لعل سخنگو
از کتاب: دیوان محجوبه هروی
، غزل
زهی مه منفعل بر آسمان از روی نکویت
خجل سروسهی در بوستان از قد دلجویت
زشرم آتشین رخساره ات گل آب گردیده
بخون خفته است لاله در چمن از حسرت رویت
شکسته رونق بازار گوهر در دندانت
نمانده آب یاقوت از لب لعل سخنگویت
نگاه نرگس مستت نموده غارت دلها
شکار ملک دلها کرده دام حلقۀ مویت
ز رشک کاکلت جعد بنفشه سرنگون گشته
به پیچ و تاب مانده سنبل از زنجیر گیسویت
دل و دین و خرد تاراج کرده کافر زلفت
ربوده عقل و هوش و صبر و طاقت خال هندویت
که گوید نرگس بینور یا بادام شوری را
که باشند این دو اعمی چون دو چشم مست اهویت
خدا را ای بت سیمین تن سنگین دل ظالم
نگاه لطف کن بر کشتگان تیغ ابرویت
ندارم قاصدی تا عرض حالم را کند با تو
پیامم را سحر گاهان مگر آرد صبا سویت
همه حجاج را مقصود طوف کعبه میباشد
بود «محجوبه» را مقصد طواف کعبۀ کویت