سیده بیگم ( علویه )
سیده بیگم دختر سید ناصر نامی از اهل جرجان است و هم عصر رشید و طواط بود ، یعنی در اوایل قرن ششم میزیست .شیر علی خان لودی در ( مرآت القبال ) (۱) او را بنام علویه یاد می کند ،اما در تذکره های دیگر به ( سیده بیگم )معروف است طوریکه از قول ذیل معلوم می شود ، خودش نیز تخلص خود را مقطع ( سیده ) می نویسد .
دلی دارم به پهلو بیقرار از هجر یا خود چی گویم پیش دزدان ز درد بیقرار خود؟
بدرد دل چنان گریم که خون گردد دل خارا چون یاد آرام من شر گشته از یار و دیار خود ؟
از آن پیوسته در عالم چنین سرگشته میکردم که می بینم چو زلف او پریشان روز گار خود
گلی از باغ وصل او نچیدم بر مزار خود چو غنچه گر چه خون دیدم دل امیدوار خود
ز استغنا ندارد گوش یکبار آن جفا پیشه اگر در پیش او صد بار گویم حال زار خود
بکار خویش حیرانم که از عشق ()هرگز سروسامان نمی بینم من مسکین بکار خود
ازین سوزیکه من دارم بهر عشق او پس از مردن خواهم سوخت سیده لوح مزار خود
سیده بیگم صاحب فضل و کمال بود و مولف( مشاهیر نسوان ) دیوان او را دیده ، از آن تعریف مینماید ، چند شعر ذیل را بجواب رشید وطواط و بمدح کسی گفته :
زهی بقای تو در نامهٔ اند مسطور زهی تنای تو از خامه ازل مذکور
منا قب تو بر اورق مکرمت مکتوب فضایل تو بر الوح مملکت مسطور
مجال تو همه بر کسب شهرت موقوف فعال تو همه بر بسط مکرمت مسطور
سرشت ذات شریف تو از معایب پاک بهشت ط-بع لطیف تو از معایب دور !