138

میر علی هروی

از کتاب: آثار هرات ، بخش نقل از خط و خطاطان

میر علی هروی پسر میر محمد باقر ذوالکمالین که شرح حالش نگاشته شد میبود و در عصر سلاطین کورگانی می زیست ابتدا در هرات به کسب علوم و فضایل پرداخت و در کنف پدرش که جامع منقول و معقول بود، خود را از اغلب شعب ادبیات مستغنی ساخت. آنگاه به تعلیم و تعلم خط همت گماشت و در مشق این هنر بدیع خود را آسوده نگذاشت که از سایرین در حسن خط پیشی گرفت. 

در آن وقت ازبکان به هرات حملات سخت نموده و هرات را محاصره نمودند، خواجه ناصرالدین عبدالله که از اجله بزرگان و اشراف هرات بود، از ترس جان و مال عزیمت ترکستان نمود و جمعی را ملتزم خود ساخت از آن جمله میر علی هروی را همراه برداشت و رایت عزیمت به جانب بخارا برافراشت چون به بخارا رسیدند خواجه ناصرالدین عبدالله در حق میر علی نهایت احترام را منظور آورد و مکانی مطلوب برایش معین نمود و به دیدار خط و بیانات او دلخوش بود به خلاف میر علی که به جهات عدیده نه از مجالست و مصاحبت و کتابت وامی داشت و او به ناچاری و تنفر فرمایش او را اجابت می کرد گویند با آن همه فضایل و ،کمالات اغلب از امور جاریه و پیش آمد خود شاکی بود و چون او را طبعی سرشار بود تسلی خود را به سرودن این گونه اشعار حاصل میکرد چنانچه گوید.


عمری از مشق دو تا گشت قدم همچون چنگ

تا که خط من بیچاره بدین قانون شد

طالب من همه شاهان جهانند و مرا 

در بخارا جگر از بهر معیشت خون شد

این بلا بر سرم از حسن خط آمد امروز 

وه که خط سلسلهٔ پای من مجنون شد 

سوخت از غصه درونم چه کنم؟ چون سازم

که از این شهر مرا نیست ره بیرون شد 


و در جای دیگر گوید:


چهل سال عمرم به خط شد تلف 

سر زلف خط نامد آسان به کف

ز مشقش دمی هر که فارغ نشست 

چورنگ حنارفت خطش ز دست

و پس از مدت متمادی در بخارا ماندن و رنجهای گوناگون بردن به

هرات عودت نمود و از دیدار خود متعلمین را فیض بخشود و این قطعه نیز از سایر اشعار اوست که گوید:

اگر نگشت دل من تنور آتش عشق

چرا ز دیده من خاست دم به دم طوفان

اگر نه چشم من ابر است و چهرۀ تو چوگل

چرا از گریه من آن همی شود خندان

اگر نه یزدان درمان درد از تو سرشت

چرا دو چشم تو درد آمده است و هم درمان 

اگر نه هست نشان از دهان تو سخنت

چرا به بی سخنی باشدت نهفته دهان

اگر نه غالیه دان آمد آن دهان چو قند

چرا ز غالیه دارد به گرد خویش نشان

اگر نه هست اثر بر میان تو کمرت 

چرا چو بیکمری بایدت پدید میان

اگر نباشد ایمان نهفته اندر کفر

چرا نهفته رخ تو به کفر در ایمان

تا عاقبت در سنهٔ ۹۶۶  نهصد و شصت و شش طومار حیاتش در هم پیچیده گردید و مرغ روحش از قفس تن به شاخسار عدم پرواز کرد و درگذشت و در هرات نزد مقبره شیخ یوسف الدین با ترزی مدفون گشت و این قطعه از قطعات اوست که شعر ملا عبدالرحمان جامی را نگاشته و امضاء کرد.