تیمور شاه

از کتاب: یادی از رفته گان

تیمورشاه پسراحمد شاه ابدالی در۱۱۵۵ه ق درمازندران تولد یافت درآن وقت پدرش بسلطنت نرسیده ودرفوج نادرافشار منصب سریسا ولی داشت وازطرف نادر بادارۀ مازندران ایران بود چون در۱۱۶۰ه ق نادرشاه افشار درنواحی مشهد کشته شد،احمد شاه ابدالی حرم نادرشاه راازآسیب محفوظ داشته راه قندهاردرپیش گرفت وبرتخت نشسته اعلان پادشاهی کرد. شاهزاده تیمور درمشهد باما درخود بازماند ودر۱۱۶۲ه ق احمدشاه غازی سفرخراسان کرد درمراجعت شهزاده تیمور راباخود به قندهار آورد وکتخدا ساخت در۱۱۷۰ه ق اعلیحضرت احمدشاه سفرهندکرد وشهزاده تیمور راباخودبرد ودخترعزیز الدین پسر محمدشاه مغلی رابه حباله نکاحش درآورد ودرمراجعت حکومت پنجاب رابه شهزاده تیمور تفویض کرد وسردارجهان خان فوفلزایی رابه مراقبت بکار اومقرر نمودودرشعبان ۱۱۷۱ه ق وارد قندهارشد در۱۱۷۳ه ق مکررأ باپدر سفر هندکرد .باپدرمراجعت نمود. در۱۱۷۴ه ق به حکومت هرات مقرر شد وده سال حکومت کرد ودر۱۱۸۳ه ق میرزانصرالله پسرنادرشاه بغاوت کرد. شهزاده تیمور در جنگ اورا شکست دارودختر او گوهرشادبیگم رابنکاح آورد وبعد ازآن تا(۱۱۸۶ه ق)به حکومت هرات منصوب بود درجمادی الثانی (۱۱۸۶)اعلیحضرت احمد شاه غازی برحمت حق پیوست وشهزاده تیمور از اطلاع فوت پدرش ازهرات عازم قندهارشد وبرتخت پدرنشست واین بیترا:

علم شد ازعنایات الهی

بعالم دولت تیمور شاهی

سجع مهر شاهی خود مقرر نمود وسکۀ طلا ونقره باین بیت مسکوک ساخت:

چرخ می آردطلا ونقره ازخورشید وماه

تازند برچهره نقش سکۀ تیمور شاه

دراواخرسال جلوس مرکزسلطنتی راازقندهار بکابل نقل داد که تا اکنون کابل مرکز سلطنت افغانستان می باشد . تیمورشاه بعد از۲۱سال سلطنت آخرین سفری که بطرف هند نمود درپشاور مریض شدوبه مصلحت اطبا درحالت مریضی عازم کابل درحصۀ باغبان کوچه بخاک سپرده شد. میرزا محمد فروغی اصفهانی درتاریخ وفات اعلیحضرت تیمورشاه وجلوس پسرش اعلیحضرت شاه زمان گفته :


 رباعی:

دونقش چه دلخواه وچه جانکاه نشست

خورشید برآمد ازافق ماه نشست

ازگردش مهر وماه تیمور زتخت

برخاسته نواب زمان شاه نشست

این پادشاه مانند پدرش شعرنیز میگفت  ودرادبیات مستعد بود لیکن مانند پسرش شاه شجاع الملک به شاعری شهرت نداشت اشعار ذیل ازطبع اوست که راجع به فیروز مندی وبختیاری خویش می گوید:

لشکر بخت من از همت عالی تیمور

سوی شهری که رخ آورد بهرباب گرفت

غزل به تتبع کلیم:

روم چگونه به گلگشت گلستان بیتو؟

بروی گل نگرم سرومن چسان بیتو؟

چودوزخم شودم زندگی چه کار آید

چوخضر اگر بودم عمر جاودان بیتو

زسینه ام بلب از ضعف جان نمی آید

چنان زغم شده ام زاروناتوان بیتو

چسود از اینکه چمن سبز گشت وغنچه دمید

که گلخن است مرا گلشن جهان بیتو

چولاله داغ بدل افتدم ردیدن گل 

قدم نهم چوبه گلگشت گلستان بیتو

بزندگی شده ام آنچنان زخود بیزار

که ازخدا طلبم مرگ هرزمان بیتو

مرا بدولت دیدار بازساز جوان

که پیر گشته ام ای نازنین جوان بیتو

بیا که گشته به هجر وغم توشه تیمور

ضعیف وخسته ورنجور .ناتوان بیتو


رباعی:

باکی میم ازعتاب خواهی دادن

وزمرغ دلم کباب خواهی دادن

امروز سوالی است مراازتوبگو

فردا چه بحق جواب خواهی دادن