32

کابل شاهان

از کتاب: تاریخ مختصر افغانستان (جلد ۱) ، فصل اول ، بخش اوضاع عمومی افغانستان
04 February 1967

دیگر سلسلۀ پادشاهانی که در عصر فتوحات نخستین اسلامی در افغانستان حکمرانی داشته اند کابل شاهان اند.

لقب (شاه) از کلمات اصیل زبان دری تخاریست که در کتبیۀ سرخ کوتل بغلان در حدود ۱۶۰ م چندین بار در رسم الخط یونانی شه نوشته شده و بنام شهنشاه بزرگ کوشانی ( یگ شاه= شاه بزرگ) آمده و در یک نسخۀ بعدی همین کتبیه باملای کنونی (شاه= شاه) هم ضبط گردیده است۱

بقول مارکوارت محقق المانی ریشۀ کلمات شار و شیر و شهر و شاه یکی بوده و با کشتریه (طبقۀ حکمرانان نظامی ) مقارنت دارند ۲ که در فردوس قدیم اصل ان کشی بمعنی حکمرانی بوده و در اوستاکشای و در سنسکریت کشایتی (استیلاودارا بودن) بود و از  XSHY

همین ریشه کشایتهیه  بمعنی شاه شا شاهی (رویال) در کتبیه های هخامنشیان مکرر امده است ۱ بهر صورت تاریخ استعمال کلمۀ (شا) از روی کتبیۀ سرخ کوتل بغلان در افغانستان به قرن نخستین  میلادی میرسد و چون دردمانهای شاهان افغانستان بعد از قرن اول میلادی تا حلول اسلام بابقایای کوشان شاهان ربط داشته اند, بنابران در نامهای این خاندانهای حکمداران کلمۀ شاه دخیل بوده, و عبیدالله ابن خرداذبه مورخ و جغرافیا نگار عرب (حدود ۲۳۰ ه) در ذکرنامهای شاهان مانند سجستان شاه – مروشاه – داوران شاه – توران شاه و غیره بزرگ کوشان شاه و کابلان شاه را هم نامبرده است وی گوید که ملک کابل کابلشاه گویند ۳ که عین همین نام رابورریخان محمد بن احمد ابیرونی (متوفی ۳۳۰ ه) نیز در ذکر ملوک آورده است ملوک کابل: کابل شاه۴ 

کلمۀ شاه که به املای شا در مسکوکات کنیشکاه موسس سلطنت کوشانشاهان بزرگ و همچنین در کتبیۀ بغلان برسم الخط یونانی آنوقت بشکل و-شا نوشته شده حرف اول که دران رسم الخط مخصوص صدای (ش) بود انرا برخی از نویسندگان پی یعنی آر یونانی پنداشته اند و چون بعد هر کلمۀ این رسم الخط یک او فاصل کلمات نوشته میشد آنرا هم جزو همین کلمه شمرده و بالاخر با سهوفاحش کلمۀ واضح الدلالۀ اصیل زبان دری و کوشانی را (راو) خوانده و انرا با (رای) هندی خلط کرده اند, در حالیکه اصل کلمه در کتبیۀ بغلان و مسکوکات کوشانشاهان (شا) بوده و ابدا و اصلا (راویارای هندی ) نیست۱

در بین کابل شاهان باعتبار آئین پرستش ویانامهای خصوصی خاندانها از طرف مورخان نامهای تگین شاهیان و برهمن شاهان و هندوشاهان و نپکی ملکان و غیره و نیز اطلاق گردید ولی من ایشان را به اعتبار منطقۀ سلطنت و حکمرانی انها صرف کابلشاهان میگویم , که در جنوب هندوکش و کابلستان تا نهایت ولایت گندهار رای عنی تکسیلا حکمرانی داشته اند و سرحد شمالی کشور ایشان بقول الیعقوبی غوروند(غوربند کنونی ) بود و ان شهریست بین بلخ و بامیان که برین شهر شیر بامیان حکمرانی کردی ۳معلومات ما در بارۀ کابلشاهان نهایت اندک و از منابع پراگنده است که کتب چینی و هندی و عربی و فارسی و مسکوکات و تصاویر رنگه دیواری و مجسمه های مکشوفه باشد و مورخان ایشانرا بنامهای مختلف یاد کرده اند و قدر مسلم آنست که این کابلشاهان و خانداهای معاصر ایشان در هر گوشۀ افغانستان از عناصر مختلظ کوشانی هفتلی بوده که در کاپیشا و بامیان و غرجستان و قندوز و گردیز وویهندمرکز ها داشته اند.

لقب شاهی برای این خاندان حکمرانان کابل تا حدود ۳۸۱ ه که بعد از دست دادن کابل در و یهند کنار سند حکم میراندند نیز استعمال میشد و طوریکه محمد بن عبدالجبار عبتی (متوفی ۴۲۷ ه ) می نویسد: چون امیر سبکتگین بر جیپال غالب آمده به گرفتن هزار هزار (یک ملیون) درهم شاهبه با او صلح نمود۴ این دراهم شاهی منسوبند به همین سلالۀ شاهان و عتبی دردیگر موارد دراهم شاهیه را استعمال نکرده و دراهم مطلق میگوید و فقط در وقایعی که به قلمرو شاهیان تعلق میگیرد این اصطلاح بار بکار برده است۱

کلهنه بن کن پگه شاعر و مورخ کشمیر که کتاب راجه ترنگینی را در ۱۱۴۹ م= ۵۴۴ ه نوشت در بسا موارد ازین شاهیان نام می برد و گوید: گوپاه و رمن پادشاه کشمیر کشور شاهی را در اورده بهاونده پور (سوات و شمال مردان ) در حدود ۲۹۰ ه فتح کرد ۲ و بعد از اضمحلال این دودمانهای شاهی بقایای افراد شهزادگان ان در عهد هر شه (۱۰۸۹-۱۱۰۱م=۴۸۲-۴۹۵ ه) در کشمیر مناصب عمده را داشتند و در بین ملکه های هر شه شاهدختی ازین خاندان بنام وسنته لکیها و دیگران بوده اند که ایشانرا شاهی پتره (شهزاده گفتندی چون در سنه ۱۱۰۱ م = ۴۹۵ ه تحت هر شه از طرف باغبان سر نگون گردید؛ این زنان شاهی روایات خاندانی خود را در کمال رشادت و دلیر  حفظ داشته و مقاومت کردند و بالاخرهدر قصر شاهی کشمیر آتشی افروختند و دران خود را سوختاندند و کلهنه مورخ کشمیر ازین دودمان شاهی ذکر ها دارد۴

نامهای کابلشاهان

کابلشاهان را مورخین بنامهای مختلف یاد کرده اند برخی ایشانرا باعتبار کیش و آیین که داشته اند برهمن یا هند و شاهان و یابودائی شمرده اند و جمعی از مورخان ایشانرا از بقایای کوشانو هیفتلی یا ترک خوانده اند ولی چون تمام این گروه شاهان و خاندانهای در کابلستان حکمرانی داشته و بمرور دهور عناصر داخلی این خاک بوده اندو این وجه مشترک در بین همۀ ایشان موجود است ما تمام آنها را در زیر همین عنوان می شناسیم و لو بعد از تسلط مسلمانان و صفاریان پایتخت ایشان از کابل به ویهند کنار اباسین هم انتقال کرده بود.


روایت البیرونی :

چون مأخذ مم درین باره روایت البیرونی است بنابرین نخست ترجمۀ نوشتۀ اورا در سطور آتی می آوردم:

«در کابل پادشاهان ترک حکم میراندند که اصل ایشانرا از تبت گویند۱ 

و نخستین شاه این سلاله برهتگین بود......

بعد از حکمرانی ایشان گذشته و تا شست نفر میرسند..... و من

شنیدم که نسب آنها را بردیبائی نوشته اند که در قلعۀ نغر کوت ۲

موجود است و خواستیم بران آگاهی یابم ولی بنابر سبب- 

هایی ممکن نگشت از جملۀ این شاهان یکی کنگ است که بهار 

پشاور به او منسوبست وی قصد کنوج کرد ولی بالاخره

از پیکاروری منصرف شد... و آخر ایشان لکتورمان است و زیر او از برهمنان بود, و کلر نامداشت که بخت مساعدش گشت و اتفاقاً خزاینی را یافت که بوسیلۀ آن نیرومند گردید.

چون پندارو کردار لکتورمان ناپسندیده بود و مردم از دست وی بوزیرشکایت بردند بنابران وزیر اورا زندانی کرد و چون توانایی داشت بالاخر تخت و تاج راهم گرفت بعد از وبرهمنان دیگر بشاهی رسیدند که سامند و پس از ان کملو و بهیم و جیپال و انندپال و تروجنپال باشند, که موخر الذکر در سنه ۴۱۲ ه بود و پنج سال پس از و پسرش بهیم پال حکم راند, که باو سلسلۀ هند و شاهیه منقطع گردید, و کسی  نماند که آن کانون را بازافزود . این شاهان باوجود پهنائی کشور بمکارم اخلاق و حسن عهدو پرورش رعایا یا شهرت سلطان محمود و با وجودیکه وی با سلطان روابط درشت داشت نامه یی به او فرستا در کمال جوانمردی و دران گفت: شنیده ام که ترکان برتو خروج کرده و به خراسان آمده اند. اگر میخواهی با پنج هزار سوار و ده هزار پیاده و صدفیل به یاوری تو خواهم شتافت و الا دو چند همین لشکر را با پسر خود خواهم فرستاد.

اما درین خواهش مقصد من این نیست که خود را بتو گرامی و محبوب بسازیم چون من ترا شکسته ام نمیخواهم جز من دیگری بر تو چیره گردد. و این انندپال بسبب اسارت پسرش با مسلمان کنیۀ سختی داشت و لی پسرش تروچنپال چنین نبود».۲

اکنون این روایت مغتنم و گرانبهای البیرونی را مطرح کاوش و پژوهش قرار داده و در اطراف هر یکی از نامها معلومات دیگری را افزوده , و افراد سلسلۀ کابلشاهان را تاجائی که شناخته شده اند تعیین  میکنیم .

کنک

ریناود (ام.ریناود ) در کتاب منتخبات عربیه و یاد داشتهای هند کنک راهمان شاه بزرگ کوشانی کنیکا= کنیشکاه شمرده است و لی تهو ماس باعتماد ترجمه – هایی که از منتخبات اقوال البیرونی شده کنک را آخرین فرد کابل شاهان و سلف متصل سامند برهمن میداند. که درینصورت باید این شاه کنک دوم و غیر از کنک مذکور در قول البیرون باشد.۱

در متن کتاب الهند البیرونی کنک همانست که بهار پشاور باو منسوب بود و قصد تسخیر کنوج کرد و بقول البیرونی اخرین شاه این سلسله لکتورمان است, «وکان اخر هم لکتورمان» ولی مورخان بعدی این قول البیرونی را بوجه دیگر نقل کرده اند که تهوماس بعد از دیدن نسخ خطی , آنرا معتدمد علیها خود قرار داد.

وی در کتب خانه جمعیت آسیایی لندن نسخۀ خطی عربی جامع التواریخ رشید الدین فضل الله وزیر(تالیف ۷۰۴ ه) را یافت که دران گوید.

«ورجع کنک الی و لایته و هو اخر ملوک کتورمان» 

و اصل این عبارت عربی در نسخۀ فارسی موزیم برطانوی چنین: « و کنیک بولایت خود معاودت کرد, و آخرین پادشاه کتورمان بود» ۲

و همین مطلب در نسخ خطی تاریخ بناکتی فخر الدین ابو سلیمان داود بن محمد (تالیف ۷۱۷ه) که روضة اولی الالباب فی تاریخ الاکابر و الانساب نام دارد چنین است :

«و بعد از و کنک و او آخرین پادشاهان کتورمان بود» که نزدیک بهمین روایت در یک نسخۀ خطی جامع التواریخ چنین آمده :

بعد از باسد یو از جملۀ ملوک ایشان یکی کنک بود و آن آخرین پادشاهان کتورمان بوده است .۳

شرح نسخ موجودۀ کتاب الهند البیرونی در بارۀ کنک با آنچه در جامع التواریخ و روضۀ اولی الالباب امده بکلی مخالف است و بنابرین ریناود (یادداشتها ص ۳۰) احتمال میدهد که شاید رشید الدین و زیر در نقل مطالب مذکور نسخۀ دیگر کتاب الهند تالیف دیگری از البیرونی در نظر داشته و از ان شرح را بر داشته باشد ۴

مستر تهوماس گوید : بر مسکوکاتی که شکل فیل و شیر دارد, و به تعقیب سکه های دارای اشکال گاو و سوار اسپ شاهان برهمنی ساخته شده نام سری و نکه دیوا (سری-وانکه-دیوا) منقوش است که همین کنک مذکور  البیرونی باشد ولی این احتمال تهوماس نیز ضعیف است زیرا خود وی اعتراف میکند که ضبط نام مذکور بر مسکوکات ورگه (ورکه) است و قلب و تبدیل ورکه بر کنک نیز بعید به نظر می آید.

با اغلب احتمال این کنک البیرونی همان شاهیست که مسعودی بلاد زابلستان را بنام پسر او میشناسد و گوید:

«ان زابلستان تعرف ببلاد فیروز بن کنک ملک زابلستان و قد قدمنا فیما سلف من کتبنا الاخبار عن قلاع فیروزبن کنک الملک ببلاد زابلستان التی لیس فی قلاع العالم علی ما ظهر للناس من ذوی العنایة و التقیر و من اکثر فی الارض المسیر احصن منها والاامنع و لا اعلی فی الجوو لا اکثر عجایب منها.»۱

ترجمۀ : «زابلستان بنام پادشاه آن شهرستان فیروز بن کنک نامیده می شود, و ما قبلا در کتب خود از قلعه های فیروز بن کنک در بلاد زابلستان توصیف کردیم که نظیر ان به حصانت و ارتفاع و عجایب دیگر در روی زمین نیست و کسانیکه در دنیا گردش کرده اند , همانند انرا ندیده اند»

ممکن است که کنک در سرزمین کابلستان بود و فرزندش فیروز بر زابلستان تسلط داشته است و در ازمنل ما بعد شاهان این سلسله را فیروز گفته باشند زیرا گردیزی هم یکنفر پیروز را در سنه ۲۵۶ ه معاصر یعقوب لیث میداند که یعقوب اورا گرفته بود۲

خودوویه که

بقول لنگویرت دیمز در دائرة المعارف اسلامی از شاهانیست که فقط بوسیلۀ مسکوکات اورا میشناسیم و نامش خودوویه که قرائت شده است.۳

بدانکه کلمه خدای تا اوایل دورۀ اسلامی بمعنی شاه و مالک و حکمدار در ادب فارسی مستعمل بود و خداوند گار هر شخص عظیم را گفتندی. کابل خدای  و زابل خدای در شهنامل فردوسی و گوزگان خداه و سامان خداه و بخار خداه در کتب تاریخ اوایل عصر اسلامی بهمین معنی است۴ و کلمۀ خدای تاکنون در پشتو لهجه های مختلفی دارد . خدوی - -خودوی- خلوی.

این نام در عصر کوشانیان بر شهنشاه گه مالک گل بود اطلاق میشد و در کتبیۀ سرخ کوتل بغلان (حدود ۱۶۰ م) به صورت خودی  و خوادیوگ امده که در هر دو صورت مقصد ازان شهنشاه کوشانی و پادشاه بزرگ است و دو نفر عالم غربی ماریک و هنینگ انرا بمعنی مالک و صاحب اختیار و معادل و خدیو فارسی و تورکی  و فرانسوی  دانسته اند.

اط ضبط نام کابلشاه بر مسکوکات و ضبظ کتبیۀ بغلان نزدیکی هردو نام روشن می آید و معلومست که اصل ان در زبان دری قدیم قبل الاسلام و افغانستان خودی بوده و در آخر ان یک (گ) تجلیلی اضافه شده که همین (گ) درزامنۀ بعد به (ک) تجلیل و تحبیب تبدیل گردیده و تا کنون در پشتو و فارسی برای همین مقاصد به نظر می آید.۱

تسمیه به چنین نام تاریخی در بین مردم افغانستان تاحدود قرن دهم هجری هم معمول بود چنانچه یکی از اجداد احمد شاه بابا سلطان خودکی یاخد که نامداشت که فرزند خواه خضر بن سد وخان معروف سر سلسله طایفۀ سدوزیان افغانی بود , و تمام احفاد این جد را در سلالۀ سدوزایی (خودکی ) می نامند.۲

و در همین دودمان مولفی بنام اکبر خود که گذشته که رساله یی را در تاریخ طایفۀ خویش نوشته بود و راورتی محقق افغان شناس انگلیسی این نام را خادکه خوانده و گوید که ر کتاب تذکره الملوک خطی مطالبی بحوالت رسالۀ اکبر خد که نقل شده است . ۳

سپاله پتی 

دیگر از شاهان این سلسله سپاله پتی دیوا است که فقط اورا از روی بسا مسکوکات باز یافته اش می شناسند و در کتب تاریخ از و اثری پدیدار نیست و این مسکوکات بخط ناگریست.

۱-۱-برای شرح و تفصیل رجوع شود به کتاب ما در زبان دری و تحلیل کنبیل سرخ کوتل بغلان طبع کابل ۱۳۴۲ ش.

۲-حیات افغانی و تاریخ سلطانی وصولت افغانی ۳۴۸

۳-مقدمۀ گرامر پشتو از راورتی طبع لندن و رسالۀ مورخان گمنام افغان تالیف من طبع سالنامۀ کابل ۱۳۲۵ ش و رسالۀ الیان پیش از احمد شاه طبع کابل تالیف نویسندۀ این سطور .

طوریکه در ذکر گلر اشاره میکنیم برخی اورا همان گلر دانشته و کلمۀ سپالع مسکوکات اورا سیاله خوانده و سهو کرده اند در حالیکه اصل کلمه در فردوس قدیم سپاده بمعنی لشکر است و سپاله پتی سپه بد معنی میدهد و تبدیل دال به لام در کلمات فارسی و پشتو خیلی فراوانست۱

کلمۀ پتی در زبان ویدی معنی بادار و رئیس را داشت و یس پتی رئیس روستابود ۲ همچنان در سانسکریت ویدی گوتراپتی (رئیس اصطبل گاو) ووراجه پتی (رئیس چراگاه ) و رگامه پتی رئیس قوم و رئیس قوم و رئیس مجموعه روستاها است و کلمات پت و پتی که مصدربسا کلمات سنسکریت بوده معنی عزت و مالک و بادار را داشت ۳ و در پشتو اکنون همین معانی را دارد و پتی کسی است که دارای وجاهت و ریاست و عزت و آبرو باشد و گمان میرود که با (بد) زبان دری در کلمات سپهبد و کوهبد و غیره همریشه باشد –پیر محمد میاجی شاعر پشتو گفت:

داغی ووی شیخ متی                 دمولا په عشق پتی ۴

پس از روی این تحلیل لغوی معنی سپاله پتی= سپاده پتی سرد ارو سپته سالار باشد که در زبان دری  این کلمه سپهبدگردیده است.

و این لقب برای برخی از امراء در اوایل عصر اسلامی نیز مستعمل بود چنانچه در تواریخ عربی حکمران بلخ در حدود سنه ۹۱ ه بنام سپهبد بلخ یاد شده است .۵

پدمه

از شاهانیکه نامش فقط بوسیلۀ مسکوکات مکشوفه شناخته شده پدمه PADAMA است که لنگو یرت دیمز نامش را درین سلسله اورده است ۱

بر مسکوکی که شکل فیل و شیر دارد , و نمونۀ مکشوفۀ آن در موزۀ کلکته بود نامش سری پدمه بنظر می آید۲.

وگه دیوا

این نام را از روی مسکوکات مسی که فراوان بدست امده می شناسند, و برخی از علماء آنرا سری وکه دیوا خوانده اند۳

در حالیکه لنگویرت دیمیز نویسندۀ سکه شناس انگلیسی انرا به املای ونکه- دیوه نوشته است. بهر صورت نون غنه که بعد از واو امده حرفیست که گاهی ملفوظ نیست.

احتمال دارد این نام ور+ک باشد که ور به فتحۀ ممال در پشتو بمعنی فاتح و پیروز است , در مقابل پر ویکه کاف تجلیل و تحبیب مانند بسا اسمای آنوقت و نامهای کنونی پشتونها در اخر ان الحاق شده باشد . زیرا مخرج و تلفظ (ر/ن) باهم نزدیکه است و این هر دو حرف پشتو را در سنسکریت و السنۀ هندی هم بود.

دو کابلشاه حدود ۳۶ ه

در سال ۳۶ ه حکمران بزرگ عرب و یکی از یاران حضرت پیمبر , عبدالرحمن بن سمره از راه سیستان و رخج و زابل بر کابل حمله آورده بود. درینوقت بقول بلاذری و تاریخ سیستان کابلشاهی از کشور و شهر خویش دفاع میکرد که داستان جالب جنگها و دلاوریهای اورا مولف تاریخ سیستان با انشای لطیفی نوشته است و ما آنرا به حوالت تواریخ فارسی و عربی بجای خود در فصل دوم این کتاب در مبحث فتح کابل آورده ایم اما چون مورخان نام این کابلشاه را نمی نویسند, بنابران تعیین ان از بین کابلشاهانیکه درین فصل نام برده ایم مشکل است.

مولف تاریخ سیستان درین جنگ دو نفر کابلشاه را ذکر میکند که یکی را کابلشاه عظمی میگوید, و ازین بر میآید که در جنگ سال ۳۶ ه کابل ابن سمره دو نفر کابلشاه را در مقابل خویش داشت, که کابلشاه بزرگ بعد از شکست و تسلیم کابلشاه  کوچک هنوز مقاومت خودرا دوام میداد , و ۲۸ هزار لشکر مجهز فیلداری داشت, و مهلب بن ابی صفره اورا بشکسته بود۱

خنچل

غیر از مأخذ گذشته هندی و چینی و البیرونی یکنفر یگرهمین کابلشاهان را از روی نوشتۀ مورخ دقیق و معتبر عربی احمد بن واضح یعقوبی (حدود ۲۹۲ ه) می شناسیم وی گوید: «المهدی بن منصور خلیفۀ عباسی در حدود (۱۶۴ ه) سفرای خود را به ملوک اطراف ارسال داشت و ایشانرا به اطاعت خویش خواند که اکثرا ایشان اطاعت ویرا پذیرفتند و یکی ازین شاهان ملک کابل شاه بود, که اورا خنچل گفتندی»۲

این کابلشاه معاصر خلیفه المهدی که در حدود (۱۶۴ه) زندگی داشت, در تاریخ یعقوبی نامش (خنحل ) طبع شده و در نسخهۀ ناقص خطی کرامات سخی سرور (خنجل) است ۳ که گمان میرود به تصرف ناروای کاتبان تحریف شده است. موجود بود, که مأخذ من درین مبحث همین نسخۀ خطی است . برای تفصیل به مبحث لویکان درین کتاب رجوع کنید.

حرف نخستین کلمه در کرامات (رخ) و دوم در هر دو نون, و سومین دریعقوبی (رح) و در کرامات (ج) و چهارمین در هر دو لام است و از مجموعۀ آن (خنجل ) ساخته میشود که بنظر من اصلا خنچل بود و بنابراملای قدیم عربی و فارسی که فرق (ج-چ) را در نقاط نمیکردند, انرا خنچل بجیم ابجد نوشته باشند.

این نام را از روی تحلیل لسانی چنین تجزیه میتوان کرد:

خن مخفقق خان است بحذف الفه در کاکران پشتون تا کنون نامی موجود است که آنرا (خن تما) تلفظ کنند به فتحۀ اول و سوم و خنتماخان در اوایل قرن بیستم از مشاهیر  زوب و کویته بود و این نام نیز مصدر خن مخفف خانست. 

اما جزو ثانی نام (تما) نیز ریشۀ باستانی دارد زیرا در تاریخ صفائی به الحاق این کلمه داریم مانند گئوتما ( از نژاد گئو= بودا) ۱ و کلمۀ مردم نیز مرتم (مر+تما) بود یعنی از نژاد مردگان که در اوستا بمعنی (مردنی ) است ۲  و نیز در اوستا (سپین تما) لقب خاندانی حضرت زردشت بود۳  که جزو اول ان سپین پشتو بمعنی (سپید) و دوم ان تما همان کلمۀ پشتو بمعنی نژاد است که صورت دیگر ان درپشتو (تومنه) باشد پس خنتما نیز خانزاده و از نژاد خان است که مجازا در پشتو صفتی است بمعنی اصیل و نجیب و مغرور.

نمونۀ دیگر این نام در پشتو خانگل (خان+کهول=کول) است که هر دو کلمۀ ان قدیم و جزو دوم ان همان کولا=کول=کهول تاریخی است که در اخر نام مهراگولا هم آمده و معنی ان خانواده و دود مانست.

کلمۀ خان را اکنون هم پشتو زبانان به تخفیف الف در کلمات مرکب تلفظ میکند مانند خانگل= خنگل و خان مری= خنمری. پس خن چل نیز در اصل خان چل باشد, که جز دوم ان (چل) در پشتو بمعنی طرز و روش و کردار و رفتار و دأب و رسم است ۱ ملامیران قندهاری گفته بود:

نه په چل عشق پهیزی نه ئی زده دی            لغورن مچ دی بونیزی رقیب تل تل

پس نام خنچل به معنی دارای روش خانی و بلند منشی و به تعبیر تحت اللفظ (خان خوی و خان کردار ) است و کلمۀ خان با مغولان چنگیزی به خراسان نیامده بلکه قرنها قبل  از اسلام درین سرزمین بوده و زا همان هون= هان=خان اسم مردم هفتالی (ابدالی) آریایی ساخته شده است. 

طوریکه درین کتاب پیشتو در مبحث لویکان شرح دادم, این خنچل کابلشاه با دودمان لویکان غزنه و گردیز معاصر و خویشی داشته و در عصروی در غزنه و گردیز لویک خانان (خاقان) حکمرانی و با خنچل کابلشاه روابط دوستانه و خویشاوندانه داشت (به قسمت لویکان در فصل سابق رجوع شود).

لکتورمان

بقول البیرونی (متن عربی) وی آخرین فرد خاندان خود است که کلر وزیر برهمنی مذهبیش تاج و تخت اورا بر انداخت.

طوریکه گفتیم در تواریخ ما بعد این عبارت صریح البیرونی تحریف شده, و رشید الدین وزیر و بناکتی بصورتی آورده اند که کتورمان را سلسلۀ شاهان دانسته و کنک سابق الذکر را آخرین فرد این سلالۀ کتورمان شمرده اند.

۱-یکی از نامهای خیلی مشابه این نام پادشاه کشمیر راجه او چل است که از (۱۱۰۱ تا ۱۱۱۱ م) مساوی حدود ۵۰۵ ه حکم رانده و پادشاه نیدو کردار و مردم پروری بود( راجه ترنگینی ترنگ هشتم ۲/۲) که نامش نیز همین معنی میدهد: او= هو بمعنی نیک و خوب + چل یعنی کردار . پس او چل = هوچل بمعنی نیکو کردار است که جزو اخر نام , همان چل نام خنچل است و این راجه در کشمیر بتاریخ ۸ دسمبر ۱۱۱۱ م قتل شد( ترنگ ۸ شلوک ۳۷۹ ) نظایر اینگونه نامها در پشتو زیاد است مانند هومل = ایمل (هو+ مل = نیکو همراه) هودپر= ادیر۰هو+دیر= نیکو مقر , نام یکی از سه قبیلۀ صافی)بنام ادیرا کوترالی در عصر سلطان محمود مشهور بود. (انتخابات آداب الحرب و الشجاعه از فخر مدبر طبع لاهور ص ۴۲) هودیر الاصورت محرف اصل البیرونی کتورمان امورد بحث و کاوش قرار داده و آنرا با کتور ربط میدهد که نام قبایل کافرستان (نورستان کنونی ) بود و الفنستون در کتاب خود (۶/۳۷۶) آنرا ذکر کرده و حکمران چترال و گلگت را تاکنون «شاه کتور» گفتندی ( رجوع به کتاب بخارا تالیف برنس (۲/۲۰۹) و مجلۀ جمعیت آسیائی بنگال (۷/۳۳۱) و بقول مولف تقویم البلدان و لایت کتور مسکن سیاه پوشان بود بر مرزهای کابل, و تیمور لنگ در راه حملۀ برهند از اندراب و خاواک گذشته و بر کوه کتور و سیاه پوشان درسنه ۸۰۰ ه تاخته بود۱

ابوالفضل بیهقی نیز از هندوان کتور که بر سپه سالار تلک هندو یکی از رجال در بار محمود مسعود گرد آمده بودند ذکری دارد, و بقول العتبی در تاریخ یمینی در لشکر سلطان محمود خلجیان و افغانان و هندوان مجود بودند, که در همین هندوان بیرون (خارجی ) بقول طبقات اکبری و تاریخ مسعودی دسته یی از مردم کتور هم موجود بودند و قیادت آن به تلک مفوض بود. و احتمال میتوان داد که این کتور کنونی با همان کتور سابق ربطی داشته باشد.۲

درین شکی نیست که قبایل کتور همین مردم نورستان کنونی اند,و امکان دارد که مقصد از کتور بیهقی و طبقات اکبری هم ایشان باشند , ولی این کلمه در اصل متن البیرونی چنانچه گذشت لکتورمان بوده و نام یک شخص است نه قبیله بنابران ما نمی توانیم از متن البیرونی که مورخ قدیم و بصیر و محقق است  در تمام نسخ خطی و چاپی  الهند باتفاق لکتورمان ضبط گردیده ,چشم بپوشیم و بر نقل محرف و جدید رشید الدین و بناکتی اعتماد کنیم باحتمال اینکه شاید رشید الدین نسخۀ دیگری از کتاب الهندرا در نظر داشته و دران کتورمان بوده , انهم نه بنام یک شخص بلکه سلاله یادودمان شاهی ( نقل قول رشیدا لدین در عنوان کنک گذشت).

باری شهادت البیرونی و ضبط نسخ خطی و چاپی کتاب الهند پادشاهی ر در کابلشاهان بنام لکتورمان ( لکه تورمان) اخرین پادشاه یک دودمان شاهیان کابل می دادند, و تا وقتی که نسخ خطی قدیم و متقن کتاب الهند این مطلب را طور دیگر و بر نحویکه رشید الدین نقل کرده و انمود نکند , ضبط همین نسخ کنونی چاپی مدار ااعتبار تواند بود.

اما آنچه هودیو الاکتور با با گتورمان محرف چسپانیده , الحاقیست به چیزیکه اصل ان ضعیف و در خور تبول و یقین نیست و تعلیق است به محال .

سوابق این نام:

 بدانکه در تاریخ قدیم نام تورمان سوابقی دارد, که در اسمای باستانی السنۀ آریایی چنین نامهای مختوم به ( من) و دارای جزو (توره- در پشتو بمعنی شمشیر ) فراوانند ثلا در طبقات اجتماعی آریایی قدیم , کشه تریه دستۀ حکمرانن و نظامیان لشکری بودند که بقول  مورخان و ساحان چینی خانواده های کابلشاهان در اوایل عصر اسلامی از همین طبقه بوده اند. و این نام چنانچه گذست, در پشتو کشه تورونور کش (شمشیر کش ) بود که در کتاب خیر البیان با یزید پیر روشان( حدود ۹۸۰ه) تورکش بر نظامیان و حکمداران اطلاق گردیده و در یک بیت لویکان غزنه کشه تر بهمین معنی لشکر امده است .۱

در شاهان هون سپید آریایی نژاد پدر مهر اکولا پادشاه مشهو ر هفتلی (تورمانه ) نامداشته که در کتبیه های هندی نام خود را (مهاراجه توره مانه شاه- جاولا» یعنی پادشاه بزرگ تورمان شاه ز اول نوشته است وی در حدود ۵۰۰ م زندگی داشت و همچنین نام اصلی کملو که شرحش بعد ازین می آید توره مانه بود.

معلومست که این نام بعد ازین در شاهان کشمیر نیز تقلید شده و کلهنه مولف راجه ترنگینی از یکنفر پادشاه کشمیر بهمین نام ذکر ها دارد ع وا ورا برادر وولیعهد راجه هیرنیه می شمارد که بعد از و پسرش پرور سینه دوم بر تخت نشست (نیمۀ دوم قرن ششم میلادی) و این تورمان پسرشری شتهه سینه از خاندان گونندیه بود که شاهان ما بعد تقلید سکۀ اورا کرده و یکی  بعد دیگری بر مسکوکات خود شری توره شری تو – و حتی تنها توره را نیز می نوشته اند.۱

ازین شرح مورخان نفوذکلمۀ ( توره) در نامهای شاهان قدیم  از زابل تا کشمیر ثابت می آید و حتی از گذارشات ترنگینی شری و ره (۳/۲۱۳) ظاهر است که تا عصر سلطان حسین شاه کمشیر (۱۴۷۲-۱۴۸۲م=۸۷۷=۸۸۷ ه ) نیز مسکوکات تورمانی در کشمیر رواج داشت وی گوید: چون حسین شاه دید که مسکوکات تورمانۀ کبیر بعد ازین چلند ندارد , بنابران مسکوکات جدیدی را بنام دوی دیناری ۲ مروج ساخت.

اکنون از روی این اسناد تاریخی توان گفت: که تورمان= تورمانه = تور من نام قدیم مردم افغانستان بوده و در کشمیر نیز نقلید شده است که در پشتو توره بمعنی شمشیر + من ادات فاعلیت و صاحبیت و نسبت  است و توره من صفت شخصی است که دلیر و شمشیری باشد.

اما در لکه تورمان ما نحن فیه که نام فردی از کابلشاهانست کلمۀ(لکه) نیز در پشتو معنی دارد و به دو فتحۀ ممالۀ خاص پشتو ادات تشبیه است پس لکه + تورمن معنی شبیه و مثیل و عدیل تورمن را دارد یعنی شخصی که مانند بورمن دلیر و شمشیر یاز باشد و امکان دارد که نام این شاه را به حس تشبیه و تفاول – نیک نام تورمن پدر مهیر اکولا یا تورمن نام دیگری تعیین و اطلاق کرده باشند.

چون لکتورمان از طرف گلرخلع شده بنابران زمان زندگی اورا در حدود (۲۰۰ ه) تخمین کرده میتوانیم.

کلر KALAR

بقرار بیان البیرونی و زیر لکتورمان آخرین پادشاه سلالۀ خویش است که لکتورمان را از بین برد و خود وی بجایش نشست.

هودیوالا گوید: که وی عبارت از همان سیاله پتی نوشته بر مسکوکاتیست که در افغانستان بدست امده اندوسیاله  به کلر تبدیل شده (؟) و اگر البیرونی این اطلاعات را از روایات شفاهی مردم گرفته باشد این تبدیل جزوی در افواه مردم امکان دارد, و سیال پتی مساوی زوتیس یونانیست که شاید یکنفر سپه سالار عسکری واحتمالاً سلف سیالجیت (سیال-جیت)یا جهنگ سیال (جهنگ-سیال)پنجاب باشد. اما این رای هویدالا بکلی بعید ازواقعیت است بدین معنی که اولاً قرائت صحیح این نام برسم الخط ناگری برمسکوکات سپاله پتی (سپاله-پتی )است نه سیاله پتی دوم اینکه تبدیل سپاله پتی صحیح یاسیاله پتی مغلوط به کلر ازروی هیچ سند تاریخی یالسانی ثابت نیست ونه ازروی اصول زبان شناسی باهم تطبیق شده میتواند وچنانچه بجایش آمده کلمه سپاله پتی ازروی اساسهای تاریخی وفیلالوژی وجوه تحلیل دیگرومستندتری دارد . این کلر همان للیه شاه موسس این سلاله است که مادرشرح کلمو پسرش درین باره توضیحات مزید رامیدهیم وعصر زندگی اورا درحدود ۲۵۰ه تخمین میدهیم . ناگفته نماند که نام للیه شاه جدید نیست بلکه درحدود ۵۰۰م حکمرانی بدین نام ازطرف هفتلیان برگندهار ا حکم میراند که هنگام مسافرت سونگ ین نسل دوم این سلاله باقی بود(۵۲۰م) ولی بدین بودا عقیدتی نداشت وباسونگ ین بادرشتی وسردی پیش آمد. ازشنیدن نام للیه که سوابق تاریخی دارد ذهن شنونده افغانی به کلمه (لالا)انتقال میکند که دربین مردم افغانستان  احتراماً به هرهندویی برسبیل بزرگ داشت خطاب میشود واگر مسلمانان آنرا دربین خوداستعمال کنند لقب برادر بزرگ ویاکسی است که به منزلت برادرکلان باشد چون للیه شاهان نیز دین هندویی داشتند احتمال میرود که این کلمه درالسنه افغانستان فارسی وپشتو ارهمین عصر باقی ماندده باشد.

 سامنته یاسامند

البیرونی اورا پادشاه بعد ازکلر میداند ودرمسکوکات سامنته یا سامنته-دیوا (سامنته-دیوا)است که مسکوکاتش رافغانستان وتمام پنجاب وهند شمالی فراوان بدست می آید . بعقیده تهوماس همین سامند مسکوکات اسلاف بودایی خودرا که دارای اشکال فیل وشیر بود به علایم گاو وسوار اسپ تبدیل نمود تا امتیاز وی به کیش وعلایم برهمنی ازبودایی باشد اما این قول تهوماس باطل است زیرا مامسکوکات سامندراشکل فیل هم می بینم ونامش چنان شهرتی داشته که تافتح مسلمانان در دهلی(۵۸۸ه=۱۱۹۲م)وبرمسکوکات رای پتهورا نیز نوشته میشد. ولی چون تکرار نام یک شخص برمسکوکات دوقرن مابعد معقول به نظر نمی آید بنابران همان نام(سری سامنته دیوا)رادارد باید ازهمین سامند مذکور البرونی باشد امااگر کلمه سامنته بانام دیگری برسکه یی بیاید درینجا لقبی خواهد بودکه معنی جنگی وپهلوان وسپه سالار لشکر بدهد که این لقب رادر عهد غزنویان متأ خربه سری همیر(سری-همیر)یعنی (حضرت اسیر)تبدیل کردند.وهمین کلمه  سامنته درازمنۀ مابعد ازطرف بردچند(برد-چند)بمعنی مطلق سرداردلیرSTALWART-  ستعمال شده است.۱KNIGHT 

محمد ناظم گوید:که بعد ازمرگ للیه (کلر)موسس للیه شاهی  شخصی که خاندان شاهیان کابل بود وسامنته دیوا نامداشت تخت اجداد خود رابتصرف آورد مگر درحدود(۹۰۳م=۲۹۱ه)ازدست گوپاله ورمن راجۀ کشمیر مخلوع و مغلوب گردید, و بجای او «تورمانه که لوکه) را بتخت شاهی نشاند.۲

بدانکه درعصرغزنویان هنوزداستانهایی ازین شاهان کابلی دربین مردم رواج داشت –چنانچه استاد ابوالقاسم حسن بن احمدعنصری(متوفی۴۳۱ه)شاعر معروف دربار سلطان محمودداستانهای شاد بهر وعین الحیوة وحدیث صنمی البامیان از فارسی بعربی ترجمه کرد.۴

اصل این داستانهای فارسی و عربی متأسفانه از بین رفته و اکنون سراغی ازان نداریم . و لی حدس میتوان زد, که داستان شاد بهر , و عین الحیوة ربطی بهمین سامند داشت , و ابیات ذیل عنصری نیز از همین داستانست که شاید علی بن احمد اسدی طوسی در حدود (۴۵۰ ه) انرا در دست داشت و سه بیت را از ان در سند لغت لوس نقل نمود:

چون بیامد بوعدۀ بر «سامند» 

آن کنیزک سبک زبام بلند

بر سن سوی او فرود امد

گفتی از جنبشش در ود امد

جان «سامند» را به لوس ۱  گرفت

دست و پای سرش ببوس گرفت۲

در نام عربی این داستان کلمۀ «عین الحیوة » در نظر من عین ترجمه نام سامند است ؛ زیرا (ساده) در پشتو بمعنی روح و حیاتست , که مجازا بر نفس که نشانۀ زندگی است نیز اطلاق شد و ساهو شخص زنده و حرو آزاد و دارای حیاتست , جزو دوم این نام (مند) از ادات اتصاف و مالکیت و تصاحب است که در پشتو و فارسی هر دو مستعمل است و در پشتو ریشۀ آن در مصادر مندل = منتل بمعنی تصاحب و تملک و دریافتن موجود است . پس سا+ مند ( مالک زندگانی و دارای روح و حیات ) باشد. و درپشتو  تا کنون اعلام زیادی را بنام (سمندخان) داریم که همین سامند تاریخی و عین الحیوة عربی است و طوریکه پیشتر گفتیم , اگر این نام را گاهی به نحو لقب و صفت هم بر مسکوکات استعمال کرده باشند, معنی ان شخص باروح و با نشاط و دارای  زندگانی و پهلوان و عین الحیوة عربی خواهد بود.

گملو

 بقول البیرونی گملو بعد از سامند است که تهوماس باوجود بعد تلفظ آنرا با خودویگه سابق الذکر ربط میدهد و گوید که حروف این کلمه باهم تصحیف و مزج  شده است.

۱-لوس: فروتنی و لابه کردن (لغت فرس) و همین لغت بهمین معنی در پشتو در لوسی و پوسی زنده است . 

۲-لغت فرس اسدی طوسی ۶۰ طبع تهران ۱۳۳۶ ش 

اما هودیوالا عقیده دارد, که این نام در جوامع الحکایات عوفی هم عینا مثل ضبط البیرونی در حکایتی که صحت روایت البیرونی را ثابت میسازد, و بموجب این حکایت وی معاصر بود با عمرولیث صفاری (۲۶۵-۲۸۶ه =۸۷۸-۹۰۰م)۱ چنین به نظر می آید که این کملوی البیرونی و عوفی در حواشی شمال شرقی مملکت حکم رانده ووی شخصی است که به تایید و پشتیبانی شاهان کشمیر زمام اقتدار را بدست آورده است. زیرا کلهنه مورخ کشمیر گوید: گوپاله و رمن (۹۰۲-۹۰۴م=۲۹۰-۲۹۲ه) که مرد اهنین و محافظ خزانۀ ملکه بود, یک حصۀ ممکلت شاهی را در اوده بهانده UDABHANDA 

(سوات و شمال مردان کنونی ) فتح کردو این حصۀ کشور شاهی را به توره مانه پسر للیه اعطا نمود و باو نام جدید کملو که KAMALUKA 

داده ۲ و این  للیه شاهی عظیم بین کشور شاهان درد (درد) و توروشکه (ظاهرا هفتالیان) افتاده است ۳ که بقول اورل ستاین تورمانه در کتاب راجت (۵/۲۲۳) نیز در خاندان هندوشاهیان قرن دهم مسیحی مذکور است ۴ و همین محقق غربی در مضمونی که برخانوادۀ شاهی اوده بهانده در یک مجله المانی اگست ۱۸۹۳ م نوشت چنین گفت:

گلر البیرونی همان للیه شاه   LALLIYA 

کلهنه است که للیه پدر کملوک است و در راجه ترنگینی از شهرت و نیروی عظیم این شاهان ذکر رفته , و پروفیسور چارلس سیبولد و جنرال کننگهم در سروی آثار عتیقه (ج ۵ ص ۸۳) هر دو بریکی بودن کلرو للیه شاه بحث رانده اند.۵

ساخاو در یک حاشیه کتاب الهند البیرونی ۲/۳۶۱ گوید: که نام کملو باید صورتی باشد از یک نام مثل کملوار دهنه اما دیارام سهنی در راپور آثار عتیقه (ص ۲۰ طبع ۱۹۱۷ م) کتبیه یی را از بهیمه پدر جیپاله نشر داد که دران نام کامل این شاه بصورت کلکه مله وارمن ضبط شده است و بقرار کتاب راجه ترنگینی (ترنگ ۵ شلوک ۲۳۲) پادشاه کشمیرگوپاله رومن (۹۰۲-۹۰۴م=۲۹۰-۲۹۲ ه) سامنته دیوا شاه باغی اوده-بهانده پوره (ویهند) را از بین برد, و بجایش تورامنه پسر للیه (کلر البیرونی ) را به لقب کملو که نشاند که باید همین گملوی البیرونی و عوفی باشد۱

در موزۀ برتانیه یکدانه سکه بسیار نایاب و منحصر بفرد موجود است که بنام شری کمره KHAMARAYKA یاSHARI KAMARA 

ضرب شده شده و آنرا  از همین شاه کملو دانسته اند(مسکوکات قرون وسطای هند از کننگهم ۵۹ ) و سر اولف کیروگوید:

گمان میرود که وی دین اسلام را قبول کرده باشند(؟)۲

حکایتی که در سطور گذسته به ان اشاره شد منقول است از کتاب جوامع الحکایات و لوامع الروایات تالیف سدید الدین محمد عوفی در (۶۲۵ ه) که ایلیوت در جلد دوم تاریخ هند(ص ۱۷۰ ) از روی نسخ خطی با انگلیسی ترجمه کرده و من اصل فارسی آنرا از روی یک نسخه خطی با انگلیسی ترجمه کرده و من اصل فارسی انرا از روی یک نسخۀ خطی کابل نقل میکنم :

«چنین آورده اند که عمرولیث شحنگی زابلستان به فردعان ۳ داد و بها چهار هزار سوارش بدان جانب فرستاد, و در انوقت معبد بزرگتر هندوان سگاوند بود و در اقصاء- هندوستان بزیارت بتان ان موضع تبرک می کردند, و فرغان چون بزیارت بتان ان موضع تبرک می کردند, و فردغان چون بزابلستان رسید لشکر کشید و سکاوند را بکشاد, و بتانرا بشکست , و بت پرستان رابر انداخت و بعضی از غنایم به لشکریان داد, و باقی به عمرولیث فرستاد و فتح نامه نوشت و از وی مدد خواست خبر فتح سکاوند به کملو ۱ رسید که رای هندوستان بود و لشکر بیحد جمع کرد و سپاهی فراهم آورد و روی بزابلستان نهاد, و فردعان چون خبر آمدن سپاه هند بشنید, هندویی چند را بدست آورد, تاروی به هندوستان نهادند, و در لشکر گاه کملو رفتند و گفتند: فردعان چون سکاوندرا گرفت , در حال باطراف و لایت کس فرستاد, و لشکر ها بخواست و دانست که هر آینه هندوان آنرا بیغما میکند و این ساعت چندان لشکر مسلمانان بروی جمع شده است , که اقطار زمین ازیشان تنگ آید و در عقب  لشکر عمرولیث بخواهد رسید. و ایشان عزم کرده اند, که شمارد در تنگنایی آرند و جمله را بکشند. 

رای کملو چون این خبر بشنید همانجا مقام کرد,و در لشکر کشی آهستگی پیش آورد, تا فردعان را از خراسان مدد رسید, و بیش آن جماعت را امکان نبود که باوی مقاومت کند و بدین حیلت لطیف بر مراد خود فیروز امد»۲

 از روی این داستان و معاصرت کملو با عمرولیث میرساند که وی در حدود(۲۸۰ ه) زندگی داشته باشد , زیرا آغاز شاهی عمرولیث ۲۶۵ ه و گرفتاری وی ۲۸۶ ه است.

و اورا رای هندوستان از انجهت گفته اند که دران اوقات بر سرزمین های غربی هند نیز حکم میراند و چنانچه در مبحث لویکان گذشت , کابل و زابلستان در عصر یعقوب لیث فتح شده بود بنابران برادرش  عمرولیث شحنۀ خود را بدینجا فرستاده باشد اما این سخن عوفی که کملو معاصر عمرولیث  صفاری باشد با شرحیکه کلهه در راجه ترنگینی داده از روی تعیین زمان موافق نمی آید, زیرا از روی سند کلهنه باید کملو در حدود(۲۹۱ه) بشاهی رسیده باشد در حالیکه دروۀ شاهی عمرولیث (در ۲۸۶ ه) با گرفتاری او سپری شده بود.

بهر صورت چون روایت کلهنه گفتکه عوفی را در نسبت این حکایت به عصر عمرولیث سهوی روی داد باشد و یا این سهو را پیش ازو نوسندۀ مأخذ این حکایت مرتکب شده باشد.

اکثر نظری به کلمۀ کملو بیندازیم که مانند اسمای دیگر این شاهان مقامی و داخلی بنظر می آید: چنانچه گفتیم در ضبط این نام شکال کمره (بسه فتحه) وگه مه ره یه که نیز از روی مسکوکاتش نقل شده و ما میدانیم که تبدیل «ر» به «ل» در کلمات فارسی و پشتو مطرد است مثلا دیوار=دیوال یا غربال = غلیل , پس یک شکل کملو باید کمرو هم باشد و این نام تا کنون در بین مردم وادیهای اباسین مروج و معمولست, و در پشتو گمر بدوفتحه بمعنی دعنا و رنگین و ابلق است , که واواخیر از مقولۀ تحبیب است اگر با مرد بیاید مانند خیر خیرو و حبیب , حبو و نبی , نبو و اگر این صفت بازن استعمال گردد تأنیث را افاده میکند مانند کمرو خان و کمرو بی بی.

در صوتر منقول این کلمه از کلهنه در آخر آن (ک) تجلیل نیز اضافه شده, که ما نظایر آنرا در نامهای رجال این دورۀ در موارد متعدد این کتاب نشان داده ایم اما ضبط های هندی این نام تصحیفاتی خواهد بود, که همواره در نامهای نامأنوس در محیط های بعیده و السنۀ متفاوته و رسم الخط های مختلف روی میدهد.

بهیم

در لست البیرونی بعد از کملو آمده که مسوکات اورا بنام  BHIM

در کابلستان یافته اند ولی در هند کمتر دیده شده است.

در بین این طبقۀ شاهان که البیرونی نامهای ایشان ر آورده فقط همین بهیم با مسکوکات سری بهیم دیوا SARI BHIM DEVA 

از سلسلۀ شاهان داری نشان گاو و سوار اسپ بدون شک و شبهتی تطبیق شده میتواند و بقول ریناود وی همان شاهیست که العتبی و فرشته هردو اورابانی نگر کوت دانسته اند ۱ که همان نغر سابق الذکر باشد.

این بهیم نیز بموجب تصریح کلهنه مورخ دانشمند کشمیر از جانشینان للیه شاهان و محتملا پسر کملو است که از اجداد ملکه دیدا بود۲ و در ترنگ ۶ شلوک ۱۷۸ و ترنگ ۷ شلوک ۱۰۸۱ ذکری از بهیمه شاهی اوده بهانده پوره آمده است۳

زمان زندگی بهیم را به تخمین حدود(۳۰۰ ه) تعیین کرده میتوانیم . هیون تسنگ زایر چینی در حدود ۹ هجری در کوه های شمال پشاور از یک بت حکاکی شده سنگ نیلی زن «بهیم دیوا» حکایت کند, که ازین معبد بفاصله ۵۰ الی (تخمینا مپل) بطرف جنوب شرق شهر مشهور ویهند واقع بود(سی-یو-کی کتاب دوم فصل کین – تو- لو= گندهارا) و ازین بر می آید که نام بهیم دیوا درین سر زمین سوابق قوی دارد.

۱-یاد داشتهای هند ص ۲۵۷ بوسیۀ هودیوالا ۲/۴۲۶

۲-خانم راجه کشم گپتاپادشاه کشمیر(۹۶۰-۹۸۰م=۳۴۹-۳۷۰ه)

۲-شاهپوریه در ترجمۀ راجه ترنگینی ۲/۱۶۵ نوت ۱۱

جیپال

 البیرونی اورا بعد از بهیم نام می برد ولی جای تعجب است که تاکنون هیچ مسکوکی از جیپال یافت نشده و فرشته اورا پسر اشتپال (مطابق به ترجمۀ انگلیسی بریگس: هتپال) و برهمن خوانده است و لاحقۀ پال درین نامهای میرساند, گه این شاهان از یک دودمان جداگانه بی باشند.

در آغاز تاریخ یمینی حدود غربی قلمرو جیپال تا لغمان شمرده شده و معلومست گه کابل را قبلا سبکنگین گرفته بود و ازین بر می آید که حکمرانی این خاندان بر نفس کابل بابهیم سابق الذکر شده باشد.

برخی از مورخان مانند ابو الفداء پهنایی کشور جیپال را تا دهلی شمرده اند ولی این سخن از کتاب الهندوقانون مسعودی البیرونی تایید نمیشود وسلطۀ جیپال از لاهور نگذشته در حالیکه مرکزش ویهند کنار سند بود.۱

محمد ناظم این جیپال را غالبا پسر بهیم میداند که در (۹۶۰=۳۴۹ ه) بر تخت شاهی نشسته و دوبار با سبکتگین حرب کرد ولی سبکتگین تا لغمان فتح نمود و جیپال در تلافی سر زمین غربی کشور به طرف شرق اراضی زیادی را ضمیمۀ قلمرو خویش کرد, و در سنه (۹۹۱م ۳۸۱ ه) بهرت راجۀ لاهور را که از چناب سر حد خویش گذشته بود, شکست داد ووانند پال پسرش فاتحان لاهوررا گرفت, و آنرا واپس به راجه بهرت سپرد مگراند کی بعد بهرت را پسرش چندردت خلع کرد , و با جیپال همسری نمود تاکه در سنه (۳۸۹ ه= ۹۹۹م) جیپال پسر خود انندپال را باز فرستاد, و در نتیجه چندردت را اسیر نمود و کشورش را که شرقا تا دریای بیاس دامنه داشت , ضمیمه قلمرو خویش کرده , و آنرا به پسرش اند پال سپرد۲ . محاربات سلطان محمود با جیپال مشهور است, و آنرا در زندگانی سلطان محمود و فصل غزنویان شرح خواهیم داد, و همین جیپال بقول العتبی در اوایلی سنه ۳۹۳ ه خود را بسوخت و از جهان رفت۱

جیپال بسبب پیمار هایش با غزنویان بین ادبای این دوره شهرت داشت, فرخی در مدح سلطان محمود قصیده ئی دارد  و دران گوید:

کیست آنکس که سراز طاعت تو باز کشد

که نه چون ایلک آیدسته و چون جیپال

(دیوان فرخی ۲۱۴)

و همین شاعر در قصیدۀ دیگر مدحیه سلطان محمود جیپال و پسرش را چنین ذکر میکند :

خلافت جدا کرد جیپالیانرا

زکتهای زرین و شاهانه زیور

خلاف تو کرده است نندائیان را

بی آرام بی هال۲ و بیخواب و بیخور 

(دیوان فرخی ۸۳)

از جیپال وانندپال مسکوکی بدست نیامده ولی در بریکوت سوات در سنه ۱۸۹۷ م کتبیه یی بزبان سنسکریت و رسم الخط سردا کشف شد, که اکنون در موزۀ لاهور موجود است , درین کتبیه مطالبی از طرف جیپال خوانده میشود که ترجمۀ آن چنین است:

«در شاهی حکمدار اعلی بزرگترین شاه از شاهان بزرگ , و ملک بزرگ سری جیه پاله دیوه »۳

 ازین کتبیه بر می آید که سوات در قلمرو شاهی جیپال داخل بود و این شاه خود را بزرگتر شاهان و بمنزلۀ امپراطور و شهنشاه می شمرد.

در نامهای این شاهان لاحقه (پال) موجود است که در نام رتپیل (پیل) است و چنانچه اشارت رفت  پالل در پشتو پروردن است که در السنۀ هندی نیز ریشه دارد, و اگر بخواهیم این نامه را تحلیل کنیم پس جیه= زبی + پال است بمعنی پرورندۀ قوم یا پرورنده زندگانی . و امکان دارد که این نام مقامی و محلی باشد.


انند پال

البیرونی اورا بعد از جیپال ماقبل آخر این شاهان شمرده است, و بقول تهوماس مسکوکات انندپال در پنجاب و حصص شمالی وادی گسنگاه در هند بسیار پیدا میشود اما این شخص جزاننگ پال دهلی خواهد بود, که یکنیم قرن بعد از عصر انند پال زیسته و العتبی  موخر الذکر را اند پال گفته است۱

انند پال پسر جیپال و حکمران لاهور بود, و بعد از پدرش در حدود (۳۹۳) بر تخت نشست و چون در بهار ۳۹۶ ه از لشکر سلطان شکست خورده و به کشمیر گریخته بود۲ بنابران راجگان همجوار را با خود متفق ساخته و لشکری را به قیادت پسر خود برهمن پال بسوی  پشاور فرستاد و سلطان محمود در سنه ۳۹۹ هدرویهند ایشان را شکست داد وانند پال اندکی بعد ازین در گذشت و پسرش تریلوچنپال بجایش نشست ۳

قرار نوشتۀ البیرونی که متن آن در سابق گذشت انندپال شاه با مروت و مردانه سیرتی بود و نامه یی که به سلطان محمود نوشته و مضمون آنرا البیرونی نقل کرده حاکی از سیرت و شخصیت اوست.

در آخر نام انندپال نیز لاحفه _پال) یعنی پرورنده موجود است وانند در ادب پشتو بمعنی عیش و سرور نشاط است , خوشحالخان راست:

سه به غم دمال و ملک ددین و دل کرم  چی لاستاله غمه روغ گرزم انند دی ۴

پس از روی این تحلیل ادبی میتوان معنی انندپال را( عیش پرور سرور پرور) دانست که بانامهای سلف و خلف خود در ترکیب ومعنی نزدیکی میرساند.

تریلوجنبال=تروجنپال 

البیرونی اورا تروجنپال می نویسد, که باختلاف املا در کتب دیگرندن جیپال و نندوجیپال و توروجیپال و پوروجیپال و غیره و غیره آمده و رینا ودآئر اتریلوچن- پال خوانده که تلمیحی بنام «سیوای سه چشمه» باشد و مورخان فارسی اورا عموما نبیرۀ جیپال خوانند, که مقصد از ان جیپال نسختین است , و شاید صورت صحیح این نام (پورجیپال) باشد. که اعثبی وسعت قلمرو حکمرانی اورا تاکنوج و رهب می نویسد, و یک پسر دیگر انندپال را بنام برهمن پال ذکر مینماید , که غیر از و باشد.

بقول ابوریحان تروجنپال در سنه ۴۱۲ کشته شد ع و ابتدای شاهی اورا نمی دانیم ولی مقابله اش با محمود در جنگ کنوج ۴۰۹ – آغاز شده بود بموجب شرحیکه کلهنه مورخ کشمیر میدهد این شاه بنام تریلوچن پاله از خاندان للیه شاهی است که با مقاومت سخت حملات تروشکه یعنی مسلمانانرا از هند باز داشته بود و درین عهد پادشاه کشمیر سم گرامه دیوا بود که جانشین اوراجه یی بنام اننته دیوا گردید و در عهد شاهی این راجه بقایای للیه شاهیان بنام شاهی پتره (شاهزاد گان) بدربار کشمیر با اعزا زمی زیستند.۳ جنگهای تریلو جنپال با سلطان محمود و مقاومت های پسرش بهیم پال بعد از ۴۰۴ ه در کتب تاریخ به تفصیل امده و ما آنرا در فصل غزنویان و احوال سلطان محمود شرح خواهیم داد.۴ نام تروجنپال نیز محلی و بومی به نظر می آید  زیرا تروجن در پشتو تورجن بمعنی شمشیر زن و مردد دلیر است و توره بمعنی شمشیر همان کلمه است که در کشتریه و دیگر اسمای قدیم مانند تورمن سابقه دارد پس تورجن+ به پیل از آب از انسو گرفته راه گذار (ص ۶۳ دیوان فرخی طبع دبیر سیاقی ۱۳۳۵ ش تهران) املای آن در برخی از نسخ خطی تروجنپال است.

پال بمعنی پرورندۀ شمشیر زنان و مردان دلیر خواهد بود, که این تحلیل بادأب و روایات اسلاف مطابقت دارد.



    


بهیم پال 

فرد آخر کابل شاهان بود که فتوحات غزنویان در شرق اورا از بین برد. وی قبل از جلوس به تخت سلطنت در دفاع از کشور پدرش خویش بنام نیدر بهیم (بهیم ناترس DAUNTLESS

جنگیده بود و العتبی در بارۀ وقایع زندگیش در هند شرح میدهد ولی هیچیک سکۀ یکی از شاهان «پال» تاکنون بدست نیامده و مرگ بهیم پال را در سنۀ ۴۱۷ ه پنج سال بعد از پدرش گفته اند, در حالیکه یکنفر مورخ متأخر حیدر رازی (در ۱۰۲۶ ه ) دورۀ شاهی اورا نه سال شمرده است.۲ توضیح : جدول اسمای کابلشاهان را با سنورات تخمینی در نمودار مقایسوی آخر این فصل ببینید.

اهمیت مقام کابلشاهان

کابلشاهان بسبب مقاومت طویل وعنیف که بالشکر های فاتح اسلامی قرنها نموده اند نزد مورخان ومخصوصاً عرب شهرت واهمیتی رادارند وچون عناصر داخلی خاک افغانستان وازبقایای دودمان های قدیم این کشور بودند البته درتاریخ ملی ما هم مقامی درخوراعتبار دارند. ایشان مثل وحافظ ثقافت باستانی این کشور بودند، وبقول البرونی مکارم وحسن عهد وپرورش مردم ازخصایص ایشان بود۳ومضمون نامه انندپال که به سلطان محمود نوشت حاکی ارمروت واحساس عالی بزرگ منشی ایشارنست.  کابل شاهان تنها درداخل کشور دارای شهرت ومقام عالی اخلاقی واجتماعی نبودند،بلکه شهرت ایشان دردنیای اسلامی معاصر پیچیده بود ومورخان راتعجب دست میدهد هنگامیکه می بینند درمرکز خلافت اسلامی بغداد مسکوکات ایشان راپیروی میکردند بدین معنی که المقتدر بالله خلیفۀ عباسی درسنه(۲۹۵ه=۹۰۸م) مسکوکی رابه تقلید وقالب وشکل سکه کابل شاهیان ضرب نموده ونام خودرا به حروف عربی بران نوشته و این برها نیست برینکه کابلشاهیان و صورت سکۀ ایشان در نظر عرب و مسلمانان اهمیتی بسزا داشت و تقلید مسکوکات کابل شاهان درداخل مملکت نیز ادامه یافت که حاکی از اهمیت و پسندیدگی آن در نظر حکمداران اسلامیست مثلا سکه شناس معروف انگلیسی لنگور ته دیمز گوید: که سلطان مودود بن سلطان مسعود غزنوی (۴۳۲-۴۴۱ ه) بر مسکوکات خود پیکر گاو سیوا را با نوشتۀ سری سمنته دیوانقش کرد که ماخوذ است از مسکوکات کابلشاهان او هند و تکسیلا۲

کابل در نزد حکمرانان افغانستان مرکز اقتدار اعلی پنداشته می شد و تا وقتی که شاهی و حکمرانی ایشان در کابل برسمیت شناخته نمی شد نمی توانستند این مام را احراز دارند چنانچه ابو اسحق ابراهیم بن محمد اصطخری (متوفی ۳۴۶ ه) چنین می نویسند:

«و گویند کی شاه پادشاهی را نشاید , تا آنگه کی اورا در کابل بیعت نبندند اگر چه از کابل دور بودع تا وقتیکه شاه به کابل نیاید مستحق شاهی نباشد و اورا درینجا به شاهی نشانند»۳

 و همین مطلب را مولف نا معلوم حدود العالم (باحتمال ابن فریغون) درسنه (۳۷۲ه)چنین گفته است : 

«کابل شهر کیست و اورا حصاریست محکم و معروف باستواری و اندروی مسلمانانند و هندوان اند و اندروی بتخانهاست و رای قنوج را ملک تمام نگردد تا زیارت این بتخانه نکند و لوای ملکش اینحا بندند»۱

این تفوق دینی و سیاسی کابلشاهان در عصر های ما بعد در افسانها نیز باقی ماندو می بینیم که داستان سامندر را بنام (شادبهر) عنصری شاعر دربار سلطان محمود منظوم داشته بود, و حتی ترجمۀ عربی آن را بنام «قسیم السرور عین الحیوة»علامه البیرونی نمود۱ که این در نظر عامۀ مردم اهمیت و شهرت کابلشاهان را میرساند. و اگر نسخه یی ازین داستان در عربی یافارسی باقی ماندی , یقینا امروز از آثار ادبی نیکو بومی ما بشمار آمدی.

تفصیل وقایعی که در عصر کابل شاهان و فاتحان اسلامی و صفاریان و غزنویان روی داده در فصول آیندۀ کتاب و مباحث خاص هر سلاله داده خواهد شد.