مناجات

از کتاب: دیوان محجوبه هروی ، غزل

خداوندا بچشمم خار گردان جمله گلها را

برون کن از دلم مهر بتان ماه سپسما را

سیه از زلف ایشان روزگارم را مکن یارب

مسور از آنش رخسار شان این بی سرو پارا 

دلم را سرد کن از مهر مهرویان و محبوبان

بچشمم زشت گردان طلعت خوبان زیبا را

مکن تلخ از لب شیرین لبان چون کوهکن کامم

مساز از شرو لیلی طلعتان کجنون صفت مارا

تو آن شاهی که از ا انعام عام خود عطا کردی

وصال حضرت یوسف پس از هجران زلیخا را

چو وامق گشت سر گشته بکوه و دشت آشفته

رسانیدی به او بعد از غم و اندوه عذرا را

رهایی ده ز قید غم بلطف خود صفورا را