138

دخل به معقولات

از کتاب: مجموعهٔ اشعار استاد خلیلی

این مثل نیز شد ز منقولات 

که ممکن دخل تو به معقولات 

سنجش معقول خاصه ی آن است 

دخل معقول خاصه ی آن است 

هر که را نیست دخل در معقول

عقلش آئینه ای است نا مصقول 

وای از آن کس که درطریق عمل

نزد آینه ی خرد صیقل 

وای از آن ملتی که هر فردش 

نشد از آن ملتی که هر فردش

نشد انبار در غم و دردش

فرخا کشوری که اولادش 

همه یکجا کنند آبادش

آن شنیدی که مادری دلسوز

»کودکی داشت نغز و جان افروز

دایمش در بغل چو جان میداشت 

همچو جان در برش نهان میداشت

همچو جان در برش نهان میداشت

بر زمینش نمی گذاشت دمی 

که مبادا به وی رسد المی

باز میداشتش ز سیرو سفر

وز نهادن قدم به راه گذر 

تا مبادا به وی گزند رسد

گر کشادی لب شکر بارش

باز میداشتی ز گفتارش 

بانگ میزد که بیهده مخروش

غنچه یی غنچه سان بما خاموش

در خموشی خطا نخواهی کرد 

نغمه ی نا بجا نخواهی کرد

روز ها رفت و ماه ها سرشد

نغمه ی نا بجا نخواهی کرد

روز ها رفت و ماه ها سرشد

حال رفته رفته دیگر شد

مادر طفل مرد و طفل یتیم 

ماند در اضطراب و انده و بیم

پای تا می نهاد می لغزید

چم تا می گشاد می ترسید

وز لبش حرف نامده بیرون

چهره اش از حیا شدی گلگون 

هیچ بر خویش اعتماد نداشت 

سبق زندگی به یاد نداشت

گر نیفتد شعور قوم به کار

همچو آن طفل می شوند نزار

نیست امروز ملتی به جهان

که ندانند سود را ز زیان

فی المثل ملتی  چنین باشد

باز آن به که مادر دلسوز

بگذارد که کودکش امروز 

روش زندگی بیاموزد

زاد فردا که امتحان اندوزد

ور نه فردا که امتحان آید

طفل وی گنگ و نا توان آید