نگاه سرسری بر شاهنامه
تا اینجا مایک پهلوی تصویر را معاینه کردیم ، ولی بدون غورو تدقیق پهلوی دیگر قضیه کاوش و تحقیق را تکمیل نمیشود. اکنون باید بعد از زلیخا بر خود شاهنامه هم نظری اندازیم.
از مقابله این دو کتاب در می یابیم که در عصر فردوسی الفاظ و کلماتی در محاوره عامه جای گرفته بود که فردوسی از استعمال و تکرار آن خود داری نکردی ولی همین كلمات و تعابیر در عصر سراينده يوسف و زلیخا نا آشنا و اجنبی نموده است، که درینجا اختصار را بر چند نمونه اکتفا میرود :
ابی :
کلمه نفی بمعنی بی در شاهنامه است :
۱- ابی آن که بد ایچ بیماریی نه از درد ها هیچ آزاریی
(۱/۴۸)
۲- همین چین بر و زار وگریان شدند ابی آتش از درد بریان شدند
(۴/۹۶)
در شاهنامه فراوان ولی در زلیخا ناپدید است. اسدی گفت:
ابی آفتا با ترا چیست حال؟ چنین تیره شب ، دل گرفتم ملال
(گرشاسپ نامه ۷۶ طبع بمبئی)
ايدون :
بمعنی اکنون و چنین درشاهنامه آمده :
۱- سر بانوانی و هم مهتری! من ایدون گمانم که تو مادری
(۱/۱۰۵)
۲- من ايدون شنیدم که جای مهی همی مردم نا سزا را دهی
(۴ر۱۱۳)
این کلمه از زلیخا غیر حاضر است ولی اسدي دارد :
من ایدون ز طبعم بهارآورم سر این شاخ را نو بیار آورم
(گرشاسپ نامه ص ۱۱)
چنان چون:
این ترکیب در قد ما رواج داشت ، دقیقی راست :
نوشتم من این نامه شاهوار چنان چون بود در خور شهر یار
فردوسی راست : (شاهنامه ۳/۴)
۱- بیامد ز بازا ر مردی هزار چنان چون نه زیبنده کارزرار
(۳/۱۳)
۲- چنان چون بدم کهتر کيبقاد کنون از تو دارم دل و مغزشاد
(۳/۳۲)
اسدی راست :
ز دل بر کشد می تف درد و تاب چنان چون بخار از زمین آفتاب
(گرشاسپ نامه ۱۵)
در زلیخا این ترکیب متروکست
تفت :
در شاهنامه عموماً بمعنی گرم آمده ، مانند :
۱- سپه بدید ژ روی بنهاد تفت بکردار با زا رگانان برفت
(۳/۲۳)
۲- مقا توره از پیش خاقان برفت بیامد سوی خرگه خوبش تفت
(۴/۸۸)
اسدی گوید :
و ز انجاسپه راندو بشتافت تفت بشادی بشهری زسمنجاب رفت
در زلیخا این معنی نیز رواج ندارد. (گرشاسپ نامه ۵۹)
یارمند :
در شاهنامه فر وان آمده مانند:
۱- بدانده آفتاب بلند که باشم شما را بدو یا رمند
(۴/۷۳)
۲- نخواهم که آید شما را گزند مباشید با من به بدیارمند
(۴/۱۲۳)
درز لیخا بنظر نیامده ولی اسدی راست :
بود کا خترت یار مندی کند همه د شنت دل نژندی کند
( ملحقات شاهنامه ۹)
گمانیدن :
در زلیخا نیست و از شاهنامه چند مثال آن اینست
۱- گمانند کین بیشه پر خون شود زدشمن زمین رود جیحون شود
(۴/۱۲۱)
۲- از آن کوهم آوازوهم کیش اوست گمانم که قیصر بتن خویش اوست
(۴/۱۰)
اسدی راست:
ز رستم همی چونکه خواهی شنود
گمانی که چون او بمردی نبود ( گرشاسپ نامه ۱۰)
گرایدونکه:
این ترکیب نیز پیش قدما مقبول و فراوانست . دقیقی راست :
گراید و نکه بپذیرد او پند ما نساید همی پای او بند ما
(شاهنامه ۳/۴)
فردوسی گوید:
۱- گراید و نکه از دشت نیزه و ران بنالد کسی از کران تاکران
(۴/۵)
۲- گراویدونکه باز آرد آنرا که گفت گناه گذشته ببايد نهفت
(۲/۱۹۰)
این کلمه هم در زلیخا مهجورالاستعمالست
ور ایدونکه :
در زلیخا نیست. دقیقی راست :
و راید ونکه نپذیری این پند من بسایی گران آهنین بند من
(۳/۴)
فردوسی راست :
۱- ورايدونکه زین کار هستم گناه جهان آفرینم ندارد نگاه
(۱/۱۰۷)
۲- ورايدون که پیران کند دست پیش بخواهد سپه یا ور از شاه خویش
(۱/۱۲۸)
ار ایدونکه :
در زلیخا نیست ، ولی اکثر قدما آنرا آورده اند ، مانند دقیقی :
ارایدونکه بپذیری این نیک بند ز تركان بجانت نیاید گزند
(۳/۴)
فردوسی گوید :
۱- بدو گفت ارایدونکه کین نیا نجویی نداری بدل کیمیا
(۳/۱۵)
۲- ارایدونکه پیران نخواهد نبرد با نبوه لشکر بیارد چوگرد (۳/۲۳۵)
بر آنهم نشان :
در شاهنامه فراوان و در زلیخانیست مثلا فردوسی گوید :
۱- بریزند خونش بر انهم نشان که او ریخت خون سر سر کشان
(۴/۵۷)
٢- بران هم نشان تا قباد بزرگ که از داد اومیش شد خویش گرگه
(۴/۷۸)
تگ اندر آمدن :
در شاهنامه عموماً بمعنی نزدیک آمدنست مانند:
۱- چوجا ماسپ تنگ اندر آمدز راه و را باز دانست فرزند شاه
(۳/۴)
۲- دولشکر چوتنگ اندر آمد ز را از آنسو سپهدار ازین سوی شاه
(۴/۲۶)
در یوسف وزلیخا این مقصد را چنین ادا کرد :
۱- شدم تا بنزدیکه آن شهر تنگ که ناگه برامد یکی بوی و رنگ
(ص ۱۰۶)
۲- بگفت این و تنگ اندرون شد برش که بوسه رباید زد و شکرش
(ص۱۰۹)
فرمان کردن :
در شاهنامه به مفهوم اطاعت کردن فراوا نست ، مانند:
۱- چنین داد پاسخ که فرمان کنم بدین آرزو جان گروگان کنم
(۲/۲۸۳)
۲- اگر باز خواهی تو فرمان کنم بنوی یکی تازه پیمان کنم
(۳/۵۳)
در زلیخا چنین ترکیبی بنظر نیامد.
بزار:
در شهنامه بجای بزاری حالت ناله وعجز آمده مثل :
۱- خروشی برامد ز ایران بزار جهان شد پر از نام اسفندیار
(۳/۴۴)
۲- که بگریستی بر مسیحا بزار دورخ سرخ و مژگان جوابر بهار
(۴/۷۹)
در زلیخا این ترکیب بمعنی معدومت آمده.
كيميا :
در شاهنامه عموماً بمعنى حيله وتد بیر است مانند :
۱- یکی آنکه گفتی که کین نیا بجستم من از چاره و کیمیا
(۳/۲۹)
۲- بزین اندر افگند گرز نیا پراز چنگ ،سر دل پر از کیمیا
(۲/۲۱۲)
درز لیخا این معنی بکلی نیامده.
پیران سر:
در شاهنامه پیران سر و در زلیخا پیرانه سر است مانند
۱- مگر بازگردد زبد نام من به پیران سراین بد سر انجام من
(۲/۲۱۳)
۲- نه بینی کزین بی هنر دخترم چه رسوایی آید به پیران سرم
(۲/۲۰۹)
دست بکش کردن :
در شاهنامه بمعنی دست برسینه نهادن (تعظیم) است مانند :
١- بكاخ اندرون شد پرستا روش برشاه بر دست کرده به کش
(۲/۲۰۹)
۲- بفرمود تا لنیک آب کش برشاه بر دست کرده به کش
(۳/۱۱۴)
این اصطلاح درز لیخا نایا بست :
گروگان کردن :
گرو کردن و بگر و گرفتن عموماً در شاهنامه متداول و در زلیخا نایابست امثال از شاهنامه :
۱- شما داد جو ييد وفرمان کنید روان را به پیمان گروگان کنید
(۳/۶۰)
۲- همه پیش تو جان گروگان کنیم ز دیدار تو رامش جان کنیم
(۱۶۳)
باد گشتن :
در شاهنامه مستعمل و در زلیخا نیست .
امثله از شاهنامه:
۱- کنون آنچه بد بود برما گذشت گذشته همه نز دمن باد گشت
(۳/۱۶)
۲- بداراب گفت آنچه اندر گذشت چنان دان که یکسر همه باد گشت
(۳/۵۳)
باد در مشت یا بدست ماندن :
در شاهنامه عاست مانند:
۱- که ما را کنون جان با سپاندرست چومستی کند باد ساند بدست
(۳/۵۶)
۲- سپاه اندر آید پس پشت من نماند بجز باد در مشت من
(۲/۲۲۲)
۳- بگیرند گردن کشان پشت اویم نمانده جز باد در مشت اوی
(۲/۲۲۲)
۴- بدین شهر درویشی و رنج هست ازین بگزری باد ما ند بدست
(۳/۷۶)
این تعبیر در زلیخا نیست.
هوش باز آوردن :
در زلیخا نیست ولی در شاهنامه هست امثله :
۱- چنین داد پاسخ که بازار هوش که من پور قید افه ام قيد روش
(۳/۶۷)
۲- بدو گفت گرگین که باز آرهوش سخن بشنو و پهن بکشای گوش
(۲/۲۱۰)
کام کژی خاریدن :
در شاهنامه وارد و درز لیخا نیست امثله:
۱- بجان امشبی دادست زینها ر بایوان رسی کام کژی مخار
(۳/۳۹)
۲- چنین گفت با شاهزاده تخوار که با مرد می کام کژی مخار
(۴/۱۰۹)
آب از تارک بر تر گذشتن :
در زلیخا نیامده و در شاهنامه وارد است :
۱- زتارکه مرا آب برتر گذشت غم وشاد ما نی همه باد گشت
(۴/۹۶)
۲- سپهر ا ز کوشش سخن درگذشت ز تا رگ دم آب برتر گذشت
(۳/۵۷)
کسی را بکس نداشتن :
درشاهنامه است :
۱ -گیتی ندارد کسی را بکس تو گوئي که نوشیروانست و بس
(۴/۱۷)
۲- ندارد ز شاهان کسی را بکس چه کهتر چه از شاه فریادرس
(۴/۴۱)
کس به کس نشمردن :
در شاهنامه آمده: و در زلیخا اثرش نیست، مانند این ابیات شاهنامه :
۱- زمردی و گردی بما ننگرید ازین مرز کس را بکس نشمرید
(۳/۱۲۸)
۲- زدیدار من گوی بیرون برد ازین انجمن کس بکس نشمرد
(رر)
بیدار دل باش وروشن روان:
دعائیه ییست در شاهنامه که در زلیخا نا معلو مست مانند این امثله شاهنامه:
۱- سپه آفرین خواند بر پهلوان که بیدار دل باش وروشن روان
(۲/۱۸۱)
۲- چنین داد پاسخ بدو پهلوان که بیدار دل باش و روشنروان
(۲/۱۷۹)
کلید و بند :
در شاهنامه ازین کلمات محاورات متعدده ساخته اند ولی در زلیخا نیست و نظامی بجای بند ، قفل آورده است. امسئله از شاهنامه :
۱- خبر چون بنزدیک توران رسید مران بند را ساخته شد کلید
(۱/۱۰۹)
۲- ستم در سیاوش از یشان رسید که زو آمد این بندید را کلید
(۲/۱۸۷)
۳- بسی برنیامد که پاسخ رسید یکی نا مه به بند او را کلید
(۲/۲۶)
۴- منوچهر ازان تخمه آمد پدید شد آن بندها را سراسر کلید
(۴/۱۲۶)
آب جوی :
از بن ترکیب درشاهنامه محاورها ساخته اند مانند :
۱- بمنذر چنین گفت بهرام گور که اکنون که شد آب درجوی شور
(۳/۱۰۹)
۲- یکی چاره سازم که بدگوی من نراند بزشت آب در جوی من
(۳/۸۶)
۳- چنین گفت رستم که این روی نیست مر این آبرا درجهان جوی نیست
(۲/۲۰۰)
۴- همه زین شمارند و این روی نیست مر این آبرا در جهان جوی نیست
(۲/۱۸۹)
باد سرد از جگر کشیدن :
فردوسی بسا مشتاق استعمال چنین ترکیب بنظر می آید ، بارها آنرا تکرار
مینماید که درینجا فقط بذکر چند مثال آن کفایت میرود (از شاهنامه):
۱- چو پیغام گرگین برستم رسید یکی باد سرد از جگر بر کشید
(۲/۲۱۳)
۲- یکی باد سرد از جگر بر کشید بسوی گله دار قیصر کشید
(۲/۲۸۰)
۳- بد و داد پس گنجها را کلید یکی باد سرد از جگر برکشید
(۳/۴۹)
۴- چورومی سروتاج کسری بدید یکی باد سرد از جگر بر کشید
(۴/۴۲)
جای تعجب است که این تعبیر مقبول و پسندیده فردوسی در زلیخا بکلی متروکست.
محاکمه
بعد از ملاحظه هر دو پهلوی قضیه در حالیکه تفاصيل سابقه را در نظر بگیریم گفته میتوانیم که بین زبان شاهنامه ويوسف زليخا فرق بين و نمایانی موجود است و هر دو را در یک عصر زبان یک شخص شمرده نمیتوانیم ، و هرگز زبان یک نفر سراینده و شاعر نیست، ما مجبوریم که آنرا زبان دو شخص حتى مختلف العصر و مختلف الوطن بگوييم ، دلائل ما اینست :
-۱-
خط و خال و خصائص هر دو مثنوی یکسان نیست و با هم اشتراک و نزدیکی ندارند ، مثلا: در شاهنامه كلمات ابی - ایدون - گراید و نکه ـ ورايد و نکه - کیمیا - پیران سر - گروگان کردن - باد در مشت ماندن و غيره وغيره على التواتر دیده میشود ، ولی در زلیخا نیست .
همچنین کلمات و مركبات نکوبی - خوار بار - جلدی همزاد - غريوو غرنگ - بند و کشای و غیره و غیره که در زلیخاست، در شاهنامه نامعلومند.
-۲-
برخی از کلمات مفرس مانند ملکت - عفو - لطف - میشوم - عمداً - عماری - مشاطه که ظاهراً در عهد سلجوقیان رواج یافته اند و امثال منوچهری - ناصر خسرو - اسدی - امیر معزی - مسعود سعد سلمان - عثمان مختاری - حکیم سنائی عــمق بخاری - ادیب صابر و غیره آنرا آورده اند - چنانچه در سطور گذشته گفتیم فردوسی ازین قواعد تفریس بکلی بی خبر است. در حالیکه در مثنوی زلیخا رواج تام دارد، و ازین بر می آید، که زلیخا سروده و فراورده عهد سلجوقیست .
-۳-
برخی از محاورات مانند گوش داشتن - گره برزدن که فردوسی آنرا بمعانی لغوى خود آورده ولی در مثنوی زلیخا بدرجه کنایه رسیده و مفاهیم جداگانه را یافته اند، و این سخن حاصل یک عصر نیست.
-۴-
محاوراتیکه عموماً در مثنوی زلیخا خوانده و دیده می شود ، فردوسی بکلی از آن اطلاعی ندارد، مثلاً صورت بستن - عتاب برداشتن ـ دل برگماردن – گرمی نمودن - گمان زدن وغيره
این تراکیب خود بزبان حال گویند که بعد از عصر فردوسی تولد یافته اند
آهنگامیکه در زبان دری تکلف ورنگینی آفرینی شیوع یافته بود.
-۵-
عده بی از الفاظ و کلمات در شاهنامه بکثرت دیده می شوند ، در حالیکه در زليخا متروک الاستعمالند و بجای آن کلمات دیگر آورده شده اند مانند بویژه ویژگان ، که در زلیخا بجای آن خاصه آمده و همچنین بند بستن شاهنامه در زلیخا عقد بستن است. آنچه در شاهنامه به "باد سرد" تعبیر شده در زلیخا بجای آن "آه" آمده و "گزار بدن خواب" شاهنامه در زلیخا "تعبیر" است.
وازین برمی آید که در زبان هر دو مثنوی تفاوت زیاد موجود است . اگر ما در شاهنامه معیار ادا و زبان فردوسی را اصیل و صحیح ،بدانیم، پس زلیخا به چگونه مال فردوسی شده نمیتواند و نه از خامه او تراوش کرده زیرا وی در حین ختم شاهنامه آفتاب لب بام و سرد پا بلب گور بود ، و درین وقت برای زلیخا اسلوب نوین بیان و اصطلاحات جداگانه را برای ابراز معانی خلق کرده نمیتوانست و محال بود.
-۶-
در مسکن ووطن هر دو شاعر نیز حتماً اختلافی هست و قرائن این مدعا اینست که فردوسی همواره در شاهنامه ساربان را ساروان مینویسد، در حالیکه در زلیخا ساربان است و معلومست که این هر دو تلفظ یک کلمه در یک سرزمین گفته نمیشود. همچنین ارج و ورج دریک شهر دو طرز تلفظ ندارند. مردمیکه به ترکیب "خرید و فروخت" عادی اند ، خرید و فروش نگویند. جاییکه معمار را کاریگر گویند ؛ همین کلمه در همانجا معنی ملازم و خدمتگار ندهد. در شهریکه آذین بستن محاورة عامه باشد ، آیین بستن نگوینا . واگر غریویدن بمعنی شور و فریاد باشد ، بجای گریه و زاری به کار نبرند پرس و پرسش را در یک جا نیاورند پوشیدن را بجای پوشانیدن و پرهیزیدن را بعوض پرهیزا نیدن و شنیدن را بجای شنوا نیدن ننویسند . اگر در مسکن فردوسی عین همین الفاظیکه در زلیخا آمده استعمال و رواج داشتی ، ضرور آنرا در اشعار خود آوردی. ولی وجود اینگونه تباين دلیلیست برینکه ، که این هر دو گوینده مسکن و سرزمین علاحده داشته اند .
-۷-
برخی از محاورات والفاظ بین هر دو مثنوی مشتر کند ، ولی وجه امتیازی هم دارند آنچه در زلیخا جزو محاوره عامه گردیده، در شاهنامه شان است مثلا گوش داشتن تخت زدن - همزاد - قضارا - استوار وغيره، وازین هم بر می آید که این – هر دو گوینده مختلف العهد اند
-۸-
از برخی امثال و نظائر روشن میگردد، که فردوسی برای ادای مطالب خود در میدان محدودی تگ و دو و کاوش دارد و زمینه استعمال تراکیب اومحد و داست .
ولى بالعكس صاحب زلیخا فضای وسیعی در دسترس دارد و معلومست که در بین هر دو گوینده زمان درازی فاصل است و زلیخا در عصری بوجود آمد. که زبان فارسی وسعت و گنجایش زیادی یافته بود.
-۹-
برای تمییز و تشخیص فردوسی و صاحب زلیخا دلیلی دیگر هم داریم: فردوسی کلمه ارژنگ را بمعنی جادو و نیونگ و تصویر میآورد ، که صاحب زلیخا با این مفهوم آشنا نیست. و این معانی مشهور و مروج نیستند و شعر ای دیگر هم نیاورده اند.
در شاهنامه ارژنگ را پنج بار بمعنی تصویر آورده ازین تکرار ظاهر میگردد که فردوسی همین معنی را خوب میشناخت و گاهی برای توضیح مزید "ارژنگ چین" هم آورده ، تا کسی ارژنگ را مال مانی نگوید.
اگر فردوسی مالک یوسف و زلیخا بودی ؛ پس چرا همین معنی معموله را در زلیخا نیاورده و چهار بار ارژنگ را بمانی نسبت داده است. و در هر مورد کتاب مانی یا نگار خانه مانی مینویسد؟ ولی سرایندۀ شاهنامه همان معنی نخستین - خود را فراموش نمیسازد؟
آيا بقول شاعر :
پس از سی سال این معنی محقق شد به خاقانی
که بورانی است بادنجان و بادنجان بورانی
فردوسی بعد از هشتاد سال عمر ادبی در وقت سرودن زلیخا دریافت که ارژنگ نام کتاب ها نیست ؟ نه تصویر و نیرنگ که درشاهنامه آورده بوده است؟ حقیقت اینست که فردوسی بتاریخ مانی آشنائی کامل داشت و باین سخن قائل نبود که ارژنگ کتاب ما نیست و بنابرین در شاهنامه بدین معنی نیاورد . و اگر وی کتاب زلیخا را نوشتی ، هر آینه همین معنی را فروش نفرمودي !
-۱۰-
درینجایی مناسبت نیست که مدتی از مبحث اصلی خود اعراض کرده و در باره مضمون نوین دیگری هم سخن گوییم ، و سراد من از ین گفتگو در باره اسدی و گرشاسپ نامه اوست .
در باره اسدی بسا سخنان غلط بین ما رواج یافته ، و بسا او را استاد فردوسی را هم شمرده اند . و برخی هم داستان اواخر شاهنامه یزدگرد خاتم تاجدار ان عجم منظومه اسدی شمرده ولی این سخن در خور پذیرش نیست ، وبين شاهنامه و گرشاسپ نامه (۵۹) سال کامل فاصله است. خود اسدی در گرشاسپ نامه گوید :
ز هجرت بدور سپهری که گشت شده چار صد سال و پنجاه و هشت
اکنون که سال ختم گرشاسپ نامه را شناختیم ، باید تحقیق کنیم گرشاسپ نامه کهن تراست یا مثنوی یوسف و زلیخا ؟ بین این دو کتاب برخی الفاظ و محاورات مشترک و عامست مانند : از آدم درون تا الخ ... تخت زدن - کله زدن - قضارا - مشاطه - غريو و غرنگ اکنون باید بدانیم که آیا این کلمات را زلیخا از گرشاسپ نامه یا این کتاب از زلیخا گرفته است؟ و برای تصفیه این قضیه هم راهی داریم مثلا:
در زلیخا شکل مکمل این ترکیب "قضا را" می بینیم که در بوستان هم چنین است. وای در گرشاسپ نامه تنها "قضا" است و معلومست که قضا ازه "قضارا" کهن تر است. همین طور کلمه "بویژه" درشاهنامه و گرشاس پنامه عام و در زلیخا مترو کست و بجای آن "بخاصه" که نوتر و محدث تر است آورده میشود ، و ما از این نتیجه میگیریم که زلیخا بعد از گرشاسپ نامه سروده شده ! برای ثبوت کامل این مطلب به شاهنامه هم رجوع باید کرد بدین معنی که هین شاه نامه و گرشاسپ نامه کلمات مشترک مثل ابی - ایدون بویژه - چنانچون - تفت - یارمند - گمانیدن و غیره فراوا نست در حالیکی در مثنوی یوسف و زلیخا مهجور الاستعمالند. اگر زلیخا پیش از گر شاسپ نامه بودی، این الفاظ حتما در آن آمدی. چون در زلیخا این اصطلاحات و کلمات را نمی بینیم ، و در گرشاسپ نامه رواج داشت ، پس زلیخا را بعدتر از گرشاسپ نامه دا نیم، که اینگونه کلمات در عصر زلیخا متروکه بودند. و ازینرو تقدم گرشاسپ نام بر زلیخا روشن می آید. چون کهنی گرشاسپ نامه بر زلیخا ثابت آمد، تقدیم بیشتر شاهنامه هم بر زلیخا روشنتر است .
-۱۱-
ما بچشم خود میبینیم که بسا از محاورات روزمره وصدها الفاظ فردوسی نزد صاحب زلیخا مهجور الاستعمالند. و این هم مسلم است که در مدت کمتر و محدودی بدین عدد كلمات و الفاظ بکلي از قلمرو زبان اخراج شده نمیتوانند زیرا زبان در سلک و تصرف شخصی نیست بلکه به تمام گویندگان و مملکت آن تعلق دارد ، و مامی دانیم تا وقتیکه تمام مردم یک کلمه بالفظی را از گفتگوی عامه طرد نکنند همان کلمه متروک شمرده نمی شود. ممکن است که هزاران فرد بشر قتل وا هلاک شوند ، وصدها هزار نفوس در چند لمحه از صفحه هستی نابود کردند، مگر قتل عام الفاظ بدینطور ممکن نیست و اگر می میرند ، در جریان طبیعی چنین از بین میروند که در بین مردم ضرورت استعمال آن کمتر میگردد و بجای آن کلمه دیگر می نشیند.
مثلاً " خورشید چون توان نهفتن" فردوسی در عصر اسدی "به خورشید بگل نتوان پوشیدن" تبدیل گردیده و "در یوسف و زلیخا شمس بگل اند و ده داشتن " را از آن ساخته اند ، که در لباب الالباب "چشمه آفتاب بگل اندودن" شده است . وقس على هذا در ضرب الامثال فردوسی "بفرد اممان کار امروز را" و " آب از تارک برترگذشتن " اصلاح یافته و شکل امروزه آن "کار امروز بفرد امگذار" و آب از سرگذشتن گردیده است.
سخن کوتاه اینست که اخراج الفاظ ومحاورات یک عملیه دور ودرازیست وعمرها میخواهد. صدها کلمه و محاوره را از اقلیم زبان اخراج کردن کارده و بیست یا پنجاه سال نیست، بلکه صدها سال بکار دارد .
درینجا میخواهیم بفرق زبان شاهنامه و زلیخا و سرور سالها بین این دو اثر ایمائی نمایم، که به عقیده من بین زبان هر دو مثنوی لا اقل يكنيم صدى فاصله است.
درباره حصر زمان سرودن زلیخا دوقرینه دارم :
اول: آنکه گرشاسپ نامه اسدی در سنه ۴۵۸ ق سروده شده و چنانچه گفتیم
زبان زلیخا ازان متأخر تر است :
دوم: سکندر نامه نظامی گنجوی در ۵۷۹ ق سروده شده:
بتاريخ پانصد نود هفت سال
که خواننده را زو نگیرد ملال
هنگامیکه مادر زبان سکندر نامه و زلیخا وجه فارقی را جستجو میکنیم می بینیم که در زلیخا الفاظ کهن مانند "ابا" بمعنی با - یا "ابر" بمعنی بر- یا کجا (بكسره بمعنی وقتی که جایی که – طوریکه) گاهی دیده می شود . یا بجای افعال کامل خواندند - راندند - افشاندند صور مجرد آن رواج داش مانند این بیت انوری :
اختران را شوکتت بر سمت طاعت رانده
آسمان را نعمتت در زیر فرمان یافته
این خصایص در سکندر نامه بنظر نمی آید. اگرچه در زلیخا هم حکم آفتاب لب بام دارد، مگرگاهی کمتر دیده میشود ، مثلاً کجا تنها پنج بار بدین معانی آمده و خواندند صرف در دو مورد استعمال شده. پس ازینر و قیاس کرده میتوانیم ، که در ايام سرودن زلیخا در محاق متروکه شدن بوده اند آمدم بسر قصه : چون این الفاظ در زلیخا موجوداند و در سکندر نامه متروک پس سکندرنامه بعد از زلیخا بوجود آمده باشد و عصر سرودن زلیخا متقدم بر سکندر نامه است و بنابرین تخمین باید ،کرد که زلیخادر منتصف اول قرن ۶ سروده شده باشد.
حديقۀ حكيم سنائی بین ۵۲۴ و ۵۳۵ ق منظوم گردیده چنانچه :
پانصدو بست و چار رفته زعام
پانصد و سی و پنج گشته تمام
هر چند قرائنی در دستست که زلیخا و حدیقه با هم معاصر باشند، ولی برخی از خصائص انسانی و خط و خال، تقدم زلیخا را بر حديقه ثابت میگر داند . ازین مبحث مراد سن فقط همین سخنست که منتصف اول قرن ششم بهترین زمانه ولادت یوسف و زلیخا باشد. که برای تعیین این زمان یک قرینه دیگری هم داریم : علاوه بر اسالیب ایامی - که ذکرش در بالا گذشت - یک خصوصیت بیانی زلیخا اینست که در حین آوردن افعال معطوف ومعطوف عليه ( واحد باشد يا جمع، غائب باشد یا حاضر ومتكلم) معطوف آنرا به صيغه واحد غائب می آورد مانند :
قبا بست و چابک نوردیده دست قبایش در یدند و دستش شکست
(بوستان سعدی ۶۵۵)
که درین مثال باید به تبع در بدند ، شکستند آورده می مثال دیگر: "اسعاف ملتمس او را رحمه الله لازم شمردم واجابت دعوتش فریضه دانست." (المعجم في معايير اشعار العجم سنه ۶۱۴) که درینجا هم باید فریضه دانستم آمدی .
مثال دیگر :
زنده شده مردمی حاتم و مردمی رستم
چون بزم اندر نشستی و برزم اندر خاست
(لطيف الدين زكي - لباب الالباب ، باب ۱۱ ص ۳۷۶ ) که در ینجا هم
اندرخاستی بایستی .
مثال دیگر :
از پای در فتادم و از دست شد که چشم
روزی نه دید از تو مراعات سرسری
(محمد بن على كاشاني لباب الالباب باب ۷ ص ۱۸۴) درینجا باید از دست شدم بودی.
مثال دیگر :
دادی بوصل وعده و آنگه بطنز گفت
چیزی که کس نیافت تو از من مدار چشم
(جمال الدین ازهری مروزی. لباب، باب ۷ ص ۲۱۵) د ر ینجا گفتی
بروفق دادی بصیغه خطاب با بسته تراست .
مثال دیگر :
"و یکی از لطافت طبع او آن بود که مطایباتی که در حق او گفته بودند یادداشتی و حکایت کرد."
(محمد عوفی - لباب - باب ۱۱ ص ۳۹۳) که در ینجاهم باید حکایت کردی بودی.
مثال دیگر :
آن اسیران را اگر برین جمله که فرمودیم که باوطان و بلاد خویش برسانند
و یک کودک بازگیرند. هر چه را نديم و بقلم آورد و بنوشت ، جمله بجا آوريم" نامه سلطان منجر به عظيم الروم ، از انثای معین اصم ( تعليقات الباب ص ۳۱۷) که درینجا هم باید بقلم آورديم و بنوشتیم بودی عین همین اسلوب که مثالهای متعدد آن داده شد در مثنوی زلیخا هم مشهود است.
امثال
۱- چو فارغ شد از پند و اندرز مرد به بستند پیمان و سوگند خورد
(زلیخا ۵۱)
درینجا به تبع بستند ، سوگند خوردند بایستی .
۲- نه سوگند خوردی و پیمان گرفت گوابرتن خویش یزدان گرفت
(زلیخا ۵۱)
که درینجا هم باید گرفتی بودی.
۳- گرستند و یکچند زاری نمود ولیکن گرستن نمی داشت سود
(زلیخا ۸۱)
که بجای آن زاری نمودند باید آمدی.
۴- سرا سر بدان ده برادر سپرد همه راه کنعان گرفتند و برد
(زلیخا ۲۰۸)
به مناسبت گرفتند باید بردند بودی .
بعد از تمام این امثله باید گفت: که این اسلوب کلام در شاهنامه مطلقاً
غیر حاضر است و حتی در گرشاسپ نامه وحديقه سنائی و سكندر نامه
هم يافته نمیشود . و در ایران رواج نداشت، ولی در برخی از سرزمین های ماوراء النهر مورد استعمال داشت و امثله بالا بیشتر ماوراء النهریست . مثلا محمد عوفي - محمد بن على كاشانی و لطیف الدین زکی مرعه یی . و هما نقدر که زمانه خروج چنگیز نزدیک می آید، این اسلوب مقبولتر و پسندیده تر میگردد ، و در در ربع نخستین قرن هفتم نزد نویسندگان مروج تراست وبقول علامه محمد قزوینی این اسلوب غریب در اباب الالباب وجوامع الحكايات وتذكرة الاولياء عطار والمعجم في معايير اشعار المجم عاستر میگردد.
در امثال گذشته نمونه اقدم این اسلوب ، از معین الدین اصم و دیوان انشای سلطان سنجر سلجوقیست ، پس مثنوی یوسف و زلیخای منسوب به فردوسی نیز سروده همین عصر است که غالباً شاعر ساوره النهری باشد.