32

حکایت ۱۹

از کتاب: روضة الفریقین

وقتی شیخ ابوسعید از گرما به برآمده بود ، پاره پنبه خواست ، و خلالی بیاوردند ، آن پنبه را با خلال در گوش میکرد و بیرون می آورد و می انداخت . روی بخادم کرد و گفت : دانی این چرا میکنم؟ می نمایم بشما که پنبه از گوش بیرون کنید! پیش از انکه خواهید که بیرون کنید و نتوانید! قال النبي صلى الله عليه وآله وسلم : بنى الإسلام على خمس ... الخبر

اسلام پنج رکن دارد که بزبان اقرار دادنست بوحدانیت خداوند و گواهی دادن بر صدق نبوت ورسالت ، و ایمان آوردن بکافه رسل صلوات الله عليهم . 

ركن دوم: نماز بپای داشتن و نماز عبادت مکررست در شبانروزی پنج بار ، بهیچ عذری از بالغ باز نیفتد ، مگر از زنان بعذر، و کودکان چون هفت ساله شوند، ایشانرا بنماز حاضر باید کرد تا شعار اسلام به بینند و بیاموزند و با نماز الفت گیرند . تا در دل ایشان شیرین گردد . تا چون بده رسند ، اگر فرمان نبرد ، محابا نباید کرد ، و بفتوى مشغول نباید شد، که برایشان واجب نیست . ترا با بلوغ وی کار نیست الا با فرمان شرع کارست وشرع این فرماید که : واضربواهم ... اذا بلغوا عشراً. ودرين خا.... دی صحبت كند با كنيزک .... داد  ، اگر غسل نکند بلکه خبر باید کرد تا غسل کند . وروا نباید داشت که قرآن خواند پیش از غسل.



فصل

في بيان اوقات الصلواة

قال الله تعالى : ان الصلوة كانت على المؤمنين كتاباً موقوتاً  يعنى : اين پنج نماز برمؤمنان بهشتیم یعنی فریضه گردانیدیم كتاباً موقتاً ، وقتهاء برگذارد هر فریضه بیان کردیم. قال الله تعالى : فسبحان الله حين تمسون وحين تصبحون الآيه .

و سنت نیز بدین ناطق است : عبدالله عباس می گوید عم زاده مهتر مملکت

و جابر بن عبدالله  و جماعتی از صحابه رضوان الله علیهم اجمعین که رسول گفت عليه الصلوة والسلم : اتانى جبرئيل عليه السلم فامنى عند باب الكعبة يومتين وليلتين فصلى في الظهر إذا زالت الشمس وصلتى في العصر حين صار ظل كل شيء مثله ، وصلى في المغرب اذا غابت الشمس وحل فطر الصائيم ، وصلى في العشاء الآخرة حين غاب الشفق، وصلى الصبح حين طلع الفجر الصادق . فأتاني يوم الثاني وصلى فى صلواة الظهر إذ صار ظل كل شيء مثله ، وصلى صلواة العصر إذ صار ظل كل شيء مثله وصلى صلوة المغرب اذغابَ الشمس ، وصلى صلوة الاخيرة حين ذهب ثلث الليل ، وصلى صلوة الصبح حين كادَ الشمس تطلع . قال جبرئيل عليه السلم : الوقتُ ما بين هاتين وفى بعض الروايات : هذا وقت لک و لأمتک .

وبقول ابوحنيفه رحمه الله : وجوب نماز ولزوم وى بآخر وقتست ، و بقول شافعی رحمه الله باول وقت و بیان این بمسائل پیدا ،آید تا اگر زن حایض شد، یا نفسا شد ، یا دیوانه شد کسی بعد از دخول وقت . چون آن عذر برخیزد، آن نماز را قضا نبود بقول ابوحنيفه رحمه الله، وبقول شافعى رحمه الله ، بعد از دخول وقت چندان تاخیر کرده بود که اگر گزاردی توانستی گزاردن اکنون معذور نبود ، قضا را نماز واجب دارد . و اگر از وقت چیزی باقی مانده بود که صاحب عذر را عذر زایل شود، ، نماز واجب آید، هر چند وقت اندک مانده بود و شافعی را با ما موافقت است درین مسئله ، بحکم حدیثی که روایت كند : من ادرک ركعة من الصبح قبل ان تطلع الشمس فقد ادرک الصبح بلاكره.

(اگر) دیوانه بهوش آید یا حایض را حیض بریده گردد ، یا از نفاس براید و از وقت چندانست که رکعتی توان کرد ، واجب دارد شافعی بحکم این حدیث، بفروشدن آفتاب ، در حق این قوم حکم همین است قوله : من ادرک ركعة من العصر قبل أن تغرب الشمس فقد أدرک العصر  .

و اگر از وقت نیز کم ازین بود که رکعتی ببرد هم راجب آيد خاص بقول ابوحنیفه . تا اگر بمثل باندازه تحریمه نماز وقت مانده واجب گردد، چون زنی از حیض پاک شود و خانه وی ده بود  ، یا از نفاس براید و نفاس وی بچهل  بوده بود، یا دیوانه بهوش آید یا کافر مسلمان شود ، يا كودک بالغ شود.

و اگر کودکی باول وقت نماز کرد و بآخر وقت رسیده گشت ، بقول شافعی باز آوردنی نبود و بقول علماء ما باز آوردنی بود. و اگر مسافر باول وقت بازگزارد و بآخر وقت مقیم شد، باز آوردنی نبود . و اگر نماز پیشین گزارد و باز مقیم شد بروز آدینه بروی لازم نبود و اگر بگزارد اولی تر بود .

بیماری که بیهوش بوده بود و از وقت نماز خبر نداشته ، چون بهوش آمد، اگر بسیارست مدت بیهوشی ، قضا واجب نبود ، واگراندکست، قضا واجب بود ، و حد فاصل قلیل و کثیر گفته شده است.

و اگر خفته مانده است کسی هر چند بسیارست قضا واجب بود ، هرچند که حدیث درین باب آنست که : رفيع القلم عن ثلاث : عن الصبي حتى يبلغ وعن المجنون حتى يفيق ، وعن النائم حتى يستيقظ خفته معذور بود ، لیکن چندانک در خواب بود، فاما چون خواب رفت ، وجوب در دامن وی در آویزد گوید: تاترا از تو خبر نبود ، قلم تکلیف را با تو کار نبود، اکنونکه به تقاضاء مراد خود، میان در بستی ، شرع نیز حق خود را از تو درخواهد . احکام بارخدای، نظاره هستی خلق است هر کجا هستی پیدا آید، قلم احکام نام وی بر جریده امر و نهی افگند ، و خواب غیبتی در افگند ، میان هستی، بنده و ميان حكم .

قلم نظاره میکند، تا هستی بدو باز آید . چون هستی بدو بازآید، شرع ، دامن  وی بگیرد و حق خود از و طلب کند . فاما مجنون ، خود هستی را غارت کند ، ، حق هستی بماند، قلم بغيب يارشود . طفل و نارسیده خود براه نیامده است اگر کافر اصلی مسلمان شود ، او را قضا  نفرماییم ، چه قرآن او را معذور داشته است ، قوله تعالى : للذين كفروا...الآيه.


واگر ایشانرا قضاء نماز بفرماییم هزیمت شوند. زنانرا خود معذور داشت از قضا کردن نماز ، ايام حيض را حرج نبود كذلک الكافرون . فاما مُرتد را قضا فرماید شافعی رحمه الله ، چون مسلمان شود باز از انکه وی حرمت شرع برداشت بعد از انکه قبول کرده بود. او را معذور ندارند . فاما کافر اصلی قبول نکرده بود و بنزدیک وی آن بود که وی خود بر حق است ، او را راه اکنون معلوم شد ، لاجرم بقضا ناکردن بنماز معذور بود . و در جمله آنست : که اگر بی عقل ار کسی زایل شود ، اگر آن سبب حرام بود ، قضا واجب گفته اند ، واگر حرام نبوده باشد قضا واجب نیاید ، چون بهوش باز آید .

یا اگر شراب خورد، یا داروی بیهشانه خورد ، بدین حیلها گرفتارست قضا واجب بود ، چون بهوش آید. و اگر خفته ماند و خفتن وی پیش از دخول وقت بود ، شرع از وی بقضا قناعت می کند. و اگر بعد از دخول خسپیده مکروه بود و معصیت کرده باشد. و اگر در حال مستی نیز دیوانه گشته بود قضا از و نیفتد. فاما اگر در حال حیض یا نفاس دیوانه شود، هر گه بهوش آید ، از نمازهای گذشته خطابش نکنند بقضا کردن . و اگر زن در حال ردت  حایض بود ، او را خطاب کنند بنماز ، چون باسلام باز آید. و اگر در حال ردت ديوانه شود حكم همین است.



فصل

اگر از جایی فرو افتد و عقل از و زایل شود اگر وی در ان فعل متعدی نبوده باشد حکم وی چه ، حکم دیوانگی باشد. و اگر از جایی فروجسته باشد که غالب حال آن تقاضا کند که خللی و نقصانی تولید کند، قضا بروی واجب داریم. چه وی بدین فعل متعدی است.


فصل

نماز باول وقت گزاردن در عموم احوال اولی تر از انک بآخر وقت ، بفتوى صاحب شرع : اوّلُ الوَقتِ رِضوان الله وآخره عفو الله و صدیق گوید رضی الله عنه : خشنودی خدای تعالی بنزديک من دوستر از عفو.

و شافعی  گويد : العفو أشبه للمقصرين . عفو در محل تقصیر بکار دارند و رضا در محل كمال خدمت بکار دارند.

ومحمد بن على الترمذی گويد : ليس من يتلقى أمرسيده بالتعظيم والمسارعة كمَن يتلقاه بالتراخي والتباطي . فالطالبُ لاوّل الوَقتِ متسارع ممتثل أمر سيده.

و قال الله عزّ ذكره : سارعوا الى مغفرة من ربكم. وقوله تعالى : اولئک يُسارعون في الخيرات والتارک لأوّل الوقت كأنه يعمل على ضرورة مكرهاً . قال رضى الله عنه: ولكل صلوة ديوان يُرفع الى الله .... وبراة لصاحبه منه ، وليس من ينشر ديوانه فى اوائل العرض كمن ينشر ديوانه فى آخره ويُخرجُ براته آخر البرات . بیان سخن خواجه حكيم على ترمذی موافق خبرست . قال عليه الصلوة والسلام : لووزن ايمان أبى بكر على ايمان سائر الخلائق ترجح .

این فضیلت صديق را از برای مسابقت آمد ، و این حدیث موافق کتابست قال عز ذكره : لا يستوى منكم من انفق من قبل الفتح وقاتل ، أولئک أعظم درجة  . الآيه کسی که کمر خدمت بست بعد از فتح مکه ، در درجه آنکسی نبود ، که پیش از فتح مکه کمر خدمت بسته بود. هر که یک قدم پیش نهاد، دست دست اوست آنگه مولیٰ تعالی دل هر دو طائفه را بی خویش گرداند ، بدين كلمه : وكلا وعد الله الحسنى والله بما تعملون خبير، نگاه دارند چون مهاجریان اند . و به آخر وقت آیندگان چون انصاریان . هر چند انصاریان عزیزاند و بزرگ اند . لیکن بدرجه مهاجریان نرسند . همه عالم در قبضه پرورش مانده اند. عزیز کسی بود که درد طلب او را از قبضه پرورش بستاند ، سیلی از رحمت در آید او را در رباید تا نیز بخود باز نیفتد. 

شعر:

              وكنت اذا بارزت سعدى بارضها

        ارى الارض تطوى لى وتَدْنُوا بعيدها


کسی که روز او را شب بود و شب او را روز بود، چون کسی نبود که شب او را روز نبود ، و روز او را شب در قفا نبود : اصبحت ولا صباح لي ، وأمسيتُ فلا مساء ليى . کسی را که کزدم عشق ، نیش زهر آلود بجان او فرو نبرده بود ، او را از حدیث محمد بن علی خشم آید. کسی که نماز خود را خزینه مراد خود ساخته بود وحديث ویرا سپر دفع بلاء خود ساخته بود ، با او هرچه گو، ضایع بود . هیچ کلمه عزیز تر از کلمه توحید نیست. چون غرض گوینده ، از گفت کلمه توحيد ، بسلامت نهاد خود آمد ، اسم دروغ بروی نهادند . والله يشهد انهم لكاذبون. و رقم نفاق بروی کشیدند .

قال : هر نمازی را جریده است که عرضه کنند و براتی بستانند . 

نماز کسی که جريده او داغ بيم دل او دارد ، نم دیده او سوز جگر او دارد، دیده در آسمان شرع نهاده بود، تا در امرکی کشایند تا وی قصه نیاز عرضه کند . توقيع جریده وی چون توقیع کسی نبود، که تا نور صبح بسلام وی نیابد سراز بالین شهوت برندارد . رخصت این آن مردمان حجاز را بود که آنجا گرم سیرست ، و این رخصت نیز در موضعی است که بجماعت خواهد رفتن تأخیر کند چندانکه دیوار سایه افگند ، تا در سایه رود . فاما اگر در راه آفتاب نبود ، خود تأخیر کردنی نبود .



باب الاذان

قال الله تعالى : ومن احسن قولا ممن دعا إلى الله  . الآيه . بانگ نماز دعوت است مرخلق را ، که ای مؤمنان ! حاضر آیید! و سارعوا الى مغفرة من ربِّكُم.

بشتابید که خزینه رحمت بکشادند و رحمت نثار میکنند تا از رحمت محروم نمانید کسی باید که بدل حاضر بود ، تا غایبان را دعوت کند . مؤذنان نائبان انبیااند . وزین قبل را شافعی فریضه گوید ، لیکن فرض کفایت . تا اگر در شهری یکتن بگوید بس بود . و اگر جمله بمانند و هیچکس نگوید عاصی شوند .

بانگ نماز دعوت غایبان است ، تا خفتگان بیدار شوند و دوران بشنوند حى على الصلوة را معنی اینست که بشتابید که مائده مغفرت باز کشیدند ، بشتابید ! تا نصیب خود ازین مایده بردارید!

کس باشد که پنجاه سال خلق را بحضرت دعوت می کند ، حي على الصلوة وحی علی الفلاح میگوید و او را خود از انچه می گوید خبر ني! معنى حي على الفلاح این بود که از خود بگریزید و بما آیید! كه هلاک شما ، در شماست ، ونجات شما بماست. بخود فرو میایید! که هلاک شما در انست که بخود فرود آیید ! نجات شما در انست ، که از خود برخیزید!

و این خلق چنان بخود فرود آمده اند ، وروی در خود آورده، که تا زنخ شان ، برنه بندند، خبر ندارند از آفت خود .

غلام آن قصابم که کشته خود خود خورد . غلام آن داعی ام، که نخست ، خود را دعوت کند بازدیگری را هزاران هزار خلق ، خود را تعبیه می کنند در میان مسلمانان به تهمت مسلمانی . ندانند که دریا نجاست نه پذیرد . و چون بکشد برندارد . و چون برندارد ، بموج بیرون اندازد . قامت دعوت حاضر انست ، آنها که بمسجد بصورت حاضر آمده باشند . مؤذن میگوید: چنانکه بتن حاضر آمدید. بدل حاضر باشيد ! قدقامت الصلوة . اگر می خواهید که رویتان در قبله بود ، قفا در خود دارید ! قبله یکی بیش نیست. چون روی در خود آوردی ! ناچار قفا بر قبله باید آورد . کس باشد که پنجاه سال قلم يجوز ولا يجوز در دست وی بود ، ومؤذنان را طهارت کردن بیاموزد و گوید که فریضه چندست ، و سنن چند ، و آداب چند . وخود روی ناشسته بخاک فرو شود.


فصل

مكروه بود مؤذن وامام را بر مؤذنی و امامی ، مزد طلب کردن . چون کسی نیابند که بحسبت کند امامی و مؤذنى . بقول شافعی شاید که او را بخودگیری و سلطان او را از بیت المال مزد دهد از خمس وخمس مهم پیغامبر است صلى الله عليه وسلم از فی و غنیمت فی آن بود که بی جنگ با کافران بدست آمده بود ، چنانکه بمثل : خبر لشکر اسلام شنوده باشند و گریخته و مالها مانده یا پس از آن کسها که مانده بوند و ناتوانسته بوند گریخته از یشان .

و غنیمت آن بود که بحرب کردن بستانند بقهر بشمشير . ومؤذن باید که خوش آواز بود تا آن مزد که بستاند ، بر آواز خود ستاند نه از بهر ذکر خداوند را ، چه بآواز خوش ، رغبت زیادت افتد و دلها خوشتر شود بشنودن آواز خوش وی و بر نگاهداشت اوقات نماز .

وابوحنیفه روا ندارد مزد طلب کردن برگزاردن طاعت همچنان که روا نبود بر نماز کرده خویش مزد طلب کردن ، روا نبود نیز بر بانگ نماز مزد طلب کردن. فاما اگر مردمان، حاجت وی بشناسند و با وی نیکونی کنند، صواب آید و شاید او را گرفتن . حاصل مسئله آنست که بر طاعتی مزد ستدن روا نبود . چون آن طاعت برتو لازم بود . شافعی ستدن مزد به آواز ، و بنگاهداشت اوقات حواله میکند . چنانک معلم مزد ستاند بنگاهداشت كودک، نه بتعليم قرآن .

و نیز گوید شافعی رحمه الله : که بانگ نماز نه چون نمازست ، که بانگ نماز بآواز بلند ، بروی فریضه نیست. گر بانگ نماز نکند کس و را جبر نتواند کردن . بلکه بانگ نماز چون مسجد بنا کر دنست و مانند منبر تراشیدن ، تا خطیب خطبه کند یا چون روفتن مسجد است.

اگر روفتن را مزد کنند درست آید . كذلک هاهنا . و اگر جانی خرد بود، سلطان يک تنه مزد دهد ، دو تنه نی . چه یکی کفایت بود ، اسراف نکند از بيت المال. اگر شهر کلان بود، بدان قدر که حاجت بود ، همه قدر نگاه دارد و همان قدر را مزد دهد و اگر هر ماهی چیزی بوی رساند بی اسم مزد، کراهیت نبود . فاما اگر کسی از مال خود مزد کند مرکسی را تا وی بانگ نماز کند ، باید که کراهیت نبود باتفاق ، و شبهت نبود بخوردن و این همه میخن روا و ناروا آنگه بود که کسی نبود که حسبت کند . فاما

اگر کسی حسبت کند و بانگ نماز کند، هیچکس دیگر را مزد دادن روا نبود از بيت المال


فصل

في الاذان والا مامة

قال الشيخ : اختلاف کرده اند که امامی فاضلتر یا مؤذنی ؟ بعضی از اصحاب شافعی گفته اند : که مؤذن فاضلتر . چه رسول علیه السلم گفته است : الائمة ضمناء والمؤذنون أمناء ، فـارشد الله الأئمة وغفر للمؤذنين امامان پذرفتاران نماز قوماند و در عهد وی ایشانند تا از عهده حق بیرون آیند ، ومؤذنان امینان، و در عهده کس نیند . و گفت : خدای تعالی امامان را راه راست کرامت کناد و مؤذنان را بیامرزاد ایشان را دعای آمرزش نقد کرد و ایمه را راه راست خواست، که آن راه سبب آمرزش است نه عین آمرزش . وعين آمرزش فاضلتر از سبب آمرزش . قال الله تعالى : ومن أحسن قولا ممن دعا إلى الله  .

عایشه گوید رضی الله عنها : که این خاص بحق مؤذنان آمده است ، و درجه أمنا زيادت بود از درجه ضمنا . کسی که در عهده نبود و آزاد بود، چنان بود که کسی درخوف چیزی بود .




و بعضی گفته اند : امامی فاضلتر . نه بینی که رسول عليه السلم ، اما می کرد ومؤذنی نکرد. اگر امامی فاضلتر نبودی از مؤذنی، رسول امامی اخیتار نکردی . چه رسول علیه السلم در همه کار فاضلتر اختیار کننده بود. بلکه امامی را آلت بسیار باید ، مرد کامل باید و عالم باید تا اگر خللی بیفتد ، تدارک تواند کردن . و اگر تدارک پذیر نبود شناسد و در بانگ نماز، چندین علم بکار نیاید، تا اگر خود بی طهارت بانگ نماز کند محسوب بود آن بانگ نماز . وزین قبل را بود که رسول عليه السلم ، ببلال حبشى حواله کرد وغيره ايضاً .

و این طایفه جواب گویند : که رسول حواله بدیگران از آن کرد ، که چون او مؤذنی کردی و گفتی حى على الصلواة هر كه شنيدى و تأخیری کردی ، درخداوند و رسول ، عاصی شدی و بیان این حرف آنست که اگر کسی در نماز بود و رسول عليه السلم او را بخواند واجب آید برانکس که در نماز او را اجابت کند و نماز را بماند و بجواب رسول مشغول شود.

و دیگر آنکه : چون گفتی که اشهد ان محمداً رسول الله، خود برسالت خود، گواهی داده بودی و مشرکان گفتندی که محمد خود را مدح کند . ازین معنی حواله بانگ نماز ببلال کرد .

و جواب دیگر نیز آنست که روا بود که رسول عليه السلم چیزی بفرماید وخود آن نکند، چه سامان آن ندارد. چنانک امر ببر الوالدين ولم. از انکه مادر و پدر را در نیافت، بعد از انکه حق ایشان شناخت ، ایشانرا اهل نیافت .

و در جمله : مقصود از بانگ نماز نماز ست ، بانگ نماز در عین خود مقصود نیست و روا نباشد که تبع براصل زیادتی گیرد در فضل .


فصل

در پیدا کردن باستقبال قبله

مرد باید که روی در قبله آرد پیشتر از آنکه آواز کومس رحیل بگوش اورسد. ويحيى صلوات الله عليه چهار ساله بود که او را کودکان گفتند : بیا تا بازی کنیم. گفت: ما خلقنا لهذا. گفت: دل يحيی بریحی فتوی میدهد ، که روی از قبله نگرداند ، وبلهو و لعب مشغول نشود . آن از چه بود خواجه؟ بط بچه را کس نباید که بآب آشنایی دهد، چون وی از غلاف خود بیرون آید، خود را بآب اندازد بی آنکه کسی او را در اندازد . و بچه مرغ خانگی چون از غلاف بیرون آید ، خويشتن بجاک اندر اندازد آن حیات خود از آب طلب کند، و اين حياة خود از خاک . ای چهل سالکان از چهار سالکان راه دین بیاموزید! بودا که دلتان از خود بگردد وقفا برخود آرید وروی در قبله آرید! بيت : 

                  تا قبله عاشقی مرا روی نمود

                               برتافته ام روی زهر قبله که بود


ترسایان را قبله ، وجهودا نرا قبله ، و گبرانرا قبله ومشركانرا قبلۀ ! بت پرستان گویند : که بت محراب ماست ، چنانکه کعبه قبله شماست ما نَعبُدُهُم إلا ليقربونا إلى الله زُلفى  . ما بپرستیدن بت ، او را طلب کنیم. به پرستیدن بت بدو تقرب می کنیم . ما قربت او را می جوییم .

ایشان پرستش بت را وسیلت میسازند بحضرت عزت ويقولون هؤلاء

شفعاؤنا عِندَ الله. و خواجگان روزگار ما پرستیدن حق را وسیلت میسازند بخلق . 

می گویند حج کنیم، تا مردمان ما را بنام نیکو یادکنند و بچشم حرمت درما نگرند . وغزا کنیم و علم آموزیم تا صدرها ما را مسلم شود، کس ما را تعرض نماید، و کس نتواند که بر ما اعتراض کند در انچه ما كنيم، وملوک در ما بديده تعظيم نگرند ، و درهای بسته ما کشاده شود .

و زهاد طلب قبول خلق میکنند و میگویند: ما حلال میخوریم و احتیاط می کنیم و می نمایند که گر ما بندگان بدرگاه نباشیم عالم زیر و زبر شود . آنها در دیرها بت می پرستند ، و در پرستیدن بت وسیلت می جویند بحق جل جلاله ، و اینها گرد کعبه طواف میکنند ، و در طواف و در بریدن بادیه وسیلت می جویند بخلق ، و علم می آموزند، تا بعلم برخلق ولایت رانند و امر و نهی کنند ، و به بساط سلطان نزدیک شوند . علمای روزگار ما ، و زهاد و صلحا ، با زنار ترسایان و کلاه مغان بجنگ ، و با زُنّارِ سینه خود بصلح . و با تراشیده دست ایشان بجنگ اند، و با خاطر واندیشه فاسد خود بصلح . خواجه بصورت مشغول مشو که گولی مسجدیرا با کلیسا برا بر نتوان کرد ، بمعنی مشغول شو ! که این خلق ، همه در بند صورت بمانده اند. هر چند مرد از معنی دورتر، خطاب وی بنزدیک خلق زيادت تر .

همه عوانان را مینگر! که چه خطاب میکنند؟ شرف الدین و ظهیرالدین و قوام الدین . و دانشمندان روزگار را مینگر، و بنام های ایشان تأمل کن ، و علماء گذشته را مینگر .