نوای حلاج
از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری
، قطعه
زخاک خویش طلب آتشی که پیدانیست
تجلی دگری در خور تقاضانیست
نظر بخویش چنان بسته ام که جلوه ی دوست
جهان گرفت و مرا فرصت تماشانیست
بملک جم ندهم مصرع نظیری را
»کسی که کشته نشد از قبیله ی ما نیست»
توره شناس نه ئی وز مقام بیخبری
چه نغمه ایست که در بربط سلیمی نیست
زقید و صید نهنگان حکایتی آور
مگو که زورق ماروشناس دریا نیست
مرید همت آن رهروم که پا نگذاشت
به جاده ئی که در و کوه و دشت و دریا نیست
شریک حلقه ی رندان باده پیماباش
حذر زبیعت پیری که مرد غوغانیست