به پیشگاه وطن
داند خدا که بعد خدا می پرستمت
هان ای وطن مپرس چرا می پرستمت
ذرات هستیم ز تو بگرفته است جان
چون بر تری ز جان همه جا می پرستمت
در نیمه شب که باز کند آسمان درش
با صد هزار دست دعای می پرستمت
چون پر شکسته مرغ که از آشیان جداست
اینک ز آشیانه جدا می پرستمت
پیری نمود قامتم از بار درد خم
زاری کنان بقد دو تا می پرستمت
از یاد آن فضای فروزان نور بار
در زیر این گرفته فضای می پرستمت
از یاد مرغهای فلک تاز در هوا
با مرغ آرزو بهوا می پرستمت
از یاد آن چنار کهن سال سبز پوش
در پیش برگ برگ جدا می پرستمت
چون بوی گل بیاد توام می برد بباغ
با لرزش نسیم صبا می پرستمت
هر جا که مطربی کند از شوق نغمه سر
در پرده پرده ساز و نوا می پرستمت
بعد مکان اثر نکند در دیار عشق
ای دور از نظر بکجا می پرستمت
با آنهمه مصیبت و زندان که دیده ام
با گونه گونه جور و جفا می پرستمت
ثروت مدار شهر سزاورا ذکر نیست
از بهر آن یتیم گدا می پرسمتمت
ارباب جاه در خور تعظیم نیستند
از یاد قوم برهنه پا می پرستمت
از یاد کشتگان بخون غرق گشته ات
در تنگنای زندگی و خوابگاه قیر
در عالم فنا و بقا می پرستمت
هم با صریر خامه و هم با زبان دل
هم آشکار و هم به خفا می پرستمت
در خون و اشک کرده شنا می پرستمت
از یاد آنکه بر لب شمشیر آبدار
صد بوسه داده روز و فا می پرستمت
از یاد سنگری که سر افراز مردمان
با خون خویش کرده بنا می پرستمت
از یاد سنگری که سر افراز مردمان
با خون خویش کرده بنا می پرستمت