهد نمود.

از انجا که هر که بمقتضای تحصیل اسباب نا مستعد دنیای بیوفا خلل و نقصان بغیری رساند، و در طریق راه و روش  [آشنائی] و حقوق نمک خوارگی ، مردانه قدم نگذارد، و چنانکه باید ، فوائد (۱)  خیریت کافه انام مسلمین مرعی ندارد، هر آینه متاع راحتش وزندگانی، پایمال نهیب تاراج حادثات انتقام گشته، مرکب فارغبالی و اعتبارش از تازیانۀ مد آه دل ریشان بسر در آید، و از هیچ جهت در عشرتی بروی دلش نکشاید.

چون پیر موصوف و شیخ مذکور، حقوق آشنائی و نمک خوارگی سالهای سال میر صاحب بهادر فراموش نموده، چقدر کوشیدند، و در تنور حرص و آز(۲) جوشیدند، و عمامه های افترا بستند، و در خدمت صاحبان انگریز دویدند، و بر کرسیها نشستند، آخر نتیجه (۳) ندیدند و در طرفة العین پی یکدیگر مردند(۴) و حسرتها بردند، و غم دنیا بر دل گماشتند.

از آنجا که دنیا محل عبرت و بازی گاه کودکان است و عادت و شیوۀ آن آنست که : همیشه خود را بیاراید، تا مردمان

---------------------------------------------------- 

(۱)الف: قواعد.

(۲)الف، ج ک حرص و امل

(۳)ج: نتیجۀ آن دیدند. الف: آخر نصیبی ندیدند.

(۴)ک : میروند.

را بیازماید. وای بر کسیکه چراغ دین و ایمان را کشت، و بار مظالم  بر پشت ملک را از میر صاحب بهادر هر آینه صاحبان انگریز غصبیدند، و بار مظالم را پیر صاحب و شیخ مذکور بردند.

از آنجا که (۱) نوا پرداز قلم را از سرود این ترنم مدعا آنست که هر یک گوشه گیران بزم زندگانی  را که گوش هوش، برآوازه (۲) نغمۀ بشارت نوای فیوضات درگاه دنیا [و] عقبا است، اگر خواهد که از پستی (۳) ذلت آهنگ اوج بر حصار علو فطرت نموده، پیوسته تصانیف عزت و اعتبارش در حجاز (۴) و عراق السنه و افواه کوچک و بزرگ بلند آواز گردیده، رخسار دولت فراغتس مانند دف، مضرب (۵) طپانچۀ پنجۀ افسوس نشود. و چون نی هر بند عضوش جدا گانه برنگی (۶) لب شیون ندامت نکشاید. پس به اختیار خاطر، قدم در مقام (۷) موافقت مخالفت نوایان قانون آدمیت ، و خارج آهنگان سراه پردۀ (اهلیت] نگذارد. و گردن در دایرۀ قبول قول 

--------------------------------------------------------- 

(۱)ک:که منبع نو پرواز قلم را از سرور . الف: از انجا که به معی نوا پرداز قلم را از سرود این بزم.

(۲)الف: آوازه.

(۳)الف: پس ذلت.

(۴)الف: درخمار عرق السنه ؟

(۵)ک : مضراب

(۶)الف: برنگ لب لبشیون .

(۷)الف: بر مکان.

ناراست آن بی اصولان معرکۀ صداقت فرو نیارد، که هر مساهله اندیش غفلت کیش که بنا بر عدم رسائی رشتۀ اصابت رای (۱) زمام محرمیت در دست اقتدار آن فرقۀ طاغیه مخذول العاقبت بسپارد و پشت بر دیوار سست پیمان اعتماد انها واگذارد، هر گز در آینه حصول مدعا، تمثال خوبی و بهبودی (۲) نخواهد دید.

[بیت]

من انچه شرط بلاغست با تو میگویم 

تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال

چون زلف مشکین سخنف بدست خیال اوردن، خالی از پیچ و تاب ادراک نیست، و نواختن این ساز عبارت آرائی ، بجز اسباب کمالات نا ممکن. و حالا که کاسۀ طنبور وجود نا توان از نغمهای بلاغت و کمال خالی. نا چار از لحاظ گوشمالی صاحب و قوفان این فن ارجمند، ترک این ترانهای هیچ پوچ نموده، که مبادا گرانی گوش طبع نوازندگان رباب ارباب معنی و کمال و اصحاب دولت اقبال شود، و دیگر نغمات از وقوعات انصاف و بی انصافی صاحبان انگریز، که در ملک سندهـ از قانون آئین خود جاری داشته در نوا آورده اند، چنانچه: مطلق العنان ساختن جاریه (۳) از خاندان عظام، و

--------------------------------------------- 

(۱)ک: اصابت رانی .

(۲)الفک بهبودگی 

(۳)جاریه= کنیز.

بی پردگی مستورات از خاص و عام، و بنای سرکها و بازارها: 

بنا کرد بازار اشتورت گنج

که یابند مردم ازو نفع و رنج

و منهدم ساختن خانۀ غربای رعایا و مساجد و مقابر، که زندگان، ازین طایفه در هراس و مردگان در وسواس و شمه از عدالت که عین  ضلالت است، و قضات که از ارتشاء(۱) [گریزان و آویزان میباشند. و منشیان که روی قلم را از سیه چاه مداد انشاء (۲) سیاه نموده، همیشه فقرات نویس انشای] خانه خرابی اهل حوایج (۳) اند. و از هر عمله و فلعه که لباس هر یک ، بعبارات رنگین دوخته،  در تسوید آورده شده، اما تحریر آن موقوف بر وقت دیگر گذاشته شد.

بالفعل با تمام این نسخۀ موسومه گ تازه نوای معارک "  پرداخته شد، امید از آهنگ نوازان ساز بلد فطرتان (۴)عالی همت، و روشن طبعات  اهلیت و فصاحت آن دارم که به مقتضای پاکی نظر و حسن خلق اگر فقط به نقد تحسین و آفرین، متاع هیزم (۵) را بخرند عین عطائی بر عطا (۶) است. و الا

-------------------------------------------------------- 

(۱)ارتشاء=رشوت ستانی. جملات بین [] در الف نیست، در ک ، ج موجود است. 

(۲)ج: مداد ارتشاء.

(۳)حوایج= جمع حاجت بمعنی نیازمندیهاست.

(۴) الف: بلند فطره

(۵)کذا در الف، ک . ج هنرم .

(۶)درینجا اشاره است بنام و تخلص مولف کتاب [ر ک : مقدمه] .

بزبان عیب جوئی و نخوت، نام " عطا" بخطا نبرده، معاف دارند، که من از کساد متاعی و بی هنری خود معترفم: روند گان (۱) طریقت به نیم جو نخرند.

قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست

هر گاه از راه لطف و عطا بمطالعۀ این نسخه پردازند، امید که بدعای خیر یاد خواهند فرمود. زیاده [زیاده] است. تحریر بتاریخ بیست و پنجم جمادی الثانی سنه ۱۲۷۱ هجری (۲)

بقلم حقیر سراپا تقصیر محمد حسن خلف مولانا میرزا عطا محمد تحریر رمان المبارک ۱۲۷۱.

                                               ------------------------- 

                                                        [ تمت ]

------------------------------------------ -------------------------------------- 

(۱)الف،ج: مجردان.

(۲)این تاریخ تالیف کتابست که در الف آمده و بعد از ان در هر چهار نسخه کاتبان نام و تاریخ کتاب را نوشته اند.