جنگ بهاطیه
سلطان در ٣٩٥ از غزنه حرکت نمود تا قلعه بهاطیه (بهتنده) را بکشاید و با کشودن این حصار مستحکم کلید فتح هند را بدست آرد بهاطیه برسر راه شمال غربی وادی زرخیز گنگا امتداد داشت :
سلطان از راه والشتان که در بلوچستان امروزه واقع است لشکر کشی نمود و در نزدیکی ملتان از دریای سند عبور کرد اما حصار چندان رفیع و استوار بود که چشم بیننده را خیره می کرد عتبی حصار و بلندی این شهر را چنین می ستاید :
"پاسبانش اگر خواستی منطقه جوزا بگرفتی و دیده بانش اگر رغبت کردی بوسه بر لب زهره دادی"
سپاهیان سلطان پیرامون حصار را فرا گرفتند را جای بهاطیه که بجی رای نام داشت و مردی مغرور و دلیر بود از حصار بر آمد و سه روز پیوسته با سلطان جنگید سلطان چون دید دشمن نیرومند و دلیر است و نزدیک است سپاهیان وی معنویات خود را در بازند خود در میدان درآمد و سپاهیان خود را سلی داد و تشجیع کرد.
چنانکه عادت داشت در مخاطرات شدید و هولناک وارد میگردید خود دست به شمشیر بر دود و دسته شمشیر میزد و دشمن را بازره دو نیم میکرد بعد از سه روز جنگ شدید راجه حصاری شد لشکریان غزنه خندقها را بین باشتند و حصار را کشودند راجه بجی رای بدست افتاد بقول عتبی هنگامی که شمشیرش را گرفتند طاقت توهین نیاورد و با خنجری که داشت سینه خود را شگافت و به زندگانی خویش خاتمه داد. از ثروتی که درین جنگ نصیب دولت غزنی شد تنها یک صد و بیست فیل خاصه بوده.
عنصری ملک الشعرای در بار غزنه چنین گوید:
و راز بهاطیه گویم عجب فرومانی
که شاه ایران آنجا چگونه شد بسفر
رهیکه خار درشتش چوخارهای خسک
بان عالم ومنزلگه اندر و کشور
اگرش گرگ ببرد بریزدش چنگال
ورش عقاب گذارد بر یزدش همه پر
نباتهاش تو گفتی که گژدمانندی
گره گره شده و خارها رها بر او نیشتر
گرفت ملک بجی راو گنج و خانه او
زخون لشکر او کرد دشت خشک ثمر
سلطان امرداد که در آن حصار مساجد بپا دارند و دین اسلام را به مردم بیاموزند وخود به غزنه بازگشت اما در راه به نسبت طغیان رودخانه های پنجاب و کثرت باران تلفات فراوان دید و ابو الفتح بیهقی دبیر دانشمند و دلسوز وی به سلطان پیشنهاد کرد که دیگر خود در میدان مبارزه داخل نشود و شعری نیز باز می گفت ولی سلطان از عزم خود باز نه ایستاد.