شهر توفان برده
از کتاب: مجموعهٔ اشعار استاد خلیلی
قلم در پنجه ی من نخل سرما خورده را ماند
دوات از خشک مغزی ها دهان مرده را ماند
نه پیوندی به دیروزی نه امیدی به فردایی
دل بیحاصل من شهر توفان برده را ماند
تکانی هم نخورد از آه آتشبار مظلومان
دل سخت سمتگر سنگ پیکان خورده را ماند
گل عشقم که بود از نو بهار آرزو خندان
کنون در پای جانان غنچه ی پژمرده را ماند
سر بیدرد کز شور تمنا نیستش بهره
بشاخ زندگانی میوه ی افشرده را ماند
ز بس در هر چه دیدم داشت رنگ رنج و آزاری
جهان در چشم من یکسر دل آزرده را ماند