پاسخ استاد به حضرت تفضلی
بامدادن جامه ای آمد به کف
از توانا جامه پر داز نبیل
از جهانگیر، انکه دارد خامه اش
نغمه از بانگ درای جبرئیل
حرفهایش بر حدیث دل گواه
نکته هایش بر رموز جان دلیل
نی جهانگیری که از خون و سرشک
رود ها جاری کند چون رود نیل
دشنه اش را آب از اشک یتیم
خنجرش را رنگ از خون قتیل
بل مهین مردی که از سوزو نهان
از جوید ب در دلها سبیل
از خراسان میدهد این چامه یاد
از تجلی گاه مردان جلیل
اصل چون ستوار باشد لاجرم
استوار و سر بلند آید نخیل
شاعر طوس آمده در غزنه باز
طوس و غزنه قصه ها دارد طویل
آمده تا در دیار مولوی
باشد این خواجه غزالی را وکیل
اوستاد مهربانا سرور
ای به مهر و فضل و دانش بی بدیل
گرد و روزی شد به دیدارت درنگ
نیست جز هنگامه ی پیری دلیل
سیل آسا لشکر پیری رسید
سخت دشوار است بستن راه سیل
مرد را دل آب گردد چون بود
آرزویش بیش و نیرویش قلیل
توسن طبع سبک جولان من
خم شده در زیر این بار ثقیل
پیکرم پیری چو بت بشکست و ریخت
گر چه باشد بت شکن و صف خلیل