41

ندای افغانان

از کتاب: مجموعۀ اشارات

در سال ۱۹۶۷ میلادی، سازمان ملل متحد برای کفایت و شایسته گی، ریاست بیست و یکمین اجلاس عمومی این نهاد را به یک افغان، واگذار می کند. این شخص، کسی جز مرحوم عبدالرحمن «پژواک» نبود. مرد سیاست و فرهنگ که با عمری تلاش و نجابت، با وقار تمام در کرسی یک نهاد معتبر جهانی، قرار می گیرد.

عبدالرحمن «پژواک»، متولد شهر همیشه بهار ننگرهار است. او، از نخستین محصلاني به شمار می رود که در نخستین سالیان تاسیس مکتب طب که بعدها به سطح فاكولته ی طب کشور، ارتقا کرد، در برابر استادان، قرار می گیرد. فردی که بعد ها پژواک خواسته ها و آرزو های مردم شد و با اندیشه های انسان دوستی و خیرخواهی، شهره ی دنیا می شود، در مسیر تحصیلات طبی، می کوشد با اختیار طبب روانی (فرهنگی)، روح را درمان کند.

مرگ پدر و جور بی بضاعتی، عبدالرحمن را وامی دارد با توانایی که در زبان انگلیسی داشت، با ترجمه، امرار معاش کند، اما از همین زمان، رو به فرهنگ آورد.


  استاد پژواک با تاسیس ریاست مستقل مطبوعات و کار در این ریاست، به زودی توانایی های خویش را به نمایش می گذارد. از این تاریخ به بعد، او در مسیری قرار می گیرد که در امتداد آن، فعالیت های بزرگی نهفته بودند.


مرحوم پژواک به حیث سفیر و مجری بسیاری از سفر ها و وظايف بیرونی در کشور و در جهان، شناخته می شود. چهارده سال خدمات وی به صفت نماینده ي دایمی افغانستان در سازمان ملل متحد، او را به یک شخصیت جهانی مبدل می کند که در کنار انجام فعالیت های کشوری، در بسیار از ماموریت های بین المللی، به حیث مسؤول نیز اشتراک کرده است.


جست و جو در فعالیت های رسمی استاد پژواک، با گونه گونی بسیار به همراه است. این سعی نشان می دهد که این مرد فعال، چه گونه در یک مسیر طولانی، دست آورد های پُر اهمیتی در سیاست و فرهنگ کشور، داشته است.


با کودتای شوم هفت ثور، همان گونه که همه ي دار و ندار مادی و فرهنگی با تغییرات بی رویه و بی جا، بی مقدار می شوند، میهن ما از وجود آن فرزندان خویش نیز محروم می شود که با خلوص نیت، برای رفاه مردم و کشور می کوشیدند.


استاد پژواک مانند صد ها هموطن مسلمان و آزاده ی ما که موفق به کناررفتن از رژیم کمونیستی شده بودند، شماری در قطار مجاهدان حماسه ساز و شمار دیگر با آرایش فرهنگی در برابر شیطان سرخ، قرار مي گيرند.


مرحوم پژواك با بیماری به شهر لندن مي رود و با بازگشت، «انجمن حقوق بشر» را تاسیس مي كند که به صورت مخفی، برای آرمان های افغانستان آزاد، فعالیت می کرد. این کوشش ها با رد پیشنهاد ببرک کارمل برای اشتراک در جبهه ي نام نهاد «پدر وطن»، سفر هجرت را برای استاد به ارمغان می آورد. او در کنار سفر به دهلی برای مداوا، با بازگشت به پاکستان ، فعالیت های گسترده ای را میان هموطنان آغاز می کند. این فعالیت ها با چنان حُب وطندوسی انجام می شوند که حکومت پاکستان را مجبور می کنند استاد را با نام «شخص نامطلوب»، برای خروج از پاکستان، هشدار دهند.


استاد با پناهنده گی در دفتر سازمان ملل در پاکستان، اجازه ی پناهنده گی در آمریکا می یابد. او در آن جا با پی گیری فعالیت هایش، بر طرح صلح ژنو که در آن، به مجاهدان افغان، اجازه ی حضور داده نشده بود، اعتراض می کند.


زنده یاد استاد پژواک در تمام مدت هجرت، لحظه اي در برابر منافع ملی، اتحاد مجاهدان و آرمان های مردمی، تغافل نکرد. الی سال 1۱۳۷۴ خورشیدی که به عمر ۷۶  ساله گی وفات می یابد، از غم و اندیشه ی کشور، غافل نبود.


حاصل آفرینش های های ادبی و فرهنگی استاد که فرصت پرداختن به مقال ادبيات و فرهنگ اند، مشخصه ها و یژه گی های خود را دارند. او، نویسنده و شاعر خوبی در زبان های دری و پشتو به شمار می رود.


آثار مرحوم پژواک، بیشتر بر اثر سعی دوستانی منتشر و معرفی شده اند که در کنار او، از نزدیک می شناختند. مشاغل بی شمار سیاسی و اجتماعی، تخلیقات مرحوم پژواک را دور از مدیریت او نشان می دهند. 


عبدالرحمن «پژواک» در حلقه اي از فرهنگیان نامی، برای سرزمین و مادر وطن، کوشش ها و کشش های زیادی دارد. اندیشه های او، سرشار از اخلاص برای سرزمین و پیام   دهنده ی زنده گی و آزاده گی اند؛ همان گونه که در کردار نيز از این عناصر، بهره ی بسیار داشت.


 زنده یاد استاد پژواک در حالی که شاهد شعار های برعکس کمونیستان بود که چه گونه در عوض خانه، لباس و نان، مردم را بی خانه، برهنه و گرسنه کردند تا در گستره ي میلیونی، آواره ی سرزمین های بیگانه شوند، فقیرانه به کام مرگ رفت.


استاد حبیب الله «رفیع» در مصاحبه ای با من، خاطره ي جالبی از زنده گی دشوار مرحوم پژواک نقل کرد که با کمک مالی برادرش، جریان داشت.


در روز الم انگیز عاشورای سال ۱۳۷۴ خورشیدی، مثل این که عاشورای فرهنگ و سیاست باشد، استاد عبدالرحمن «پژواک» با مرگ اش، از پایان پژواکی حکایت می کند که دیگر رو نخواهد داد.


یادواره ی بزرگانی همانند مرحوم پژواک، بیشتر با این اهمیت به همراه است که طیف آنان، مجریان دورانی بودند که در سلطنت اعلی حضرت شاه محمد ظاهر (رح) و ریاست جمهوری شهید محمد داوود، در ابراز وجود افغانستان نوین و مطرح در جهان، کوشیده اند، اما با حدوث کودتای ننگین ثور، نه فقط از فرصت های بیشتر ساماندهی کشور محروم می شوند، بل از نخستین طیف دوره های حذف، ترور و مهاجر افغان به شمار می روند که پس از هفت ثور، باور های ملی و میهنی آنان، بازخوانی نشد.


 تجربیات مهم فرهنگی، اجتماعی و سیاسی پژواک ها، در همهمه ی روزگاری که مقدر شده بود در سرنوشت ما، بیگانه بنویسد، از تداوم ندای واقعی افغانان، باز می ماند. این صدا در عقب طبل جنگ، یک نسل اولاد افغان را از گذشته ای محروم می کند که در زمینه ی منطقی و تاریخی آن، از تجارب دولت داری مرحوم امیر شیرعلی خان خان تا پایان ریاست جمهوری شهید محمد داوود، به پهنای بیش ازیک قرن، تحلیل خواسته ها، براساس منافع مردم و مملکت بود.


 یادواره ی بزرگانی که مخلص ملت اند، سعی منطقی ست تا با وصل رشته های عمداً بُریده شده، شعور جمعی برای حذر از بیگانه، مردم را به حال خودشان بازگرداند.


جامعه ی بحرانی ما که روی تحمیل ایده های وارده، مردم را دشمن می کند، به ندای پژواک ها، بسیار نیازمند است.