کابل و زابل
این دو نام از اسمای معروف تاریخی است که از ازمنۀ بسیار کهن مستعمل بود و در صفحات تاریخ نیز زنده ماند،و اکنون هم مردم آنرا می شناسند.
اگر نظری به کتب و آثار کهن بیندازیم می بینیم که سر زمین زیبای کابل در ریگ ویدا کتاب باستانی آریائیان بنام کوبها (۱) ذکر شده اوستا آنرا درجمله، شانزده مرز آریایی و یکره ته نامیده ( Vackereta ) (۲) و نمی توان از روی تحقیق گفت که نام کابل بصورت کنونی خویش در کدام عصر شهرت یافت.
تا جائیکه برما پدیدار است یونانیان این شهر را در ولایت مرکزی پار و پامیزادی – داخل می شمردند و دره های کابل بنام کوفن ( Khphen ) یاد کرده اند.
جغرافیا نویس معروف یونان بطلیموس و مؤرخان آن زمان شهر کابل را بنام کابورا ( Kabylitac ) آورده اند که بطلیموس باشندگان آنرا کابولی تی ( Kabolitae ) می نامد و برخی از مناطق مجاور کابل را بنامهای ارگردا ( ارغنده ) لوکرنا ( لوگر ) بگردا ( وردگ ) یاد میکند. (۳) اگر چه برخی از علما و زبان شناسان قدیم اسما را معلول بعلتی نمی دانستند ولی تحلیل های فیلالوژی جدید این فکر را از بین برد و وقتی که دانشمندان زباشناس – ریشه های کلمات را در زبانهای مختلف مطالعه کردند. بسی از کلمات السنۀ مختلفه را ازیک ریشه دیدند و معلول علتی دانستند.
اگر ما نیز این فکر تحلیلی را قبول کنیم و از روی مطالعه تاریخ نامهای بلاد تاریخی را اندر بوته تحقیق قرار دهیم به نتایج مثبتی خواهیم رسید و اینک من اندرین مقالت از همین راه نامهای کابل و زابل را تحت غور مطالعه می اندازم .
یک قاعده :
در اواخر نامهای بسی از بلاد و اماکن تاریخی یک ( ل ) دیده میشود که در زبانهای آریایی در طبیعت این عنصر مفهوم ظرفیت مذکور است زبان پشتویسی از کلمات را بهمین صورت تاکنون حفظ کرده است، مانند بورجل ( اقامتگاه و مسکن ) کتل ( بضم اول و فتحۀ ثانی – مقتل و مسلخ ) درشل ( مدخل ) و علاوه بر ظروف مکان در موارد زمانی نیز لامهای اواخر مفهوم ظرفیت را برداشت. که از آن جمله کلمه ( مال = مهال و به صورت مخفف مل ) در ادبیات قدیم پشتو در اسمای زمان و اوقات محلق می شد مانند برمل ( پیشین ) لرمل ( دیگر ) ترمل ( شام ).
شکارندوی غوری شاعر پشتو زبان دربار سلطان معزالدین غوری ( حدود ۶۰۰ هجری ) در یک قصیده خویش چنین گفت:
که بریڅروی که غرمه وی که برمل وی
که لرمل که لمر لویده که ترملونه (۱)
د شهاب جگړن به نه کښینی له زغلو
نه به پریږدی دا زلمی خپل بهیرونه
ترجمه : « در صبحی وچاشت و پیشین و نماز دیگر و مغرب و شام لشکر شهاب از تاخت بازنخواهد نشست واین جوانان سلسله رفتار خودرا نخواهد گیسخت ... »
در زبان نورستانی نیز (ل) آخر مفهوم ظرفیت دارد که به الحاق یک ( گ ) در اواخر اماکن می آید مانند نورگل و دیوگل وغیره اکنون باساس همین قاعده نامهای کابل و زابل را ضبط های کهنه این دو نام مطالعه میکنیم .
ضبط های این دو نام:
در ادبیات کشور ما این نامهای به صورت کنونی آن منقول افتاده ولی بصورت کاول و زاول نیز مضبوط است امثله اتی را مالحظه فرمائید زابل و فردوسی :
دزگنبدان بودراهش یکی دگر سوی زابل کشید اندکی (۱)
زابلستان از فردوسی:
هم اندر زمان دیدبانش بدید سوی زابلستان فغان بر کشید (۲)
کابل و کابلستان از فردوسی :
بخواری شوم سوی زابلستان بنالم ز سالار کابلستان
فردوسی عموماً این دو نام را بصورت کنونی می آورد چنانچه از امثله فوق ظاهر است. (۳)
ولی درنسخه گرشاسپ نامه حکیم اسدی طوسی ( ۴۵۸ هـ ) بهر دو صورت منقول و مضبوط است.
مثلاً بشد تا سرمرز کابلستان به کین جستن شاه زابلستان (۴)
کاول و زاول از اسدی:
مرو را بز اول فرستاد باز شد او سوی کاول بکین رزه ساز
ز اولستان و کاولستان از اسدی :
کزین بار بندم بز اولستان بگیرم شهی تا به کاولستان (۵)
ازین امثله پدید آمد که بدوران ال سبگتکین هر دو صورت این نامها معمول ادبا ء بود از ضبط های این نامها در زین الاخبار گردیزی و مجمل التواریخ و آثار البیرونی و تاریخ سیستان و حدود العالم نیز روشن است که زابل و کابل ( به بای موحده ابجد ) بیشتر از کاول و ز اول ( به و اوهوز ) مروج بود، ولی املای ثانی آن هم نوشته می شد چنانچه در نسخۀ مطبوع تاریخ گزیده حمدالله مستوفی که چندین صدسال بعد از فردوسی و اسدی در ( ۷۳۰ هـ ) نوشته نیز ( زاول ) ضبط گردید آنجا که گوید:
« محمد زاولی : مادرش دختر رئیس زاول بود و او را بدین سبب زاولی خوانند » (۱)
چنین به نظر می آید که املای کاول اقدام و ز اول از صورت دیگر آن باشد زیرا این صور به ریشه اصلی آن نزدیکتر است که شرح آن می آید.
ریشه های این دو نام : اگر براساس قاعده مذکور کلمات کابل را و زابل را تجزیه کنیم و لام های اواخر کلمتین را از آدات ظرفی بشماریم پس از نام اول ( کاب ) می ماند و از دومین آن ( زاب ). و اگر همین الفاظ باقی مانده را باصل یعنی املای قدیم برگردانیم ( کاو وز او ) را بوجود می آورد که بفکر من ریشه های اصلی کلمتین عبارت ازینها است:
اکنون هر دو عنصر را تحت مطالعه تاریخی و فیلالوژی قرار میدهیم و از آن نتیجه بدست می آوریم:
کاو – کو – کاوه : این ریشه در زبانهای باستانی آریا اهمیتی دارد و در تشکیل نامهای معروف ادوار کهن به نظر می آید فرهنگ شاهنامه میگوید: « کاو : یعنی بزرگ قدیم کاوی می گفتند بعد کی شده مانند کیکاوس کی قباد کیاهم بهمان معنی است کوهم در شاهنامه همانست و لفظ کاو را بمعنی ارزش و ارجمند گفته. » (۲)
در شهنامه اسمای کاوگان ( منسوب به خاندان کاو ) و کاوه ( نام آهنگر که معنی ان بزرگ است ) مربوط بدین ریشه است کاوه نام آهنگر در شهنامه
خروشید و زد دست بر سر ز شاه که شاها منم کاوۀ داد خواه
کاویان در شهنامه :
ز دیبای پر مایه و گوهران بر آنگونه گشت اختر کاویان
کاوگان در شهنامه فردوسی :
سپه دار چون قارن کاوگان سپهکش چو شیر وو چون اوگان
سپه دار شان قارن کاوگان به پیش سپه اندرون آوگان
باین طور در ادب پاری کاوه – کی – کیان – کاو – گان – گو – مستعمل بود ولی این ریشه پیش از بوجود آمدن زبان پارسی است و بزمانی تاریخ آن میرسد که هنوز مردم آریایی نژاد در باختر مدنیت روشنی داشتند. اوستا این عنوان را به ویشتاسپ پادشاه بلخ میدهد. که از مددگاران و نگهبانان زردشت بود.(۱) و در اوایل اسمای دودمان معروف شاهان بلخ کاوی یا کوانی یا کیانی یا مخفف آن کی می آمد. که به خاندان ( کاویان = کیان = کیانیان ) وغیره معروف بودند.
این ریشه در کتاب ویدا نیز بصورت ( کوی، کاوی ) آمده بود که معنی دانا یا پیشوا و رهبر را میداد (۲) و برخی از ارباب انواع را نیزکاوی میگفته اند. (۳) در سنسکریت ( کاویه ) بمعنی شاعر و سراینده موجود بود. (۴)
ازین معلوماتیکه از زبانهای باستانی ویدا و اوستا یا دو کتاب قدیم مذکور فراهم آورده شد چنین نتیجه بدست می آید که از ازمنۀ بسیار قدیم که آریائیان در گهوارۀ مدنیت خویش بهم میزیستند ( کاوی = گوانی = کی = کاوه ) مفهوم دانا و سرور و پیشوا را داشت و همین ریشه دو کلمۀ ( کاوه ) زبان پشتو نیز بنظر می آید که بمعنی دانایی و بزرگی و سروری در ادب قدیم این زبان مستعمل بود باین موجب: « در حدود ۴۰۰ هـ شیخ رضی لودی برادر شیخ حمید پادشاه ملتان برای تبلیخ اسلام به کوه سلیمان رفته بود اندر آنجا شنید که برادر زاده اش نصر بالحاد گرائید. و دین خودرا تغییر داده است وی بر سبیل شکایت بیتی چند به برادر زاده اش فرستاد که این بیت از آنجاست:
نصره نه مویی له کهاله لودی نه یی په کاوه (۵)
معنی آن: « ای نصر! از خاندان ما نیستی و به دانایی و سروری مانند لودی نه آی! » پس در زبان پشتو که از بقایای السنۀ قدیم آریایی است نیز مادۀ ( کاوه ) به معنی دانایی و سروری موجود بود و به عقیده من جزو اول نام ( کابل که کاول ) هم گفته میشد عبارت از همین ریشۀ قدیم آریایی است. چون در فقه اللغه آریایی قلب (و) و (ب) خیلی مطرد است پس ( کاو ) اول کلمه به ( کاب ) تبدیل شده است و برای این گونه قلب مثالهای زیادی در اسما ء و اعلام آریایی داریم که از آنجمله ( کوات ) اسم یکی از پادشاهان قدیم بلخ ( قباد ) گردیده است و (و) و (ب) تبدیل شده کذالک از ( کاوس ) که در اول آن همین ماده موجود است ( قابوس ) ساخته شده که نظیر خوب تبدیل ( کاول ) به ( کابل ) است.
پس اگر ما ریشه کلمات را از نقطۀ نظر معانی قدیم آن در نظر بگیریم باید نام کابل را به جایگاه کاویان و دانایان و سروران ترجمه کنیم و آنرا فرهنگستان یا پرورشگاه دانایی و سروری بگوئیم چه در اول نام ( کویها ) ویدی و ( کوفر ) یونانی نیز همان ( کوکار ) محفوظ است که بلا شهبه قدامت این ریشه را پدید می گرداند و چون در زبان پشتو نیز همین ریشه محفوظ بوده پس دلالت قوی دارد که این ریشه و این نام آریایی محض وبومی خالص است.
چون تاریخ دودمان کاویان بلخ نیز خیلی قدیم است و به عصر ویدا و اوستا تقریباً سه ونیم هزار سال قبل ازین عهد میرسد بنا بر ان نام کاول و کابل را هم به همین عصر ها انتساب داده میتوانیم و ازین بیت فردوسی نیز میتوان دریافت که فرهنگ را در ریشۀ ( کو=کاو) راهی بوده است:
ندیده جزپور طهماسپ زو که فرکیان داشت و فرهنگ کو
زور آب، زاو :
اکنون ریشۀ قدیم نام ( ز اول و زابل ) را زیر غور می آوریم اگر لام آخر ظرفی را برداریم بقیه آن ( زاو = زآّب ) می ماند که به شهادت مؤرخان( زاویازو ) نام پادشاهی بود پسر تهماسپ پسر نوزر از شاهان اساطیری آریاییان که طبری او را زوین تهماسپ بن منوچهر می شمارد و منهاج سراج (۱) گوید: « این زو در اصل زابست و چون پادشاه شد گرشاسپ را که ازبنوا عمام او بود لشکرکشی خود کرد... »
این نام در بین آریائیان باختری (۱) زیاد که به گفتۀ محققان زبان شناسی شکل قدیم آن ( او زاوه ) بود وگویا بمعنی گرامی و عزیز داشته آمده، فردوسی راست:
یکی مژده بردند نزدیک زو
که تاج فریدون بتوگشت نو
بینداخت شاهی و برخاست زو
بیاید نشست از برگاه نو (۲)
این ( زو = زاب ) در تاریخ داستانی به دودۀ کیان منسوبست و این ابیات فردوسی نیز حای ازین مدعاست:
چو بر تخت بنشست فرخنده زو
ز گیتی یکی آفرین خواست نو
کسی باید اکنون ز تخم کیان
به تخت کی بر کمر بر میان
بهر صورت ( زاو ) یا ( زو ) که بقول مؤرخ دانشمند منهاج سراج جوزجانی همان ( زاب ) است از اعلام معروف آریائیان باختری بود که در سنسکریت هم کلمه جو ju مفهوم آقا بادار و عزیز داشت (۳) و همواره (ز) با (ج) قلب می یافت. پس از روی این اسناد تاریخی و لسانی گفته میتوانیم که زابل یا زاول نیز بمعنی جایگاه آقایان و باداران و گرامیان و پرورشگاه عزیزان بوده است زیرا این سرزمین همواره در تاریخ باستانی مهد پهلوانان و پرورشگاه بزرگان و نیرومندان بود حتی در تاریخ افغانستان دورۀ حکمداری ز اولیان معروفست و این قبیله یکی از مهمترین قبایل یفتلی افغانستان بوده است که سران و بزرگان این طایفه در عصر اخشنور پادشاه بزرگ یفتلی حمکران مشهوری بودند و بعد از آن به سلطنت این سر زمین نیز رسیده اند که تو را مانا ( معنی تحت اللفظ آن در پشتو شمشیری است چه توره شمشیر است و من از ادآت نسبت است ) و مهر اکولا ( از خاندان آفتاب چه در پشتو کول بمعنی خانواده است ) از مشاهیر شاهان این طایفه اند که در زاولستان سلطنت داشتند و همین دو نفر که نامهای شان هم پشتو است در کتیبه ها و مسکوکات خویشتن را از قبیله جیووله ( jauvla ) که در رسم الخط یونانی عصر کوشان « زویل » است خوانده اند (۱) و این اسناد تاریخی نیز دلالت بر ریشه های فوق می نماید که سابقاً شرح دادیم .