تو شمشیری زکام خود برون آ

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، قطعه

تو شمشیری زکام خود برون آ

برون آ از نیام خود برون آ

نقاب از ممکنات خویش بر گیر

مه و خورشید و انجم را به بر گیر

شب خود روشن از نور یقین کن

ید بیضا برون از آستین کن

کسی کودیده را بر دل گشود است

شراری کشت و پروینی درود است

شراری جسته ئی گیر از درونم

که من مانند رومی گرم خونم

وگر نه اتش از تهذیب نو گیر

برون خود بیفروز اندرون میر