32

مذهب فردوسی

از کتاب: ترجمه فارسى (فردوسى پر چهار مقالے) تاليف پروفيسر محمود شيرانى ، فصل سوم

همانطوریکه درباره احوال زندگانی فردوسی معلومات ما کافی و فراهان نیست، دربارۀ مذهب وی نیز دانش ما ناقابل اعتبار است.

ما قبول کرده ایم ، که وی شیعی بود ، وبرين نظر اطمینان هم داریم. ولی در روشنی ،تحقیقات این عقیده ماجز وهم و خیال وقعتی ندارد.

در روایات کهن او را شیعی شناخته اند. در خود شاهنامه اشارات متضاد ومتناقضی موجود است که بموجب آن فردوسی را هم شیعی و هم سنی توان گفت ، که یک شخص هم شیعی و هم نمیتواند بود. ولی این امر مسلم است که مخالفان شاعر او را مجوسی ،فلسفی دهری ملحد ، کافر و معتزلی و حتی را فضی هم گفته اند.

درین باره برگفتار دشمنانش اعتماد نتوان کرد که بزعم ایشان وی ملحد و مجوسی بود، اما شیعی هم بود ولی وی اگر این نبود، آنهم نبود !

باید فراموش نکنیم ، که در عصر فردوسی افتراها و بهتانهای مذهبی رواج داشت حسنک میکال و زیر آخرین سلطان محمود را نیز ماحد و قرسطی خواندند.

و خلیفه بغداد درین باره از سلطان محمود توضیحات خواست . وای واقعه اصلی فقط این بود که حسنک بسفر حج رفت و خلیفه فاطمی مصر بوسیله او به سلطان محمود هدایایی فرستاد .

سلطان محمود که دربارۀ مذهب وزیر خود نسبت به خليفۀ بغداد اطلاعات درستی داشت ، بجواب خليفۀ بغداد نوشت : " که حسنک بمنزلت فرزند من است ومن او را پرورده ام اگر او قرسطی است پس من هم قرسطی ام." ولی به مجردیکه محمود چشم از جهان بست ، سلطان مسعود جانشین وی حسنک را بردار کشید در روایات قدیم، که در آن فردوسی را شیعی شمرده اند ، کهن ترین آن دیباچه قدیمست ، که بموجب آن علت محروسیت فردوسی از دربار محمود ، در بار فقط مذهب او بود ، ولی همین دیباچه نگار نگفته که کدام مذهب ؟ عين قول او چنین است :

" اما بر سر شاهنامه شرط ادب نگاه نداشته بود ، سخن در مذهب خود گفته : 

گرت زین بد آید گناه منست          چنین است این رسم و راه منست

سلطان را ناخوش آمد و سیاست فرمود. پس عنصری و جمله شاعران زمین بوس کردند، و او را از سیاست خلاص دادند ."

بقول نظامی عروضی ، فردوسی صریحاً شیعی و معتزلیست . وی گوید : که دشمنان خواجه به سلطان مشورت دادند که پنجاه هزار (درم) صله او كافيست زیرا وی رافضی و معتزلیست. در مورد دیگر باز همین عروضی شیعی بودن فردوسی را در موقعی ذکر کند ، که فردوسی هجو سلطان را نوشته و به طبرستان فرار کرده ونزد اسپهبد شهریار از (آل باوند) پناه جسته است چون شاعر میخواهد که شاهنامه را بنام شهریار اهدا نماید، وی در جوابش گوید: ای استاد ! دشمنانت محمود را فریفته و کتابت را بر موقع منا سبی تقدیم نکرده و بدگویی هم نمود اند .

دوم اینست که خودت شیعه و دوستدار خاندان پیامبری ! و نمیتوانی در مسائل دنیوی پیش روی ! زیرا خود اهل بیت هم محروم بوده اند ، عبارات عروضر چنین است:


اما خواجه بزرگ (احمد بن حسن میهندی)  منازعان داشت که پيوسته خاک تخليط در قدح جاه او همی انداختند . محمود با آن جماعت تدبیر کرد که فردوسی را چه دهم؟ گفتند: پنجاه هزار درم و این خود بسیار باشد ، که او مردی رافضی است و معتزلی مذهب . و اين بيت بر اعتزال او دلیل کند که او گفت :

به بیننده گان آفریننده را                   نه بینی مرنجان دو بیننده را

و بر رفض او این بنتها دلیلست که او گفت :

خرد مند گیتی چو در یا نهاد                 بر انگیخته موج ازو تند باد

میانه یکی خوب کشتی عروس              بر آراسته هم چو چشم خروس

اگر خلد خواهی بدیگر سرای                به نزد نبی و وصی گیر جای

چو هفتاد کشتی در و ساخته                  همه باد بان ها بر افراخته

پیمبربد و اندرون با علی                    همه اهل بیت نبی و وصی

گرت زین بد آید گناه منست                  چنین دان و این راه راه من است

برین زادم و همبرین بگزرم                   يقين دان که خاک بی حیدرم

(چهار مقاله طبع اروپا ، ص ۴۹ )


" و شاهنامه برگرفت و بطبرستان شد نزدیک اسپهبد شهریار نسبت ایشان به یزد گرد شهریار پیوندد. و پس محمود را هجا کرد در دیباچه بیتی صد. و بر شهریار خواند و گفت: من این کتاب را از نام محمود با تو خواهم کردن . که این کتاب همه اخبار و آثار جدان تست . شهریار او را بنواخت و نیکویی ها فرسود و گفت: یا استاد ! محمود را بر آن داشتند و کتابرا بشرطی عرضه نکردند و ترا تخلیط کردند . و دیگر تو مرد شیعی ! و هر که تولی بخاندان پیغمبر کند، او را دنیاوی هیچ کاری نرود، که ایشان را خودنه رفته است. محمود خداوند کامگار منست توشاهنامه بنام او رها کن و هجو اوبمن ده ، تابشويم و ترا اندک چيزى بدهم."

(چهار مقانه ص ۴۵ - ۵۰)

برین سخنان عروضی نیز اعتماد نتوان کرد ، زیرا سر پرستی و پرورش "خواجه بزرگ" از متن شاهنامه تایید شده نمیتواند ، البته در دو مورد شاهنامه ذکر دستور فرزانه (وزیر) دیده می شود که فردوسی ممنون اوست :

ز دستور فرزانه دادگر                 پر اگنده  رنج من آمد بسر

( شاهنامه ۲۴۴ طبع بمبی ۱۲۷۵ ق )

تذکره نگاران شیعی فردوسی نام این خواجه بزرگ را عموماً حسن میمندی بجای پسرش احمد بن حسن میمندی نوشته اند که گویا این دستور از بد خواهان فردوسی بود. بنابرین دوستداران فردوسی در بدبینی خواجه آنقدر مبالغه کردند که بیچاره را "خارجی" هم گفتند ، چنانچه :

" و چنین گویند: ارکان دولت سلطان، از شهر و نواحی با فردوسی انواع خلق و محبت و کرم همی نمودند و فردوسی در مدح ایشان سخن گفتی و حسن میمندی ازین جهت با فردوسی مظنه داشتی و و غباری در میان ایشان شده بودی و هیچ نوع چنا نچه فرموده سلطان بود ، با او بجا نیاوردی تا بحد یکه فردوسی :گفت که حضرت حق عزشانه در ازل چنان تقدیر فرسوده بود که این کتاب بر زبان من تمام شود و مرا در مال سلطان طمعی نیست وبجاه وتقرب حسن ميمندی احتیاجی ندارم. میگفت مثنوی (كذا) :

من بنده کز مبادی فطرت نبوده ام

مايل بمال هرگز و طامع بجاه نیز

سوی در وزیر، چرا ملتفت شوم؟

چون فارغم ز بارگه پادشاه نیز

و گویند حسن میمندی در طبع خوارج بود و فردوسی که تشیع بطبيعت داشت ، او را مدم الوجود میدانست ، و هر چند احبا و اودا فردوسی را بر

موافقت وترک مخالفت زیر تحریص میکردند ، اواجه اب و اعتراض زیاده نموده میگفت:

بدل هر که بغض علی کرد جای               زما در بود عیب آن تیره رای که نا پاک زاده بود خصم شاه                   اگر چند باشد بایوان و گاه 

زمیمندی آیین مردی مجوی                    زنام و نشانش مکن جستجوى

قلم بر بستر او بزن همچو                    من که کم باد نامش به هرانجمن 

(دیباچه با يستغر خانی)


این سخنان دیباچه نگار اگرچه از نظر تاریخی بکلی اساسی ندارد، نه فردوسی اينقد زخود پسند و مغرور بود و نه خواجه احمد بن حسن میمندی خارجی ونه این اشعار از فردوسیست ، ولی من آنرا بدین مطلب درینجا آوردم تا روشن گردد ، که در محافل شیعی، خواجه را بکدام نظر دیدندی. اگر ما فردوسی را در سن هشتاد سالگی بیری ناتوان را نتهای ضعف پیری بشماریم، پس در این سن رفتنش به کشور طبرستان واختيار سفر دور و دراز و بحضور شهریار رسیدن او راهم دشوار خواهیم دید در حالیکه شخصیت خودشهر بارهم یقینی نیست.