32

کیماک

از کتاب: تاریخ گردیزی (زین الخبار) ، فصل باب هفدهم
25 January 1968

اصل ایشان آن بود است که مهتر تتاران بمرد، و اورا دو پسر ماند. مهتر پسر پادشاهی بگرفت، کهتر پسر از برادر حسد کرد. و این کهتر راشد نام بود، و قصد کرد برادر مهتر را بکشد، نتوانست. و بر خویشتن بترسید، و کنیزکی بود این شد را عشیقۀ او بود، و آن کنیزک برداشت، و از پیش برادر بگریخت، و بجایی شد که آنجا آب بزرگ بود و درختان بسیار، و صید فراوان و آنجا خرگاه بزد و فرود آمد و هر روز این مرد و کنیزک هر دو تن صید کردند، و از آن گوشت صید خوردندی، و جامه از پوست سمور سنجاب و قاقم همی کردندی، تا هفت تن از مولدان تتار بنزدیگ ایشان ـمدند یکی ایمنی ، دو دیگر ایماک و سه تتار و چهارم بلاندر و پنجم خفچاق و ششم لنقاز و هفتم اجلاد و این قومی بودند که ستوران خداوندان بچرا آورده بودند، و آنجا که ستور بود، چرا خور نمانده بود. پس بران جانب شدند که شد بود بطلب گیاه. و چون کنیزک ایشان را بدید بیرون آمد و گفتک ارتش یعنی فرود آیید، و آن آب را بدین سبب ارتش نام کردند.

و چون این قوم آن کنیزک را بدانستند همه فرود آمدند. و هر گاهها بزدند. و چون شد فراز رسید، صید فراوان آورد و ایشان را مهمان داشت، و آن آنجا بماند تا زمستان و چون برف بیامد نتوانستد باز گشت، و آنجا گیاه فراوان بود. همه زمستان آنجا بودند، و چون جهان خوش گشت و برف برخاست، یکتن را به بتگاه تتاران فرستادند تا خبر آن قوم بیارد. چون آنجا رسید، همه جایگاه را ویران گشته دید و از مردم خالی شده از آنچه دشمن آمده بود و همه قوم را غارت کرده بود و بکشته، و آن باقی که مانده بودندف از کوه پایها سوی او امدند، و این مرد خالی شد، و با یاران خویش بگفت. آن همه مردمان روی سوی ارتش نهادند. و چون آنجا رسیدند، بر« شد» بریاست سلام کردندف و اورا بزرگ داشتند، و دیگر قوم این خبر بشنیدند، به آمدن گرفتند،تا هفصد تن گرد آمدند، و روزگار دراز اندر خدمت «شد» بماندند. پس چون انبوه شدند، اندران کوهها بپراگندند، و هفت قبیله شدند بنام این هفت تن که یاد کردیم.

و این همه کیما(کیان) همه بدخو باشند و بخیل و غریب دشمن و این شد روزی بر کنارۀ آب ارتش ایستاده بود با قوم خویش ، آواز آمد که باشد! اندر آب مرا دست ده، چیزی ندید الاموی دید که بر سر آب همیشد. اسب را ببست و در آب شد، و آن موی را بگرفت، زن او بود خاتون. پرسیدش: که چون افتادی؟ زن گفت: نهنگ مرا گرفت از کنار آب و مردمان کیماک آن آب را بزرگ دارند، و اورا بپرستند و سجده کنند، و چنین گویند ایشان، که این آب خدای کیمیا کیان است.

و شد راتع نام کردند، یعنی که آواز بشنید اندر آب شد و نترسید. اما راه کیمیا کیان از پاراب بده نو شود، و از ده نو سوی کیماک رود،  رودی پیش آید آن رود را بگذارد و اندر ریگها افتد، که ترکان آن جای را الوممن خوانند، و از آنجا برودی رسد که آنرا سفوق گویند، و ازوی بگذری شورستان آید. و از آنجا بکوهی رسدکه آن کوه را کند اورتاعی خوانند. هم اندرین رود بار همیرود اندر میان سبزی و گیاه و درختان شش تا بدانجا رسد که منبع این رود است، و آن کوهی بزرگست. پس بر کوه رود براهی باریک، و از کندا ورتاعی سوی روداسسس فرود شود. و این راه است که پنجم روز آفتاب بر مردم نیفتد از سایۀ درختان تا بدین جیحون رسد که اورا اسس گویند و آب او سیاه بود، ار حدمشرق همی آید تا بدر طبرستان رسد، و از رود اسس تا رود ارتش شود که اول حد کیماک است. و چهار سوی این رود ستوران وحشی باشند، و ازین ستوران هزار و یاد و هزار بیکجای ببینند، و چنین گویند که نتاج ایشان از مرکبان ملوک بوده اند، که وحشی شدند، و تناسل همیکند، و آن اسبان را جز بکمند نتوانند گرفت. و چون بگیرند بر نشینند و ریاضت کنند شانف و ریاضت پذیرند و با مردم خو گرفته باشند که ستوران ایشان از برف نتوانند شد به آب خوردن و شکار ایشان سمورقاصم باشد، و رئیس ایشانرا همان یبغو گویند.