ملا محمد حسن و رحیمداد و زرای قلات
نایب ملا حسن
خاندان نایب خیل از بلوچان براهوی بدوزئی بنگل زئی است، عشیرۀ ایشان نهنگی رئی نامدارد، و علی خان مشهور به آغا علی با میر نصیر خان در قندهار بحکم نادرشاه محبوس بود، چون میر نصیر خان در قندهار بحکم نادرشاه محبوس بود، چون میر نصیر خان در سنه ۱۱۷۵ هـ در قلات حکمران شد، آغا علی مذکور بدربار قرب داشت و بعد از و نایب عبدالرحمن پسرش در کچهی نایب الحکومه بود، و با خاندان اخوند زئی وزیران دربار قلات رقابت داشت، و در عصر میر محراب خان و میر نصیر خان و میر نصیر خان دوم فرزند عبدالرحمن که نایب محمد حسن نامداشت وزیر شد و برادرش محمد امین را در کچهی به نیابت گماشت. این نایب محمد حسن مرد عالم و شاعر و سیاست مداری بود. دو نفر سرداران معروف دربار قلات ملا محمد خان رئیسانی و سردار تاج محمد را ک زئی داماد او بوند ، و نایب مذکور وزیر اعظم و مدار الهام قلات گشت(۱).
بهر صورت محراب خان معاهده را که محتوی رفتن دو لک روپیه سالانه و دو هزار روپیه نقد و عدم شناسائی رقیبش شاهنواز خان و حفاظت درۀ بولان بوده توثیق و مهر کرد و چنین بنظر می آید که نایب محمد حسن درین مسئله مخالف بود، و با برنس و موهن لال موافقت نکرده است. زیرا بعد ازین بزودی افراد قبایل بلوچی خروج کرده اند، و حتی متن معاهدۀ امضا کردۀ محراب خان را از بین راه باشاره محمد حسن ربودند، و بلوچان مسلح بر مسکن و فا و برنس حمله کردند تا که جنرال ویلشایر با قوای خود
بهر صورت محراب خان معاهده را که محتوی رفتن دو لک روپیه سالانه و دو هزار روپیه نقد و عدم شناسائی رقیبش شاهنواز خان و حفاظت درۀ بولان بوده توثیق و مهر کرد و چنین بنظر می آید که نایب محمد حسن درین مسئله مخالف بود، و با برنس و موهن لال موافقت نکرده است. زیرا بعد ازین بزودی افراد قبایل بلوچی خروج کرده اند، و حتی متن معاهدۀ امضا کردۀ محراب خان را از بین راه باشاره محمد حسن ربودند، و بلوچان مسلح بر مسکن و فا و برنس حمله کردند تا که جنرال ویلشایر با قوای خود بر قلات باخته و محراب خان را کشت و بتاریخ ۵ رمضان ۱۲۵۵ هـ حین تسخیر قلات نایب محمد حسن و نایب رحیمداد را اسیر گرفته و به بهکر زندانی ساخت (۲).
------------------------------------------------------
(۱)حیات امیر ۲-۱۸۶ ببعد.
(۲)تاریخ بلوچستان ۲۲۹ و کتاب حاضر در کتاب معاهدات ج ۷ ص ۷۳ واضح است که محمد حسن مخالف جدی امضای معاهده بود، و خان را از رفتن بکویته مانع آمد، و این حقایق وقتی روشن شد که بعد از فتح قلات اسناد تحریر رسمی محمد حسن بدست انگلیس افتاد، و بنابران اورا به بهکر زندانی ساختند.
ایان حبس نایب یکسال دوام کرد، و در سنه۱۲۵۶هـ چون نصیر خان دوم با میجر آترم ساخته و حکومت قلات باو سپرده شد، نایب مذکور نیز از قید فرنگی رهائی یافت و زمام وزارت نصیر خان را بکف گرفت.
اخوند محمد صدیق در تاریخ براهوی می نویسد:
" ایام حکومتش هیچ هیچ فتنه و فسادی در ملک بلوچستان بر پا نشد و امراء و ارکان هیچ نقصان نرسانید. الا نایب محمد حسن و محمد امین را سبب او شان این بود، که نایب محمد حسن بر عهدۀ وزارت مقرر بود، مالی و ملکی خلل های بسیار همی رسایند. ما سوا ازین نایب مذکور برای ملاقات جیکب صاحب بجیکب آباد رفته بود، در خلوت به جیکب صاحب گفته بود، که نصیر خان لایق حکومت بلوچستان نیست، او را معزول نموده، حکومت بلوچستان را بدست می بد هند همه کارهای ملک بلوچستان را موافق طبع و مرضی سر کار انگریز خواهم کرد، جیکب صاحب همین گفته اورا در پروانۀ خود نوشته، معرفت ملا احمد وکیل که در انجا می بود، بطرف نصیر خان فرستاد. بعد از رسیدن این خبر نصیر خان بخشم و غصه در امده، نایب محمد حسن و محمدامین را مقید نمود (۱)."
باینطور محمد حسن زندانی شد، و بعد از دو سال در حبس وفات یافت(حدود ۱۲۷۰هـ) و برادرش محمد امین در عصر حکومت خدا داد خان بعد از (۱۲۷۳هـ) به سفارش سرداران بلوچ رها شد. (۲).
--------------------------------------------------
(۱)تاریخ بلوچستان ۲۳۴
(۲)کتاب مذکور ۲۳۵
حمد
گویا بوصف تو شده تیغ زبان ما
زیبا ست نام نامی تو در بیان ما
از شکر نعمت تو شکر ریز گشته ایم
شکر فشان شده، لب شکر فشان ما
در شیشه دلم چو خیال تو بگذرد
گویا شود چو طوطی خوش گودهان ما
بیدار کن تو این " حسن " خفته را از خواب
بشنو زما، زلطف و کرم داستان ما !
غزل
آن روی نازنین که برون از نقاب شد
مهتاب شد، ستاره شد، و آفتاب شد!
این سرخی ایکه بر لب لعلش نهاده یار
یاقوت شد، عقیق شد، و هم گلاب شد!
بر کرد نرگسش مژه استاده صف زده
ناوک شد، و سنان شد، و تیر شهاب شد!
بر هر لبی که آب ز لال لبش رسید
زمزم شد، و حیات شد، و خود شراب شد
هر قامتی که دل به قد و قامت تو داد
نی شد، چو خشک شد، همه تار رباب شد
بلبل چو دید گلت را به بوستان
عاشق شد، و حزین شد، و دل کباب شد!
گویا چو شد زبان " حسن " بهرگلخران !
کاغذ شد، و قلم شد، و صاحب کتاب شد!
دیگر
آن سرو قد را در چمن دیدم چمان آهسته گک
دنبال او آن لحظه من کردم فغان آهسته گک !
گفتا که ای دلداده ام ، بنگر رقیب استاده ام
از جور رویت را نده ام، مسکین میان آهسته کگ
کردم بیان حال خود، در پیش فرخ فال خود
گفتم به بین اقبال خود، شکر دهان آهسته گک
دادم می گلرنگ او ، دیدم رخ خوشرنگ او
پرسیدم از گلرنگ او، لعل لبان آهسته گک
لب به لب آن گلبدن، بنهادم و گفتا به من
بکشا لب لعلت " حسن" شعرت بخوان آهسته گک
دیگر
پر تو حسن چون افتاد در گلزار ها!
بلبلان را وصف کل جا کرد در منقار ها!
بوی خوشبوی تو در موی بتان چون جای کرد
عاشقانت زان سبب بستند در دل تار ها!
چون می گلرنگ، رنگ مستی از رنگ تو یافت
بی خبر گشتند در میخانه صد هشیار ها!
در بیابان ره خود، چون تو خود رهبر شوی
گل بود در پای عشاق حزینت خارها!
گر نداری جای، داری جای، در جان جای تست
جات شد در سینه ریش و دل افگار ها!
زاهدت جوید به مسجد را هب و مغ در کنشت
جستجو دارند بعضی از در خمار ها
این همه حیران و حیرانی برای روی تست
جملگی دارند امید وعده ی دیدار ها
گر "حسن " حسنی ندارد واقف حسن تو شد
بهر وصف حسن دو دارد بلب گفتار ها!
دیگر
با من چرا تو جور و جفا می کنی مکن!
جور و حفا به اهل وفا می کنی مکن !
من جان و دل به حلقه موی تو بسته ام !
جانم اگر به شانه جدا می کنی مکن !
بندی بروی ما سر بند نقاب را
وا پیش غیر بند قبا می کنی مکن !
از مانهان به مجلس اغیار می روی
ای آهوی خطا، تو خطا می کنی مکن
بهر چه خون عاشق بیچاره ریختی !
دستت بخون اگر چه حنا می کنی مکن
پیچیده ایم ما بسر پیچ موی تو
وا پیچ پیچ زلف دو تا می کنی مکن
ای پادشاه حسن " حسن " گویدت شنو
جور و ستم، بحال گدا می کنی مکن!
رباعی
فرهاد شد از برای شیرین غمگین
آن لحظه که جان داده شده زیر زمین
کردند سوال زو، ز جان کندن او
من گفت همین که هست " شیرین شیرین"
دیگر
چون زندگی تو یک نفس شد نفسیی
مرگز نفسی مکش تو چون بوالهوسی
بنگر نفس تو هست بند قفسی !
این هم قفس تو هست، در بند کسی!
دیگر
گفتم قد تو ؟ گفت که سرو چمن است!
گفتم لب تو؟ گفت: عقیق یمن است
گفتم که گلت ؟ گفت: گل یا سمن است!
گفتم چه گفت : کف نیزه زن است!
دیگر
دل را به جهان مبند اگر میدانی
دل بستن او به تست سرگردانی !
صد مطلب اگر بدل، تو هم می داری!
رانی، رانی ، ولی راندن مالی!
دیگر
من تو به شکسته و خجل آمده ام !
ریزنده سر شک، پا بگل آمده ام !
شرمندگی ام ببین، و شرمند مکن!
بنمای بحل بحر بحل آمده ام!
قطعه
ز مه بهتر بود آن روی ما هت
نقاب خود بود زلف سیاهت
بپا دیدت خرامان سرو گفتا!
قد تو شد قیامت شد قیامت!