32

قیام سپید جامگان و مقنع خراسانی

از کتاب: تاریخ افغانستان بعد از اسلام ، فصل سوم ، بخش جنبش ابو مسلم و اوضاع افغانستان دراوایل عصر عباسیان
04 February 1967

باقتل سیس و سرکوبی شورشیان آزادی طلب, شعله های فروزن انقلاب فرو ننشست , و مردم خراسان از قیان طلم و اجحاف بازنه ایستادند در حقیقت محرک قوی و بسیار مهیچ تامام این قیامها و جنبش ها که در خراسان روی میداد همان احساس شدید آزادی خواهی این مردم بود.

سپاهیان و سپاهداران دولت عباسی بعد از جنگهای صعب و هولناکی که با پیروان استاد سیس هراتی  کردند نفسی را به آرامی کشدیند, و منصور خلیفه بغداد یکی از داعیان بزرگ و رجال مهم دربار حمیدبن قحطبه طایی را در شعبان ۱۵۱ هـ به خراسان فرستاد, او در سنه ۱۵۲ هـ بسوی کابل لشکر کشی کرد۱ در حالیکه بطرف شرق مملکت قوای عرب از طرف جنوب و اراضی سند به ملتان و کشمیر رسیده و در کشتی های دریای سند مرکز گندهار (ویهند) را هم فتح کرده و معبد(بد) انرا به مسجد تبدیل نموده بودند۲

حمید تا دیری در خراسان حکمران ماند و در اخیر حکمرانی او بود که خلیفه بزرگ عباسی المنصور در سفر حج بتاریخ ۶ ذیحجه ۱۵۸ هـدر بئر میمون حجاز بمرد  و لمهدی پسر وولیعهدش برابریکۀ خلافت عباسی نشست و درینوقت حمید بن قحطبه والی خراسان نیز در اوائل سال ۱۵۹ هـ بمرد و لمهدی حکمران جدید ابوعون عبدالملک بن یزید را بجایش گماشت, و حمزه بن مالک را 

۱-طبری۶/۲۹۴

۲-فتوح البلدان ۵۴۴

برسیستان .والی گردایند.۱

یوسف الرم :

سال ۱۶۰ هـ در خراسان مقدمۀ هنگامۀ رستخیزآسای دیگری بود و درین سرزمین مردی که یوسف بن ابراهیم نامداشت به یوسف البرم معروف بود قیام کرد و کردار های مهدی را انتقاد نمود, که گروه بزرگی از مردم اورا پروی کردند.۲

یوسف بقول ون فلوتن مردم را به نیکی دعوت نمودی , و جزاین مقصودی نداشت ۳ و طوریکه الیعقوبی گوید: یوسف از موالی بنی ثقف بخارا بود که در امر به معروف و نهی از منکر میکوشید و پیروانش فراوان شدند, و بر خلاف سلطۀ عباسیان اعلان قیام داد, درین اوقات یزید بن مزید شیبانی از طرف خلیفه المهدی با یحیی شاکری یکی از شورشیان خراسان جنگ داشت و چون خبر قیام یوسف به المهدی رسید به یزید نوشت تا قوای خود را به دفع یوسف گمارد. 

یوسف لشکریان خود ا به جنگ یوسف آورد و خراسانیان هم تا جائی مقاومت کردند که یوسف و یزید با همدیگر به جنگ تن بتن پرداختند ولی یوسف گرفتار امد و پیروانش تسلیم شدند و اورا با یاران و نزدیکانش یوسف را ببرند و بعد از ان هرثمه بن اعین اورا در مقابل خون برادر خود که در خراسان کشته شده بود گردن زد و دیگر یاران یوسف نیز کشته شدند و اسجاد مردگان رابر پل دجله نزدیک لشکرگاه المهدی اویختند. گویند خلیفه عباسی درین روز آنقدر خشمگین بود که به یوسف اسیر دشنامهای غلیط میداد و ناسزا میگفت .۴

بقول گردیزی : یوسف ثقفی حروری در روزگار حمید بیرون آمد و حکیم 

۱-طبری۶/۲۵۲

۲-طبری۶/۳۵۸

۳-سلطۀ عرب ۵۹بوسیلۀ تاریخ ادبی براون ۱/۴۷۲

۴-تاریخ الیعقوبی ۲/۳۹۷ طبری ۶/۳۵۹

طالقانی و بومعاذ فاریابی باوی بودند و پوشنگ از معصب بن زریق بستند بودند, و یوسف بر مرورود طالقان و گوزگانان غلبه کرده بود, تا هاشمیان بلخ با او حرب کردند و اورا را هزیمت کردند و بو معاذ فاریابی را بگرفتند و بنزدیک مهدی فرستادند و مهدی فرمود تا ب معاذ را اندر بغداد برادر کردند.۱

ظهور مقنع و پرچم سپید: 

قیام یوسف بسیار کوتاه بود, در همان سال ۱۶۰ هـ از بین رفت ولی در عقب آن حرکت بسیار خطیر دیگری که از ناحیۀ فکری باقیامهای سابق خراسانیان بعد از ابو مسلم شباهتی داشت بوجود آمد که پیروان ان در تحت پرچم سپید با پیراهن های سپید گرد آمدند و بنابرین ایشانرا سپید جامگاه (المبیضه) گفتندی . ۲

موسس این فرقه مردی بود از روستای مرو, ازدیهی که آنرا کازه خوانند ۳ و نامش هاشیم بن حیکم ۴ یا هاشم بن حکم یا عطاء حکیم یا حکیم مقنع ۷ یا حکیم مشهور به هاشم ۸ بود, که خروج اورا در ۱۶۱ هـ نوشته اند. 

وی بقول نرشخی در روزگار ابو مسلم سرهنگی بود از سرهنگیان خراسان که در جنبش برازبنده با عبدالجباربن عبدالرحمن ازدی ( حکمرانیکه از اطاعت در بار عباسی سر پیچید) یاور و زیر بود و بعد از گرفتار عبدالجبار, هاشم

۱-زین الالخبار ورق ۷۶ الف

۲-بوریحان بیرونی کتابی در شرح احوال و عقاید این فرقه بنام اخبار البیضه داشت .

۳-کازه از قرای مرو بود که نسبت به آن کازی و کارقی می آمد( معجم البلدان ۴/۴۳۰) اما البیرونی نام ابن قریه را «کاوه کیمردان» ضبط کرده (آثار ۲۱۱) و شاید کاوه تصحیفی از کازه باشد .

۴-تاریخ بخارا ۷۷و آثار الباقیه ۲۱۱

۵-مجمل ۳۳۵

۶-ابن خلکان ۳۱۹

۷-طبری ۶/۳۶۷ الکامل ۶/۱۶

۸-زین الاخبار ۷۵ ب

حکیم هم اسیر و از مرو ببغداد برده شد, و در انجا زندانی بود, و سالها بعد چون خلاص یافت بمرو باز آمد.

اما پدر مقنع که حکیم نامداشت نیز سرهنگی  بود از سرهنگیان امیر خراسان که در روزگار منصور خلیفه میزیست و از بلخ بود, خود مقنع در اول گازرگری کردی و بعد از ان بعلم آموختن مشغول شدی و از هر جنس علم حاصل کرد, و مشعبدی و علم نیرنجات و طلمسات بیا موخت , و دعوی نبوت نیز میکرد, و بغایت زیرک بود, و کتابهای بسیار از علم پییشبنان خوانده بود, و در جادوی  بغایت استاده شده بود و اورا مقنع بدان خواند اند که سروروی خویش را پوشیده  داشتی از انکه بغایت زشت بود وسرش کل بود و یک چشمش کور بود بود, و پیوسته مقنعه سبز و سرو روی خود داشتی.۱

در بارۀ عقاید مقنع مورخان را عقیده برینست که او قایل به تناسخ و حلول بوده ودعوای خدایی میکرد و میگفت چون قبل از تجسد احدی اورا نمیتواند دید, بنابرین در کالبد انسان و بصورت بشر درامد تا دیده شود.ش۲

این سلسلۀ حلول را ابوبکر محمد بن جعفر نرشخی (۲۸۶-۳۴۸هـ) چنین شرح داده است:

«گفت من خدای شمایم و خدای همه عالم (خاکش بردهان) 

وگفت من آنم که خود را بصورت ادم بخلق نمودم و باز بصورت

عیسی وباز بصورت محمد (صلعم) و باز بصورت ابو مسلم  و بازباین صورت که می بیند!

مردمان گفتند: دیگران دعوی پیغمبری کردند تو دعوی خدای میکنی !گفت:ایشان نفسانی بودند من روحانی ام »۳

۱-تاریخ بخارا۷۷

۲-آثار الباقیه ۲۱۱ و الفخری ۱۶۲

۳-تاریخ بخارا۷۸

پیروان مقنع میگفتند: که روح الله در بومسلم حلول کرده بود و او نه مرده وعودت خواهد کرد و آنکه منصورش کشت اهریمنی بود که بصورت بو مسلم در امده بود و این مردم که در مرو و هرات اند بر کوکبان نامد۱ و بقول البیرونی تا عصر او یعنی حدود ۴۴۰ هنوز هم در ماوراء النهر فرقه یی بودند که در خفاء پیرو دین مقنع بودندع و با سلام تظاهر میکردند ولی بگفتۀ نظام الملک : مقنع مروزی شریعت به یکبار از قوم خویش برداشت و از اول ان دعوی کرد که باطنیان کنند .۳

شهرستانی گوی مقنع که دعوی الوهیت کرد در اول بر مذهب رزامیه (پیروان زرام و قائلین به امامت حضرت علی و بومسلم و حلول روح الهی درو) بود و این طایفه صنفی از خرمیه اند که ترک فرایض کرده و معرفت امام و اداء امانت از اصول مذهب ایشانست ) ۴

مقنع به تمام ولایات خراسان داعیان خود را فرستاد و نامه ها نوشت که مضمون این نامه ها را ابوبکر محمد بن جعفر ترشخی چنین ضبط کرده است:

«بسم الله الرحمن الرحیم, من هاشم بن حکیم سید السادات الی فلان بن فلان : الحمدالله الذی لا اله الاهود اله آدم و نوح و ابراهیم و عیسی و موسی و محمد و ابو مسلم ثم ان للمفنع القدرة و السلطان و العزة و البرهان.

بمن گروید و بدانید که پادشاهی مراست و کردگاری مراست و حزمن خدای دیگر نیست و هر که بمن گرود بهشت اورا است و هر که نگرود دوزخ اورا است »۵

۱-الفرق بین الفرق ۳۴۱ و الملل و انحل شهرستانی ۱/۲۰۵

۲-آثار الباقیه ۲۱۱

۳-سیاست نامه ۲۳۵

۴-ترجمۀ فارسی الملل و انحل ۱۱۳

۵-تاریخ بخارا ۷۸

از مضمون این نامه اگر نیست آن درست باشد نیز پدیدار است که مقنع قایل به حلول بوده و سلسلۀ آنرا تا بو مسلم  بو بعد از ودر خودش ختم دانسته است.

در بارۀ اباحت و اشتراک اموال و زنان و کلبۀ قوانین کیش مزدک ۱ نیز مقنع را ملزم دانسته اند و کسانیکه با او مخالفت میکردند, محکوم به قتل بودند۲ و پیروان او کاروانهامی زدند و دیهها غارت میکردند و مذهب ایشان آنست که نماز نگذارند و روزه ندارند و غسل جنابت نککند و لیکن به امانت باشند و این همه احوال از مسلمانان پنهان دارند, و دعوی مسلمانی کنند, و چنین گویند که ایشان زنان خویش را بیکدیرگ مباح دارند گویند : زن همچون گلست هر که بویداا وی هیچ کم نشود.۳

ابن العبری ابو الفرج بن هارون گوید: که مقنع به پیروان خود گفته بود, که روح او بعد از مرگ در قالب مردی خاکستری موی که بر سمند خاکستری رنگ سوار باشد, بعد از مدتی ظهور خواهد کرد و بر روی زمین مسلط خواهد شدع و بدین ظور عقائد فرقه های سنباد و مقنع و خرمیه اساسا یکی است که رجوع ثانوی رهبران ایشان باشد.

مقنع همواره نقابی از طلای ناب یا بقول دیگر از پرند سبز بر روی میکشد تا پیروانش از نور چهره و تابش سیمایش در گزمد نباشند و مخالفان او گویند که وی کراهت منظر و چهره مکروه خود را بدان وسیله می پوشانید, زیرا بیماری چیچک روی اورا دغدار ساخته و یک چشمش را کور ساخته بود؛ و بعید نیست که این روی پوش 

۱-مزدک بن بامداد در عر شاهی ساسانی در ایران دعوی پیامبری کرد و بدو اصل نور و ظلمت و اشتراک اموال و زنان قایل شد, و قباد بکیش او گروید ولی در اخر روحانیان زردشتی و شهزاده خسرو نو شیروان و دولتیان قبادرا بو قلع و قمع مزدک وا داشتند و در سنه ۵۲۸ با پیروان خود کشته شد, خود کشته و خرم دینان پیروان بابک خرمی حدود ۲۰۱ هـ که عقاید نزدیک فارسی از جلال همائی ۲۲۷)

۲-آثار الباقیه ۲۱۱

۳-تاریخ بخارا ۷۹/۸۹

۴-مختصر الدمل ۲۱۷

او تقلیدی باشد از پنام (بروزن کلام) زردشتی که موبدان روبندی را باین نام در مراسم دینی خود بر روی می کشیدند تابه آتش مقدس نفس و بخارا دهن نرسد.و شهید بلخی دران باره گفته بود:

بتانگارا! از چشم بد بترس همی               چرانداری با خویشتن همی تو پنام 

بقول ترشحی روزی در ماوراء النهر پنجاه هزار مرد از پیروان مقنع بدرحصار جمع شدند واز و دیدار خواستند او جواب داد که شمار اطاقت ان نیست, و هر که مرا بیند در حال بمیرد بالاخره چون تضرع و الحال پیروانش برای دیدار اندر زیادت شد او د زن را از دختران دهقانان سغدوکش و نخشب فراهم اورد و بدست هر یکی آینه یی داد تا ببام حار بر امدند و بداونوقت که نورآفتاب بزمین افتاده بود جمله آیینها بدست گرفتند و هنگامیکه آفتاب بران آیینها بتافت از شعاع آینه ها آن حوالی پر نور شد و آن قوم بر دیگران فخر میکردند که ما بدیدار خدا رسیدیم ۱ ازین حکایت به نتیجه میرسیم که مقنع برای فراهم اوری مردم و حفظ عقیدت ایشان نسبت بخود از انواع امور موثرکار میگرفت.

دیگر چیز عجیب و شگفت انگیزی که بنام مقنع شهرت یافته ماهی بود که هر شب از چاه نخشب (شهری در ماوراء النهر و اکنون قرشی ) طلوع می کرد و بقول زکریابن محمد قزوینی (۶۷۴) هـ ان امرتنها بوسیلۀ ریاضی و انعکاس اشعه صورت میگرفت , زیرا بعد از او اندران چاه کاسۀ بزرگی از جیوه یافتند.۲

ماه نخشب در ادب عرب و عجم به مقنع نسبت یافت و در فارسی انرا ماه سنام (ماه سیام) و ماه کشو ماه مزور گفتند۳ و برخی عقیده دارند که این اعمال مقنع در نتیجه مهارتش در علوم فیزیک و شیمی و خواص ادویه و محلولات صورت میگرفت ۴

۱-تاریخ بخارا ۷۸

۲-آثار البلاد ۳۱۲ بوسیلۀ تاریخ ادبی براون 

۳-برهان قاطع ۱۹۵۹ مثلا رودکی راست :---

مقنع خواست که خود را از مرکز قوای عباسیان که در مروبود دور نگهدارد ,و بنابرین داعیان خود را به ماورای آمو ارسال داشت و از انجمله عبدالله بن عمر مروی بود که دختر خود را به مقنع بزنی داده بود این عبدالله از جیحون بگذشت و به نخشب (قرشی کنونی ) و بکش آمد و خلق بسیار را گرویدۀ مقنع ساخت , و مردمان کش آیین مقنع را پذیرفتند و عمر سوبخی با مردم سوبخ (از قرای نسف) امیر عربی خود را بکشتند و اکثر و اکثر مردم ماوراء النهر بکیش مقنع در امدند.

درینوقت حکمران عباسیان در خراسان حمید قحطبه بود او امر گرفتاری مقنع را داد و بر لب جیحون صد سوار گماشت تام مقنع را به گذشتن از جیحون نگذارند و اورا بگیرند ولی مقنع باسی و شش تن از معتمدان خود را از آمو گذشت,

--- نه ماه سیاسی نه ماه فلک          که اینت غلامست و آن پیش کار

سنائی گفت:

گر مقنع ماهی از چاهی براور داز حیل            پس خدایی کرد دعوی گوبها اندر نگر

                                                (دیوان۱۵۸)

فرخی راست:

ماه را گر خلاف او طلبد            مطلب جزبچاه نخشب باز 

                                         (دیوان ۲۰۱)

ابو العلامعری گوید:

افق ائما البدر المقنع راسه           ضلال وغی مثل بدر المقنع

                                   (ابن خلکان ۳۱۹)

سوزنی گفت :

سود افتاد خیره سری را هم از خری                تا آفتاب وماه برار دزچاه کش 

دعوی کند خدایی و مر هیچ خلق را                  نتوان که دستگیرد از جوع و از عطش

                                                          (مجمل فصیحی ۱/۲۳۲)

۴-برگزیدگان۱۳۳ تالیف امیر مسعود طبع تهران ۱۳۴۱ ش 

و در روستای کش مرکز گرفت , و حصار سنام ۱ را که بغایت استوار بود, عمارت کرد و مال بسیار و نعمت بی شمار را در آنجا جمع کرد و سپید جامگان خود را به حفاظت آن گماشت ۲

مقنع دو کار مهم را در اوایل حرکت خویش انجام داد: نخست اینکه پیروان فداکار و گرویدگان مومن بخود را پرورانید که بقول گردیزی اندر حربگاه بانگ کردندی « باهاشم یاری ده » ۳ و ازین برمی آید که سپید جامگان اورا یاری دهندۀ نیرومند خویش می پنداشتند. ددیگر مقنع در مقابل قوای دولت عباسی با خاقان ترک مکاتبه کرد و از و کمک خواست ۴ و بنابررین ترکان کافر دست بغارت بلاد خراسان بالا کشودند و خواسته های مسلمانان غارت کردند و زنان و فرزندان مسلمانان اسیر می بردند و همی کشتند ۵

نخستین اشتعال سیپد جامگان در بخارا واقع شد که شبانگاهان دردیه نو مجکت همان دیه را از تیغ گذراندیند و این نخستین خروج سپید جامگان در سال ۱۵۹ هـ (بقول گردیزی ۱۵۷ هـ) بود که امیر بخارا حسین بن معاذررا به تشویش انداخت, مهتر این طایفه مردی بود از بخار, که حکیم احمد نامداشت و باوی سه نفر سر هنگ بودند مبارز و عیار بنام های حشری و باغی از کوشک فضیل و سیوم کردک از دیه عجدوان . ایشان با سپید جامگان خویش دست به پیکار یازیدند,

۱-نام این حصار در کتب تاریخ بور سام   صفام- سیام- ضبط شده ولی یاقوت حموی در کتاب جغرافی خویش المشترک و ضعا و المختل صقعا ( ص ۲۵۴) طبع گوتینگن ۱۸۴۶ م انرا سنام نوشته که مقنع خارجی در ماوراء النهر ساخته بود, و بقول ابن خلکان ص ۳۱۹ نام این قلعه در کتاب اخبار خراسان هم بدین طور امد و درروستای کش واقع بود. 

۲-تاریخ بخارا ۸۰

۳-زین الاخبار ۷۵ ب. مورخان عرب این بانگ رابه عبارت «یاهاشم اعنا» ضبط کرده اند( ابن اثیر۶/۱۶ و الفخری ۱۶۲)

۴-آثار الباقیه ۲۱۱

۵-زین الاخبار  ۷۵ و تاریخ بخارا ۸۰ 

و جمعی از سرهنگان را باقوای دولتی هزیمت دادند تاکه حسین بن معاذ با قوای بخارا او ضاقی آنجا عامربن عمران در ماه رجب ۱۵۹ هـ بایشان متوجه گشت , و دردیه نرشخ= نرجق باهم جنگیدند درین جنگ هفتصد مرد سپید جامه با مهتر ایشان حکیم بخاری کشته شدند و هزیمت یافتند و باقیماندگان به سوی مقنع رفتند. قوماندان قوای عرب, درین جنگ جبرئیل بن یحیی و یزید برادرش بود که جبرئیل مقام وزات المهدی خلیفه عباسی را داشت , و از دربار خلیفه با قوای سنگین بسر کوبی سپید جامگان گماشته شده بود, و او مقاومت پیروان مقنع را در دیه نرشخ به تدابیر لشکری از بین برد بدین ترتیب که بر گرد آن دیه کنده یی ( خندقی ) کندوتا چهار ماه پیوسته حرب کرد, چون مقاومت سپید جامگان را استوار دید, و هر روز ظفر ایشانرا بود, و مسلمانان بیچاره شدند, پس مالک بن فارم (فازم ) تدبیری اندیشید, و بوسیلۀ هیزم و نفت و منجنیق برخی از حصار نرشخ را ویران کرد و حکیم بخاری مهتر سپید جامگان را به دسیسه بدست آورد, و اورا یکجا با یاورش خشوی نام بکشت و این کار بدست عباس پسر جبرئیل انجام یافت . اکنون جبرئیل باستیال سپید جامگان سغد کمر بست که در انجا مردی سغدیان نام از نقیبان مقنع مقاومت میکرد تاکه بالاخره یکفنر بخاری اورا بکشت و درین وقت امیر خراسان معاذبن مسلم در ۱۶۱ هـ بمرو آمد و از انجا قوای خود را ترتیب داد و بدور او در حدود پاند هفتاد هزار مرد از مردم خراسان و بخارا را جمع شدند و آلت های حرب بسیار ساخته کردند و سه هزار مرد کاری را با تیشه ها و بیلها و کوزه ها مهیا گردانید, و منجنیق ها و عراده ها بساخت,و به نیکوترین تعبیه روی به سغدنهاد که در انجا سیپد جامگان با لشکریان ترک بسیار امده بودند و معاذ را بایشان مدت دو سال جنگ افتاد ولی به قلع سیپد جامگان موفق نیامد درین جنگ ها لشکریان دولت عباسی را سعید بن عمر و حرشی و میب بن سلم قیادت میکردند و از سپید جامگان مهتری خارجه نام از طرف مقنع 

۱-تاریخ بخارا ۸۱ ببعد

به همراهی پانزده هزار مردمی جنگید تاکه بالاخره هزیمت بریشان افتاد, و در حالیکه سه هزار نفر کشته شدند باقی سوی مقنع باز گشتند.۱

باری مقاومت عنیف سپید جامگان دوام داشت, و معاذ درین که رخسته و زبون شده بود بنابرین از حکمرانی خراسان عفو خواست و المهدی بجای او مسیب بن زهیر ضبی را به خراسان فرستاد او در جمادی الاولی ( ۱۶۳ هـ) بمرو آمد, و بعد از تنظیم امور آنجا در ماه رجب به بخارا رفت, که درانجا یکی مددی به سپید جامگان نرسد،وخودی لشکر ساخته با کولار تگین بجنگ پرداخت ۲