مهری
نام این شاعره مهرالنسا بود و مهری تخلص میشود ، در اواسط قرن نهم در هرات حیات داشت و زوجه حکیم عبدالعزیز طیب شاهرخ میزا پسر امیر تیمور بود مهری خیلی ظریف وشوخ بود . و از زنان فاضله و شیرین سخن زمان خود بشمار میرفت از این سبب مصاحبت و ندیمی ملکه گوهر شاد بیگم زن شاهرخ میرزا نایل گردید. شوهر مهری پیر مرد بود و مهری او را دوست ند اشته دلباخته مسعود ترخان خواهرزاده گود شاد بیگم بود . گویند روزی هر دو در برج قلعه نشسته بودند حکیم عبدالعزیز را دیدند ک از زیر قلعه میگذرد مهری بدیهتاً بیت ذیل را سرود: -
کردم بر اوج برج مهٔ خویشتم طلوع هان ای حکیم طالع مسعودن نگر (۱)
حکیم ازماجرای عشق او آگاهی یافته خود شاهرخ شکایت زن خود را کرد و خواهش حبس او را نمود . مهری چندی در زندان ماند ولی بالاخره یک رباعی برای شاهرخ فرستاد از حبس رها شد . مهری یکی از برجسته ترین شاعران زبان فارسی است ولی متأسفانه اکثر اشعارش از بین رفته و جز چند فرد متفرق چیزی در دست نیست .
(غزل)
حل هر نکته که بر پیر خرد مشکل بود آزمودیم به یک جرعه می حاصل بود
گفتم از مدرسه پرسم سبب حرمت می درهر کس که زدم بیخود و لایعقل بود
خواستم سوز دل خویش بگویم یا شمع داشت او خود به زبان آنچه مرا در دل بود
در چمن صبحدم از گریه وزاری من لاله سوخته خون در دل و پا د رگل بود
آنچه از بابلو هاروت روایت کردند سحر چشم تو بدیدم همه را شامل بود
دولتی بود تماشای رخت مهری را حیف صد حیف که این دولت مستعجل بود
آن خال عنبری که نگارم برو زده دل میبرد از آنکه بوجه نکو زده
قصاب وار مردم چشم به چاره گی مژگان پاره کرده و دلها برو زده
در کوزه آب پیش لبش در جگی جگیست ورنه دو دسته دست چرا در گلو زده
یا رب سرشتم زچه آب وچه گل است میلم همه سوی دلبران چگل است
از لعل تو تنها نه خراب است بدخشان ویرا نشده این عقیق اند یهنما
پیچیده برسر خامه اش از ناب کمر مو مشکل که مصور کشد آن موی میانرا
زدامن گیری پیران بود افزون زجوانان تعبیر ضرور است بناهای کهن را
ازچهره بنا جمع کن این زلف پریشان بیغم مگر ازپی این شام سحر را
گریار حذر میکنم از دوستی ما مارا بفروشد به بهایی که خریده است