32

اما در هندوستان

از کتاب: ظهیرالدین محمد بابر

وضع اجتماعی بر اساس دورۀ اقتصاد زراعتی کاملتر به حیات دیه نشینی منظم رسیده و اکثریت مردم در دیهات بامور زراعتی اشتغال داشتند و از زمان مهاجرت قبایل آریائی به شمال هند یعنی عصر و يدى vedic times گرامه Grama (روستا) اساس اجتماع آریائی بود در عصر سلطنت دهلی که پادشاهان افغانی در مدت چند قرن بر هندوستان حکمراندند.


سازمانهای دیهاتی Valage Communities بطور منظم بوسیله پنچایت Panchayat System و نماینده آن چودهری و مقدم بادستگاه فیودالان جاگیر دار ارتباط داشتندt و ایشان هم در تحت اثر مستقیم در بار شاهنشاهان بودند. بنابرین بورژ وازی متوسط به کاپیتالیزم ابتدائی پیش می رفت و طبقه کشاورزان به صورت منظم سیستماتیک استثمار می شدند و در جنگهایی که همواره بين فيودالان مقتدر با پادشاهان در میگرفت جان میدا دند ، و نظام جاگیرداری در "خالصات دولتی"  در پیدایش سازمان فیودالی و نیمه بورژ وازی مؤثر بود . بابر باصطلاح خود این سر زمین را "قلمی" میخواند در حالیکه کابل و افغانستان "سیفی" بود یعنی نظام فيودالي سيستماتيک در هند زيــر اداره "دیوان و قلم" بود و مانند افغانستان به استعمال شمشیر اداره نمیشد بنا برین بابر همواره در افغانستان، بقول خودش "دغدغه هند" در خاطر داشت و میخواست حکمران چنین مردم مطیع و منظم شده یی در تحت فیودالی منظم باشد .

با آمدن بابر به هند این سازمان فیودالی منظم قويتر شد ، و مخصوصاً هنگامیکه اخلاف او مانند اکبر و جهانگیر و شاه جهان و اورنگزیب در تمام ،هند شاهنشاهی نیر و مندی را در تحت نظام های مترقی تشکیل دادند و از تجارب لودیان و شیرشاه سوری استفاده های شایانی نمودند بافتح بابر در هند یک نوع حس اشرافيت ما فوق بشری هم در طبقات بالاتر مربوط دربار و مبنی بر تقوق نژادی ایجاد شد ، زیرا بابر ترکان ماورأ النهری خود را بیشتر ارزش میداد و به حکمرانان بیانه نظم خان بر سبیل افتخار به نژاد تر کی خود نوشته بود :

با ترک ستيزه مکن ای میر بیانه      چالاکی و مردانگی ترك عيان است



و حتى وى بقول خودش به طرفداری اند جانیان متهم بود ولی پادشاهان افغانی پیش از و مانند خلجیان ولودیان چون مدتها در هند زیسته و بخوی و بوی هندیان عادی بوده اند، رویه بسیار دیموکراتانه و مدارای اجتماعی Toleration داشتند. مثلاً روزی سلطان سکندرلودی در مسجد دهلی نماز جمعه خواند و ملاقادن خطیب بعد از خطبه گفت : سبحان الله ! افغانان عجیب قومی اند، و شاید دجال از بین ایشان بر آید ، عجیب زبانی دارند مادر را " مور " و برادر را "ورور" و قریه را " بنور" و سیاه را"تور" و دیگر را "نور" گویند ! ! چون خطیب چنین سخن طعنه آمیز گفت ، سلطان سکندر رومال خود را بر دهان گرفته خندید و گفت: " ملا قادن! البته ما هم بندگان خداییم ".

مگر رویه مغل در هند با هندوستانیان مانند بادار و غلام بود ، و بابر به ترک بودن خود افتخار میکرد ، و مباهات به ترک و مغل را با هم آمیخته بود و تفوق و اشرافیت مغل در هند آنقدر بروز و ظهور یافت، که ازآن کلمه تمغل Mughulization را ساختند ، و اگر هندوستانی به تقلید، شیوه مغل را میگرفت ، او را شایان آن مقام و تمغل نمی دانستند . میرزا عبد القاد و بیدل ( متوفا ۱۱۳۳ هـ ۱۷۲۰ ) که خود از قوم بیر لاس مغل بود، هندوستانی را ما دو نقوم مغل شمرده و تمغل هندیان را مورد دلخریه قرار میدهد و گوید : 


خنک ترز زاغ است تقليد كبک      که هندوستانی تمغل کند