ارجاسب و تیاری سپاه - پهلوانان توران

از کتاب: افغانستان در شاهنامه

چو سالار این گونه نامه بخواند 

فرود آمد از تخت خیره بماند 

سپهبدش را گفت فردا پگاه 

بخوان این همه پادشاهی سپاه 

تگینان لشکر گزینان چین 

برفتند هر سو به توران زمین

برادر بد او را دو اهریمنان 

یکی (کهرم) و دیگر (اندیرمان)

بدادندشان کوس و پیل و درفش 

بیاراسته سرخ و زرد و بنفش 

بدیشان ببخشید سیصد هزار 

گوان گزیده و نبرده سوار 

در گنج بگشاد و روزی بداد 

بزد نای رویین بنه برنهاد 

سبک خواند (کهر) برادرش را 

بدو داد یک دست لشکرش را 

به (اندیرمان) داد دست دگر 

خود اندر میانه ببستش کمر 

یکی ترک بد نام او (گرگسار) 

گذشته بر او بر بسی روزگار 

 شب و روز کارش بدی سوختن 

همان نام بادا فرهی توختن 

برادرش را آنکه بد (بی درفش) 

بدادش یکی گرگ پیکر درفش 

یکی بود نامش (خشاش) دلیر

پیاده برفتی بر نره شیر 

سیه دیده بان کردش و پیش رو 

درفشش کشیدند و شد پیشگو 

یکی ترک بد نام او (هوش) دیو 

بساقه فرستاد ترکان خدیو 

نگه دار گفتا تو پشت سپاه 

گر از ما کسی باز گردد ز راه 

بدین سان همی رفت با تیز خشم 

پر از خون بدش دل پر از آب چشم 

همی کرد غارت همی سوخت کاخ 

درختان همی کند با بیخ و شاخ

چو آگاهی آمد به گشتاسپ شاه 

که سالار ترکان چین با سپاه 

سپهبدش را گفت فردا پگاه 

بیارای پیلان بیاور پاه 

بیایید یک سر به درگاه شاه 

که چندان نبد بر زمین بر گیاه 

بیایید یک سر به درگاه من 

که بر مرز بگذشت بدخواه من 

ز بهر جهان دار شاه کیان 

به بستند گردان گیتی میان

به درگاه خسرو نهادند روی 

همه مرزداران به فرمان اوی 

نیامد برین بر بسی روزگار 

که آمد به درگه هزاران هزار 

به لشکرگه آمد سپه را بدید 

هر آنکس که شایسته بد برگزید 

از آن شادمان گشت فرخنده شاه 

دلش گشت خیره ز چندان سپاه 

دگر روز گشتاسب با موبدان 

ردان و بزرگان و اسپهبدان 

نشست و سکالید از هر دری 

ببخشید هر کاربر هر سری

گشاد آن در گنج پر کرده جم 

بداد او سه را دو ساله درم 

بفرمود بردن به پیش سپاه 

درفش همایون فرخنده شاه 

سوی رزم ارجاسپ لشکر کشید 

سپاهی که هرگز چنان کس ندید 

ز تاریکی گرد و اسپ و سپاه 

کسی روز روشن نمی دید راه 

ز بس بانگ اسبان و بانگ خروش 

همی نالۀ کوس نشنید گوش 

درفشان بابر اندر افراشته 

سر نیزه از مهر بگذاشته 

چو رسته درخت از بر کوه سار 

چو بیشه نیستان به وقت بهار 

از این سان به فرمان گشتاسب شاه 

ز کشور به کشور همیشد سپاه 


چون سردار سپاه بلخ تحت فرمانداری گشتاسپ شاه آماده ی جنگ شد به سپهبدان لشکر خویش امر داد که پگاه همه پیلان و سپاه تیار شوند و به تمام مرزداران فرمان فرستاد که همه مردان جمع شوند تا از میان ایشان افراد لایق انتخاب گردد. آنگاه فرمان داد که به تمام لشکر دو ساله تنخواه پیشکی طور بخشش اعطا گردد و لشکری آماده گردد که چشم و نگار نظیر آن را از نظر ساز و برگ ندیده باشد. سپس امر لشکر بری داد و سپاه به طرف مرز توران به حرکت آمد.

چو از بلخ بامی به جیحون رسید 

سپهدار لشکر فرود آورید

شد شهریار از میان سپاه

فرود آمد از اسپ و برشد به گاه 

بخواند آن زمان شاه جاماسپ را

کجا رهنمون بود گشتاسپ را

سر موبدان بود و شاه ردان 

چراغ بزرگان و اسپهبدان

چنان پاک دین بود و پاکیزه جان 

که بودی بر او آشکارا و نهان

ستاره شناسی گران مایه بود 

ابا او بدانش کرا پایه بود

بپرسید ازو شاه و گفتا خدای

ترا دین به داد و پاکیزه رأی

که چون باشد انجام و فرجام جنگ 

کرا پیش خواهد بد اینجا درنگ 


در میان تمام طبقه ی عالم و دانشمند بلخ باستانی جاماسپ وزیر دربار شاهنشاهی کسی بود که نظیرش در آفاق پیدا نمیشد جاماسپ در جملۀ طراز اول سیاست مداران و جامعه شناسان و ستاره شناسان بلخ به شمار میرفت و جاداشت که وی را در جملۀ سرآمد علمای بلخ به شمار آریم خود گشتاسپ شاه نه  مقام بینش و دانش ستاره شناسی و پیشگویی های او ارج و اعتباری زیاد قایل بود در تمام امور مملکت داری از او یاری می جست. حالاکه ارجاسپ بنای جنگ را با او گذاشته است گشتاسپ را احضار کرد تا فرجام کار را به خود معلوم کند. چون عاقبت جنگ برای جاماسپ خوب نبود با دل اندوهگین چنین اظهار داشت:

نیامدش خوش پیر جاماسپ را 

بروی دژم گفت گشتاسپ را 

که ای کاشکی ایزد دادگر 

ندادی مرا این خرد وین هنر 

مرا گر نبودی خرد شهریار 

نکردی ز من بودنی خواستار 

بگویم من این و نگویم به شاه 

کند مر مرا شاه شاهان تباه 

اگر با من از پیش پیمان کند 

که نی خود کند بد نه فرمان کند 

جهان دار گفتا به نام خدای 

بدین نام دین آور پاک رأی

به جان زریر آن نبرده سوار 

به جان گران مایه اسفندیار 

که هرگز بروی تو من بد کنم 

نه فرمان دهم بد نه من خود کنم 

تو هرچ اندر این کار دانی بگوی 

که تو چاره دانی و من چاره جوی 

خردمند گفت ای گران مایه شاه 

همیشه به تو تازه باد این کلاه 

بدان ای دلاورشه نامجوی 

چو روی اندر آرند گردان بروی 

به پیش اندر آیند مردان مرد 

هوا تیره گردد ز گرد نبرد 

جهان بینی آنگاه گشته کبود 

زمین پر ز آتش هوا پر زدود 

وز آن زخم و آن گرزهای گران 

چنان پتگ پولاد آهنگران 

به مغز اندر افتد ترنگاترنگ 

هوا پر کند ناله پور و جنگ 

شکسته شود چرخ و گردونها 

درفش مان بیالاید از خونها 

بسی بی پدر گشته بینی پسر 

بسی بی پسر گشته بینی پدر

نخستین کس نامدار اردشیر 

پس شهریار آن نبرده دلیر 

به پیش افگند تازیان اسپ خویش 

به خاک افگند هر که آیدش پیش 

پیاده کند ترک چندان سوار 

کز اختر نباشد مر آن را شمار 

ولیکن سرانجام کشته شود 

نکو نامش اندر نوشته شود 

سر انجام ترکان به تیرش زنند 

تن پیل وارش به خاک افگنند 

بسی آزاده (شیدسپ) فرزند شاه 

به کینش کند تیز اسب سپاه 

دژم گردد و تیغ را برکشد 

بتازد بسی اسپ و مردم کشد

رانجام بختش کند خاکسار

برهنه شود آن سر تاجدار

بیاید پس آنگاه فرزند من 

ببسته میان بر میان بند من 

ابر کین شید سپ فرزند شاه 

چو رستم بیاید میان سپاه

بسی نامداران و گردان چین 

که آن شیر گرد افگند بر زمین 

بسی رنج بیند به رزم اندرون 

شه خسروان را بگویم که چون 

درفش فروزنده کاویان 

بیفگنده باشند ایرانیان

گرامی که بیند ز اسپ اندرون 

درفش همایون پر از خاک و خون 

درآید از آن پشت اسپش به زیر 

بگیرد درفش و برآرد دلیر 

به یک دست شمشیر و دیگر درفش 

بگیرد بدانجا درفش بنفش 

از این سان همی افگند دشمنان

همی برکند جان اهریمنان 

زناگاه دشمن به شمشیر تیز 

یک دست او افگند از ستیز 

گرامی بد ندان بگیرد درفش 

بدارد بد ندان درفش بنفش 

به یک دست دشمن کند ناپدید 

شگفتی تر از کار او کس ندید 

یکی ترک تیری زند بر سرش 

به خاک اندر آرد سر و افسرش 

پس آزاده نستور پور زریر 

به پیش افگند اسپ چون نره شیر 

چو آید سرانجام پیروزباز 

ابر دشمنان دست کرده دراز 

بیاید پس آن برگزیده سوار 

پس شهریار جهان نیزه دار

از آن دشمنان بفگند شصت مرد 

نماید یکی پهلوی دست برد 

بسی رنج بیند به رزم اندرون 

شه خسروان را بگویم که چون 

سرانجام ترکان به تیرش زنند 

تن پیلوارش به خاک افگنند 

بیاید پس آن نر شیر دلیر 

نبرده سوار آن که نامش زریر 

پیش اندر آید گرفته کمند 

نشسته ابر اسپ تازی سهمند 

ابا جوشن زرد درخشان چو ماه 

بدو اندروان خیره گشته سپاه 

چو اندر میان بیند ارجاسب را 

ستایش کند شاه گشتاسپ را 

بیاید پس آن آن فرخ اسفندیار 

سپاه از پس پشت و یزدانشیار 

گریزد ریزد سرانجام سالار چین 

ز اسفندیار آن کی بافرین

بدان ای گزیده سر خسروان 

که من هر چه گفتم نباشد جز آن

نبینی زمن یک سخن بیش و کم 

توز این پس مکن روی بر من دژم 

چو شاه جهاندار بشنید راز

بر آن گوشه تخت خسپید باز 

ز دستش بیفتاد زرینه گرز 

تو گفتی برفتش همه فرو برز 

به روی اندر افتاد و بیهوش گشت 

نگفتش سخن نیز و خاموش گشت 

چو باز آمدش هوش شهریار 

فرود آمد از تخت و بگریست زار 

به جاماسپ گفت از چنین است کار 

به هنگام رفتن سوی کارزار 

که راز خدایست و ز این چاره نیست 

خداوند گیتی ستمکاره نیست 

ز اندوه خوردن نباشدت سود 

کجا بودنی بود این کار بود 

مکن دلت را بیشتر ز این نژند 

تو دادی جهان آفرین کن پسند 

جاماسپ وزیر باتدبیر شاه به خوبی میدانست که در نبرد بلخ با ارجاسپ شاه توران ، حال گشتاسپ و لشکر بخدی به چه منوال خواهد بود. به این سبب می ترسید که حقیقت را آشکار کند و حقایق از روی ستاره شناسی و کشف هویدا ساخته است بر شاه بگوید حال وی چه سان خواهد شد گشتاسپ از بلاتکلیفی وزیر آگاه شده به دین و آیین و پسر و پسرش زریر و فرزندش اسفندیار قسم کرد و گفت که جان در پناه من است از درک من خاطر جمع باشید که آسیبی به شما نخواهد رسید. سپس جاماسپ تجربه یی که در علم ستاره شناسی داشت تمام کوایف را یکه یکه پیشگویی کرد و مختصر وقایع جنگی را بیان نمود و پیشگویی کرد که عده زیاد شاهزادهگان در میدان جنگ کشته میشوند. (شیدسپ) فرزند شاه در میدان نبرد سر برهنه بر زمین میافتد. زریر سپهبد و سر عسکر سپاه شاه دستش قطع میگردد درفش کاویانی گردآلود میشود و زریر آن را به دندان گرفته با یک دست بر دشمن حمله مینماید. (نستور) پسر زریر وارد میدان میگردد و ۶۰ نفر تورانی را تار و مار میکند خلاصه چه بدبختی ها و چه کشتارها نیست که بر لشکر گشتاسپ وارد نمیشود؟ گشتاسپ هر چه در این نبرد واقع میشود همه را به خونسردی و دقت گوش میدهد چون پیشگویی ها تمام شد و فرجام کار بر وی آشکار گشت گرز طلایی از دستش افتاد و بیهوش گشت. چون به هوش آمد جاماسپ به عرض رسانید که چیزهایی گفتم همه بدون کم و کاست به وقوع خواهد آمد تقدیر خداوند بر این رفته است.

ولی شاه باید پس بر تخت شاهی جلوس کند و به آنچه تقدیر رفته است راضی باشد زیرا آن چه شدنی است واقع خواهد شد.