32

دیوان اشعار اعلیحضرت تیمور شاه

از کتاب: مقالات دری

 یکی از آثار منظومۀ گم شده که تاکنون در ردیف دیگر آثار ادبیۀ وطن تذکاری نرفته (دیوان اشعار و غزلیات اعلیحضرت تیمورشا سدوزائی افغان) است که خوشبختانه به اثر جستجوی زیاد، درین روزها بدست آمد است، وجود این دیوان یک اثر نفیس ادبی را در تاریخ ادبیات مملکت ما می افزاید، یکنفر شهنشا شاعر را در جمله سائر شاهان سخنور این کشور چون محمود زابلی و علاء الدین غوری، احمد شاه کبیر و غیره زیاد میکند.

چند سال پیشتر نام اعلیحضرت تیمورشا افغان را در ردیف شاهان و امراء شاعر به خطابه راجه سرکش پرشاد صدر اعظم مملکت آصفیه دکن (بعنوان شعر پارسی سلاطین امراء در شعبۀ جامعه معارف حیدر آباد دکن القا کرده است (۱) خواندم در آنجا چند بیتی را منسوب با علیحضرتش نوشته اند از ان هنگام بجستجوی دیوان مذکور افتادم تا که خوشبختانه اخیرا موفق شدم آن را بیابم، این دیوان دارای (۱۶۶) صفحه به قطع ۲۱ و نبیم ضرب ۱۳ سانتی است. که بر کاغذ قوقندی قدیم نگاشته شده در پایان آن تاریخ ختم آن را چنین نوشته اند:

پس از حمد و نعت خدا و رسول

که هست احسن و املح هر کلام

کنم شکر بسیار تیمورشاه

به درگاه فرمانده خاص و عام

که تسوی د این نسخۀ دل فریب

ز منظوری آورد، رو در نظام

بمعنی سراسر غزل های اوست

غزالان ولی از عبارت تمام

ز خواننده امید این است و بس

که گویند بر او درود و سلام

چو پرسند از سال انجام و بس

بگو باد گلزار فیضش مدام

مصراع اخیر بحساب جمل (۱۱۹۹) است که سال ۱۳ سلطنت اعلیحضرت تیمورشا است اما مین نسخۀ دیوان بخط غلام محمد کابلی تحریر یافته که تاریخ نگارش روز پنجشنبه ۵ شوال ۱۲۶۹ هـ است . مساسفانه خط اسن نسخ خوب نی بلکه اغلب الفاظ آن بزحمت خوانده میشود و غلطی های فاحشی دارد، که زائیده قلم نگارندۀ آن است.

این دیوان دارا ۲۱۹ غزل و ۱۵ رباعی و تقریبا بیت و زاده قریحۀ آبدار ذات شاهان اعلیحضرت تیمورشاه افغان میباشد.

احمد شا از شاهنشاهانی است که علاوه بر شمشیر کشور کشائی و جانگیرانه دارای قریحۀ بلند ادبی و علمی هم بود ذات شاهان اش دارای ادبا و عرفای دانائی داشت. یکدیفبظسفوان نفیس ادبی را بزبان ملی پشتو بیادگار گذاشته اند اعلییحضرتش در عین سطوت و عظت شاهنشاهی معلومات وسیعی در تصوف اسلامی داشت غالبا با فضلا و عرفای عصر بسر می برد، و اینجا را خوب می پرورانید ذات شاهانه عرفان و تصوف اسلامی (۲) و فضیلت علمی و ادبی را توام بشمشیر استقلال وطن و کشور کشای دانسته سیف و قلم را ردیف می شمرد(۳) اعلیحضرت تیمورشاه فرزند و خلف احمد شاه کبیر نیز در دبستان و دانش آن شاهنشاه علم دوست پرورده شده و از منبع عرفان و فضیلت والد بزرگوار خود، زلال معرفت خورده است.

اعلیحضرت تیمورشاه در عین حیات پر سکون و رفا آمیزی که داشت، باز هم از امور سلطنت و شئون مملکت ایمپراطوری غافل نبود، چندین بار بسوی هند و پنجاب رفته و در داخل مملکت قیام و شورش های اندرونی را فرونشاند، و ایام حیات را با کامگاری و راحت خوبی بسر برد چنانچه در اغلب غزلیات خود باین مرام اشاره میکند:

شکوه از کوکب اقبال" تیمور

تخت شاهی بود از طالع فیروز مرا 

*** 

میکنم تیمور دایم شکر احسان خدا 

داده تخت سلطنت آنذات بی همتا مرا 

*** 

لشکر بخت من از همت شاهی تیمور

سوی شهری که رخ آورد بهر باب گرفت

سفینۀ اشعار اعلیحضرتش، همچون غزلیات شعرای ان عصر مضامین خوب عشق دارد که در لطافت و جزالت از ادبای معاصر یا شعرای که از طبقۀ اوسط بسبک هندی سخن سروده اند، عقب نمی ماند، در بسیار جایها، طوری که در بین شعرای پارسی زبان معمول بوده است (۴) به جواهر درخشان اشعار و آثار شیرین قریحۀ شاهانۀ خود بالیده و میگوید:

" شا تیمور" چکد شهد ز شعر تر من

کرده شیرین سخن آن لعل شکر بار مرا

*** 

بگلشن رنگ گل بنهان شه تیمور ماند؟

طبیعت شه تیمور در سخندانی 

ز فیض مطلع ابروی یار موزون است


یک نگاه سر سری به دیوان تیمور شاه:

نظر به آثار گرانبها و غزلیات این شهریار ادیب، وظیفۀ ادبای نقاد، و فضلای سخن فهم وطن است من تنها در حین مطالعۀ دیوانش یاد داشتهای گرفت ام، که درینجا تقدیم آن به پیشگاه هموطنان ادب دوست بی مناسبت نخواد بود اما این یک نگاه سرسری است، تا جائیکه قلم رسائی داشت چیزی بران نگاشتم ادبای نیرومند وطن نگارنده را به نارسائی فکر و قلت معلوماتم خواهند بخشید.

مناظر:

مناظر طبیعیه و شاه کاریهای رسام قدرت که در دنیای مارا با قشنگترین و زیباترین نقوش و تابلوهای دلفریب و روح بخشای پیراسته است، از هر چیز بیشتر نظر نقاد، و موشگاف شاعر را بخود جلب می کند از همین جاست که مهمترین بهرۀ ادبیات پارسی به وصف مناظر طبیعی مخصوص است اگر دواوین ادباء و اساتیذ بزرگ شعر پارسی را بپالیم، با اغلب قصائد و غزلیات و بهاریه ها و خزان ها، خصوصا تشبیب قصائد غزای انها مناظر قشنگ و صفاناک کشور طراوت بار خود را ستوده اند.

چون آب و هوای دل آویز، و فضای جانبخشای وطن عزیز ما از هر حیث بوجود مناظر دلربائی مساعد است لهذا ادبای حساس و سخنوران معروف این گلزمین چون عنصر فرخی و غیره ادبای دربار غزنین و دیگر نقاط وطن بیشتر درین زمینه استادی و شیرین سخنی خود را آشکار ساخته اند.

اعلیحضرت تیمورشا در سرزمین سر سبز وشادابی مانند کابل، و افغانستان بسر میبرد، و عندلیب گلستان کوهستان سر سبز کابل میبود، وقتیکه زمستان میآید صر صر ب رودت آلود شتوی می وزد، دنیای کابل را سرتا شر انجماد و افسردگی میگیرد کوهسار کابل را ردای سپید و نقرۀ فام برف از نظرها میپوشاند، اعلیحضرت تیمورشاه از فراز بالاحصار و قصر شاهان خود این منظرۀ دلچسب را بتقاضای روح سلحشوری و جنگجوی افغانی خود بتلازم محاربۀ سرما و گرما در یک تغزل چنین تصویر کند:

چون از کمین سرما، ترکان کمان کشاد اند

بر کوهسار کابل، خفتن ز نقره دادند

سلطان دی چو بگذشت بر تخت عاج فوجش

دست ادب بسینه و و زپیش ایستادند

سیمین نظر کن بر آب چون نهادند؟

اشجار باغ یکسر بی رنگ و بار گشتند

داد برهنگی را اطفال شاخ دادند

چون فوج ری در آمد در باغ بر یغما

شمشاد و عر عر وسرو لرزیده استادند

گلشن کشیده بر سر از برف چار آنجا

ریحان و سنبل و گل بر مرگ دا نهادند

لاله بطرف دامان زین غصه داغ بر دل 

شمشاد و سبر و عر عر از پای افتادند 

بلبل به ماتم گل ، کمر  ب ماتم سرو 

داد فغان و زاری  در کنج  غم بدادند

زایل شد از نباتات، یکی سر نمو اکنون

در خاصیت تو گویی یک سر جمادند 

باد خزان کند چون زین گونه ترکتازی

خوبان صحن گلشن بر باد زین عنادند

مرغان باغ بگلشن از ترکتاز سرما

جمل ز اشیانها، آواره در بلادند

افزود از گل سرخ در دهر قدر آتش

از بس که مردمانش در بزم جای دادند

گردید آب و آتش با خاک و باد یک سان

اندر جهان عناصر گوئی ز یک نژادند

پوشید آسمان را خاکستری لباسی

اجرام آن سراسر پوشیده زین رمادند

شد، موسم زمستان مستان ببزم شاهد

درهای عیش بر روح از هر طرف کشادند

مطرب بده بشارت پیروان پارسا را

شکرانه و حریفان در پای خم فتادند

سبزان هند دارند گر چه بسی ملاحت

خوبان پارسی... بسی زیادند

گلبن شگوف دارد از برف در گلستان

جمعی بدین تماشا، رو سوی باغ دارند

خرگاه گرم مارا هنگامه گرم تیمور

خر گاه آسمان را ...(۵)


شور انگیزیها و شتنگی بهار، یک مضمون مبتدل و معلومی است، خزانیه هارا هم شعرای سلف و خلف سروده اند اما قریحۀ پر ابتکار و نزاکت آفرینی می خواند که در مناظر حسرت انگیز خزان و تاراج گلستان، موشگافی نموده، مضمونی بیافریند، که خواننده را نشاط و هیجان دست دهد، شاعری برگ ریزیها و منظرۀ خزن آلود خزان را دیده، با یک مضمون بدیع، و ابتکار ادیبانه، گلستان خزان زده را بنظر خواننده زیبا و دلچسب می نماید:

برگ ریزان تو خوشتر بود از گلریزی 

در بهار آنکه تردید، چه گلها چیده؟

شهر یار شاعر ما هم در بیتی که بمقطع تغزل بسته است منظرۀ عجیبی را تصویر میکند واقعا م منظرۀ درختان باغ در زمستان و برف باری خیلی طرفه و حیرت انگیز است برف بر شاخسار باغ همجون جوش شگوفته و گلهای بهار به نظر می آید، اینچنین مضمون آفرینها، اختصاص بشاعری دارد، که در گلزار زمینی مانند کابل حیات دارد، شاعر ریگستان و مناطق گرمی که بهار، گلزار، خضارت ، برفیاری را ندیده  است، چنین مضمونی بسته می تواند.

اخلاق و مواعظ:

شاعر در بین جامعه، رتبه آموزگار و معلمی دارد، اغلب شعرای بزرگ فارسی چون مردمان خردمند و بافضل و دانش بوده اند و افراد نیز ارادت و صمیمیتی نسبت بآنها می پرورانیدند لهذا شاعر ازین نفوذ روحانی خود استفاده نموده افکار و عقایدی را که ب اصلاح اخلاق و درستی کردار  جاکعه مفید می افتد، اظهار میکند.

اخلاق و حکم، در ادب پارسی، بهرۀ بزرگی را بخود مختص می کند طوریکه ادبای عالی مقدار و شعرای زبردست وطن عزیزما در هر عصر به شعب مختلفۀ ادب پارسی خدمتها کرده اند، همانطور در حدود نه صد سال پیش ازین بدائعی ابن محمود بلخی بنیاد شاعری اخلافی را در ادب پارسی گذاشته است (۶)

پس از آن اعاظم ادباء و نیرومند ترین شعرای پارسی، شاعری اخلاقی را بپایه بلندی برده آثار مخلد جاوید (۷) مستقلا دران نگاشته و هم اخلاق و مواعظ، معارف و حکم را جزو شیرین ادب و غزل پارسی گردانیده اند.

علوهمت و توضع:

خونریزیها و انقلابهائی که در عالم اسلام از طرف چنگیزها و تیمورها و امثال انها بعمل آمد، طبعا در ادبیات پارسی آسیا، یک رعشۀ انگسار و شکستگی را تولید کردف ضعیف انزوا خمول و خمود و امثال اینها که نتیجۀ مخلوبیت و محکومیت، یا اسارت بود رنگ اخلاقی را بخود گرفت.

اغلب ادبای خردمند، با تعالیم بلند اخلاقی و اشعار آبداری که تراویدۀ قریحۀ نیرومند آنهاست خواسته اند، این روح پستی، و ذلت و انزوا و مداهنه های متملقانه را با پندها و اندرزهای بلند حکیمانۀ خود بکشند، ناصر خسرو، عمر خیام ، سعدی ابن یمین و دیگران درین زمینه بس بلند رفته اند.

تیمورشاه در سفینۀ اشعار خود جابجا اندرزهای نفیس و جهان قیمتی میدهد با آنکه با علوهمت شاهانه حوادث و پیش آمدهای دنیا را با نظری عادی، و ثبات استقامت می نگرد و پندهای عالی همتی میدهد، مثلا:

" شاه تیمور جهان در نظر همت من

کمتر از دور خط دائره پرکار است

مردم آزادی:

نظریۀ احترام آزادی شخص، که بنیاد مدنیت حاضره بران استوار و شالوده اجتماعیات دنیای متمدن را بران ریخته اند، نزدیکترین تفسیر آن در شرق همین تعالیم ادباست دربارۀ عدم مردم آزاری و اذیت نرسانیدن بدیگری (۸) ادبای مشرق مردم آزاری (اختلال آزادی دیگران) را سخت بد شمرده اند ادیبی گوید:

می بخور، منبر بسوز و مردم آزاری مکن 

سعدی نه تنها اجتناب از مردم آزاری بل نیازدن جاندار ها را هم توصیه میکند:

میازار موری که دانه کش است 

که جان دارد و جان شیرین خوی است

حکیم دانشمند خیام، فلسفه زندگانی رابر همین اصل اصیل بنیاد می گذارد:

سستی مکن و فریضۀ حق بگذار

وان لقمه که داری زکسان باز مدار

در خون کس و مال کس قصد مکن

در عهده آن جهان منم باده نیار

تیمور درین باره مضامینی آبدار دارد که میشود اساس خوب اخلاقی به جهانداران زمامداران گردد مثلا:

با حذر باش ز آزردن دلها خراب

دستۀ تیر قضا آه دل افگار است 

و هم وی راست 

هر که با کس نرساند ضرر نیش جفا

در گلستان جهان همچو گل بیخار است

ستم بر مردمان زیر دستان

طرق دستگاه و سروری نیست 

علاوه برین تیمورشاه اندرزها و نصایح قیمت داری دارد، مثلا سخن ناسنجیده نباید گفت:

از لسان سفله بیرون میشود حرف سبک

حرف نا سنجیده گفتن از شعار مردنیست

در جوانی باید از انفاس میمون پیران سالخورده استفاده نمود :

مدد بوقت جوانی طلب کن از پیران

که کار همت شمشیر را عصا نکند

قد خمیده به شمشیر برانی تشبیه شده است و اینهم اندرز قیمیتی است برای جوانان نژاد حاضر تاثیر صحبت در ادبیات پارسی، مضمون خوبی است شعرا به پیریه های بدیعی آنرا آرایش داده اند صائب گوید:

اختلاط دیده عنیک را حروف آموز کرد

صحبت روشن ضمیران کور را بینا کند 


سعید گل خوشبو را در حمام یافته ازو سوال می کند بدو گفتم بالاخره گل جواب میدهد که مدتی با گل نشستم جمال همنشین در من اثر کرد. تیمورشاه ما هم صحبت صاف نفسان را اکسیر میداند.

زیمن صحبت صافی دلان چرا هر کس

من وجود تن خوی شرا طلا نکند

قدماء عقیده داشتند : اکسیر نام چیزیست که مس را زر می سازد در مصراع اول کلمۀ (صافی دلان) خوب شاعرانه است زیرا مس در حینیکه زر میشود، صفوت مخصوص را کسب میکند درین بیت اگر چه اکسیر نیامده است با آنهم ذهن زود بآن سو انتقال میکند و این خود مزیت و قدرتی است در شخنوریر دلیکه از اخلاق رذیله و ناستوده پاک است اسرار لهی دران انعکاس میکند:


تیمور شود مخزن اسرار الهی 

دل هر که کند پاک ز اخلاق ذمایم

وفا از مردم ناکس نباید خواست، که اینها به آسانی پرورش نمی پذیرند:

وفا ز مردم ناکس مخواه شه تیمور

گیاه هرزه زگل بو نمیدهد هر گز


تصوف و فلسفه:

از ارکان مهمۀ ادب و غزل پارسی یکی هم تصوف است ادب پارسی در اوائل جنبش و نموی خود، ازین عنصر پاک تهی بود وقتیکه مسلمانها زراه ترجمه بافکار فلسفی یونانی پی برده و در مسائل وحدت و جبر و اختیار و غیره تحزب و فرقه بندیها آغاز شد.

ترک محبت دنیا، از مقامات محمدۀ تصوف است درین باره تیمورشاه راست:

هر که شد در پیچ و تاب الفت دنیا اسیر

فی المثل گویا بکام اژدها افتاده است

(تشبیۀ پیچ و تاب دنیا با حلقوم پیچا پیچ اژدها و تلازم و پیچ و تاب با اسیر بجاست) هم اورا است 

تیمور بدر کعبۀ خاک نشین باش

در دهر اگر صاحب صد تاج و نگنی

(با جلال و عظمت در بار شاهانه اش ، خاک نشینی آستان دل و دنیائی فقر، رقت انگیر است) و نیز اوراست:

جنبش تمکین ماف جز بهوای تو نیست

بر سرکار تو شد، صرف سروکار ما

(تجنیس لفظی سرکار و سروکار، با تمکین معنائی بیت دیدنی است) هم درین باره وی راست:

قطع اسباب تعلق را عروج اندربی است

سرو شد آزاده راه عالم بلا گرفت

گشته جای گوهر گنجینه اسرار حق

تا دل عارف ز قطع افت از دنیا گرفت

(مسئله را به تمثیل نیکوی آزادگی و قطع تعلق سرو، و عروج به عالم بالا با نیرومندی ادیبانه خوب روشن کرده است این خود کمال ادبی وی است )


تیمور شاه و شاعر دربارش 

از عناوین برجستۀ پارسی که ادیب را از مزاوله و تمرین آن گریزی نیست، مشاعره و مطارحه است. ادیب سبک شعر شاعری را پسندیده دایما یا موقتا بدان طور سخن می سراید، و بطور (تتبع ) شعر میگوید مثلا در بین شعرای نامور افغانستان، افغان هوتک (شاعر دربار اعلیحضرت تیمورشاه) وسردار مهر دل خان مشرقی عالیا پیرو سبک حضرت بیدل اند.

در ادبستانی که حضرت بیدل سمت استادی دارد، و مبتکر سبک مخصوص خودش است، افغان و مشرقی ما هم پروردگار آن مدرسۀ دانش و نازک خیالی اند، حتی افغان اغلبا مضامین حضرت بیدل را بایزدی شاعرانه اش میگیرد، مثلا آنجائی که بیدل فرماید:

ز سودای چشم تو تا کام گیرد

دو عالم فروشم، دو با دام گیرم

افغان چنین ربوده است:

گر بسودای دو چشم تو بود دسترسم

دو جهان گیرم و قربان دو بادام کنم

اینچنین تتبع ها و شاعره ها بین شعراء بسیار واقع شدنی است. اعلیحضرت تیمورشاه هم با شعراء در بارش (افغان) خوب یک مشاعره شیرینی دارد، که درینجا نگاشته میشود، ممکن است ادبای دانشمند، و صاحبان ذوق باین مشاعرۀ دو شاعر تاریخی خود به نگاه نقادی بنگرند، و در اطراف آن اظهار نظریه  نفرمایند، که درین مشاعره (مسابقه) کدام یکی پیش رفته و میدان را برده است:

بوسه به پیغام

افغان:

منتظرم چند نشینیم به ره عده وصل 

تا بکی شاد دل از بوسه به پیغان کنم

تیمور شاه:

سر قدم ساخته پا بوس تو احرار کنم

چند در دست صبا بوسه به پیغام کنم؟

یا:

تلخ کامم زبس از زهر فراق تو رواست

طلب بوسه اگر از تو به پیغام کنم

افغان:

چاره وحشت چشمت بفسون نتوان کرد

نرگست نیست غزالی که من اش رام کنم

تیمورشاه:

یکدم آرام نگیرم بجهان در طلبت

آخر ای آهوی وحشی بچه ات رام کنم؟

افغان:

نیست جز رشته آم به بیابان جنون

که دگر بهر گرفتاری خود دام کنم

تیمورشاه:

بسکه بینم به چمن جور و جفا از خس و خار

گه تمنای قفس گه هوس دام کنم

افغان:

هر کجا مد نظر عارض و زلف تو بود

نیست ممکن که خیال سحر و شام کنم

تیمورشاه:

جانم آمد به لب و لب بلبم نه ایدوست

تا می اب حیات از لب تو وام کنم


جزالت سخن، و حساسیت شاعر:

در میانه شعرای فارسیی، جلالت قدر، علو مرتبت مر کسی را مسلم است که سخنانش دارای تاثری بوده، کلمات آن جزیل و ساده، در عین زمان خیلی حساس و رنگین و دلنواز باشد، غزلیات و اشعار دلفریب رودکی همچنان قصاید بلند عنصری، فرخی اعاظم ادبای آن عصر غالبا دارای همین روح می بود.

در بین شعرای پارس زمانۀ بعد، خاقانی به قصیدۀ معروف ( ایوان مدائن) که تاثرات قلبی خود را از دیدن خرابه زار قصر کسای با جزیلترین، و جذاب ترین صورتی ابراز کرده است (۲۴) و محتشم کاشی که عمیق ترین احساسان دردناک و غم آلودش را در هفت بند مرثیه معروف خود بسته است ووحشی بافقی نیز به مسدس رشیق  و دردناک خود عواط عشقی اش را منتهای غمگینی بیان میکند (۲۵) و میرزا مظهر که در مخمس ها و واسوخت و مثنوی خود نالۀ موزون و جای سوزی سر مینماید، از جمله شعرای حساس، و شیرین نوائی بشمار میآیند. اینها سرشار ترین و سوزان ترین احساسات خود را در آثار مخلد و شاه وکاریهای ادبی جاوید خود پنهان کرده اند، سخن انها آنقدر جان بسوز و حساس است که قرائت آن سنگین ترین دلها و بی عاطفه ترین اشخاص هم محزون و متاثر میگردد.

در میان ادبای فرانسه (الفرد و موسه) و همین روح را در سخنوریش زیاده تر دارد، وقتیکه انسان قطعات و اشعارجان سوز این شاعر دلسوخته را می خواند، تصور میکند که موسه قلب اندوهکین و مجروح خود را در میان ان پنهان کرده است.

از ادبای عصر حاضر عرب مرحوم امیر الشعراء شوقی بک مصری قریحۀ تابناک و عواطف حساس دارد، وقتیکه در حین  قضی خودش بر (قصر الحمراء غرناطه) اشکباری میکند، روح یک مسلمان را به آثار تاریخی و عظمت گذشته گان خود علاقمندی دارد، میسوزاند. 

تیمورشاه ما هم غزلیات بس ساده و طبیعی دارد، وقتیکه با نالۀ جانسوز و لسان جزیل و خیلی دلنواز ادبی اش ، احساسات و جزیات آتشین عشق  و علاقمندی را اظهار میکندف بمقام شامخ ادبای حساس و شیرین نوای پارسی اعتلا میجوید، برای نمونه برخی از غزلیات شور انگیز دلنواز و ابیات اما دلکشن اورا بخوانید، که هبا چه اسلوب شیرینف و خیلی بساطت و بی تکلفی احساسات سوزان عشق خود را می شمارد : بباغ میرود، بهار است از هر طرف زمین زیبائی گلشن را گلهای قشنگ گرفته است جلوهای دلفریب و منظرۀ بدیع گلشن دلش را می رابد، دمی به کرد گلهای طراوتناک کی آرمد، در میانه گل می نشیند، درین لمحۀ که بشاشت و خورمی از هر سوی می جوشد خاری را هم بکنار خزیده می بینید، بیاد عشق میافتند، این مضمون بدیع گل و خار را قریحه شاهانه اش چنین می بندد:

بی تو گل خار بود در نظر و دیده مرا

هوس سرو، و گل و میل گلستان چکنم

درینجا سر گذشتهای جانسوز عالم عشق حواس شاعر را بخود مشغول می سازد، بر دل و دماغ نازک و سخن آفرین شاعر آنقدر سنگین می افتد، که می خواهد از واردات حسرت آلود، دست به یخن زده دل اندوهناک خود را تسکین بدهد:

طاقت و صبر دگر در دل غمدیده نماند

نکنم گر زغمت چاک گریبان چکنم

اما این گریبان پاریها و دست به یخن زدنها، بدرد عاشق نمی خورد هنوز هم حرارت و تاب عشق در دلش فروزان است اندرین هنگام بآستان، حضرت محبوب، نیاز می برد، و حالت غم آلودش را چنین تصویر میکند:

ترک چشم تو بصد عربده و ناز و عتاب

میزند در جگرم خنجر مژگان چکنم

آنگاه لهیب سوزان، و شعلۀ فروزان عشق، احساسات اورا مشتعل تر ساخته و بآن شوخ جفا کار چنین نالۀ درد آلودی میکند:

بس کن ای شوخ جفا پیشه ازین جبر و ستم

ملک دل گشته ز بیداد تو ویران چکنم

غنچه ها بهر سوی گلشن لبخند میزنند، گلزار سر سبز را یک عالم تبسم فرا می گیرد، عندلیب دلباخته هم بر فراز شاخسار بالحن شیرین مترنم است آواز دلکش  ترنمات مسرت افزای بلبل بگوش عاشق و دلباخته از نوحه های غمناک و سینۀ فرسودی بیش نیست، شاعر بلند قریحۀ ما اورا با خود هم نو او هم فغان می یابد، و این مضمون را به پیشگاه حضرت  محبوب با چنین یک پیرایۀ خوبی عرضه میکند: 

همچو بلبل نکنم گر بچمن آه  و فغان

از غم عشق تو ای نو گل خندان چکنم

بلبل باستقبال گل فریاد میکند، گل به پذیرائی حضرت بهار می شگفد و می بالد، شگوفه پر شاخسار زیبا، جلوه افروزی می نماید، شاعر ما هم درین عالم آمد آمد و استقبال بیاد قدوم محبوب عزیز خود افتاده با سطوت و جلال شاهانه خود چیزی را بهتر از لالی زاهره اشک لایق نثار قدومش نمی بیند و می گوید:

شاه تیمور من از بهر نثار قدمش

نکنم گر هر اشک بدامان چکنم

دنیا بنظر عاشق تاریک است زیبا ترین مناظره طبیعت هم دل محزون اورا شاد نمی تواند ساخت وی بجز سوز و گداز عالم عشق (۲۶) با چیزی  سرو کاری ندارد، تاریک ترین و هولناک ترین مواقف و عشق بدیده غمگسار شاعر آنقدر زیبا و روشن است که به قیاس نمی گنجد، روح نا شاد و جان اندوهگین اش باد رد  و سوز عشق، یا محنت های جان فرسود شبهای طولانی فراق خیلی مانوس و آموخته است (۲۷) وقتیکه آفتاب با اشعۀ زرین خود پر افراز افق پدیدار گشته، و بهر سونورمی پاشد اینرنگینیها و جلوه افروزیهای آفتاب زیبا، رخسارۀ گلگونی و دلفریب حضرت محبوب را بیاد وی میدهد، آنگاه اندازه حسن و زیبائی هر دو را با پلۀ میزان دقیق احساسات شاعرانۀ اش می سنجد، چون می بیند که:

گشته نور حسن پنهانت بزیر ابر خط

و رنه از خورشید تابان نیست اورا امتیاز

بنابران زیبائی خورشید را بمقابل رخسار گلفام و شفق گون حضرت محبوب هیچ میداند و حکم می کند که:

نیست در خوبی به مانند جمالت آفتاب 

می شود از گرمی عکس رخت آئینه آب

غایۀ قصوی با منتهائی آمال عاشقانۀ شاعر که عمری بآرزوی آن همچون بسمل نیم جان می تپد، جلب نظر حضرت محبوب است، عاشق از جور و جفای معشوق(چون به مهر و لطفش نمیرسد) هم خورسند است گاهی که نظر خوبی از دیدگان حذاب و فریبنده اش نبیند اگر با نگاه عتاب و سرزنشش سر فراز کند،  در دنیای ذوق و علاقه مندی این نگاه غضب آلود، بهای هنگفتی دارد. و در میزان اعتبار جهان عشق خیلی چربیده و سنگین است در محیط سلطان و حبروت حضرت عشق دل غمناک و حزین عاشق بیچاره را اگر گاهی به تکلم شیرین و دلبربائی صید میکند، گاهی خموشی هم این اثر الکتریکی را می بخشد، اگر تبسم نمکین و جان بخشائی بخرمن صبر و شکیبائی عاشق دلباخته آتش میزند نگاه های سوزان، چشمان سیاه و جذاب هم فروزان تر اشتال انگیز تر از ان است.

به تکلم به تبسم به خموشی به نگاه

میتوان برد بهر شیوه دل آسان از من

(کلیم)

اعلیحضرت تیمورشاه این حالت نازک و رقت آور عالم عشق را چنین تصویر می کند:

می توان آخر مرا با حیلۀ خورسند کرد

یا غضب ، یا لطف، یا رسم محبت، یا جواب

یا:

گاه با قهر، و گهی لطف و گهی ناز و عتاب 

برده دل از برم آن شوخ به بازی بازی

دشنام بمذهب کسانیکه با دنیائ عشق بی علاقه اند، چقدر بد و نفرت انگیز است، اما عاشق داغدیده را در دشنام هم خظ بزرگی است، شاعری  راست:

دشنام، بوسه هر چه عوض میدهی بده

حاشا که با تو بر سر دل گفتگو کنم

دیگری خیلی بلند میرود:

دشنام دهی و بر لب تو

روح القدس آفرین نویسد

حافظ بصورت دلکش و ابتکار کارانۀ این مضمون را می بندد:

قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست

بوسه چند بیامیز بدشنامی چند


تیمورشاه ما هم در دنیای پر سوز عشق، با آن عظمت و جلال شاهانه اش دست بدعا افراشته با نیاز و انکسار عاشقانه دشنام را از لب حضرت محبوب التجا میکند، اما کجا؟ این التماس شاهانه اش در آستان حضرت عشق شرف قبول نیافته (رنگ طمع خام) را میگیرد چنانچه خودش فرماید:

طمع خام نظر کن که من خام طمع 

به دعا از لب تو، خواهش دشنام کنم

این ابیات و غزلیات روان هم از وست:

آئینه زتاب شرر عکس جمالت

در خانه شود آب، نکو تر زتو کیست؟

در خانۀ شود آبف نکوتر ز تو کیست

بر قبله رخسار تو پیوسته (۲۸) دوابرو

خم گشته چو محراب نکوتر ز تو کیست؟

هر گز نکنم جز تو نظر جانب گوهر 

ای گوهر نایاب نکوتر ا زتو کیست؟

دل می تپد زیاد تو ای آئینه سیما

در سینه چو سیماب (۲۹) نکوتر زتو کیست؟

***

عید است و دلم قرار نگرفت

کان شوخ مرا کنار (۳۰) نگرفت

از قند مکرر تو هیهات

یکبوسه کسی دوبار(۳۱) نگرفت

ای دوست ز گرد لشکر خط

آئینۀ دل غبار (۳۲) نگرفت

دست من پا فتاده را یاد (۳۳)

نگرفت گهی ز عار نگرفت

جام از کف ساقی شکر لب 

آن کیست که در بهار نگرفت

در فرقت یار شاه تیمور

یک لحظه دلم قرار نگرفت

*** 

بدلم داغ غم از آتش سوزان زده است

کشته دل در برم از خنجر حسرت صد چاک

شانه تا دست بران زلف پریشان زده است (۳۳)

چکنم گر نه تپم آه چو بسمل بزمین

بدلم تیر جفا یار مژگان زده است

لاله دارد بجگر آتش سوزان ز رخت

بچمن گل زغمت چاک گریبان زده است

نیست بر پشت لبش پرده بتخال که خضر

خیمه بر کنج لب چشمۀ حیوان (۳۴) زده است

شاه تیمور چکد آب ز نور نظرم

تا که او غوطه در ان چاه زنخدان زده است

شدی اگر چه تو در کوی دلربا گستاخ

منه ز بی ادبی ای رقیب پا گستاخ

ز دست خط برخت گشته تا کجا گستاخ (۳۵)

*** 

ای همدمان ز آتش آهم حذر کنید

دلدار را زحال دل من خبر کنید

ای مردمان ز حسرت من یاد آورید

گوئید حال زار مرا پیش یار من 

گر گیردش ملال سخن مختصر کنید

دانید بر دل من مسکین چه رفته است؟

گر سینۀ پیش تیغ جفایش سپر کنید

یا از سفر ستمگر ما را کنید منع

یا از من ستم زده قطع نظر کنید

دانید حال دیده شب زنده دار من 

گر در فراق یار شبی را سحر کنید

یاران ز لف  یار بیادم نیاورید

دیوانه را مباد که دیوان تر کنید

تیمورشاه گشته جگر خون زعشق یار

فکری بحال عاشق خونین جگر کنید 

*** 

تحمل بی تو جانان کی توان کرد؟

دمی طاقت به هجران کی توان کرد؟

به پیش لعل او چون تشنه کامام

تحمل ز آب حیوان کی توان کرد

برابر سنبل گل را بگلشن

بآن زلف پریشان کی توان کرد

نباشد تا گل روی تو هر گز

تماشای گلستان کی توان کرد؟

*** 

جانم بلب رسید بتم را خبر کنید (۳۶)

رحمی بحال زار من چشم تر کنید

یاران شهید تیغ جفای بتان شدم

بهر ثواب بر سر خاکم گذر کنید

درد فراق او به دوا، به نمی شود

این درد را علاج بوصلش مگر کنید

ای دلبران بما مکنید این همه ستم

از آه آتشین دل ما حذر کنید

*** 

در گشنت ار گداز باشد (۲۷)

گل در کف پات خار باشد

مردن بودم حیات اورا

بر تو بتم ارگذار باشد

بر درد نهان من گواهم 

درد و غم بی شمار باشد

از غمزۀ یار شاه تیمور

تا چند دل فگار باشد

*** 

بی اختیار هر نفست یاد میکنم

یاد تو می نمایم و فریاد میکنم

از رباعیات اوست:

تا کی میم از عتاب خواهی دادن

وز مرغ دلم کباب، خواهی دادن

امروز سوالیست مرا از تو بگو

فردا بحق جواب خواهی دادن

*** 

دارم دلی از فراق افگار بیا

جانی زغمت خسته و بیمار بیا

عمرم بگذشت در تمنای رخت

یکبار از لطف یکا ربیا


اشعار پشتوی اعلیحضرتش:

اعلیحضرت تیمورشاه تنها شاعر شیرین سخن زبان پارسی نیست، بلکه ذاشت شاهانه فطری به زبان ملی خود پشتو" نیز نظر خوبی داشته و اشعار گرانبهائی درین زبان شیرین پر صلابت میسروده است!

طوریکه اشعار پارسی اعلیحضرت دلچسب و دل انگیز است، سخنان پشتوی وی نیز خیلی بلند و رشیق بوده و ذات شاهانه اش در گروه سخنوران نیرومند وتوانای این زبان بشمار میرود این غزل آمیخته پارسی و پشتوئی اعلیحضرتش بسیار شیرین و دلاویز است:

دور مشو زمن، دمی جدا سکی سکی

درد فراق میکشد، بهر خدا سکی سکی 

ای بت سرو ناز من با غصب و عتاب و قهر 

از بر من اگر روی باز بیا سکی سکی 

صبح امید عاشقان، گشته سیاه همچو شب

دور بکن ز روی خود، زلف دو تا سکی سکی

ای زغم تو جان من گشته ضعیف و ناتوان

بهر خدا نگاه کن جانب ما سکی سکی

گشته سیاه روز من از غم ما عارضت

پرده ز روی خویشتن باز کشا سکی سکی

در بر خود بخوان دمی تیمور دل شکسته را

باز کرم بزد ما خود تو بیا سکی سکی 

*** 

از غزلیات پشتوی اوست

هی هی دیار صورت لکه گلونه 

چی وهلی ئی پر مخ دی شه خالونه

تیر سو عمر د وصال په انتظار کشی

اوس په زره می دهجران لگی اورونه

په رخسار باندی ئی زلفی تار په تار کری

 د عاشقو آویزان په هر تار زرونه

د پتنگ په دود دیار په غمو و سوم

د بانو ناوکی ایژدی په زره زخمونه

توکل دی پر خپل خدای کره تیمورشاه"

ثه په کار دی فانی دنیا کارونه (۴۱)