138

ارزش وقت

از کتاب: مجموعهٔ اشعار استاد خلیلی

آن شنیدی که زارعی هشیار !

دست در کار زد به موسم کار 

بیل زد خاک  را و خواری کرد

تخم افشاند  و ماله کرد درست

کرد خیشاوه و زمین را سست

گندمش سبز گشت و بالا شد

خوشه خوشه به وقت پیدا شد

در جوارش یکی جوان دگر

غافل و بینوا و تن پرور

فرصت وقت را عیار نکرد

گندمش تار تار گشت  بند

زرد و افسرده و نحیف و نژند

دید چون تازه کشت همسایه

مزرغ خویش خشک   و بی مایه

خواست تا گندمش بلند شود 

با سر انگشت می کشید از خاک

ساقه ها را به دیده ی نمناک 

ریشه ها از زمین برون می شد

جای سودش زیان فزون می شد

هان که گنجینه ی گهر وقت است 

منبع قدرت و ظفر وقت است 

وقت را ای پسر منه از کف

که بود وقت کیمای شرف

هر که بیهوده میدود به شتاب

هست جهدش مشابه سیلاب

سیل چون گشت جز به ویرانی

ز آب آرام صافی روشن

دت و صحرای ما شود گلشن

ای بهار کرم بیار نوید

معتدل بار تا شود شاداب

متصل بار تا شود سیراب 

*** 

این دو رهرو همیشه یکسانند

هر دو از راه خویش وامانند

آنکه ره را ندید و کرد شتاب

و آنکه در نیم راه بردش خواب