تاثیر زبان و ادبیات فارسی- دری بر زبان و ادبیات عربی

از کتاب: مقالات استاد احمد یاسین فرخاری

تـاثیر زبانها در همدیگر امرطبـیعى وعادى است. درسـراسـرکرة زمین نمی توان زبانى را دریافت ،که واژه هـا ویا تعابیرى را از زبان دیگرى به عاریت نگرفته و به نوبهء خود واژه ها وتعابیرى را به همان زبان یا زبانهاى دیگرى نداده باشد. برخى از صاحبنظران درین مورد عقیده دارند که زبان خالص، مانند نژاد خالص وهم وگمانى بیش نیست واصلاً وجود خارجى ندارد. ازینرو زبان فارسى درى و زبان عربى هم – که در ادوار قبل از اسلام و درعهد هاى اسلامى داراى روابط نزدیک بوده اند – ناچار واژه ها و تعابیرى را از یکدیگر به عاریت گرفته ، چه درتداول عوام وچه درعرصهء ادبیات خویش آن را به کار بسته اند .

     درکشور ما ، افغانستان ، زبان فارسى درى را نه تنها اهل زبان مورد به کاربرد قرار میدهند ؛ بلکه ملیتهاى دیگرى هم که زبان مادرى شان درى نیست ، ازین زبان من حیث زبان دومى استفاده به عمل آورده و در زندگى روزمرهء خویش ازان استمداد میجویند .

     زبـان فـارسى درى درطول زمـانه هـا در برخورد با زبـانهاى دیگر حالت نخستین خویش را از دست داده ، صیقـل گرفته و پذیرشگر بارورى پایاگردیده ؛  ولى هرگز تداوم و اصالت فرهنگى خویش را از دست نداده و در برابر زبانهاى دیگر از پا درنیامده است . بارواج یافتن آیین ملکوتى اسلام درخراسان و تـغییر یافتن الفـبا و آشنایی مردم ما با زبان عربى ، سیر این زبان تندترشده وهیچ عاملى نتوانسته در زبان فارسى درى تغییر اساسى واردکند ؛ بل در برابر زبان عربى – که زبان دینى ، علمى و سیاسى بود –  همانگونه باقامت افراشته پا برجا ایستاد و تا امروز به حیات خویش ادامه میدهد . اصول و قواعد دستورى زبان درى حالت اصلى خویش راحفظ کرد ، مخارج صوتى  حروف عربى  در زبان ما مراعات نگردید و برخى از واژه هاى عربى که به زبان ماراه یافت ، معناى اصلى خویش را از دست داد و در زبان ما داراى معناى دیگرى شد .

     به گفـتـۀ پژوهشگرى ، این زبان یکى از عمده ترین ، شیواترین ، غنى ترین وخوش آهنگ ترین زبانهاى جهان است ، که با اندک تفاوت لهجه یی بیش از ( 160 ) ملیون تن درکشورما ، ایران ، هندوستان وآسیاى میانه بدان سخن میگویند .

     زبان فارسى درى بـیش ازهمه زبانها در زبان عربى راه نـفـوذ گشوده و تاثیراتى را بران وارد کرده است ، که علت آن روابط چند هزار سالهء سیاسى ، اجتماعى ، اقتصادى ، فرهنگى و … میان آریاییان و تازیان میباشد .

     از شواهد و قراین برمیاید ، که روابط میان آریاییها وعربها از زمان منهدم شدن آثورها به دست مادها و تقسیم سرزمین شان دربین مادها آغاز یافته است . هنگامى که کوروش شاهنشاهى بزرگى را در بابل ، پایتخت کلده ، اساس گذاشت ، خانواده هاى بزرگ عربى درتحت فرمانروایی وى موجودیت داشتند و باج وخراجى به اومیپرداختند ، که این خود در آمیزش زبانها نقشى داشته است .

یکى دیگر از عوامل مهم و اساسى که موجب انـتشار فرهنگ و ادب فارسى تا ژرفاى سرزمینهاى عربى شد ، داستان  پناهنده شدن سیف ذى یزن – شاهزادۀ حمیرى – به دربار خسرو اول است ، که وى از دست حبشیان فرار اختیار نموده و توسط نعمان بن منذر به بارگاه خسرو اول راه یافت و جهت دفع و طرد بیگانگان از سرزمین خویش ، طالب کمک گردید .

     آمیزش واژه ها و اصطلاحات میان فارسى وعربى در دو دور بـیشتر صورت پذیرفته است : نخست درعصر ساسانیان – به ویژه زمان پادشاهى خسرو اول – و دوم هنگام ظهور وتجلى اسلام در سرزمینهاى فارس وخراسان . درین دو دور واژه ها و مفاهیم زیادى از زبان درى به عربى راه یافته ، مورد نیاز آنها قرارگرفته و بالاخر در جریان زندگى روز مره مورد استفادة تازیان قرارگرفته است ، که بعداً پیرامون آن سخن خواهیم گفت .

     عربها از قدیم به نسل ، نـژاد ، خون و جنس بشرى خویش میبـالیدند و خویشتن را پـهلوانان صحراگرد و قهرمانان هیجانات ، احساسات ، رزم ، پیکار وخونریزى و صاحبان مروت ، ایثار وفا وکرم میخوانده اند ، نه صاحبان تمدن ، علم وفرهنگ ؛ اما برخلاف ، خراسانیان ازقدیم بدینسو خود را درمحیطى مییابندکه تمدن ، علم و فرهنگ سراپاى آن جامعه را فراگرفته و در پـرتو این تمدن و فرهنگ قرون متوالى به سربرده اند. به گفـتـة دکتور ذبـیح الله صـفـا – دانشمند ایرانى – ) تا آن روز که جز نژاد عرب حکومت نداشت ، اثرى از روشنى علم درعالم اسلام مشهود نبود ، بعد از آن که ملل غیرعرب – به ویژه خراسانیان – در دستگاه اموى وعباسى قدرت یافتند ، گردونة دانش وتجربه و محملهاى علوم عقلى ، آرام آرام به پیشروى آغاز کردند .)

     به هرصورت ، سخن اینجاست که در اثر تقاطع فرهنگى و آمیزشهایی که میان زبان درى و عربى در سیر زمانه ها صورت گرفته ، زبان ما چه تأ ثیراتى را بر زبان عربى واردکرده است ؟

     اگرتاریخ را ورق بزنیم و در ژرفاى قرون گام نهیم ، دیده میشودکه جوانه هاى اولى شعر درى در سرزمینهاى عرب نشین قامت افراشته ، برگ و بار آورده و سرانجام در زمانة ما به درخت پربار وگشن شاخى مبدل گردیده است ، چنانچه طبرى و ابوالفرج اصفهانى مینویسند : هنگامی که یزید بن مفرغ طى شعرى خانوادة عبدالله بن زیاد را به باد نکوهش گرفت ، وى نسبت به شاعرخشمگین شد و دستور داد تا او را درکوى و برزن بصره بگردانند. ( هنگامى که او را سوار برالاغى کرده و درکوى و برزن کشیدند ) کودکان درقفاى او فریاد میزدند و به زبان درى میپرسیدند : این چیست ؟ این چیست؟ شاعر به زبان درى جواب میداد :


آبست ونبیذ است

عصارات ذبیب است

سمیه روسپیز است


      این ابـیات دلیل واضحى است بر تـأثیر زبان فارسى درى در یک محیط عرب نشین و انـتـشار فرهنگ و ادب درى درمیان آنها .

     به همین ترتیب دانشمندان و شعراى عرب ، برخى از قالبها و تصاویر شعرى را که در سرزمین خراسان شایع بوده ، اخذ نموده و ازمحتوا و بافتهاى گوناگون آنها کمک فراوان گرفته اند . چنانچه کسرى انوشیروان در مورد گل نرگس میگوید : ) نرگس به یاقوت زردى میماند ، که در وسط آن مروارید سفید بالاى زمرد قرارگرفته است .) که عین مطلب و محتوى ، بر شاعرعربى تأثیر افگنده و آن را چنین بیان داشته است :


و یاقـوته صفراء فى رأس درة                                   مرکبة فـى قـایم مـن زبـرجـد

کان بقایا لسطـل فى جنبـاتهـا                                         بقـیـة دمـع فوق خـد مــورد


هـمچنان درمثـال زیرین میتوان به گونۀ بهتر به موضوع راه یافت. بزرگمهـر گفـتـه است :


« اذا اقبلت علیک الدنیا فانفق، فانها لاتفنـى واذا ادبرت عنک فانفق، فانها لاتبقى.»

 یعنى : هنگامى که دنیا برایت روى آورد ، نفقه کن ؛  زیرا نفقه وکرم آن را از بین نمی برد و هنگامى که دنیا از تو روگردانید، بازهم نفقه کن ؛ زیرا دیگر نزدت باقى نمی ماند. بازهم شاعرعربى ازین محتوى متأثرگردیده و آن را درقالب شعرعربى چنین گنجانیده است :


فانفق، اذاانفقت ان کنت مؤسرا

وانـفق على ماخیلت حین تعبر

فلاالجودیفـنى المال والجدمقبل

والبخل یبقى المال والجد مدبر


        دو دیگر از مظاهر اساسى و مهم که از زبان ما به زبان عربى رفته و بیشترین تأثیرات را دران بجاگذاشته، توقیعات است ، که یکى از فراورده ها و میراثهاى باستانى پادشاهان فارس وخراسان را تشکیل میدهد. اگر ادبیات ایران را بعد از فتح قادسیه (637 = 17 هجرى ) – که مصادف است با مرگ آخرین فرمانرواى ساسانى ( یزدگرد  652 م .) – مورد پژوهش و مطالعه قرار دهیم ، درمییابیم که بسیارى از واژه ها و عباراتى که از قول شاهنشاهان ساسانى و رجال آن دور درکتب عربى نقل شده ، همه به زبان شیواى درى میباشد . از جمله عباراتى است که جاحظ درکتاب ( المحاسن والأضداد ) آورده و چنین میگوید : ( و وقع عبدالله بن طاهر من سعى رعى ومن لزم المنام رأى الأحلام ) سپس ادامه داده میگوید : ( هذا المعنى سرقة من توقیعات انوشیروان ) یعنى : این مفهوم از توقیعات انوشیروان به سرقت برده شده است ؛ زیرا در توقیعات انوشیروان آمده است : ( هرک روذ  چرذ  و هرک خسپذ خواب بینذ .)

   به همیـن گـونـه در میان خراسانیـان عادت چـنـان بوده که وقـتـى مطلـبى و یا شکایتـى را بـه امرا و ملوک تـقـــدیم مینمودند ، آن را به صورت کتبى به مقام و دربار میسپردند ، که ما اکنون آن را به نام عریضه و درخواستى میشناسیم . ملوک و امراى مذکور در پایان آن درخواستها باعبارات بلیغ و سخنان حکیمانه که جمال الفاظ و کمال جودت معنى را شامل میبود ، مینوشتند و مهر و امضا میکردند ، که این توقیعات داراى ارزش فراوان تاریخى میباشد . اینک به عنوان مشت نمونۀ خروار به مثال زیرین اکتفا میورزیم :

  شخصى ورقه یی به کسرى بن قباد تقدیم نمود و دران اطلاع داد که نیات جماعتى از مردم فاسد شده و ازجمله ضمایر فلان و فلان نفر آن خبـیث گردیده است. کسرى در پایان ورقهء آن شخص نوشت : ( من مالک ظاهراجسام [ افراد ] هستم ، نه مالک نیات و ضمایر آنها ، حکم من براساس عدل و تقوى استوار است ، نه به خواهشات وتمایلات شخصى ، همیشه به کشف اعمال انسانها توسل میورزم ، نه به نیات وضمایر آنها .)

تـوقـیـعـات خراسانیـان و اهل فارس نخسـت از زمـان خلفـاى راشـدین بدینسـو در سرزمیـنهاى عربى راه میگشاید و مورد کاربرد آنها قرار میگیرد ؛ اما سیل این توقیعات در زمان حکومت عباسیها درمیان اعراب سرازیر میشود ؛ زیرا بیشترین شعرا ، نویسندگان و وزراى دولت عباسى از نژاد غیر عربى ( فارسى وخراسانى ) بودند ، که این شعرا و نویسندگان سنن و میراثهاى پدرى خویش را درمناطق تحت نفوذ و سیطرة عباسیها انتشار میدادند ، حتى دیوانهاى بزرگى از توقیعات را به میان آوردند ، که مورد تقلید فرمانروایان عباسى قرار گرفت .

   از جمله عواملى که باعث این تأثیر گذارى و تأثیر پذیرى میان دو زبان مذکور گردیده ، یکى هم نفوذ خراسانیان در دستگاه خلفاى عرب – به ویژه خلفاى عباسى – میباشد ، که با مساعدت برمکیها، میراثهاى فرهنگى خراسانیان درمناطق تحت کنترول عباسیان منتقل میگردید . پذیرش شیوه هاى آموزشى و پرورشى ، رسمیت بخشیدن لباسهاى خراسانى ، رسمیت یافتن موسیقى خراسانى در دربار و رعایت آداب ملى و شیوة تشریفات خراسانى میتواند براین مدعا گواه آید. عباسیها  به تقلید از مردمان خراسان ، نوروز را جشن میگرفتند و دانشمندان و قضات دولت عباسى به گونة خراسانیان کلاه برسر مینمودند. فضل بن سهل ( وزیر مأمون ) – که اصلاً خراسانى بود – خلیفه را متقاعد ساخت ، تا کارمندان دولت به جاى پوشیدن لباس سیاه ، سبز دربرکنند. نتیجه همان شد که به تمام عمال دولت دستور داده شد ، تاکلاهها و درفشهاى خویش را با رنگ سبز بیارایند ، که پوشیدن لباس سبز از میراثهاى کسرى و مجوس و ادارهء دولت فارس به شمار میرفته است .

  عـامل دیگرى که سبـب تـأثـیـر و تـأثـر مـیـان این دو زبان گردید ، موج ترجمه هایی است که درعصر مذکور به راه افتاده بود. خراسانیان در درازاى قرون و اعصار مردمانى بوده اند داراى علم و فرهنگ غنامند و پربار. هنگامى که عباسیان درین سرزمین استیلا یافتند ، مردم ما را داراى فرهنگ پرمایه واصیل یافتند ، که در پهلوى آن تمایلات ملى و وطندوستى نیز عرض وجود نموده بود. از همین جاست که مردمان این سرزمین دراثر ذکاوت و فراست خویش در دستگاه خلافت عباسى قدرتى به هم رسانیدند و پس از به دست آوردن نفوذ به نقل و ترجمة آثار باستانى و میراثهاى فرهنگى خویش گام برداشتند . ( 14 )

   حـرکـت تـرجمه دریـن دور خیلى به سرعت رو به انکشاف نـهاده و اهمیـت فراوانى را براى خویش فراهم آورد ، حتى خلفاى عباسى از اطراف و اکناف مملکت ، کتب و آثار را جمع آورى نموده و دست اندرکاران این عرصه را به ترجمة آن توصیه میکردند. دانشمندان ما برعلاوة این که درعرصة ترجمه خدمات قابل قدرى انجام دادند ، درساحات گوناگون فرهنگ عرب نیز کارهاى ارزشناکى را به فرجام رسانیدند و در غنامندى فرهنگ عرب نقش مهمى را ایفا کردند. دانشمندان بزرگى ؛ چون : علامه سعدالدین تفتازانى ، عبدالرحمن جامى ، السبتى ، فارابى ، ابن سیناى بلخى ، علامه زمخشرى ، ابوسلیمان جوزجانى و … که به فرهنگ عربى خدمات سودمندى انجام داده و در جهت اکمال آن گامهاى وسیع برداشته اند ، همه و همه از سرزمین ما برخاسته اند ونهال نو باوة فرهنگ عربى را با دانش خویشتن سیراب گردانیدند . ( 14 )

   همچنان از جمله دانشمندانى که درعرصۀ ترجمه کارهاى قابل توجهى را انجام داده و از زبان درى به عربى آثار فراوانى را به ترجمه گرفتند ، میتوان از ینها نام برد : ابن المقفع ، موسى بن خالد ، یوسف بن خالد ، ابوالحسن على بن زیاد التمیمى ، احمد بن یحیی البلا ذرى ، جبلة بن سالم ، اسحاق بن یزید ، محمد بن الجهم البرمکى ، هشام بن القاسم ، موسى بن عیسى الکردى ، زادویه بن شاهویة اصفهانى ، محمد بن بهرام بن مطیار اصفهانى ، بهرام بن مردانشاه ، عمر بن الفرخان و…. ( 8 ، ص 236 )

     و اما کتبى که درین دور برگردان شده و تأثیرات فراوانى را بر ادبیات عربى وارد کرد ، نیز خیلى فراوان است که بیشترین این کتب مؤثر را عبدالله بن المقفع به ترجمه گرفته است .

     ازجمله کتبى که درین عصر به ترجمه رفته ، میتوان از کتابهاى  ( رستم و اسفندیار ) ، (کتاب زردشت ) موسوم به اوستا و ( هزار افسانه ) نام برد ، که همه توسط جبلة بن سالم از درى به عربى ترجمه شده و ادبیات عرب از طریق این کتابها پذیرشگر تحولات عمیق و بنیادى گردید. همچنان کتابهاى دیگرى را که ابن المقفع ترجمه نموده – و بیشترین بخش ترجمه ها دران دوران متعلق به اوست – هریک تأثیرات ژرفى برادبیات عرب داشته است. به گونۀ کوتاه مینگریم :


ازجمله آثارى که ابن المقفع به ترجمه گرفته یکى هم کتاب ( خداینامه ) است . این کتاب جنبة تاریخى داشته و دران پیرامون سیر زندگى آریاییها به گونة مفصل سخن رفته است . ابن المقفع در ترجمة خویش نام ( تاریخ ملوک الفرس ) را براین کتاب گذاشته است .

دو دیگر کتابى است به نام ( آیـین نـامـه ) ، که این هـم توسط ابن المـقـفـع تـرجمه شده و مجموع آیین ، عادات  ، تقالید ، عرف و شرایع را دربرداشته است .

کتاب دیگرى که توسط وى ترجمه شده است ، ( التاج ) نام دارد ، که در سیرت انوشیروان تحریر یافته . به همین گونه کتاب ( الادب الکبیر والادب الصغیر ) نیز از ترجمه هاى اوست .

به جز از کـتبـى که برشـمردیم ، کتابهاى بـیـشمار دیگرى نیز وجود دارند که هر یک بـه نوبة خود تـأثیـراتى را در عرصة ادبیات عرب وارد ساختند ، که یادآ ورى  همة آنها از حوصلۀ این بحث خارج است و بحث دیگرى را ایجاب مینماید. اما کتاب ( کلیله ودمنه ) ، مهمترین و ارزشناکترین آثار مؤثر در ادبیات عربى به شمار رفته که توسط عبدالله بن المقفع ترجمه شده است : این کتاب نخست درحوالى قرن هشتم میلادى از زبان پارسى درى به عربى برگردان شد ، که ترجمة آن ژرفترین اثرات را در ادب عربى به جاگذاشت . بار دیگر کتاب مذکور توسط عبدالله الاهواتى به نام امیرجعفر بن خالد برمکى از درى به عربى برگردان شد ، که بعدها آن را ( ریان بن لاحق ) – شاعر عربى – به نظم عربى آورد ، و مجموع ابیات این کلیله و دمنة منظوم به چهارده هزار بیت میرسد. از اثر ترجمة این کتاب بسیارى از شعراى عرب تحت تأثیر قرار گرفته و در پرتو آن به ایجادیاتى دست یازیده اند ، حتى  احمد شوقى – شاعر مشهور عرب – از آن به قدرى متأثرگردیده که اثرات آن را میتوان به گونة واضح درآثارش دریافت. قابل تذکر تواند بود احمد شوقى هنگامى که تحصیلات عالى خویش را در اروپا تکمیل مینمود ، از طریق آثار لافونتن فرانسوى اثر پذیرگردیده و منبع تأثیر لافونتن را ترجمة کتاب کلیله و دمنه تشکیل میدهد ، که در قرن پانزدهم از طریق مولانا حسین واعظ کاشفى به دسترس او قرار گرفته است. کتاب مذکور در زمان خلافت عباسیها ازجملة کتابهاى ادبى دربار به شمار میرفته است ، که آن را از امور ضرورى سلطنت میشمرده اند. (14)


و اما داخل شدن واژه هاى درى در زبان عربى :

     این یک حقیقت مسلم است ، که میان زبان پارسى درى و زبان عربى درطول تاریخ آمیزشهاى گوناگونی  صورت گرفته ؛ هرکدام از یکدیگر چیزهایی گرفته و چیز هایی داده اند ، که بدیهیست درین جریان هریک تأثیرات و تأثراتى داشته اند.

     بیشترین واژه هایی که از زبان بیگانه در زبان عربى به چشم میخورد ، متعلق به زبان شیواى درى است ؛ زیرا این دو زبان داراى روابطى اند که ریشة بس عمیق و تاریخى داشته ، پیشینة آن به دوره هاى ماقبل الاسلام تعلق میگیرد .


         هنگامى که اردشیر بابکان درقرن سوم قبل از میلاد ، برخى از مناطق عرب نشین عمان را تحت سیطرة خویش دراورد ، روابط میان فارسها وعربها ریشه گرفت ، که در اثرآن زبان عربى تأثیراتى را پذیرا شد. همچنان روابط همجوارى را که میان فارسها و سرزمینهاى شرقى عربى وجود داشت و دارد ، نمی توان نادیده گرفت. به همین گونه میان فارسیان و حبشیان جنگهایی وجود داشته ، که دامنة آن تا سرزمینهاى یمن و حجاز رسیده. ازسوى دیگر میان فارسها و عربها درطول زمانه ها روابط تجارتى و بازرگانى وجود داشته وکشتیهاى تجارتى شان ازطریق خلیج فارس به سرزمینهاى یکدیگر اموال تجارتى رانقل میدادند. ( 8 ، ص 229 )

     در اثر این داد و ستدها ، بازاریان چیز هاى نوى را از همدیگر فراگرفته وآن رابه کار میبستند . همه و همة این روابط دست به دست هم داده و شرایط آن را فراهم آوردند ، تا واژه هایی از زبان ما به زبان عربى رسوب نماید.

     جاحظ درکتاب خویش به نام ( البیان والتبیین ) پیرامون این موضوع اشاره نموده و مینویسد : درادوار قبل از اسلام گروهى ازفارسیان درمناطق عرب نشین آمده و رحل اقامت افگندند ، که درنتیجه زبان شان با زبان عربى آمیزش یافته و بسیارى از واژه هاى آنان به زبان عربى راه یافت.

     در اثـر همیـن همزیـستـى میـان قبـایل فـارسى واهـل کوفـه بسیـارى از واژه هـاى فـارسى با زبان ایشـان درآمیخت و اکنون دیده میشود که واژة بال را به جاى ( مسحاة ) ، چهارسوک را به جاى ( اربع طرق ) ، وازار را به جاى ( سوق ) ، خیار را به جاى ( قـثـاء ) و … استعمال مینمایند ، که واژه هاى بال ، چهار سوک [ چهار راهى ] ، وازار [ بازار ]  وخیار [ بادرنگ ] همه ریشهء فارسى داشته ، وازین زبان به عربى رفته است.  ( 9 ، ج/2 ، ص ص 170- 171 )


         به همین گونه زبان فارسى در بصره – که منطقة عرب نشین بوده – شیوع داشته است  و پسوند {- ان } که درآخر برخى از اسماى عربى ؛ مانند : عمران ، سویدان ، خالدان ، مهلبان و … به نظرمیرسد ، از اصل فارسى است ، که با واژه هاى عربى ترکیب یافته است . همچنان در مورد شعراى عرب که به فارسى شعر میگفته اند سخن بسیار است ، که درگذشته ( یزید بن مفرغ ) را مثال دادیم.

     واژه هـاى دیگرى هـم که ازطریق اهـل بازار مـورد تـداول قـرارگرفـته وعمومیت حاصل کرده و بالاخر در عرصۀ ادب و شعرعربى راه گشوده نیز خیلى فراوان است ، که شمارش آن کاریست دشوار ؛ مگر جهت روشنى موضوع بد نخواهد بود مثالهایی بیاوریم . اسحاق موصلى که یک تن از شعراى مشهور عربیست ، میگوید :


اذا ما کنت یوماً فى شجاها

فقل للعبد یسقى القوم پُرا


و ( پُر ) واژة دری است ، که درعربى آن را ( ملآن ) گویند. همچنان هنگامى که ابوالعلاء به بغداد مسافرت نمود ، مدتى درمیان فارسیان زیست ، که درین دور خیلى تحت تأثیر قرارگرفته و بسیارى از واژه هاى فارسى دراشعارش راه گشود ، چنانچه دربخشى از ( لزومیات ) میگوید :


اذا قیل لک اخش الله       

مولاک فقل آرى


و ( آرى ) واژۀ فارسى است که درعربى آن را ( نعم ) میگویند . دیگر واژۀ ( یخ ) است ، که به زبان عربى آن را ( ثلج ) میگویند و در بیت زیرین به کار رفته است :


شیئان عجیبان هما ابرد من یخ

شیخ یتصابى وصبى یتـشـیخ


         واژه هـایی را که درخلال ابـیات فوق نگریستـیم ، همه به زبـان فارسى درى تعلق داشت و دیده شد که این واژه ها بدون این که کوچکترین تغییرى در شکل یا معناى شان آمده باشد ، به همان گونة نخستین به شعرعربى داخل شده و به کار گرفته شده است .

     ثعالبى در ( لطایف المعارف / ص ، 9 ) میگوید :  ( اول من مهد للضیف صدرالمجلس و سماه ( مهمان ) بهرام جور. وتفسیره سید المنزل وفى ذلک یقول الشاعر….)

   یعنى : نخستین کسى که جایگاه ( ضیف ) را صدر مجلس تعیین کرد و او را ( مهمان ) نامید ، بهرام گور بود که تفسیر آن (مهمان ) آقاى خانه است و درین مورد شاعر [ عربى ] چنین میگوید :


ماسمت العجم المهمان مهمانا                                       الا لإجلال ضیف کان ماکانا

فالمه اکبرهم والمان منزلهم                               والضیف سیدهم مالازم المانا

( 17  ، ص ص 126-128 )


  هـرچند تازیان در برابر زبان ما ازخویش تعصبى شدید نشان داده و نمی خواستند کـه الفاظ و تراکیب عجم به زبان شان راه یابد ؛ مگر با وصف آن بازهم در برابر زبان پارسى درى کارى نتوانستند و برخلاف میل شان آمیزشهاى گوناگون فرهنگى و ادبى میان زبان و ادبیات ما و آنها صورت پذیرفت .

در مورد جلوگیرى از تداخل  واژه هاى درى درعربى سخن بسیار است ؛ ولى به گونۀ مثال به نکته هاى زیرین بسنده میکنیم :

     گوینـد ( مظفـر بن نصـر) درحالـى که پسـرش ( لیث ) نیز با وى همراه بود ، از راهى میگذشت. مظفر خواست ضمن سؤالى پسرش را تعلیم دهد . پس از وى پرسید ، ماهذا ؟ ( یعنى این چیست ) ، پسرش در جواب به زبان فارسى گفت :  بز –  که آن را درعربى ( معز ) میگویند – مظفرغضبناک شد وگفت : سوگند است که ترا به قریه هاى دوردست میفرستم تا دیگر بز را نشناسى. پس او را به بادیه ارسال کرد، و درانجا بیشتر از ده سال را سپرى کرد ( تا واژه هاى فارسى بر زبانش راه نیابد ) . ( 20 ، ج/17 ، ص 50 )

     هم چنـان اصمعـى میگفت : بر سـه کس حکم مروت بایدکرد : یکى مردى که سوارکارى کند ، دوم آن که به عربى سخن گوید و سوم آن که بوى خوشى از بدنش خیزد. و برسه کس حکم دنائت باید نمود : اول آن که درمجلسى از وى بوى شراب خیزد ، دوم آن که در شهر عربى نشین به زبان فارسى سخن گوید و سوم آن که بر سر راه در مورد قضا و قدر منازعه نماید . ( 8 ، ص235)

    درین مـورد سخنـان دیگرى هـم بـه گـونـۀ فـراوان مـوجـود است ، که یاد دهانـى همـۀ آن مـا را بـه حاشیه روى خواهد برد ؛ ولى ازخلال همین نکات درمییابیم که عربها سعى بلیغ به خرج میدادند ، تا در زبان شان واژه ها و اصطلاحات بیگانه راه نیابد و به شکل نخستین خویش باقى بماند ؛ مگر با آن همه کوششها و تلاشها بازهم زبان درى دران نفوذ حاصل نموده و برعلاوۀ اعطاى واژه هاى بیشمار ، بخشهاى دیگر فرهنگى و ادبى ایشان را نیز تحت تأثیر خویش قرار داد. حتى امروز میبینیم بیشترین واژه هاى بیگانه که در زبان عربى وجود دارد متعلق به زبان درى است و آن گونه که این زبان در زبان عربى تأثیراتى به جاگذاشته ، هیچ زبان دیگرى بدین پیمانه نتوانسته دران نفوذ حاصل نماید .

     واژه هـاى درى که از عهـدهـاى مـا قـبـل الاسلام تا امـروز در زبان عربی راه یافته و مورد استفاده قرار گرفته ، به دو بخش منقسم میگردد : 1 – دخیل ، 2 – معرب .

     واژه هـاى دخیل واژه هایی انـد کـه بـه هـمان شکل اصلـى و نخـستـین خود ، یعنى بدون کاسته شدن و یا افزوده شدن حرفى ازحروف ، در زبان عربى داخل شده و به کارگرفته شده اند ، که کلمات : آیین ، آخور ، انبـیق ، ایوان ، بازار ، بازدار ، بلور، بخت ، بند ، بندر ، بیمارستان ، تخت ، تخت روان ، خان ، خوان ، دربان ، دربند ، درویش ، دفتر ، دفتردار ، دکان ، دهقان ، دهلیز ، دوشک ، دیدبان ، دیوان ، زبرجد ، زمرد ،  زنجیر  ، ساده ، سردار ، سرسام ، سمند ، سنجاب ، سندان ، شال ، شاه ، شاه بندر ، شاهنشاه ، شاهین ، فرمان ، قند ، قهرمان ، کباب ، کیوان ، مرزبان ، مومیا ، میدان ، ناى ، نرد ، نسرین ، هاون ، هزار ، همایون ، یاسمین و … از همین قبیل اند . (18 ، ص ص 35 ،151 ، 188 ،397 ، 436  ؛ 15 ، ص ص 82 ، 799، 788 ؛ 5 ،  ص ص  775 ، 808  ؛ 1، ج/13 ،ص 406 ، ج/10 ، ص 487  ؛ 7 ، ص ص 700 ، 593 )

     و اما واژه هاى معرب واژه هایی اند که با افزوده شدن یاکاسته شدن و یا تبدیل یک حرف به حرف دیگـر، تـغییـر پذیرفته و به صورت تصنعى با صبغة عربى آراسته گردیده ، مورد استفاده قرار گرفته اند ، که واژه هاى کسرى ، کمنجة ، مالج ، مسک ، نرجس ، هنداز ، لجام ، کشرى و… ازین دست اند . و هرکدام به ترتیب دراصل خویش خسرو ، کمانچه ، ماله ، مشک ، نرگس ، اندازه ، لگام ، کچرى و … بوده اند .

     عربى سازى واژه هاى ما در زبان عربى بیشتر به شش گونة ذیل صورت گرفته است :


الف :

حرفى و یا حروفى ازحروف اصلى واژه به حرف دیگرى مبدل گردیده و بدین ترتیب عربى شده است ، که داراى اشکال زیرین میباشد :


 تبدیل { گ } به { ج } ؛ مانند : اللجام ، الجلنار ، الاوج ، الزنجى و الجناح ، که دراصل لگام ، گلنار ، اوگ ، زنگى ، وگناه بوده اند .

 تبدیل { گ } به { ک } ؛ مانند : الکرکدن ، الکمرک ، الکنز ، اللکن  و البازرکان ، که دراصل کرگدن ، گمرک ، گنج ، لگن و بازرگان بوده اند .

 تبدیل هاى غیرملفوظ { ه } به { ج } ؛ مانند : البهرج ، البابونج ، البرنامج ، الراهنامج ، السیرج و الطازج ، که در اصل بهره ، بابونه ، برنامه ، راهنامه ، شیره و تازه بوده اند .

 تبدیل هاى غیر ملفـوظ { ه } به { ق } ؛ مانند : الیلمق ، السنبوسـق ، البـاذق ، الباشـق و الشهـدانـق ، که دراصـل یلمـه ، سنبوسه ، باده ، باشه و شهدانه بوده اند .

 تبدیل { پ } به { ب } ؛ مانند : البابوج ، البرکار ، البرواز ، البلاس والبوز ، که دراصل پاپـوش ، پـرکار ، پـرواز ، پــلاس و پـوز بوده اند .

 تبدیل { پ } به { ف } ؛ مانند : الفرجار ، الفتیل ، الفرانق ، الفرند والفستق ، که دراصل پرکار ، پتیل ، پروانه ، پرند و  پسته بوده اند .

 تبدیل { ش } به { س } ؛ مانند : البنفسج ، المسک ، السکر ، الدرفس والسروال ، که دراصل بنفشه ، مشک ، شکر ، درفش و شلوار بوده اند .

 تبدیل { د } به { ذ } ؛ مانند : الساذج ، الاستاذ ، الباذنجان ، الفالوذج و الفولاذ ، که دراصل ساده ، استاد ، بادنجان ، فالوده و فولاد بوده اند .

 تبدیل { ت } به { ط } ؛ مانند : الاسطوانة ، الطابق ، الطازج ، الطالسان  والطبر ، که دراصل استوانه ، تابه ، تازه ، تالسان و تبر بوده اند .

 تبدیل { چ } به { ص } ؛ مانند : الصرم ، الصنار ، الصنج والصولجان ، که دراصل چرم ، چنار ، چنگ و چوگان بوده اند .

 تبدیل { چ } به { ج } ؛ مانند : الکماج ، الدیباجة و الکمنجة ، که دراصل کماچ ، دیباچه و کمانچه بوده اند .

 تبدیل { ک } به { ق } ؛ مانند : القفش ، القیروان و اللقلاق ، که دراصل کفش ، کاروان و لکلک بوده اند .

 تبدیل { غ } به { ج } ؛ مانند : الارجوان و الزاج ، که دراصل ارغوان وزاغ بوده اند .

 تبدیل { د } به { ت } و برعکس آن ؛ مانند : الترزى و البد ، که دراصل درزى و بت بوده اند .

تبدیل{ س } به { ص }؛ مانند: الصرنایة و الصندل ، که دراصل سرنا و سندل بوده اند.

تبدیل { ج } به { ز } ؛ مانند : اللازوردو الکنز ، که در اصل لاجورد و گنج بوده اند .

    به جز ازینهاکه برشمردیم ، اشکال دیگرى هم وجود دارد ، که یاد آورى از همة آن سخن را به درازا میکشاند .

ب :

شکل دیگـرى که از عربى سازى واژه هـاى درى در دست اسـت ، عبـارت است از افزودن برخى ازحروف درآغاز، وسط و پایان  برخى از واژه ها ؛ بدینگونه :

افزودن { الف } درآغاز واژه ؛ مانند : الانموذج ، الاترج، الاسوار و الاهلیلج ، که دراصل نمونه ، ترنج ، سوار و هلیله بوده اند .

افزودن { الف } در وسط واژه ؛ مانند : الازا دارخت ، الاسباناخ و اللقلاق ، که دراصل ازا درخت، اسپلاخ و لکلک بوده اند.

افزودن تاى مربوطه {ة } در پایان واژه ؛ مانند :الروزنة و النارجیلة ، که دراصل روزن و نارگیل بوده اند .

افزودن همزه { ء } در پایان واژه ؛ مانند : الهماء والباریاء ، که دراصل هما و بوریا بوده اند.

ج :

شکل سـومین آن به ترتیبى است که از اصل واژه یک حرف حذف شده و بـدین ترتیب معرب میشود . مثالهاى آن را ذیلاً به مشاهده میگیریم :

حذف { و } از واژه ؛ مانند : البستان ، التنبک ، الخربز ،الرزنامةو الزنبرک ، که دراصل بوستان ، تنباکو ، خربوزه ، روزنامه و زنبورک بوده اند .

حذف هاى غیر ملفوظ { ه } از پایان واژه ؛ مانند : الفیروز ، الفالوذ و الکوز ، که دراصل پیروزه ، فالوده و کوزه بوده اند .

حذف { ن } از وسط واژه ؛ مانند : التبان والاترج ، که دراصل تنبان و ترنج بوده اند .

حذف { الف } از وسط واژه ؛ مانند : الکمنجة والنرنج ، که دراصل کمانچه و نارنج بوده اند .

حذف { ى } از وسط واژه ؛ مانند : البشکیر و الشبور ، که دراصل پیشگیر و شیپور بوده اند .

د :

تـغـییر دادن حرکات حروف یک واژه ، نیز یکى از اشکال تعـریب واژه هـاى پارسـى درى است ، که حرکت یک حرف را از حالت نخستین تغییر داده و حرکت دیگرى بران میافزایند ؛ بدین گونه :

تبدیل کسرة حرف نخستین به فتحه ؛ مانند : السَیب ، السَیخ ، الدَهقان ، الشَیرج ، الشَیشه واللَیوان ، که دراصل سیب ، سیخ ، دِهقان ، شیره ، شیشهو لیوان بوده اند .

تبدیل فتحة حرف نخستین به کسره ؛ مانند : الفِرند و الكِرباس ، که دراصل پرند و كَرباس بوده اند.

هـ : 

دیگـر از اشکال تعـریب واژه هاى درى تـغـییر مکان حروف اسـت ، که حـروف یک واژة درى را یکى به جاى دیگرى قرارداده و تقدیم و تأخیرى را به میان میاورند ؛ ولى درمعنى تغییرى نمی آید ؛ مانند : اللینوفر ، البرطمان ، الجنزیر والسروال ، که دراصل نیلوفر  ، مرتبان ، زنجیر و شلوار بوده اند .

و :

نوع دیگر از واژه هاى درى که در زبان عربى داخل شده ومعرب گردیده اند ، گونة متشتت و پراگنده دارند ، که اضافات وکاهشهاى گوناگون و تغییر و تبدیل چندین حرف ازحروف اصلى آن ، به کلى سیماى واژه را عوض کرده و تقریباً آن را به شکل نا مأنوسى دراورده است ، به گونة مثال از اینها میتوان نام برد :

واژهء درى                             واژهء عربى


گاومیش                                       جاموس

زنده کرد                                       زندیق

سنگ گل                                      سجیل

سرکه انگبین                                سکنجبین

سفره                                            صوبج

آژى دهاک                                     ضحاک

فرسنگ                                        فرسخ

دله خفک                                       دلق

فوگان                                           فقاع

کاسه                                            قصعة

گردن                                           کرد

انگشتانه                                       کشتبان

اندازه                                            هنداز

بنگان                                           فنجان

خسرو                                          کسرى


  ( 1، 5  ، 7  ، 11 ، 15 ، 18)


         هـمچنـان قـابل یاد دهـانى میتـوان بود که ، در زبان عربـى واژه هـاى درى بـیشـمارى وجود دارد که یا به شکل دخیل و یا به شکل معرب تا اکنون موجودیت خود راحفظ کرده اند ؛ ولى در زمان حاضر جز در سر دانشمندان و در دل کتابها ، درمیان مردم و ادبیات معاصرما جا ندارند و ازانها استفاده یی صورت نمی پذیرد ، البته علت آن هم تغییر و تحول دایمى ادبیات است ، که درگریوه هاى زمانى فراورده هاى نوى را با خود همراه داشته است. ازجهتى هم برخى واژه ها ، اصطلاحات و … به مرور زمان ازخاطره ها وعرصةکتابت به باد فراموشى سپرده شده است. ازسوى دیگر تغییر و تبدیل حروف این واژه ها ( جهت تعریب ) سبب شده که در نظر ما نا آشنا جلوه کنند و دیگر ازانها کار نگیریم. روى این اساس برخى از واژه هاى درى که در زبان عربى راه یافـته و تا امروز به حیات خویش ادامه داده ، درادبـیات خودمان ازانها استفاده نمی گردد ، حتى اگر پیرامون معناى آن در زبان خودمان پرسشى مطرح گردد، بسیارى از مردم برعلاوة این که معنایش را نمی دانند ، بدین باور خواهند شدکه واژه ، واژة درى نیست و شاید ازکدام زبان دیگر باشد.

     اینک جهت روشنى بیشتر، واژه هاى چندى را به عنوان مشت نمونة خروار مثال میدهیم ، که درادبیات امروزین ما راه ندارند ؛ ولى برعکس در زبان و ادب عربى به کثرت به کار برده میشوند :

     ابزیم، استبرق، افری، املج، انجر، اوزة، ایارجة، بدرون، برجـیس، برزقـة، بـرید، بزدرة، بشـرف، بنـدق، رست، رونـد، زقلة، زلابـیة، سختـیان، سکرجة، سمـسار، سندیان، سیکاه، شاکرى، شاویش، شرشف، شهرمان، غال، فستان، قندر، کار، کال، کبر، کشک، کیوان، ماذریون، مردقوش، میزاب، تربیش، نمبرشت و…. ( 1  ؛  5  ؛  7  ؛ 11 ؛  15  ؛  18 )

     خـلاصـه از ینگـونـه واژه هـا در زبان عربـى ، آن قــدر فـراوان اسـت کـه نـمـی تـوان هـمـه را بـــه شمـارش گرفت ، و اگر قـرار باشد همه را نام ببریم ، بایدکتابى آماده کنیم تا همه دران بگنجد .

    به هرصورت ؛ زبان عربى هم به نوبۀ خود قاعده هایی را وضع نموده ، که به اساس آن میتوان واژه هاى بیگانه را ازکلمات اصلى عربى تفکیک نمود ؛ ولى این قواعد خیلى منحصر بوده وجز از چند نوع ، دیگر واژه ها را نمی تواند در برگیرد. بایدجهت دستیابى به شناخت اکثریت واژه هاى بیگانه قواعد و قوانین دیگرى نیز در پهلوى اینها وجود میداشت ، تا راه را براى پژوهندگان هموارترمیساخت ؛ مگر متأسفانه جزهمین چند قاعده ، قواعد دیگرى وجود ندارند و نمی توان توسط این چند قاعدۀ مختصرهمه واژه هاى بیگانه را در زبان عربى بازشناسى کرد . قواعد مذکور قرار ذیل است :


هیچگاه دریک واژۀ اصلى عربى { ج } و { ق } با هم نمی گنجند . ازینجاست که میتوان گفت واژه هاى المنجنیق ، القباجور ، القبج و الجلاهق واژه هاى بیگانه اند .

در یک واژة اصلى عربى هیچگاه { ص } و { ج } با هم نمی آیند . پس واژه هاى الجص ، الصولجان ، الصهریج ، الصوبج و الصنج واژه هاى عربى الاصل نیستند .

در زبان عربى واژه یی وجود ندارد که دران پس از { ن }حرف  { ر } آمده باشد . ازینرو به این نتیجه میرسیم که واژه هاى نرجس ، نربیش ، نرد و … واژه هاى معرب اند.

در واژه هاى اصلى عربى بعد از حرف { د } هیچگاه حرف { ز } آمده نمی تواند ؛ لذا واژۀ (مهندز) و امثال آن عربى نبوده و از جملۀ واژه هاى بیگانه شمرده میشوند .

واژه هاى عربى هیچگاه { ز } یا { ذ } را در اجتماع با { س } نمی پذیرند . پس میتوان حکم کردکه واژۀ { ساذج } و همگونه هایش اصلیت عربى ندارد .

هیچگاه در یک کلمۀ اصلى عربى { ط } با { ج } دیده نشده است ، بدین ملحوظ واژه هاى طاجن ، طازج و … واژه هایی اندکه از زبان بیگانه داخل زبان عربى شده اند .

واژه هاى رباعى الاصل و خماسى الاصل در زبان عربى همیشه داراى یکى از حروف زلاقه – که عبارتند از : ل ، ر ، ن ، م ، ف ، ب – میباشند ، تنها واژه ء ( عسجد ) – که به معناى طلاست – ازین امر مستثنى میباشد . ( 19 ، ص ص 4 – 5 )

         با درنظرداشت همة این موضـوعات ، سـؤال دیگرى مطـرح بحث قرارمیگیرد ، وآن این که آیا در قرآنکریم واژه هاى بیگانه وجود دارد یا نه ؟ ( 1 )

    درین مورد دانشمندان دو نظر متفـاوت دارند. گروهـى به این عقـیده اندکه واژه هـاى غیرعربـى درقـرآن کریم وجود دارند و مثال آن طـه ، الیم ، الطور ، الربانیون است ، که واژه هاى سریانى اند . همچنان واژه هاى صراط ، قسطاس و فردوس به زبان رومیست . به همین ترتیب کلمات  مشکاة و کفلین مأخوذ ازاصل حبشى اند و هیت لک واژه یی است از زبان حورانى . واین همه واژه هایی اندکه درقرآنکریم وجود دارند . ( 14، ص 175 )

     گروه دیگری بدین باور اند که در قرآن کریم واژه های بیگانه به صورت قطعی وجود ندارد و همه واژه های آمده در قرآن کریم به زبان خالص عربیست ؛ زیرا خداوند (ج) فرموده است : ( انا جعلناه قرآناً عربیاَ. الزخرف / 3 ) و یا ( بلسان عربی مبین. الشعراء / 195 ) اما ابوعبیده القاسم بن سلام ( متولد سنهء 150 در هرات ) – که از جملۀ دانشمندان بزرگ عصر خویش بوده و در علوم فقه ، لغت و حدیث دسترسی کامل داشته – درین مورد چنین میگوید : ( به نظر من تصدیق اقوال هردو گروه بجاست؛ زیرا واژه های الیم ، الطور، فردوس ، الربانیون و … در اصل عربی نبوده ؛ بلکه ریشۀ عجمی اند؛ مگر این واژه ها به زبان عربی راه یافته اند و به مرور زمان اصالت عربی کسب کرده و عربی شده اند . سپس قرآن کریم نازل گردیده که این واژه ها دران با واژه های عربی آمیزش یافته است . پس هرکه ادعا کند که واژه های مذکور و امثال آن عجمیست به خطا نرفته و آن که ادعا کند عربیست، نیز سخنش درست و به جا خواهد بود. )

« جوالیقی » به تأیید گفتۀ ابوعبید پرداخته و میگوید : ( واژه های مذکور به اعتبار اصل شان عجمی اند و به اعتبار حال شان عربی. ) و اما ( ابن حاجب ) با ارائه ء دلیل دیگری قول ابوعبید و جوالیقی را تأیید نموده و میافزاید: ( دانشمندان زبان درین مورد اتفاق نظر دارند ، که یکی از علل مانعهء تصریف در قرآن کریم همانا وجود برخی از واژه های عجمی میباشد . و اگر قرآن کریم همه به زبان خالص عربی باشد ، باید واژه یی دران یافت نشود که ممنوع من الصرف باشد . ) – ( 13 ، ص ص 176 – 179 )

   خلاصۀ کلام آن که درقرآن کریم واژه هاى زیادى از زبانهاى رومى ، هندى ، فارسى ، سریانى و … وجود داردکه نمیتوان از وجودشان چشم فروبست وانکار ورزید ؛ ولى اکنون همۀ این واژه ها به صبغۀ عربى آراسته گردیده واصالت عربى راکسب نموده اند ، حتى بعضیها عقیده دارندکه درقرآنکریم ازتمام زبانها واژه هایی وجوددارد . اگرقرارباشد درین مورد آگاهى بیشترى فراهم آید ، باید پیرامون واژه هاى مشکاة ، استبرق ، سجیل ، قسطاس ، یاقوت ، اباریق ، تنور  و … کاوشهایی درکتب تفسیر صورت پذیرد .

     روى این اساس میتـوان به این نـتـیجه رسیدکه درقرآن کریم  واژه هاى زیادى از زبانهاى بیگانه وجود دارد ؛ اما ازانجایی که بیشترین بخشهاى قرآنکریم به زبان خالص عربیست ، لذا به حکم ( جزء تابع کل است ) این واژه هاهم خاصیت عربى رابه خویش گرفته و درحکم عربى درامده اند . و اى بسا که در زبانهاى اصلى خویش در روزگارما فراموش شده اند . چنانچه درصفحات گذشته پیرامون این گونه واژه ها سخن گفتیم .

     این هم چند واژه از واژه هاى زیاد زبان درى که به زبان عربى راه یافته وپس ازتعریب مورد به کاربرد قرارگرفته ، سپس با نزول قرآنکریم بازبان عربى آمیزش حاصل نموده وخاصیت عربى به خویش گرفته ، درحالى که همۀ این واژه ها داراى ریشۀ اصلى درى میباشند:


1. استبرق ، در آیت :

      متکئین على فرش بطائنها من استبرق وجنى الجنتین دان .

           ( 12، الرحمن ، 54 ؛ 18 ، ص 57)

ابریق ( به صورت جمع ) ، در آیت

       بأکواب و اباریق وکأس من معین .

          ( 12 ، الواقعة ، 18 ؛ 18 ، ص 7 )

سجیل ، در آیت :

       فلما جاء امرنا جعلنا علیها سافلها وامطرنا علیها حجارة من سجیل منضود.



 ( 12 ، هود ، 82 ؛ 1، ج/11 ، ص 326 )

سندس ، درآیت :

   یلبسون من سندس واستبرق متقابلین .

          ( 12 ، دخان ، 53 ؛ 18 ، ص 567 )


فتیل ، در آیت :

   قل متاع الدنیا قلیل و الآخرة خیر لمن اتقی ولا تظلمون فتیلا .

          ( 12 ، نساء ، 77 ؛ 5 ، ص 488 )


 به همین ترتیب واژه های بیشمار دیگری در احادیث رسول الله (ص) موجود است ، که همه ریشهء دری دارند ؛ به گونهء مثال :

مشک ، در حدیث :

       اطیب طیبکم المسک .


(  2  ، ج/3 ، ص 200 ؛ 1 ، ج/ 10 ، ص 487 )

لجام ، در حدیث :

    من سئل عن علم علمه ، ثم کتمه، الجم یوم القیامة بلجام من نار.

        ( 2 ، ج/2 ، ص 336 ؛ 7 ، ص 593 )


 قـابل یاد دهـانى میتواند بودکه واژه هایی که از زبان درى بـه عربى راه یافـتـه و در احادیث رسول اللـه (ص) به مشاهده میرسد ، خیلى فراوان است ؛ اما درینجا جهت اختصار سخن از ارائة مثالهاى بیشتر صرف نظرمینماییم .

    واژه هـایی را که عربهـا از بلاد فرس به عاریت گرفـتـه و در زبان خویش آن را به کار بسته اند ، بـیشتر مربوط است به  ادوات زینت ، خوراکه ، معادن ، موسیقى ، نظامى ، سیاسى ، ادارى ، اسماى اشیا و ظروف ،  حیوانات ، نباتات و … که اینک واژه هاى چندى را به گونة نمونه مینگاریم :

واژه های مربوط به ادوات زینت ؛ مانند : النرجس، السمور، السنجاب، الجلنار، البستان، الدرفس، البنفسج، الابریسم، الدیباج، النسرین، السندس، السوسن، الارجوان، البابونج، الجمان، الشیت، الشیشة، النیلوفر و …. ( 1؛ 7؛ 9 )

واژه های مربوط به خوراک ؛ مانند : الفالوذج، اللوزینج، الجوزینج، الکامخ، الطباهجة، الدوشاب، الخشاف، المسطار، الخربز، التوت، الاسباناخ ، الباذق، الباذنجان، البرزقة، البنزهیر، الجوز، الخشکنانة، الخوان، الرشتة، الزلابیة، السکر، السکنجبین، السنبوسق، السیب و …..

واژه های مربوط به معادن ؛ مانند :

المغناطیس، الزرنیخ، الزئبق، المردارسنج، الفیروزج، الزبرجد، البوتقة، الزمرد، الزنجار، الزنجفر، السنباذج، اللازورد، المرسنک، النشادر و….

واژه های مربوط به موسیقی ؛ مانند : النای، نرم نای، سورنای، الصرنایة، البربط، الطنبور، البم، الزیر، البشرف، الجنک، الدستان، الرست، السیکاه، الصنج، القانون، الکمنجة، الونج و ….

 واژه هاى نظامى ؛ مانند : الخنـدق، الصولجـان، الخـوذة، الجامکـیة، الاسـوار، البنـد، البـیادة، الجلمــاق، الجـنـد، الجنـدار، الـدربـان، الدیدبان، السنجق، الشاویش، الشبور، العسکر، القردمانى، الکال، المیدان، النیزک ، الیارج  و ….

 واژه هاى سیاسى وادارى ؛ مانند : المرزبان، الدفتر، البرنامج، الرستاق، الاستان، الدیجور، المهرجان، الیاور، التمغة، الایوان، البرید، التخت،  الجوسق، الخان، الدهقان، الدیوان، السرایة، الشاه، الشاهنشاه، الفرمان، القانون، الکاخیة، کسرى، الکمرک  و ….

 واژه هاى مربوط به ظروف واشیا ؛ مانند : البابوسج، اللیوان، الجام، الکوز، الابریق، الطست، الابزیم، الأخور، الاصطبل، الانبیق، البرطمان، البرکار، البشکیر، الجربندیة، الدورق، الدوشک، الراقود، السندان، الشاکوش و ….

واژه هایی که مظاهر تمدن را نشان میدهند ؛ مانند : الآجر، الاسطوانة، المهندز، البازرکان، البندر، الزیج، الصاروج، القنقن، المیزاب، السدیر و ….

واژه های مربوط به اسمای حیوانات؛ مانند: الاوزة، الباشق، البذج، البوری، التدرج، الجاموس، الحرباء، الدلق، السذائق، الشاهین، القبج، الشهرمان، القندر، الکرکدن، الهماء و ….

واژه های مربوط به اسمای نباتات ؛ مانند : التودری، الروند، السندیان، الصنار، الصندل، الفول، الکبر، الاصف، الماذریون، المردقوش و ….

   به همین ترتیب برخی از واژه های دری ، که دارای پیشوند { سر } و پسوند های { دان } ، { دار } و { ستان } بوده اند ، در زبان آنها راه یافته و مورد استفاده قرار گرفته است.

( 1 ؛ 5 ؛ 11 ؛ 15 ؛ 18 ؛ 14 )


 سرچشمه ها

ابن منظور، ابى الفضل جمال الدین محمد بن مکرم ، لسان العرب ، ادب الحوزة ، قم، ایران ، 1405 هـ .

ابو داود ، سلیمان بن الأشعث السجستانى ، سنن ابى داود ، ج/3 ، المکتبة الاسلامیـة ،  استانبول ، ترکیا .

الأ لبانى ، محمد ناصرالدین ، صحیح سنن الترمذى ( بإختصار السند ) ، ط 1 ، ج/2 ، المکتب الاسلامى ، بیروت ، 1988 ، ج/2 .

الجز ، خلیل ( الدکتور ) ، لاروس ( المعجم العربى الحدیث ) ، مکتبـة لاروس ، باریس ، فرنسا ، 1973 .

جهانبخش ، ولى الله ، فرهنگ بیان ، انتشارات حجتى ، ایران ، 1361 هـ .

دهمان ، محمد احمد ، معجم الأ لفاظ التاریخیـة فى العصر المملوکى ، ط 1 ، دارالفکرالمعاصر ، بیروت ، دارالفکر ، دمشق ، 1410 هـ .

الرازى ، الإمام محمدبن ابى بکر بى عبدالقادر ، مختارالصحاح ، دارالقبلـة ، جدة ، مؤسسـة علوم القرآن ، بیروت ، 1406 هـ .

الشلقانى ، عبدالمجید ( الدکتور ) ، مصادراللغـة ، ط 1 ، عمادة شؤون المکتبات ( جامعـةالریاض ) ، ریاض ، 1980 .

ضیف ، شوقى ( الدکتور ) ، تاریخ الأدب العربى ( العصرالإسلامى ) ، ط 7 ، ج/2 ، دارالمعارف ، مصر .

عمید ، حسن ، فرهنگ فارسى عمید ، ط 14 ، ج 1 – 2 ، مؤسسهء انتشارات امیرکبیر ، تهران ، ایران ، 1378 هـ .

فرخارى ، احمد یاسین ، الدخیل و المعرب فى اللغـة العربیـة ، ( غیرمطبوع ) .

القرآن الکریم ، سور : الرحمن ، الواقعـة ، هود ، دخان ، نساء .

القنوجى ، السید محمد صدیق حسن خان ، البلغـة فى اصول اللغـة ، ط 1 ، دارالبشائر الإسلامیـة ، بیروت ، 1988 .

کوهى ، عبدالعلى ، عرفان ( ماهنامه ) ، شماره 11 – 12 ( دلو – حوت ) ، 1365 هـ .

مجمع اللغـة العربیـة ، المعجم الوسیط ، استانبول ، ترکیا ، دارالدعوة ، 1986 .

محاضرات الاستاذ محمدکبیر ، الـتى ألقاها بقسم اللغـة العربیة – کلیـة اللغات و الآداب – بجامعـة کابل ( أفغانستان ) ، خلال سنین 1981 – 1985 .

المصرى ، حسین مجیب ( الدکتور ) ، صلات بین العرب و الفرس و الترک ، مکتبـة الانجلوالمصریـة ، مصر ، 1971 .

المنجدالأبجدى ، ط 1 ، مؤسسـةالفقیـه ، طهران ، ایران ، 1363 هـ .

موسى ، على حلمى ( الدکتور ) ، دراسـة احصائیـة لجذور معجم الصحاح بإستخدام الکومبیوتر، الهیئـة المصریـة العامـة للکتاب ، 1978 .

یاقوت ، ابوعبدالله ، معجم الا دباء ، ط 3 ، ج /17 ، دارالفکر ، دمشق ، 1980 .