تصوف و عرفان
تصوف در لغت بمعنی پشمینه پوشیدن و در اصطلاح از خواهشهای نفسانی پاک شدن و ایشاء عالم را مظهر حق دانستن (آنندراج) بیک سر رفتن (کشف الغات) تصوف بمعنی پشمینه پوشی است و این بمناسبت جامۀ پشمی خشنی بوده است که برتن میکردند(فرهنگ عمید)
در تعریف آن آورده اند که: مذهبی است که تمام جدی که با هیچگونه هزلی آمیخته نشده است و گفته اند تصفیه دل است از ناپاکیها و مفارقت از اخلاق ظبعی و اخماد صفات بشری و دوری از دعاوی نفسانی و فزون امدن صفات روحانی و تعلق بعلوم حقیقی است و نیز گفته اند تمسک وقاء بحق است و به حقیقت و راستی و پیروی از رسول خدا (ص) است در شریغت و نیز گفته اند ترک اختیار است و بذل مجهود انس به معبود و نیز گفته اند : نگاه داشت حواس است از مراعات نفس و اعراض و از اعتراض.
و گفته اند صفای معالمه است با خدای تعالی و گفته اند صبر و شکیبایی است در اوامر ونواهی و خدمت تشرف است و ترک تملف و استعمال تظرف گفته اند اخذ حقایق است و تکلم بدقایق و نومیدی از هر چه بدست خلایق است *۲۷۶
بعضی ها گفته اند تصوف و آگاهی ووقوف است با آداب ظاهری و باطنی شرع و آن اخلاق الهی است و کسب مکارم اخلاقی است و دوری از هر نوع کدورت و زشتی اخلاق جهت تجلی صفات الهی و نزد ما اتصاف با اخلاق عبودیت است و این صحت ترین و کامل ترین تعریف است *۲۷۷
و علم تصوف یا علم صوفی ، صفوت جملۀ علماست و حلیت مردان خدا است . محمد مصطفی (ص) چنین خبر داد : العلم علمان علم الظاهر و ذالک حجته الله علی حلقه و علم الباطن و ذالک العم النافع بعلم باطن علم تصوف خواست که تاثیر آن در صفات باطن باشد و محصولش تصفیه دل است از کدورات و تزکیه نفس از اخلاق مذمومات و مواظبت جوارح بر طاعت و مراقبات نفحات ربانی در اوقات خلوات و هر عالمی که فریفتۀ جاه و شیفته دنیا و سخرۀ ابلیس و اسیر شهوت نبود آخر الامر به فاقت توفیق الهی درین طایفه گریخت (نظر ابوحامد محمد غزالی)
در خبر است که رسول الله (ص) را جعفر خلدی بخواب دید و از وی سه مسأله پرسید : و جواب گرفت : دعویها به گذاشتن معنی ها پنهان داشتن .
و تصوف عبارت از چهار چیز است : توبه از ناشایست ، صدق در طلب او ورع در شبهات ئ فنا در توحید . و مرد در شهود جمال حق تعالی ، وجود صفات خلق جمله فانی بیند پس لفظ تصوف چهار حرف یافتند حکم کردند که هر حرفی اشارتیست به مقامی ازین چهار گانه : "تا" توبه است و "صاد" صدف است و " واو" ورع است . "فا" فناست که در صفحات قبل با طول و تفصیل در مقامات طریقت بحث گردید.
حضرت جنید بغدادی در مورد وحدود و مبانی تصوف گفت : اسمییست که جامع ده معنی است : اول کم کردن و تقلیل دنیا بجای تکاثر آن . دوم اعتماد دل است برای سکون و آرامش بخدای عزوجل. سوم رغبت در طاعت است چهارم صبر است و شکیبایی در مصائب دنیا بجای شکوه و شکایت . پنجم تمیز در ماهیت . ششم اشتغال بخدای تعالی است از سایر اشتغالات . هفتم بر گزیدن ذکر خفی است از سایر اذکار هشتم تحقیق اخلاق است هنگام دخول وسوسه . نهم تعین است هنگام دخول شک و تردید . دهم سکونت در خدای تعالی است هنگام وحشت و اضطراب . هر که را این خصال جمع شود مستحق این اسم است والی کاذب و دروغ زن است.
کلام متصوفه و گفتار شان را در سه نوع مختصر میتوان کرد : اول اشارت شان در توحید ، دوم : کلام شان در موضع مراد و مشایخ و قوم و مراتب ان و سوم گفتار شان در باره مرید و احوال او و هر کی از این مسایل را فروع بسیاری است که اولین آنها عرفان است و سپس خدمت ادمان و هموار کردن امور و توصف را چهار رکن است ؛ اول معرفت خدای عزوجل معرفت اسماء و صفات و افعال او , دوم معرفت نفس . شرور و دواعی آن ؛ سوم معرفت وسوسه های دشمن (شیطان ) و مکایید و حیل اضلالات او , چهارم معرفت دنیا و تفتین ها و تلوین های آن چگونگی احتراز و رهای از آنها و این مبانی را لازم است که بناند بر دوام مجاهده و شدت مکایده و حفظ اوقات و اغتنام طاعات و دوری از آلایش و لذت از مطالعات و اعراض از علایق و رفض عوائق و اقتدای به مهاجرین و انصار ورها کردن ضیاع و عثار و توبه هر چه بیشتر به بذل و ایثار *۲۷۸
تصوف تصفیه دلها است از کدورتها و بکار بردن اخلاقست با خلق و پیروی رسول است در شریعت و ان علوم فرشتگانست و خروج از رقیت است و استغفار بخالق سماوات *۲۷۹
محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب (رض) گفت: تصوف نیکو خویی باشد هر که نیکو خوی تر صوفی تر و خوی تیکو دو گونه باشد یکی با خلق و دیگر با حق « ۲۸۰ در عوارف المعارف آمده است : هر چند که فقر اساس تصوف است و قوام تصوف بر آن است اما نه بدان معنی که وجود تصوف الزرام فقر کند ، اقوال مشایخ در باره تصوف و تعریف آن بر هزار بالغ است و نقل آن همه در اینجا باعث اطلال کلام شد اما باید دانست که در این تعاریف هر چند الفاظ متنوع است ولی در معنی متفق اند *۲۸۱
ابن عربی گوید: در تصوف منوط آنست که حکیم باشد چه حکمت به تمامه اخلاق است و ان محتاج است به معرفت و شناسایی کامل و عقل راجح و حضور و تمکیت قوی در نفس تا آنکه اعراض نفس بر او حاکم نشود و قرآن را پیشوا و امام خود قرار دهد و پیوسته در آن نظر کند (یعنی بقرآن عمل کند ) تا امر تصوف بر او سهل شود و با استنباطات احکام پیش خود و خروج از میزان حق که نتیجه آن خسران ازلی و بادی است نپردازد . پس صوفی کسیست که قایم بنفس و خلق باشد چه تخلق بحق و وقوف بدان امراض نفس را زایل کند . صوفی امانت حق است چه خدای تعالی از میان همه مخلوقات انسان را در زمین خلیفه خود قرار داد زیرا که او امین برحق خدا است و این موجودات در دست انسان امانتی است بر او عرضه شد و حملش را پذیرفت اگر ادای این امانت را بدرستی کند صوفیست والی ظلوم و جهول است.
نتیجه آنکه تصوف عبارت است از تخلیق به اخلاق خداوند متعال و آنکس که بدین مقام رسد بعلم تعرف در موجدات دست یابد و این همان معصومیتی است که خطا نمیکند و نخواهد کرد*۲۸۲
سنایی گوید:
سه نشان است مرد صوفی را خواه بصری و خواه کوفی را
اول ان کو سوال خود نکند بد بود خود سوال بد نکند
دوم انکه او کسی خواهد ما حضور بدهدش که می شاید
نکند باطل آن بمن رازی که بیابد عوض بروز جزا
سوم آن کز جهان شود بیرون نبود مرخر ورا افرزون
عطار (رح) در الهی نامه گوید:
تصوف چیست در صبر آرمیدن طمع از جملۀ عالم بریدن (الهی نامه ، ص ۱۴۴)
اقوال مشایخ اندر تصوف:
معروف کرخی : گرفتن حقایق و گفتن بدقایق و نومید شدن از آنچه هست در دست خلایق « تذکرته لاولیا جلد اول ، ص ۲۷۲
ابو سلیمان درانی : تصوف ان است که بر وی افعالی میرود که جز خداوند نداند و پیوسته با خدای بود چنانکه جز خدای نداند.
سهل بن عبدلله تستری : اصول ما شش چیز است ، تمسک بخدای ، و اقتدا به سنت رسول کریم (ص) و حلال خوردن و باز داشتن دست رنجانیدن خلق اگر چه خلق ترا برنجاند و دور بودن از مناهی و تعجل کردن بگذاردن حقوق . (تذکرته لاولیا ، ص ۲۶۱)
سری سقطی : تصوف نامیست سه معنی را ؛ یکی آنکه معرفتش نور ورع فرو نگیرد و در عالم باطل هیچ نگوید که نقض ظاهر کتاب بود و کرامات او را بدان دارد که مردم را باز دارد از محارم ( تذکرته لاولیا ص ۲۸۲) جنید بغدادی : تصوف صفای معامله با خدای تعالی است و اصل آن دوری جستن از دنیاست (تذکرته الالیا۱۵۸)
ابوالحسن نوری : تصوف ترک جمله تصیب های نفس است برای نصیب حق
ابو سعید ابوالخیر : تصوف دو چیز است یک سو نگریستن و یکسان زیستن (اسرار التوحید، ص۲۳۸).
شیخ الاسلام احمد جام : لاجرم رهزنان دین بسیار شدند و راه روندگان اندک شدند . بر سر این راه و این وادی شهر ها ساختند و اسم ها نهادند و دین را خراب کردند و راه بدعت ابادان کردند ، چون کسی راحت نفس و خواجگی و اسباب هوا می یاود فتوی میکند که راه حق این است .(انیس التائبین ص ۱۶۸)
مولانا جلال الدین محمد بلخی گوید:
صوفی گشته به پیش این لئام الخیاط و للوطه وسلام
******
ای بسا رزاق گول بی وقوف از رۀ مردان ندیده غیر صوف
ای بسا شوخان زاندک احتراف از شهان ناموخته جز گفت و لاف
هر یکی در کف عصا که موسی ام میدمد بر ابلهان که عیسی ام
اه از آن روزی که صدق صادقان باز خواهد از تو سنگ امتحان
آخر از استاد باقی بپرس یا حریصان جمله کورانند و خروس
جمله جستی باز ماندی از همه صید گرگان اند این ابله رمه
صورتی بشنیده گشتی ترجمان بی خبر از گفت خود چون طوطیان *۱۸۳
حاصل کلام آنکه صوفیان گویند : تصوف باطن و حقیقت شریعت اسلام است که پس از رسول کریم (ص) و صحابه و تابعین به علت پیدا شدن ملل و نحل فرقه های متعدد گرفتار تشت و اختلاف شده بود. و تصوف بیان باطن وواقیت و حقیقت این مذهب است بدون پیرایه ، تکلیف و تشست و اختلاف . و برای تعاریف بسیار کرده اند که ما بعضی از این تعریفات را در صفحات قبل از منابع و مراجعه به آراء و عقاید شیخان این طریق را ذکر کردیم . چنانچه راهبرنده ترین آنها تعریف ابوالحسن نوری است که گفت « تصوف سوم است و نه علوم لیکن اخلاق است که تخلوا با ااخلاق الله و همه مجاهدت و ریاضات صوفی رسیدن به این اخلاق است که از آن به صفات افعال الهی نیز تعبیر میکند میشود . نا گزیر برای رسیدن به چنین مقامی باید تعلیمات خاص دید که در ذیل کلمه طریقت و سلوک قبلا بدان اشاراتی رفته است.
تعریف جامع و نافعی برای تصوف حقا خالی از اشکال نیست چرا که آراء و عقاید پیروان این مسلک در طی قرون تغیر شگرفی یافته اند تا آنجا که اگر بگوییم صوفی قرن هفتم از لحاظ نهوۀ تفکر کمتر شبه صوفی قرن دوم است چندان راه خلاف نرفته ایم . صوفی قرون اولیه را نمیتوان چندان فرقی با زهاد و قریسین نهاد . ولی تصوف قرن هفتم مکتبیست خاص با اراده و عقاید مخصوص که با نهوده قدیسین اولیه فرق دارد خود صوفیان نیز هر یک تعریف بسیاری از مکتب خویش نمده اند که نقل هر کدام انها کتاب قطوری خواهد شد لذا ما بطور نمونه تعریف ابوالحسن نوری را که قبلا مذکور شد تا حدی واقعیت این مکتب را می رساند تذکر دادیم. مطابق تعریف بالا تصوف رسم نیست و نمیتوان آنرا مقید برسوم دیانت کرد ، از نظر صوفیان اهل شرع گرفتار خوف و امید اند و رسوم را از جهت خوف جهنم و امید به بهشت گردن نهاده اند ، خوف و امید هر چند که مانع بسیاری از مفاسد اخلاقی است ، اما نمیتواند بیخ فساد را از باغ دل خلق بکند و نفس سرکش و تباهی های آنرا بکلی محو و ذائیل کند بهمین جهت است که در ایمان زاهدان آن لطف و فروغی که لازمه ایمان است وجود ندارد . انان از واقعیت ایمان بی خبر اند و فقط به پاداش آن خشونود اند به عقیده متصوفین عقل حاصل تجریبات و مشاهدات انسان است که انهم از راه حواس آدمی بدست می آید و این حواس که علت اند ناقص اند و هم محدود ف پس با عقل ناقص و محدود نمیتوان حقایق کامل و بی انتها را درک کرد و قواعد قوانینی هم که برای درست بکار بردن وضع کرده اند انرا محدود تر کرده است.
فلاسفه و علما پیروان خود را در این وا میدارند تا جهان را از دریچۀ چشم انان نگرند و با این کار شان در واقع آزادی عمل انسان را محدود کرده اند ، فیلسوفی که میخواهد با شیشه زرد و کبود عینک ارسطو و افلاطون جهان را بنگرند نمیتوان واقعیت و حقیقت را که خارج از رنگاست مشاهده کند پس تصوف از این جهت که بخود متکی است و میکوشد که بدون قیود علما و فلاسفه بحقیقت برسد علم نیست . پس تصوف نه رسوم است و نه علوم بلکه اخلاق است ؛ به نظر صوفی بقدم ارادت و عشق میتوان به این اخلاق رسیده و با پای محبت و گردن نهادن به رضای حق و خوش بودن با نقد حال بهتر و آسانتر میتوان این ره بی زنهار کمال را طی کرد . از این جهت است که گفته اند : این تصوف چیزیست که غیر سوز است و رنج گداز و صوفی جز با سر خوشی و کامرانی عشق با چیز دیگر سرو کار ندارد، نه غم نیستی میخورد و نه به رنج هستی میبرد در عین فقر مستغنی است و در عین غنا فقیر است . قسمیکه قبلا نیز شرح شده است بر اساس ظاهر قرآن کریم و سنت رسول کریم (ص) و تعلیمات علمای شرع . و باطن آن بجا اوردن سلوک است و همچون مقامات و احوال مستلزم ارشاد پیر کامل و مرشدی ره دان که طریقت را طی کرده باشد و بحقیقت رسیده باشد انجام پذیرد و عرض از شرع همین باطن آن است که به معرفت و شناسایی حق و توحید حقیق و اتصال و حدت منجر میشود پس اساس تصوف برای باطن شریعت نهاده شده است و سالک این طریقت باید بآن آشنا شود و علم تصوف را نیز ظاهرو باطنی است که ظاهر آن بکار بردن اعمال است که از ان به آداب سلوک تفسیر میشود و نتیجه آن اخلاق حمیده و سجایای پسندیده است و باطن ان بحوال و مقامات است با حق و برای نیل بآن دو راه آغاز کرده اند که یکی راه سلوک و دیگری صحبت نامند . و غرض از طی منازل سلوک و مراتب صحبت رسیدن انسان به شرع است بکمال واقعی و درجه انسان کامل وولی و ازاد کامل که نهایت مقصود تصوف است *۲۸۴
وسعت پهناور تصوف و اندیشه در اسلام:
و خلاف نظر بعضی از صاحب غرضان (که کتاب هذا نقدیست بخاطر رد نظریات و روایت افراطی) اساس تصوف اسلامی صرفا برای اصول قرآن کریم و سنت نبوی صلی الله علیه و سلام و تعلیمات ائمه دین و پیشوایان ، مانویان ، مجوسیان و نو افلاطونیان ، مسیحیان . مکتب فلسفه گرایان افلاطونی ، کانتی ، هیگلی ، دکارتی و غیره نداشته و نخواهد داشت بلکه با آن سخت در تضاد و تامل بوده است.
ما معتقد هستیم که طریقت ناب محمدی (ص) و مکتب اصیل تصوف اسلام با وجود اختلاط و امتزاج ملل و نحل متنوع مسلمان و توجه شایانی که علمای عالم اسلام مخصوصا علمای منطق و کلام و مکاتب فکری ایکه باعث اشاعه و ایجاد صد ها مکتب در تاریخ ملل و نحل گردیه اند ، پیروان طریقت کوشیده است تا خود را از اثرات منفی این مکاتب فکری بدور نگهدارد زیرا صوفیان اولیه که ما در این کتاب فصل مخصوص و مشرحی را به آن اختصاص داده ایم و ادامۀ خط فکری یعنی عقاید شان را تا معصر کشیده ایم دست پروردگان صحابه ها و تابعین و ائمه ( نظیر سلمان فارسی رضی الله عنه امام جعفر صادق رضی الله عنه و شیخ الاسلام حسن بشری (رض) و تربیت شد گان مکتب خلفای راشدین و صحابه های جلیل القدر چون حضرات ابوبکر صدیق و علی (رضی الله عنه ) بودند که به اثر تاثیر گزاری صحبت و ارشاد آنان و عدم توجه به آثار و تراجیمی که از آثار و منابع غیر اسلامی از راه تارجم راه کشوده بودند و به جامعه مسلمان مطرح بود و احتراط شدید مسلمانان مومن از مجالست غیر مسلمانان به هیچ وجه نمی تواسنتند از نوع فکر افلاطونی و اسکندرانی وپلوطنی و یهودیست و اساقفه مسیحیت و دیگران آشنایی بهم رسانند تا چه رسد به ان که مکتب سباتی را از انان پیروی کنند.
چنانچه در هر عصر و زمانی صوفیان مومنین صادق کوشیده اند به خط اساسی اسلام که قرآن کریم و احادیث نبوی (ص) که خطوط فکری پیغمبر اسلام است پیرو باشند . چنانچه تإریخ شاهد است در هر زمانیکه رنج تعبی جامعه مسلمان مخصوصا پیروان طریقت را فرا گرفته است هدایت گری در بین جامعه مسلمان مطرح شده است که خطوط اساسی وویرانگر فکری دشمن را درهم شکسته است که ما دو نمونه آنرا در دو مبحث علیحده به نقد میگیریم که اولی شیخ الاسلام عبد القادر گیلانی (رح) و دومی حضرت اما ربانی مجدد الف ثانی شیخ احمد سرهندی میباشد
چون مسلمان در یکی وسعت پهناور از کره زمین (ربع مسکون) عرض اندام نمودند و موجودیت خود را از کران تا کران وسعت بخشیدند که مدنیتهای بسیاری قوی همان عصر نظیر ، مسیحیان ، یهودیان ، مانویان و آزرستان (گبرگان ) بودائیان وسایر ملل و نحل تلاقی داشت اما از آنجائکه خط تعالیم فلسفی اخلاقی و تربیتی سیاسی و اقتثادی قرآن نهایت واضح و رشون بود ، در پرتو آن اسلام توانست تمام مدنیتها و ادیان مختلفۀ آن زمان را در خود به استحاله بنشاند . از همین سبب است که سر زیمنهای اسلامی مورد توجه و تهاجم کشور کشایان غیر مسلمان نظیر موغولان و عیسویان ( در جنگهای صلیبی و ..... مواجه شده اند که توانست اند در اندک زمان مدنیت قوی و حاکم کشور کشایان را با تمامی اخلاق و خصایصشان در جامعه اسلام به تحمض برساند . تاریخ شاهد است که جامعه مسلمان چیطور توانست در خم حملات مغولی از باز ماندگان خاندان های مغولی که همه به اسلام گرئیده بودند قوی تریت فرهنگ و تمدن اسلامی مغولی و ترکهای ماورای آسیای میانه ، حتی تا کرانه های اروپای شرقی و غربی _(اندلس) و در هند نظیر تیموریان هرات و بابریان و امپراتوری مغولان در هند ره کشودند و به سایر نقاط نهایت دور دست از جزیرته العرب مانند جاوه و اندونیزی مالیزی ، سنگاپور و تایلند و فلیپاین و غیره ره کشودند که همه این ملل و نحل بعد از استیلا به کشور های اسلامی خود اسلام را پذیره شدند و یا در حین داد و ستد بازرگانان مسلمان که اکثرآ عالم دین نیز بودند به این دین آسمانی مشرف شدند و این خود نمایانگر آنست که در جامعه مسلمان تا هنوز قرآن و سنت حاکم است , اما در بعضی از سر زمین های مسلمانان مخصوصا فرقه های ظهور بهم رسانیدند که باعث تقویت دشمنانا اسلام و ایجاد قدرت برای خود و حاندان خود گردیدند که دو مثال زنده آنرا میتوانم از صد ها مثال بیاورم : که حسن صباح رهبر هشیشیون در الموت و شیخ صفی الدین اردبیلی رهبر صفویه در ایران را نام برد که باعث تباهی بسیار در اصول و فروع و بخاک و خون کشیدن جامعه مسلمانان همان عصر گریدند که خود به بحث و تحقیق علیحده صرورت دارد که در ان وقت جامعه اسلام از فعل و انفعالات شان متاثیر بود.
موصع تصوف و تحولش در طی تاریخ جملۀ مطالبیست که تحقیقات منصفانه و بی غرض در باره آن از ضروریات تاریخ اسلامیست و قسمیکه مشاهده میگردد الحق که مشاهیره طریقت و صوفیان از دروه نخستین صوفیان ( ابو نصر سراج ) و ابوالقاسم قشیری و علی هجوریر غزنوری و ...) تا دانمسندان متاخر و معاصر از مسلمانان و غیر مسلمانان در باره طریقت و توصف و تحقیقات جالبی نموده اند که از جملل محققین معاصر می شود از تاریخچه « فی التوصف الاسلام تالیف دانشمند معاصر استاد ابوالعلاء عفیفی استاد فلیفه در جامعه اسکندریه و شرح فصوص الحکم از همان مولف چاپ بیروت » و » التوصف اللاسلامیه تالیف ط عبدالباقی سرور چاپ شده در مصر التوصف الاسلامی تالیف دکتر ذکی مبارک چاپ شده در مصر و ترجمه فارسی آن در مجموعه تاریخ فلسفه در اسلام جلد دوم آداب العت جرجی زیدان (مسیحی) تاریخ تمدن اسلام و عرب از همین نویسنده ، زهد و تصوف در اسلام تالیف گوله تسهیرا ترجمه شده توسط علی خلیلی چاپ شده در تهرات تصوف تالیف عباس مهرین استاد دانشگاه پشتجاب و میسور هند با ااضافه آثار زیاد مستشرقین اروپایی از قبیل فون کیمر گوله تسهر ، اویی ، ماسینیون ، رینولد نیکولسون ، پروفیسور اربری و رتر مستشرق مشهور آلمانی نام برد که خدمات هر کدام شان قابل تقدیر است.
تصوف و مثنوی معنوی:
تصوف اخلاق است که تا دل را از هر گونه دانش های بشری و علوم عادی نپردازند بدان دست نیابند . صوفیان کسانی اند که در ضلب فطرت پاک زاده اند و با قدم اخلاص به تزکیه نفس و تصفیه روح پرداخته اند و به ذکر و فکر حق مشغول اند و خانۀ دل را با هر چه ماسوی الله است پرداخته اند:
دل ز داشنها بشستند این فریق زانکه این دانش نداند این طریق
دانشی باید که اصلش زان سر است زانکه هر فرعی به اصلش رهبر است
هر پری با عرض دریا کی پرد تا لدن علم لدنی می برد
پس چرا علمی بیاموزی بمرد کش بیاید سینه را زان پاک کرد
پس چرا مجو پیشی ازین سر لنگ باش وقت واگشتن تو پیش آهنگ باش
اخرن السابقون باش ای ظریف از شجر سابق بود میوه طریف
گر چه میوه آخر آید در وجود اولست او زانکه او مقصود بود
چون ملائیک گوی لا علم لنا تا بگیرد دست تو علمنا
گر درین مکتب ندانی تو هجا همچو احمد پری از نور حجی
گر نباشی نامدار اندر بلاد کم نۀ اللهُ اعلم بالعباد *۲۸۵
پادشاهان را چنین عادت بود این شنیده باشی ار یادت بود
دست چپ شان پهلوانان ایستند زانکه دل پهلوی چپ باشد ببند
مُشرق و اهل قلم بر دست راست زانک علم خط و ثبت این دست راست
صوفیان را پیشرو موضع دهند کآینه جان اندو ز آیننه بهند
سینه صیقل ها زده در ذکر و فکر تا پذیرد آیینه دل نفش بکر
هر که او از طلب فطرت خوب زاد آیینه در پیش او باید نهاد
عاشق آیینه باشد روی خوب صیقل جان آمد و تقو القلوب *۲۸۶
هر که کاملتر بود اندر هنر او بمعنی پس بصورت بیشتر
راجعون گفت و رجوع این سان بود که گله وا گردد و خانه رود
چونکه وا گردید گله از ورد پس فتد ان بزکه پیش آهنگ بود
پیش افتد آن بز لنگ پسین اضحکالر جعیوجوهالعا بسین
از گزافه شدند این قوم لنگ فخر را دادن و بخریدند ننگ
پا شکسته میروند این قوم حج از حرج راهیست پنهان تا فرج *۲۸۷
تصوف شکیبایی در مصائب و بلایا و صبوری در امتحانات حق و رها کردن و ترک مالوفات و مستحسنات دنیای مادی ، و اتکا و توکل و تسلیم حقیقی بخداوند متعال و پشت پا زدن بهر چه غیر اوست و خو کردن به بزرگ بی برگی و قطع همه علایق و عشق به درک حقایقی و یافتن کمال واقعی و گرائیدن بوحدت و خلاصه شناشایی حق و اتصال و فنای در اسماء و صفات و افعال اوست .
ما التصوف قال وجدان الفرح فی الفواد عند اتیان الترح
گفت لا تأ سوا علی ما فاتکم ان اتی السرحان واردی شاتکم
کان بلا و دفع بلا های بزرگ وان زیان منع زیانهای سترگ *۲۸۸
****
کار درویشی واری فهم تست سوی درویشان بمنگر سست سست
چونکه درویشان ورای ملک و مال روزنی دارند ژرف از ذو الجلال *۲۸۹
****
برگ بی برگی نشان عارف است زردی از زر سر خروی صادق است
آنکه او گل عارض است و نو خط است او به مکتب گاه مخبر نو خط است *۲۹۰