حبس میرزا عسکری و میرزا یادگار ناصر در بالای ارگ کابل

از کتاب: بالاحصار کابل و پیشآمدهای تاریخی

قراریکه در صفحات پیشتر گفتیم میرزا عسکری بعد از مقاومت زیاد در قندهار بالاخره در اثر شفاعت خانزاده بیگم خواهر بابر تسلیم همایون شد. همایون وی را به کابل آورده و در حصه علیای ارگ کابل در بالاحصار محبوس ساخت. یادگار ناصر میرزا که یکی دیگر از برادران همایون بود با عده در کابل که مهمترین آنها مظفر کوکه (۷۳) میرزا عسکری بود بنای مخالفت را گذاشت. یکی از کسانی که خود هم در کنکاش داخل بود موسوم به عبدالجبار شیخ راز همکاران خویش را فاش کرد. همایون فوری یادگار ناصر میرزا را احضار نموده و بعد از تذکر بخشیدن گناهان تازه و مکرر امر داد تا وی را هم پهلوی میرزا عسکری در بالاحصار بال به حبس اندازند.


اوائل سال ۱۹۵۳، انحراف سلیمان میرزا

حرکت همایون بطرف بدخشان

قتل یادگار ناصر میرزا در کابل

محمد على تغائى حاکم کابل

کار سلیمان میرزا ولد خان میرزا و همایون میرزا بر سر بدخشان بلاخره به مخالفت علنی .رسید همایون میرزا قبل از اینکه از کابل جانب بدخشان حرکت کند، محمد علی تغائی یکی از امرای خویش را بحیث حاکم شهر تعیین نمود و خود راه صفحات شمال را پیش گرفت. در این وقت از محبوسین سیاسی که همایون بیشتر از ایشان اندیشه داشت دو نفر در بالاحصار بالا قید بودند که آنها هم برادران وی بودند یکی میرزا عسکری و دیگری یادگار ناصر میرزا.

در حقیقت امر آنکه خویش را در کابل پادشاه میخواند (همایون) و آنانیکه در قسمت علیای ارگ در بالاحصار محبوس بودند (میرزا عسکریو یادگار ناصر میرزا) و آنکه پایانتر میبینیم از غیاب همایون استفاده کرده و از مقام تته از کنار های سند می آید و کابل را میگیرد (کامران میرزا) همه برادران یکدیگر و پسران ظهیرالدین محمد بابر بودند که با روش تربیوی آنوقت همه را احراز مقام سلطنت گیچ کرده و علیه یکدیگر در تک و پو و تلاش افگنده بود و کشور صحنه این جاه طلبی و زور آزمائی شده بود.

بهر حال همایون حین حرکت از کابل بطرف قلعه ظفر مرکز بدخشان هنوز از شهر فاصله ئی نپیموده بود که فکر برادرانش میرزا عسکری و یادگار ناصر میرزا و بودن آنها در محبس ارگ بالاحصار وی را متوحش ساخت. از پرت یا اولنگ چالاک از حوالی چمن خواجه رواش امر احضار میرزا عسکری را صادر کرد و بهتر دانست وی را به معیت خود بردارد تا از شر او آسوده باشد. به یک منزلی کابل در اولنگ قراباغ به فکر تصمیم خطر ناکتری افتاد و به حاکم کابل محمد على تغائی دستور فرستاد تا یادگار ناصر میرزا را به قتل برساند.

میگویند تغائی مذکور که در عمر خود گنجشکی نکشته بود به قتل میرزا یادگار اقدام نکرد. جون ترس دامنگیر پادشاه شده بود به شخص دیگر موسوم به محمد قاسم موچی هدایت داد تا شب هنگام میرزا یادگار ناصر میرزا را در محبس راحت کند و قاسم موچی این امر را عملی کرد جنگهای همایون و سلیمان میرزا پسر خان میرزا در صفحات بدخشان چیزیست که در جزئیات آن کاری نداریم. سلیمان میرزا بالاخره شکست یافت و مدتی به کولاب و از آنجا به ماورای آمو دریا فراری شد و همایون از کشم و کلاوکان عبور نموده قندوز را به میرزا هندال داد و زمانیکه روانه قلعه ظفر بود در موضعی موسوم به شاخدان مریض شد و مریضی او دو ماه طول کشید آوازههای مختلف هر طرف پخش شد که همایون را پریشان ساخت مخصوصاً طرفدارانکامران میرزا در کابل وی را نگران ساخته بود و به همین جهت فصیل بیگ را با فرمانی بکابل فرستاد.


پادشاه گردشی، استفاده کامران میرزا از موقع

اخذ کمک از حاکم تهته

دستگیر شدن زاهد بیگ حاکم غزنی در حال مستی

غافل گیر کردن کابل، دروازه طاقیه دوزان

دستگیر شدن محمد تغائى حاکم کابل در حمام و قتل وی

دروازه آهنین، اشغال کابل

قتل جمعی از خاصان همایون میرزا در کابل فشار به حرم سرای

پادشاه گردشی یکی از اصطلاحاتی است که مردم بالاحصار و کابل در اثر تکرار وقایع بدان مانوس بوده و این عنوان بارها به طرزهای عجیب و غریب فاجعه انگیز و دراماتیک در ذیل پیش آمدهای تاریخی این شهر و بالاحصار آن دیده شده است. در صفحات پیش همین اثر (صفحه) شرح یافت که چطور شب چهارشنبه ۱۲ رمضان ۹۵۲ در فاصله شاید یک یا دو ساعت کامران میرزا با و اهل اعیال از پای دیوارهای جنوبی بالاحصار رو به فرار نهاد و همایون میرزا در روشنی مشعل ها (۷۴) با دهل و نقاره وارد ارگ قلعه گردید. اینک هنوز سالی پوره نشده که عکس قضیه را ملاحظه میکنیم و در حالیکه همایون تازه از مریضی برخاسته و در بدخشان است کامران میرزا حاکم وی را در کابل غافل گیر نموده شهر و بالاحصار آنرا اشغال میکند.

پیشتر دیدیم که کامران میرزا با اهل و عیال در تاریکی شب ۱۲ رمضان ۹۵۲ از راه بینی حصار راه غزنی پیش گرفت. چون مردم غزنی دروازه های شهر را بر روی وی بستند و روی موافقت نشان ندادند بطرف هزاره جات رفت و خضرخان هزاره از وی استقبال نموده او را به محلی موسوم به نپری یا تبری آورد و از آنجا به زمین داور برد حسام الدین علی و میر خلیفه قلعه زمین داور را نگشود و مقاومت کرد در این وقت حکمران قندهار از طرف همایون شخصی بنام بیرم خان بود و برای اینکه غزنی و زمین داور هم تقویت شود میرزا هندال را به نقطه اولی و میرزا الغ را به نقطه دومی فرستاد و در اثر همکاری این حکام هزاره ها از پیرامون کامران میرزا دور شده و خودش مجبور شد که نزد شاه حسن ارغون (از احفاد میر ذوالنون ارغون حکمران سابق قندهار بود که در مقابل بابر شکست یافته و اولاد او مدت ها در حوزه سند در بکر و تهته تسلط داشتند.) به (بکر) و (تهته) برود. چون دختر حاکم تهته از سالهای قبل نامزد او بود مراسم ازدواج بعمل آورده و در جوار خسر خود بود که خبر مریض شدن همایون در بدخشان بگوشش رسید. فوری از حاکم تهته کمک خواست و با افراد کمکی بفکر استرداد مقام و موقع خویش از همایون افتاد.

اول میخواست به قندهار حمله کند ولی چون پیش خود فکر کرد که آنشهر را از بیرام خان گرفته نخواهد توانست، متوجه کابل شد در حدود قلات اسپهای سوداگران افغانی را بزور گرفته به غزنی شتافت در ین وقت چون میرزا هندال همرای همایون در بدخشان بود زاهد بیگ در شهر حکومت میکرد. میگویند در آنشب که کامران میرزا داخل شهر غزنی میشد حاکم شهر مست و لا یعقل و سرگران بود. نفری کامران میرزا با همکاری قصابی موسوم به عبدالرحمن کمند افگنده از دیوارهای شهر بالا رفتند و شهر را متصرف شدند. زاهد بیگ مذکور را مست و خراب دست گیر کردند و کامران میرزا فوری امر قتل وی را صادر کرد و همانطور مست و لا یعقل کشته شد.

کامران میرزا داماد خود دولت سلطان را با جمعی از مردم (بکر) به سرکردگی ملک محمد که یک تن از معتبران حاکم تهته بود به غزنی گذاشته و خود به سرعت باد روانه کابل شد و سحرگاهان که دامن آسمان نو سپید شده بود و بته کش ها تازه بنای رفت و آمد را در بالاحصار گذاشته بودند عقب دیوارهای قلعه رسید. گلبدن بیگم بصورت بسیار مختصر چنین اشاره میکند:

"... و در سحری بود که مردم کابل غافل بودند و دروازهها را به دستور سابق کشادند و مردم آب کش و علف کش وغیره می درآمدند و می برآمدند که همرای همون مردم عام در قلعه درآمدند و محمد علی تغائی را که در حمام بوده فی الحال کشتندو در مدرسه ملا عبدالخالق فرود آمدند." (۷۵)

قراریکه در نوشته های ابوالفضل علامی در اکبرنامه دیده میشود، کامران میرزا اول به یکی از دروازه های شهر موسوم به دروازه طاقیه دوزان یا دروازه کلاه دوزها آمد و چون اطلاع یافت که حاکم شهر محمد تغائی در حمام است، علی قلی اوغلی یکی از امرای خود را برای دستگیری او به حمام فرستاد و او را برهنه بیرون آوردند و فوراً همانطور برهنه به قتل رسانیدند خود کامران میرزا فوری متوجه ضبط شهر شد و نگهبان دروازه آهنین که پهلوان اشتر نام داشت دروازه را کشود. کوتوال شهر حاجی محمد فوری در همان صبحگاهی پیش کامران میرزا آمد و کامران از وی پرسید که چون رفتم و آمدم؟ کوتوال در جواب گفت: شام رفتید و صبح باز آمدید مقصد از شام رفتن همان فرار شبانه بود که شب چهارشنبه ۱۲ رمضان سال قبل صورت گرفته بود و اینک صبحگاهی به کابل مراجعت کرد و فوری به بالاحصار رفت و به ارگ برآمد و بار داد وعده از خاصان همایون میرزا را یکی بعد دیگر بقتل رسانید اینک برای تائید گفتار خویش متن اکبرنامه را در ین مورد نقل میکنم:

"میرزا کامران در حدود سند بسر برده دختر حاکم تته (که پیشتر نامزد شده بود) در اعقاد خود درآورد. روزی چند آنجا در اندیشه فتنه و فساد نشست که خبر شدت ضعف حضرت جهانبانی (که در حدود بدخشان روی داده بود) شنود و بعد از آن خبرهای ناخوش انتشار یافت میرزا از حاکم تته کمک خواسته اراده رفتن کابل نمود. حاکم تته این را فوز عظیم دانسته جمعی را همرای میرزا کرد. بعضی برین شدند که اول قندهار را باید گرفت بعد از آن متوجه کابل کابل شد. چون قندهار باهتمام بیرام خان استحکام تمام داشت گرفتن کابل پیشنهاد خود ساخته بپای بیباکی شتافت و بحدود قلات به جمعی از افغانان سوداگر (که اسپ می بردند) رسید و از بی اعتدالی اسپان را کشیده به مردم خود قست کرد و از آنجا بصوب غزنین شتافت ناگهانی به غزنین رسید از جانب میرزا هندال ، زاهد بیگ در قلعه به غفلت و مستی میگذرانید در آن شب (که میرزا به غزنین آمد) زاهد مست طافح بود باتفاق عبدالرحمن قصاب مردم میرزا بکمند بالا رفتند و قلعه را به تصرف خود در آوردند و زاهد بیگ را مست بحضور میرزا آوردند و این بد مستان در عین مستی او را از فراز هستی به نشیب نیستی انداختند میرزا دولت سلطان داماد خود را به غزنین گذاشت و جمعی از مردم بکر بسرکردگی ملک محمد (که یکی از معتبران حاکم تهته بود) بکمک گذاشت خود بسرعت تمام روانه کابل شد و سحری بی سابقه خبر بکابل رسید اول به دروازه طاقیه دوزان آمد و از محمد تغائی (که حکومت کابل به او مقرر بود) خبر گرفت که در آب و آتش حمام است و همانا که اینجا نیز نشأى بدمستی او را به خمار غفلت کشیده بود علی قلی اوغلی (که یکی از قورچیان میرزا بود) درون حمام درآمده محمد علی را برهنه از حمام برآورد. میرزا او را به آب شمشیر غسل داده خود متوجه درون قلعه شد. پهلوان اشتر (که دروازه آهنین باهتمام ضبط او بود) به موجب قرارداد کشود و میرزا بدرون شهر رفت، شهر کابل در تصرف میرزا کامران در آمد و در آن سحرگاه که این قضیه سانح شد حاجی محمد عسس آمده میرزا را دید میرزا گفت که چون رفتم زو آمدم او جواب داد که شام رفتند و صبح باز آمدید میرزا رفته بالای ارگ شیمن ساخت. شمس الدین محمد خان اتکه حضرت شاهنشاهی را بائین بزرگی و تمکین بزرگان پیش میرزا کامران آورد میرزا بدیدن آن مظهر کرامات بی اختیار در رفق ملامت شد و انواع مهربانی کرده آنحضرت را (که در کنف حمایت مهیمن جان بخش مطمئن خاطر بودند) از کوته رائی و تنگ چشمی به مردم خود سپرد."

"چون میرزا کامران کابل را بتصرف خود درآورد انواع تحکم و تعدی پیش نهاد همت خود ساخت و در گرفتن اموال مردم و ریختن خون خلائق دست تطاول گشاد و مهتر واصل و مهتر وکیل را (که غلامان خاص پادشاهی بودند) میل در چشم کشید و حسام الدین على ولد میر خلیفه (که حضرت به ملازمت خود طلبیده بودند و جایگیر او بالغ میرزا منتقل شده در این نزدیکی به کابل آمده بود) بانتقام استحکام زمین داور اعضای محسنه او را قطع کرد و بناخوشترین وضعی در چنگ اجل داد و چولی بهادر را (که از دولتخواهان پسندیده خدمت بود) بقتل رسانید و حواجه معظم و بهادر خان و اتکه خان و ندیم کوکه و جمعی دیگر از ملازمات بساط قرب را در بند کرد و وبال صوری و معنوی و بدنامی دینی و دنیوی برای خود آماده ساخت پیوسته بارقام تلبیس اضلال و اغوای مردم میکرد. از انجمله شیر افگن را به خداع آورد و حسن بیگ کوکه و سلطان محمد بخشی را به تزویر جدا ساخت و همانا عمده اسباب گرفتن کابل بی اتفاقی مردم و غفلت و عدم تیفیظ و انتباه ایشان شد چه در ان زمان محمد علی تغائی از جانب حضرت جهانبانی داروغه شهر بود اما پیوسته راه غفلت میسپرد و شرایط حزم بجای نمی آورد و فصیل بیگ نیز در شهر برای خود دکان غلیحده برچیده گمان استقلال میبرد و بایکدیگر از کوتهی حوصله و نارسائی به معامله مخالفت پدید آورده تیشه بر پای خود میزدند چون کابل به تصرف میرزا درآمد پیوسته در پی جمع سپاهی و سر انجام فتنه اهتمام مینمود و جمعی کثیر در گرد او فراهم آمدند. روزی بربالای ارگ نشسته بود ولد بیگ و ابوالقاسم و جمعی دیگر از قورچیان شاهی (که رخصت یافته عازم عراق بودند) بدیدن میرزا آمدند و حضرت شاهنشاهی نیز بحضور پرنور خود بزم افروز میرزا بودند معتمدان و مخلصین میرزا همه در پی اخذ و جر شتافته و مردم اطرافی (که در معنی مگسان دکانچه حلوائی اند) بر یکدیگر می ریختند ابولقاسم را نیکو خدمتی بخاطر رسید به ولد بیگ آهسته گفت که حق نمک خوردن آنست که ماسی جوان یکدل عزم دلیرانه بجای آورده کار میرزا را تمام سازیم و این تازه نهال بهارستان دولت و اقبال یعنی حضرت شاهنشاهی را ببزرگی برداریم ولد بیگ (که مرد نبرد نبود) از ین اندیشه تقاعد نموده گفت ما مردم مسافریم ما را به این فضولی چه کار و چون سررشته هر کار بوقتی خاص باز بسته اند چه امکان که پیشتر از وقت بظهور رسد.(۷۶)

کامران میرزا چون بر کابل و بالاحصار تصرف پیدا کرد علاوه بر قتل عده از طرفداران و نوکران ،همایون بر اهل حرم وی هم فشار زیاد وارد کرد. در ین قسمت ها طبیعی شهادت گلبدن بیگم معتبر است زیرا وی عقب پرده بر گوشه هائی از تاریخ روشنی میاندازد که واقعه نگاران زمان را در آن تصرفی نبود. مشارالیها مینویسد(۷۷)

"وقتیکه حضرت (یعنی همایون) بجانب قلعه ظفر تشریف میبردند، نوکار (اسم قابچی حرم سرای بود) بر در حرم گذاشته بودند. میرزا کامران پرسیدند که بر بالای حصار کیست؟ یکی گفته باشد که نوکار است و این خبر را نوکار شنیده در همان ساعت لباس زنانه پوشیده برآمده بود که مردم میرزا کامران دربان حصار را گرفتند و پیش میرزا کامران بردند. ایشان فرمودند که در بند بکنید بعد از ین مردم میرزا کامران بالای حصار رفتند و اشیا و اسباب بیشمار اهل حرم تالان و تاراج کرده در سرکار میرزا کامران ضبط و ربط نمودند و بیگمان کلان را در خانه میرزا عسکری نشاندند و در آن خانه را از خشت گچ و ماس مسدود ساختند و از بالای چهار دیواری خانه مذکور بیگمان را آب و طعام میدادند و در خانه که میرزا یادگار ناصر می بودند خواجه معظم را نشاندند و در محلی که حرمان حضرت و بیگمان دیگر بودند در آن محل اهل و عیال خود را فرمودند و اهل و عیال و اطفال سپاهیانی که گریخته در ملازمت حضرت رفته بودند به آنها بسیار بد پیش آمدند و خانه هر کدام آنها را تاراج و تالان کردند و اهل و عیال هر کدام را بیکی سپردند. چون استماع نمودند که میرزا کامران از بکهر آمده چنین کارها کردند حضرت باز از قلعه ظفر و اندراب بدولت و سعادت متوجه کابل شدند و قلعه ظفر بمیرزا سلیمان عنایت فرمودند.