عقده زلف

از کتاب: دیوان محجوبه هروی ، غزل

بشکر خنده تا لب گشاد آن گلعذار امشب 

نمک پاشید از قندش بدلهای فگار امشب


نگاهش نشئه صد باده می بخشد بمشتاقان

کشاده تا بنازو غمزه چشم پر خمار امشب


مرا از سنبل ریحان و عنبر کار نگشاید

هزاران عقده افتادست از رلفش بکار امشب 


چو برقع برگرفت آن سرو ناز سیمتن از رخ 

تو پنداری که طالع گشت ماه ده چهار امشب


جگر خون و دلم غمگین و خاطر گشته آشفته 

تو نیزایدیده از هجران رویش خون ببار امشب


مکر باد صبا بگذشت بر جعد سمن سایش

مشام جان معظر کرده چون مشک تتار امشب


کنم « محجوبه» فریاد فغان چون بلبل و قمری

که رفت از بزم ما ان سرو قد گلعذار امشب