111

چیر وچیره

از کتاب: زبان د آری

چیرشدن درپیشین روزگاران به معنای مسلط شدن هم کاربرد داشته است که درشعرها می یابیم :

چیرشدن پیروز شدن . ظفر یافتن . غلبه کردن . مظفر شدن . مسلط شدن . فایق شدن . تسلط یافتن غالب آمدن . فاتح آمدن . فیروز گشتن ، چنان که اسدی گفته است :

چو دشمن به جنگ تو یازید چنگ

شود چیر اگر سستی آری به جنگ

ازفیض کاشانی می خوانیم:

از بنی‌آدم چــه میخواهنــد این قــوم پری

یا رب این بیداد خوبان را که برما چیرکرد

تا دچار من شده است ابروکمانی درکمین

بهر قصد جان من مژگان خود را تیر کرد

چیره شدن هم به همان معنای چیرشدن به کار رفته که فردوسی گفته است:

اگرلشــکرما پذیره شــوند

سواران بدخواه چیره شوند

وازمولوی مثالی هست:

یـامنــم دیوانـة خـیره شــده

دیو برمن غالب وچیره شده

اوحدی هم گفته است :

نورخورشید ازانکه شد چیره

دیدنش دیده را کند خیره

امیرخسرو هم گفته است:

چـو بر بیشتر خسروان چیره گشت

به شاهی ولشکر کشی خیره گشت

وعطار هم گفته است :

اگراین نفس برتوچیره گردد

نمود عشق اینجا تیره گــردد

چو چیره شدی بیگنه خون مریز

مکن با جهــاندار یزدان ستیــز

چیره شدن بر کسی یا چیزی ؛ دست یافتن بر او. مستولی شدن بر کسی یا چیزی .

چنان که فردوسی گفته است:

بدانگه که می چیره شد بر خرد

کجاخواب وآسایش اندرخورد

وازهموست:

چو چیره شود بر دل مرد رشک

یکی دردمندی بود بی پزشک

چنان که فرخی نیز چیره را به معنای برتر وپیروزمند و غالب به کار برده است :

شاعر که مدح گوی چنین مهتری بود

بر طبع چیره باشد و بر شعر کامگــار

ازاین نگرش برمی آید که در پیشین روزگاران هم چیره وهم چیر به معنای تسلط و بیروزشدن برکسی یا چیزی بکار می رفته است . من دراین بحث ازمثالهای نثر چشم پوشیده ام .

امروز ، چیرشدن به معنای پاره شدن ، فعل لازمی و چیر کردن به معنای پاره کردن یا دریدن ، فعل متعدی ، بیشتر کاربرددارد.

گدی پرانم چیر شد و گدی پرانم را شمال چیر کرد . من آن نامه را چیرچیر کردم مانند پاره پاره کردم ، چندین پاره کردم . صفت ازآن به صورت چیره ساخته می شود. پیراهنش چیره است، مانند پاره است. چیر وپاره کنارهم نیز کاربرد دارند. چیرگی یعنی پارگی ، حال آنکه در باستان زمانه ها چیرگی به معنای سلطه ، غلبه ، برتری ، زبردستی به کار می رفته است ، که فرخی گفته است :

بدین ستودگی و چیرگی به کار کمان

ازین ستوده تر و چیره تر به کار قلم

و ازعنصری هم خوانده ایم :

گناه دشمن پوشد چو چیره گشت به عفو

به چیرگی در عفو از شمایل حکماست

فردوسی هم گفته است :

چو آمد به بخت اندرون تیرگی

گرفتند ترکــــان بروچیر گی

در زمان کنونی صفت مرکب چیره دست راداریم که در گذشته ها نیز به معنای زبردست ، ماهر ، کاردان ، پرهنر و دلیر کاربرد داشته است ، چنان که نظامی گفته :

به فرمان او زرگر چیره دست

طلی های زر بـر سر نقره بست

وعطایی در برزو نامه گفته است :

نبایدکه دشمن شودچیره دست

رهــا یابد از بند آن پیل مست