رفتن گرشاسب به درگاه شاه روم بغرض کمان کشیدن

از کتاب: مسکوکات افغانستان در عصر اسلامی

سپهبد سوی دیدن شاه شد 

بنزد سیه پوش در گاه شد 

به پیوند شاه آمدم آرزوی 

بخواهم کشیدن کمان پیش اوی 

قیصر به وزیر دربار گفت برو نام و نشان جوان حاضر را پرسان کن و بگویش اگر کمان را کشیده نتوانستی ترا به دار خواهم کشید.

وزیر دربار رفت و از وی سوال نمود .

بدو گفت گرد سپهبد نژاد 

مرا باب نام کمانکش نهاد

به دامادی شه گر آیم پسند 

بخواهم کشید این کمان بلند 


وقت کمان کشیدن


سپهبد چو باید بزانو نشست 

بدیدار دلبر بیازید دست 

کمان را ز بالاي سر فراشت 

بانگشت چون چرخ گردان بگاشت

بزانو نهاد و بزه بر کشید 

پس آنگاه نرمک سه ره در کشید 

چهارم در آهخت از آنسان شگفت 

که هر دو کمان گوشه گوشش گرفت

کمان کرد دو نیم و زه لخت لخت

همیدون بینداخت در پیش تخت 

برآمد یکی نعره زان سرکشان 

در و خیره شد شاه چون بیهشان 

کنون جفت تست از جهان دخترم 

تویی فال فرخ ترین اخترم 

ولیکن زمان ده که تا کار اوی 

چو باید بسازم سزاوار اوی 

زمان گفت ندهم که او مر مر است 

اگر دی زمان خواهد از من رواست 

قیصر گفت شرط را بردی دختر جفت تو میباشد ولی وقت بده نا سر رشته عروسی وی را طوریکه سزاوارشان دختر قیصر است بجا آرم - گرشاسب گفت که دختر اکنون مال من است و یکساعت هم وقت نمیدهم - اگر خود دختر وقت میخواهد قبول میکنم قیصر از دخترش پرسید که چه میگوئی ؟ :

ز دختر بپرسید پس شهریار 

بترسید دختر ز تیمار یار 

که سازد نهان شه بجانش گزند 

چنین گفت کای خسرو ارجمند 

نهادش کف اندر کف پهلوان 

که تازید زود از برم هر دوان 

سپهبد گشاد از دو بازی خویش 

زیاقوت رخشان دو صد پاره 

پیش برافشاند بر تاج دلدار ماه 

شد از شهر بیرون هم از پیش شاه 


بدو داد و برگشت زی خانه باز

خبر شد بنزد شۀ سر فراز