138

به هموطنان آواره مقیم در آمریکا

از کتاب: سرود خون

یاد می آری که بودت کشوری؟

آفتاب و اختران دیگری 

تو ز خود شهر و دیاری داشتی 

سبزه زار و کوهساری داشتی 

یاد می آری کزین جا نیستی 

تو ازین معموره دنیا نیستی 

هست دنیای تو دنیای دگر

خاک دیگر دشت و دریای دگر

هست از جای دگر فرهنگ تو

ساز تو آواز تو ، آهنگ تو

یاد آر آن دره ها آن دشت ها

شام ها، مهتاب ها گلگشت ها

آن درختان کهن سال چنار

روز گاران کهن را یاد گار

یاد آر آن قله های سر بلند

گردن خورشید و ماهش در کمند 

آن عقابان پر افشان بر ستیغ 

لانه ها بر تر ز جولانگاۀ میغ 

از فضا شاخ نبات آویخته 

در ضمیر خاک مستی ریخته 

یاد باد آن میهن زیبای ما

خانۀ ما خانۀ  آبای ما 

سجده گاۀ راد مردان قرون

شیر گیران را زمین آزمون

کشور معجز گر تاریخ ساز 

کوچۀ رندان، مقام اهل راز 

گر دو روزی از وطن آواره ئی 

پایمال ملحد خون خواره ئی 

یاد کن هنگامه تقدیر را 

داستان این جهان پیر را 

سر گذشت حال ملت ها شنو

دور عزت ها و ذلت ها شنو

این زمین دیده بسی شداد ها

اهرمن ها، دیو ها، شیاد ها

عاقبت گردیده حق فیروزمند

رایت عدل خدا گشته بلند

پرچم ظالم فتاده سر نگون

کرده کاخش را نگون طوفان خون 

کرده تاریخ ترا گردون رقم

گاه با شمشیر گاهی با قلم

یاد کن فر و جلال خویش را

سیر اقبال و زوال خویش را 

باز بنگر عصر استعمار را 

در سه بار آن آتشین پیکار را

در تمام آن نشیب و آن فراز

لطف ایزد بوده ما را چاره ساز

هان نه پنداری که این شب جاودان

می کند ما را بتاریکی نهان

چشم بگشا بین که انوار امید

کرده دامان شب ما را سپید

خویش را با دیدۀ خواری مبین

گوهرت را با سبکساری مبین

تو بتاج آسیا چون گوهری

در شهامت از همه والاتری 

ای شده پرورده در دامان حق

خورده شیر غیرت از پستان حق

رهبر اسلام در روز نخست

کرده پیمان ترا با حق درست 

چشم تو در روز اول ز آفتاب 

در زمین کشورت شد نور یاب 

آن نخستین دم که بتو بردی فرود 

از نسیم پاک آن کهسار بود 

چشم بگشا حال کشور را ببین

پای مال کفر، مادر را ببین 

مرگ می بارد چو سنگ از آُسمان 

خون دمد مانند موج از هر کران 

سنگ سنگ کوه ما سنگر شده 

خاک از خون شهیدان تر شده 

آبله پایان اعجاز آفرین 

با نگاه مرگبار آتشین 

تیر ها در چشم اهریمن زنند 

شعله در اندیشۀ دشمن زنند 

در دل شب نعرۀ تکبیر ها 

بشکند از دست و پا زنجیر ها 

ملت آزاد با دست تهی 

قد علم بنموده چون سرو سهی 

همچو وی در آزمونگاه جهان 

کس نگردیده برون از امتحان 

سر فرازان سپاه احمدند

جرعه نوشان شراب سرمدند

ای تو فرزند اصیل کوهسار 

باش چون کوه بلندت استوار 

کوه شو تا سیلهای مرگ خیز 

زیر پای تو بپاشد ریز ریز 

کوه شو نسل عقاب آور برون 

از گریبان آفتاب آور برون 

الحذر تا تو نباشی همچو آب 

افگند هر بادت اندر پیچ و تاب 

گیری از هر ساحل نو رنگ نو 

خم شوی رقصی بهر آهنگ نو 

فطرت اصلی فراموشت شود 

حلقۀ تقلید در گوشت شود 

آب بودن خود پذیرت می کند 

نرم مانند خمیرت می کند 

آه ازان قومی که گردد چون خمیر 

بر مراد دیگران صورت پذیر 

چون درین جا عیش و حکمت توآم است 

شهد آن باز هر پهلوی هم است 

زهر ها دارد نهان این انگبین 

خار ها دارد گل این سرزمین 

تو نو آموزی مخور زهر هوس 

شاهباز من مشو صید مگس 

دشمن حق منکر دین خدا 

فتنه ها دارد نهان در زیر پا 

نزد وی ناقوس و آذان همصداست 

نعمۀ انجیل و قرآن هم نواست 

او در این جا زود تر صیدت کند 

با (غبار) و دود خود قیدت کند 

او فرستد این مواد زهر ناک

تا ازین ره خلق را سازد هلاک 

این مرض ها  فجیع زشت نام 

نیست جز محصول این تزویر و دام 

گرد آن با زهر ناب آمیخته 

دود آن با شعله ها آمیخته 

می کند با نشر بنیاد ملل  

تا رود  اخلاق از یاد ملل 

رفتن اخلاق مرگ ملت است 

مردنش در بستر صد ذلت است 

دین تو آئینه لطف خداست 

از غبار و دو آئینه جداست 

ما و تو در آتش درد و غمیم 

خوب اگر بینی بحال ما تمیم 

زان دیار غرقه در خون یاد کن 

از شهید جامۀ گلگون یاد کن