شاعران زمان تیموریان
امامی هروی : قاضی محمد بن قاضی عبد الله از قضات خراسان بوده از جملۀ شعرای عصر تیمور است . «امامی» تخلص میکند و در زمان حکمروایی امیر تیمور در هرات و حوالی آن به امر قضا اشتغال داشت . وی در سال ۸۳۸ هجری قمری وفات یافته ,در گازرگاه مدفون شد در شعر و شاعری معارت به سزا داشته این بیت از اوست: گفتمش گلها زرخسارت بر آید رنگ رنگ غنچۀ او در تبسم شد که از گلها چه گل ارغون: اسم و کنیتش معلوم نشد . اهل از هرات بوده و هم دز آن شهر وفات یافته است. پیشۀ خیمه دوزی داشته شعر هم می سرود؛ مخصوصا در فن معما مهارت تام داشته و در بین قرن هشتم و نهم حیات به سر برده , این معما به اسن « محمود» از او است : ای زجام حسن سرخوش سوی مخموری ببین زانکه اشک خویش را پیوسته در زیر جبین خرمی : اهل هرات بوده در آنجا تربیت شده است . بیشتر حیاتش به سفر گذشته , خراسان , عربستان , بیت المقدس , حجاز و غیره جاها را دیده است . وی در سدۀ هشتم هجری زندگنی داشته , ریاض الشعرا وی را از شعرای هم عصر امیر علیشیر و جامی میداند و می گوید پادشاه و اعیان اعزاز وی می کردمد . این غزل از او نسخۀ قلمی تحفۀ الحبیب امیر اقتباس شد: سر شک خون که فتد دمبدم ز چشم تر منشرار هاست که افتد زآتش جگر من صبا به چشم ترم کش غباری از سر آن کوی که خاک رهگذر اوست سرمۀ بصر من گذشت آن مه و ماندم به فکر صورت خویش برفت عمر و خیالش نرفت از نظر من پس از وفات خدا را به تربتم قدمی نه در آن زمان که شوم خاک , پامکش ز سر من چسان به منزل آن ماهرو روم شب هجران چنین که گل شده از آب دیده رهگذر من نه قاصدی که پیامی از آن به سوی من آرد نه محرمی که به آن بی خبر برد خبر من اگر به عشق شدم شهره خرمی نبود عیب چرا که نیست به جز عشق و عاشقی هنر من یقینی هروی : مولانا یقینی در شعر فراسی و ترکی مهارت تام داشته به نوشتۀ « آثار هرات » صاحب خلق وسیع و قدر رفیع بوده است . مدفنش در ده « دو برادران» است . این غزل تراویدۀ فکر بکر اوست : جان فدایت غافل از حال من بیدل مباش می دهم جان در غمت از حال من غافل مباش آفتاب هر رواق و ماه هر منظر مشو پادشاه هر گدا و میر ها محفل مباش جانفزا همچون صبا مگذر به سوی هر چمن چون صنوبر از نسیمی هر طرف مایل مباش ای یقینی چند فکر عالم فانی کنی بیش از این اندیشه مند ملک آب و گل مباش سید شرف الدین رضای سبزواری: از شعرای زمان شاهرخ مرزا است و در عهد سربداران رتبۀ وزارت داشت و در زمان شاهرخ در سبزوار امور مهمات سلطنتی به دست او بود. کلامش جوش عرفان و نشۀ تصوف دارد . در سال ۸۵۶ از دست یاغیان به شهادت رسید. این غزلش که به استقبال امیر خسرو و دلهوی بلخی سروده شده شهرت دارد:تا چند زمستی سرو پاه را نشناسیماو را نشناسیم و خدا را نشناسیم ما یوسف جان را به دو سه قلب خریدیم معذور همی دار بها را نشناسیمنه مفتی دینیم و نه قاضی ولایت ارباب صفت مرد ریا را نشناسیم میریم و سلام امرا را نگزینیم سوزیم و فریب وزرا را نشناسیم در ملک فنا ما و تو موجود نباشیم ای خواجۀ عارف تو و مارا نشناسیم ای خواجه در این کوی که مارا طلبی تو مطلب که بجز کوی رضای را نشناسیم شمس الدین محمد تاوگانی: یکی از علمای معتبد و متبحر هرات بود در اواخر قرن نهم زندگانی داشت . در طریق ارادت از خلفای زبن الدین فانی است از آثار او مخمس قصیدۀ برده و شرح کتاب منازل السائیرین است . در سینۀ ۸۹۲ فوت گردیده در خیابان هرات مرفون شد . این بیت از اشعار او به یادگار است : آنانکه به جز قامت سروت نگرانند گر راست نگوئی همه کوته نظرانند علی بدخشی : اسمش علی بن اسد و از بدخشان است ؛ علاوه بر فضل وافی شاعر هم بودخ و شاهان آن بدخشان را که حکومت شان به دست ابو سعید منقرض گردید , مدح می گفته است . عبدالحکیم ولواجی رستافی صاحب " چراغ انجمن " تخلصش را طریف خوانده است این بیت از اوست : ز دلبری نشود سیر هر گز ای دلبر کسی که دل به تو داد او ز دل نیابد بر سید کمال کجکعل : به نوشتۀ امیر علیشیر و تذکرۀ « آثار هرات » در بلخ مسکن داشته و آثار وافی دارد . چنانکه اشعارش را پانصد هزار بیت دانسته اند؛ و هم قصیدۀ دو هزار بیتی داشته است . امیر علیشیر از آن همه آثار این بیت را انتخاب کرده است: ای روشنی از ماه رخت دیده جان را برخاک نشانیده قدت سرو روان را بابا سودایی: اهل " ابیورد خاوران " و معاصر شاهرخ میرزای تیموری بود . ابتداد" خاوری " تخلص می کرد بعد ها چون شور عشق مجذوبش نمود سودائی گشت . وی در ناحیه " سنگان " که از جملۀ املاکش بود در سال ۸۵۲ وفات یافته , همانجا مدفون گشت. چون "بابا" بیشتر از هشتاد سال حیات دیده ممکن در حدود سال ۷۶۲ تولد یافته باشد. در شعر قدرت کافی داشته , و صاحب دیوانی می باشد که دولتشاه آن را دیده ست . این غزل او دال بر قدرت کلامش می توان شد: عنبر خال و رخت ورد و خطت ریحان است دهنت غنچه و دندان در ولب مرجان اوست گوهرت نطق و زبان طوطی و فندق انگشت ذقنت سیب و برت سیم ودلت سندان است پیش دندان تو در بحر به درویشی در گوش بگرفت که درویشی درویشان است فرقت روی تو زاندازه طاقت بگذشت بیش از این صبر ندارم کرم از مردان می دهد جان به یکی بوسه دل سودایی گفتمش دل ندهی گفت که دل سلطان است علی بدر: از شعرای عصر شاهرخ میرزا و از ادبای شهر هرات است . در فن ادب ماهر , و در شاعر قادر بوده قصاید زیادی در مدح خاندان تیموری داشته , این دو بیت از قصیده ای است که در ساب ۷۹۱ برای میران شاه سورده است : ای ز مهر رخ تو ماه منور گشته عالم از نکهت زلف تو معطر گشتهخط مشکین تو بر صفحه کافور عذار آیت حسن و جمال است مکرر گشته شریف بلخی : اهل بلخ بوده مداحی شاهان بدخشان می کرده است . بنا بر تذکر تذکرۀ «مرآة الخیال» علاوه بر شعر , در طب و موسیقی نیز مهارت داشت . « ریاض الشعرا» , « در مأثر بلخ » او را صاحب بلخی معروف به « شریفی » دانسته اند , ممکن [ است ] اسمش صاحب و تخلصش طوری که از مقاطع غزلیات او بر می آید شریفی باشد . این غزل از او اوست : غزل : بس که سیل غمت از دیده دمادم گذردروز هجر تو مرا چون شب ماتم گذرد مرهم ریش دلم را ز خدنگ مژه سازپیش از آن دم که مرا کار ز مرهم گذرد لاله روید ز زمیینی که برآنجا گذری بس که خون دلم از دیده پر نم گذرد آنکه در عالم سر مستی ورندی جا کرد جای آن است که آن از همه عالم گذرد مکن اندوه شریفی زغم و غصه دهر روزگاریست که بی غم نفسی کم گذرد مولانا یوسف بلخی : به قراری که نصر آبادی ذکر نموده وی معاصر مولانا سعد الدین تفتازانی بوده است ؛ چه او در فوت مولانای مذکور قطعۀ ذیل را سروده : آفتاب شرع و ملت , سعد تفتازان چو رفت آب چشم آمد چو سیل و بلغ السیل زباه عقل را پرسیدم از تاریخ سال رحلتش گفت تاریخش یکی کم طیب الله ثراه از قطعۀ فوق معلوم می شود که مولانا یوسف بعد از سال ۷۹۲ هجری قمری یعنی در اوایل قرن نهم جهان فانی را بدرود گفته است. خلقی : از شعرای بلخ بوده شاعر خوش قریحه و صاحب این مطلع است. ای سروناز در دل ما جانمی کنیجامی کنی ولی به دل ما نمی کنی صاحب «مذکر احباب » خلقی را چنین معرفی میکند : از شاعران خوش طبع مشهور است و با خلق به خلق خوش معامله می نمود . اشعار خوب و گفتار مرغب دارد. این مطلعش مشهور است: دلم تحمل بسیار دور از آن گل کرداز آن گذشت که دیگر توان تحمل کرد وی به زیارت حرمین شریفی مشرف گردیده ودر سال (۹۸۷) وفات یافته , در جوار روضۀ مرتضی علی دفن شده است . این بیت نیز از اوست : دردا که وثال تو تمنا نتوان کرد خورشید جمال تو تمنا نتوان کرد روحی : از شعرائی است که در تذکرۀ مجالس النفایس امیر علیشیر ذکر شده است . به قول او از« روج» غوریان هرات است . شاعر خوش گفتار و نیکو اشعار بوده این مطلع از اوست . نمی خواهم که کس یابد ز سر حالم آگاهی و گرنه عالمی سوزم به یک آه سحر گاهی شکری : به قرار تذکر علیشیر از اهل هرات و معاصر مولینا سیفی بوده است . حسن خواجه در «مذکر احباب» می نویسد که مولانا شکری از شاعران نو خیز شکر ریز است و این مطلع بدو منسوب می باشد: به ناکامب جدا تا چند باشم از سر کویت بود روزی که یابم ره به کام خویشتن سویت صاحب « چراغ انجمن » این رباعی را به نام او قید کرده است. گردون تا کی ز تو دلم خون باشد جانها ز الهمهای تو محزون باشد زآنرو که تو هم دونی و هم دون پرور نبوده عجب از نام تو گر دون باشد(۱)شیخ زادۀ پورانی : «پوران » ناحیتی است از توابع هرات که شیخ زاده از آنجا بر خاسته است . وی پسر ابوسعید پورانی است به قول نوایی آثار زیادی داشته و در بین قرن ۸ و ۹ می زیست . این رباعی از اوست: چون من به غم تو در جهان مردی نیست دل سوخته نیاز پروردی نیست خواهم غم و درد خویش را شرح کنملیکن چه کنم که هیچ همدردی نیست شیخ بایزید پورانی : وی نیز از همین خاندان است. در علم خط مهارت تام داشته , مخصوصآ نستعلیق را زیبا می نوشته است. ابتدا زندگانی پر عسرت و مشکلات داشته بعدا به سیاحت پرداخته ,بخت با او یار و صاحب مکنت و جاه گردیده است . حسن خواجه می نویسد که اسباب دنیایی برایش بغایت جمع گشت , چنانکه خرج سرکار ایشان از بیوتات سلاطین کمی نداشت . شعر نیز میگفت . این دو مطلع از اوست:
نه آن خشتست بر هم قبرهای دردمندان رافضا بر یکدیگر چیده است دفتر ها هجران را
مشرقی : اهل هرات بوده در خط مهارت تام داشت و بدان وسیله معشیت فراهم میکرد , در دورۀ امرای تیموری می زیست و شعر نیکو میگفت ,این مطلع , تراویدۀ فکر اوست:
گوهر اشک نثار ره یاری کردم شادم از عاشقی خویش که کاری کردم
مسیحی : اهل فوشنج بوده از زمره فضلاء و شعرای خاندان تیموری است ؛ با انکه زاهد و پرهیزگار بوده و به زیارت کعبۀ شریف نایل امده است , صاحب طبع شوخ بوده این غزل از اوست : آن غمزه زخون و ریختن ایستاد ندارد باآنکه در این ضابطه استاد ندارد
گفتند مقامی به صفا خانۀ تقوی است دیدیم به دوران تو بنیاد ندارد زان لعل لب ای دل مطلب کام که شیرین از سنگدلی ها غم فرهاد ندارد
شادی مطلب خواجه که در دور دو زلفش یک بنده دل از بند غم آزاد ندارد
از عشق چه لذت بود آن زنده دلی را کز نظم مسیحی غزلی یاد ندارد
هاشمی صدیقی : خواجه جلال الدین هاشمی صدیقی هروی است . وی به گفتۀ حسن خواجه از اکابر عظام و مشایخ کرام هرات و منصب شیخ الاسلامی از مدتها با این خاندان بوده است . در کتاب « آثار هرات » هراتی و در « آتشکده » بدخشی گفته شده ؛ ولی از آنجا که نوایی و حسن خواجه با او معاصر بوده اند , حق بجانب اند او در سن نود سالگی در سال ۹۳۴ هجری وفات یافته است . به این ترتیب خواجه موصوف در سال ۸۴۴ متولد شده است. به گفتۀ صاحب « مذکر احباب » این مطلع او بر لوح قبرش منقور است .
قبرم مکن طواف که بیهوشی آورد لوح مرا مخوان که فراموشی آورد این غزل هم از اوست :
چو سنبل تو زگلبرگ یاسمین بر خاست زرشک , درد زگلهای آتشین برخاست
چو حالت خط و خال تو در میان آمد جنون ز سلسلۀ عقل خورده بین بر خاست
چو بر صحیفۀ حسنت خط غبار دمید زجان خسته دلان نالۀ حزین بر خاست
ز بسکه پیش قدت بنده بود سرو چمن به احترام تو آزاد از زمین برخاست چون هاشمی به گلستان سرور شوق تو گفت زبلبلان همه گلبانگ آفرین بر خاست
عارفی هروی : عارفی از جملۀ سخن سرایان معروف و مقتدر عصر شاهرخ میرزا و بسنقر است . اسمش محمد و عارفی تخلص میکرد. به دو جهت او را در شاعری سلمان ثانی خوانندک یکی به واسطۀ درد چشم که مانند سلمان ساوجی به آن گرفتار بوده و دیگر اینکه از نگاه سبک شبیه به خواجه سلمان است . وی مثنوی ای به نام « حال نامه» داشته که به گوی و چوگان معروف و در سال ۸۴۲ در مدت دو هفته منظوم گردیده است ؛ علاوه بر آ« مالا یدمنه » حنفی را نیز نظم کرده و هم « دهنامه ای » به نام خواجه غیاث الدین پیر احمد بن اسحق خوافی وزیر شاهرخ [ که ] در سال ۸۵۶ هجری قمری به اثر سعایت مخالفین از دست ابوالقاسم بابر میرزا مقتول شد, نوشته است . عارفی دیوانی پر از غزلیات شور انگیز و قصاید عالی داشته است . وی در سال ۷۹۱ هجری قمری تولد و در سال ۸۵۳ بعد از ۶۲ سال زندگانی در شهر هرات وفات یافت . این غزل از اوست که نیکوست :
به سرِ خم که نیایم به در از میخانهتا به آن دم که مرا پر نشود پیمانه
باده پیش آر چه جای سخن جام جم است راستی را که ندارم سر این افسانه
چشم ساقی اگر این است که من می بینم سرمۀ دیده کنم خاک در میخانه
عقل پروانه و می , شمع شب افرزو بود در سر شمع شب افروز شود پروانه
عارفی چون ز در صومعه کارت نگشاد خیز و در گوشۀ میخانه نشین مر دانه
بدخشی : مولانا محمد متخلص به ن بدخشی » از اشکمش و با میرزا الغ بیگ شهزاده تیموری معاصر بوده است . ریاض الشعرا اسمش را حمید ووطنش را «قندز» می داند . وی تحصیلات خود را در سمرقند به پایان رسانیده و به دربار الغ بیگ انتساب یافت . بدخشی از شعرایی است که بیشتر به فن معمی مهارت داشته و رساله ای در این فن تألیف کرده است قصاید غزا و مطولی نیز در مدح الغ بیگ سروده این بیت مطلع یکی از این قصاید اوست:
ای زلف شب مثال تو را در بر آفتاب
از شب که دید سایه که افتد بر آفتاب
بدخشی ابتدا به دربار الغ بیگ به عزت و احترام می زیست . در آخر کارش به رندی کشیده وضعیت حیاتش خراب گردید. عاقبت پیشیمان گردیده تائب شد و در سنۀ ۹۲۹ وفات یافت . این غزل از او است :
مشاطه ای که موی ترا شانه ساختهارباب عقل را همه دیوانه ساخته
از قصۀ سکندر رو دارا مگو که چرخ بسیار از آن حکایت و افسانه ساخته
پیمانه گیر و ساغر صهبا طلب که دور سرها بسی که ساغر و پیمانه ساخته
در سینۀ خراب چو گنجیست مهر تو کارامگاه خویش به ویرانه ساخته
تا ساخته سگ تو مرا آشنای خویش از خویش و آشنا همه بیگانه ساخته
از دوزخ و بهشت نشان داده خلق را آن عارفی که مسجد و بتخانه ساخته
چشم بدخشی از پی ایثار مقدمت هر دم هزار گوهر یکدانه ساخته
امیر شاهی سبزواری : امیر شاهی که منسوب به خاندان سر بداران است , اهل سبزوار بوده اسمش آق ملک بن ملک جمال الدین می باشد. در شعر « شاهی » تخلص میکرد. وی از مقربان درگاه بایسنقر میرزا تیموری است . چون در شاعری موسیقی دبیری , نقاشی و خوش طبعی دست داشته , مورد التفات بایسنقر گردیده از ندیمان خاص بود. شاهی بالاخره از دربار بایسنقر کناره گرفته از نظر شهزاد افتاد و در املاکی که در سبز وار بر خانواده های شاهی نسبت داشت زندگی میکرد . تذکره نگاران در خصوص دوری شاهی از دربار بایسنقر اختلاف نظر دارند.
وفات امیر شاهی در استر آباد در سال ۸۵۷ واقع شدهه و نعشش از انجا به سبز وار نقل داده شد . نوایی در مرثیۀ او گفته است :
گو بشو زیر و زبر از اشک و آهم سبزوار ز آنکه ملک شهه بی شاهی نمی آید به کار
شاهی دارای دیوانی بوده که در ترکیه طبع شده است . این غزل از اوست:
این دیده بسی فتنه ز بالای تو دیده صد گونه بلا از سر زلف تو کشیده
دیوانه شده عقل در آن دم که به شوخیلعل تو فسون خنده و خط تو دمیده
با این همه شیرینی و لطف است ولی قند پیشت ز تحیر سرانگشت گزیده
تا اشک غبار از ره آن باز نشانده بسیار دویده است و به گردش نرسیده
زان گونه که قندیل فروزند به محراب دل سوخت در آن طاق دو ابروی خمیده
با سیل دو چشمم چه بود قصۀ طوفان افسوس که رفتی ز جهان هیچ ندیده
نور الدین عبدالرحمن جامی : نور الدین عبدالرحمن در ۲۳ شعبات ۸۱۷ هجری قمری در قصبۀ « خرگردم جام متولد شد . اسم پدرش نظام الدین احمد ولد شمس الدین محمد دشتی شیبانی است . تحصیلات ابتدایی خود را در هرات فرا گرفته , بعدا به سمرقند رفته به خدمت قطب الابرار خواجه عبیدالله احرار رسید و حلقۀ طریقت شان داخل گردید و « تحفه الاحرار» خود را به اسم او نوشت . چندی بعد دوباره هرات برگشت و در هرات مشغول تربیت , تدریس و تألیف گردیددو آثار زیادی در علوم مختلف ره رشتۀ تحریر کشید. چنانکه « تحفه سامی » از ۴۶ اثر جامی نام می برد. جامی پس از سن ۶۰ سالگی به طرف حج رفته بعد از زیارت بیت الله راه وطن در پیش هرات برگشت و در هرات مشغول تربیت , تدریس و تألیف گردیددو آثار زیادی در علوم مختلف ره رشتۀ تحریر کشید. چنانکه « تحفه سامی » از ۴۶ اثر جامی نام می برد. جامی پس از سن ۶۰ سالگی به طرف حج رفته بعد از زیارت بیت الله راه وطن در پیش گرفت . در عرض راه از متعصبین مردم بغداد آزرده خاطر گردید و غزل معروف خود را در این زمینه سرود که مطلعش این است:
بگشای ساقیا به لب شط سر سبوی وز خاطرم کدورت بغدادیان بشوی
جامی پس از مراجعت به طرف هرات از طرف امیر علیشیر که از شاگردان و ارادتمندان خاص جامی بود , با تحفه های زیاد و رباعی ذیل که فرستاده شده بود و از همه بیشتر قبول حامی واقع گردید, استقبال شد,
انصاف بدهه ای فلک مینا فام زین هر دو کدام خوبتر کرد خرام
خورشید جهانتاب تو از جانب صبح یا ماه جهانگرد من از جانب شام
وفات مولانا در سال ۸۹۸ هجری قمری در شهر هرات وقوع یافته در آن جا دفن گردید. (برای تفصیل به عنوان « جامی » رجوع شود) جهت نمونۀ کلام این غزلش کافیست.
بودم آن روز در این میکده از درد کشان که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان
از خرابات نشیان چه نشان می طلبی بی نشان ماندهه از ایشان نتوان یافت نشان
هر یک از ماهوشان مظهر شأن دگرند شأن آن شاهد جان جلوه گری از همه شان
جان فدایش که به دلجویی ما دل شد گان می رود کوی بکو دامن اجلال کشان
در ره میکده آن به که شوی خاک ایدل شاید آن مست بدین سو گذرد جرعه فشان
نکتۀ عشق به تقلید مگو ای واعظ بیش ازین باده بچش چاشنئی هم بچشان
جامی این خرقۀ پرهیز بینداز که یار همدم بی سرو و پایان شود ورندوشان
شیخ احمد سهیلی: شیخ احمد سهیلی که یکی از بزرگان خراسان بود ابتدا در دربار ابو سعید و بعد در حضرت سلطان حسین مدت بیست سال به قرب و منزلت می زیست. وی به نظام الدین شیخ احمد سهیلی یا شیخم و یا «شیخم بیگ» مشهور است . سهیلی در زبان دری عربی و ترکی شعر داشته دارای دیوان مملو از قصاید غزلیات و غیره بوده است او در طریقت ارادتمند شیخ کمال الدین حسین گازرگاهی بوده , در رشته تصوف نیز کمالی به هم رسانیده است . کمال الدین حسین واعظ کاشفی انوار سهیلی خود رابه استشاره و نام او نوشته است .وی در سال ۸۱۱ وفات یافته این غزل از اوست:
صبا می آید اما دیار یار بایستی شمیم سنبلش همراه از آن گلزار بایستی
فرامشکار ما را از پی انصاف اهل دل مدام این چنینم آن بت عیار بایستی
پری رویان فریبم می دهند از بهر دل بردن بروز این چنینم آن بت عیار بایستی
چرا بر چون تو آتشپاره ای مفتون شدم وه وه به هر یکره که می سوزانیم صد بار بایستی
جمال بی بدل داری ولی بسیار جان فرسا دریغا اینچنین رخسار بی آزار بایستی
به خاک تیره بردم از تو بسیار آرزو لیکن زمانی وقت مرگم دولت دیدار بایستی
ز سامانش غرض قطع زبان مردم است از تو سهیلی را که گوی شیوه مجنون وار بایستی
امیر علیشیر نوایی: امیر علیشیر که از طفولیت با ابو الغازی سلطان حسین بایقرا انیس و رفیق بود در زمان اقتدار و سلطنت نیز با او همکار و همنشین گشت . عظمت و شهرت علیشیر نه تنها از این است که او حامی و مربی شعرا نویسند گان , خطاطان , نقاشان , مذهبان ,بنایان و غیره هم بود بل از آنجاست که خودش نیز شاعر بزرگ , فاضل دانشمند و نویسنده چیره دست است . امیر علیشیر در زبان فارسی و ترکی مهارت تام داشته قدرتش در شعر ترکی بیش از حد است . وی چهار دیوان در زبان ترکی به اتمام رسانیده و هم خمسه ای به تأسی از خمسۀ نظامی د لسان ترکی نگاشته است علاوه بر نظم در نثر فارسی و ترکی نیز توانا بوده و آثار متعددی نوشته است. این غزل از طبع سرشار اوست:
وه که در وقت گلم زان که گل رخسار جدا گل جدا اتش من تیز کند خار جدا
چه فراق است که جانان جو جدا گشت ازین دل زجان گشت جدا جان ز تن راز جدا
آن پری پیکر از آن خسته جدائی طلبد همچو جانی که شود از تن بیمار جدا
در ودیوار ز هم گشت جدا بس که زدمسر جدا بر در آن کوی به دیوار جدا
فانیا جام میی نوش در این دیر اگر بیخودی خواهی از آن دلبر خمار جدا
(برای تفصیل به عنوان «امیر علیشیر نوایی» رجوع شود). سعدی : در بین قرن هشتم و نهم بر حیات بوده اهل هرات است . وی به کاسه گری اشتغال داشت . بعد به شاعری پرداخته در این فن وقوف خوبی حاصل کرد . تا وقت مرگ در هرات بوده و هم در آنجا مدفون است . این دو بیت از اوست :
ز بهر قطع هستی حیله از هر جای انگیزم مگر یک لحظه با آن دلبر خود رای آمیزم
شبی بنشین و چندانم شراب بی حسابم ده که نتوانم تا روز حساب از جای بر خیزم
زلالی : به قول روضة الصفا, آتشکده و مجالس النفایس در هرات دو « زلالی» در یک عصر زندگانی داشته و در هر دو شاعر بوده اند چون اسم و شهرت وسال تولد ووفات آنها معلوم نیست , تمیز آنها مشکل است. یکی صاحب این مطلع است:
لیلی عذاری می رسد دامن کشان در خون من دیگر ندانم چون شود حال دل مجنون من
اشعار ذیل هم یکی از آنها است:
کرد زلیخا صبح , پیرهن صبر چاک راز دلش فاش شد , بر سر هر انجمن
داد به زال سپهر طرفه ترنجی ز مهر طرفه که شد بر ترنج بر سر او تیر زن
این مطلعع نیز از اوست :
نخواهی کرد پا در خار خار سینۀ چاکم مگر روزی که گیرد دامنت خار سر خاکم
نورانی جامی : وی برادر نور الدین عبدالرحمن جامی است , او نیز رهرو وفضل و کمال و صاحب طبع سلیم و ذوق سر شار بوده به گفته امیر علیشیر , علوم ظاهری و باطنی را تکمیل نموده در موسیقی و غیره اشتهار دارد. این رباعی از ایشان است:
این باده که من بی تو به لب می آرم نه از پی شادی و طرب می آرم
زلف سیه تو روز من کرده سیاه روز سیه خویش به شب می آرم
این مطلع نیکو نیز از اوست :
بام بر آ و جلوه ده ماه تمام خویش را مطلع آفتاب کن گوشۀ بام خویش را
بقایی هروی : میرزا ابو البقای هروی که در شعر بقایی تخلص میکند , یک تن از شعرای و گویند گان اخیر عصر خاندان تیموری است . مولد و مدفنش هرات بوده همانجا به شهادت رسیده است . تاریخ شهادتش را « شمع مجمع علما مرده » که ۹۳۵ می شود, یافته اند ابیات ذیل را ریاض الشعرا به نام ثبت کرده است:
نمی آیی بیا بگذر ز فکر جستجوی منکه روی من در آینه نمی ماند به روی من
مگر خاصیت اشک است سیلاب بهارم را که می روید نهال سرخ بید از طرف جوی من
وله :
در این معنی که دل چشم است شک نیست سودیای دل است این مردمک نیست
وله :
کاشانل ما روشنی شمع چه داند در خانه اگر بود چراغ دل ما بود
ابوطاهر بدخشی : از معاصرین سلطان میرزا و از بدخشان است . برای کسب علم به هرات آمده , متمکن آن دیار گردید. این مطلع به او منسوب است:
عاشقان را دل ز هجرانش بسی فریاد کردتا که آمد از سفر آن ماه دلها شاد کرد
شوقی هروی: از شعرای اخیر دودمان تیموری است . حسن خواجه صاحب «مذکر احباب » می نویسد که اشعار شوق انگیز و گفتار ذوق آمیز دارد این غزلش سراسر خوب است.
ز ناز گرچه سخن با من آن صنم نکند بدین خوشم که سخن با رقیب هم نکند
ز سایۀ قدتت ای سرو گلوخ آسودم خدای از سر من سایۀ تو کم نکند
بسوختم علم قبر خود زآتش اه که چون سواره رسی توسن تو رم نکند
نخواهم از ستمش ناتوان شوم ترسم که ناتوانی من بیند و ستم نکند
چنین که فکر دهان تو برد شوقی را
عجب که روی به سر منزل عدم نکند
هاتفی هروی : اسمش عبدالله , تخلصش «هاتفی » و بنا بر تذکره نگاران و اظهار خودش , خواهرزادۀ مولانا جامی است . هاتفی یکی از شعرایی است که در آن عصر به مثنوی گویی شهرت تام داشت و مثنوی های متعددی به نظم آورده است ؛ از جملۀ مثنوی های او ثمر نامه (مظفر نامه ) هفت منظر شیرین و خسرو , لیلی و مجنون به اتمام رسیده و مشهور است . هاتفی نه تنها از اقسام نظم در مثنوی سرایی اشتهار و مهارت داشت بلکه در غزل و قصیده نیز کامل بود و دیوانی هم داشت , چنانکه خودش می گوید:
نگویی همی در فن مثنویسخن را دهم زینت خسروی
به هر شیوه کز نظم کردم علم ستانم ز دست عطارد قلم
دهم در قصاید بدان سان ندا که خاقانی آنجا کند جان فدا
طریق غزل را بداند که چیست کدام است «خسرو» «حسن» نیز کیست
این غزل را فخری امیر در تحفة الحبیب خود به اسم هاتفی ثبت کرد است :
گر من اسیر خاک در او شدم چه باک هر کس که هست می شود آخر اسیر خاک
خواب اجل گرفت و ندیدم رخش دریغ این بود عاقبت اثر بخت خوابناک
زحمت چه می کشد اجل از بهر کشتنم آن غمزه بس که میزندم خنجر هلاک
تا هر طرف خیال تو در دل در آیدم شد سینخ ام ز شمع فراق تو چاک چاک
ای هاتفی مراد خود از جام می طلب
همت طلب کنند مدام از درون پاک
(به هاتفی رجوع شود)
شید عبدالقادر هروی: سید عبدالقادر , هروی الاصل بود . و در آنجا نشو و نما و تربیت یافته است . در شعر مهارت تام و مخصوصا در فن نظم کردن تاریخ قدرت داشته است. صاحب تذکرۀ نصر آبادی می نگارد که تاریخ مدرسۀ سلطان حسین بایقرا را سید عبدالقادر هروی چنین ربه رشته نظم کشیده :
این عمارت که خیره گشت از اوچشم صورت گران چین و خطا
اسم بانی و سال تاریخش شاه سلطان حسین بایقرا
بنایی هروی : تذکره نگاران اسمش را شیر علی ملقب به کمال الدین پسر محمد سبزبناء نوشته اند وی اصلا هروی بوده پدرش شغل بنایی داشت . کمال الدین در تعمیر روضۀ حضرت علی با پدر کمک زیاد نموده آن را به سر رسانید وی با آنکه ابتدا به شغل بنایی مصروف بود و موسیقی سر آمد شعرا خطاطان و موسیقی نوازان عصر خود گردید. بنایی ابتد با امیر علیشیر روابط دوستانه داشته مقرب در گاه او بود اما بنا بر طبع آزاد و شوخی که داشت مناسبات بین انها بر هم خورد لذا از از هرات فرار کرده به طرف عراق عجم و ماوارء النهر رفت.
بنایی مثنوی ن بهرام و بهروز » را تمام کرده و هم « شیبانی نامه» ای به نام محمد خان شیبانی نوشته است , علاوه بر آن دو دیوان ترتیب داده است :در یکی از آن دو اینکه در آخر حیات در سمرقند به اقتفا از دیوان حافظ سروده شد « حالی » تخلص میکند, چنانکه این غزلش که به تتبع عزل اول دیوان حافظ گفته شده شاهد مدعاست :
سقاک الله یا ساقی افض راحا و ناولها که آن یاقوتی آمد قوت جانها قوت دلها
به راه میکده گر گریۀ دردی کشان گل شدببین کاخر چه سرمستان فرو رفتند در گلها
به سرحد کمال آن رند روشن دل رسد چون بدر که گردد نیز همچون ماه نو در قطع منزلها
فلک دورم فکند از دولت شبهای وصل اولیالی الوصل راحت یا دلیل الخیر او صلها
مشو از نالۀ شبگیرم ای محفل نشین رنجه که فریاد جرس رسمیست در دنبال محملها
در اول قصۀ غمهای خود بنهفتم از مردم ولی این داستان افسانه شد آخر به محفلها
در اول قصۀ غمهای خود بنهفتم از مردم ولی این داستان افسانه شد آخر به محفلها
فضلیت نیست غیرازرندی عشق و جنون حالی
فعطل کل ماحا ولت فی الدنیا و حصلها
مولانا محمد بدخشی : از معصران علی شیر نوایی است و مدت سی سال در خدمت وی به سر برد. مولانا در فن معمی قدرت زیاد داشت و رسایلی هم در آن فن نگاشته. مهارت او در این فن به پایه ای رسید که حضرت مولانا عبدالرحمن جامی در مدح او گفت :
این تازه گهر که گشته فایق بر هر گهری به نوربخشی است
هر کس که بدید آب و رنگش دانست که گوهر بدخشی است
رسالۀ معمای او به نام « ضابطۀ حل معما» است که از طرف شخصی محمد علی نام در قرن دهم شرح شده اسم مولانا را در آن محمد و لقبش را کمال الدین تحریر کرده است. این رساله چنین آغاز می یابد:
ای واسطۀ جوهر اشیا نامت وی رابطۀ گوهر انشا نامت
از نام تو مشکل بدخشی شده حل ای «ضابطۀ حل معما» نامت
این چند معمی از اوست:
به اسم افتخار :
سینه شد سوراخها از تیرت ای ترک چگل جانب ز لف و رخت بیند ز هر سوراخ دل
به اسم انجم:
گرچه از وصل بتان هیچ نشد حاصل من مرکز هجر ترا دایره آمد دل من
به اسم حبیب:
ترا تبخانه بر لبهای خندان حبابی برکنار آب حیوان
حقیری: شهاب الدین محمد متخلص به حقیری از شعرای مشهور زمان سلطان حسین است . در غزل و قصیده کمال قدرت نشان داده. چنانکه نصر آبادی می نویسد که چند قصیده از او به نظر رسید, حقا که بسیار به قدرت گفته . در فن معمی نیز دسترس داشت. این غزل از اوست:
خوشم آن شوخ هر گه بر سر بیداد می آید که می دانم گه بیدادش از من یاد می آید
عزیزم کرد بخت از منصب عشق تو واکنون اجل سوی من از بهر مبارکباد می آید
ز بس آمد به جان از نالۀ زارم سگ کویش چو می بیند مرا از دور در فریاد می آید
در این فیروزه گلشن با وجود قدر ورخسارش که را یاد از تماشای گل و شمشاد می آید
حریم سینه چون وادی خو ناب غمت ایدل میفگن طرح عیش آنجا که بی بنیاد می آید
به بزم عیش خسرو را نو ای چنگ و شیرین به گوش جان صدای تیشۀ فرهاد می آید
حقیری می رود هر دم به کویت شادمان لیکن چو با اغیار می بیند ترا نا شاد می آید
مولانا صفایی: امیر علیشیر می نویسد که « از تازه پیدا شده هاست , فقیر هنوز او را ندیده ام , اما شعرش را شنیده ام . این مطلع از اوست:
بس که در سر هوس روی تو دارد دیده پشت سوی من و رو سوی تو دارد دیده »
ولی حسن خواجه , صفایی را از کرمان دانسته , می گوید که پدرش در هری صنعت چینی ساختن را ظاهر ساخته .... با فقیر آشناست . شعر را به تأمل می گوید و این غزل را بسیار به دقت و خوب گفت:
لیلی نه گره بر سر آ« زلف سیه داشت بود آن دل مجنون که به زنجیر نگه داشت
آن شب که گره از شکسن زلف گشودیتا روز صبا غالیه در دامن مه داشت
چشم سهیش خون دل از دیده ما ریختگویا که به خون دل ما چشم سیه داشت
سینه چه شکافی پی آزار دل من پیکان تو چون در دل ویران شده ره داشت
چون کشته تیغ ستمت بی گنهانند از خون صفای که گذشتی چه گنه داشت
صاحب ریاض الشعرا واله داغستانی از دو صفایی نام می برد: یکی را خراسانی خوانده می گوید به خدمت مولانا جامی رسیده است و این مطلع را از او می داند.
سوختم چندانکه بر تن نیست دیگر جای داغ بعد ازین خواهم نهادت داغ بر بالا داغ
دیگر آنکه در بالا از آن تذکر شده به هر حل صفایی خواه یک نفر خواه دو نفر هر دو از خراسان و از شعرای زمان امیر علیشیر و جامی بوده اند.
واعی : از احوال و آثارش بجز از اینکه امیر علیشیر می گوید: « اگر چه عامی است اما طبعش از لطافت خالی نیست» چیزی زیادتر به دست نیامد. این مطلع را نوایی به او نسبت میدهد.
دلا نتوان حریف اهل تقوی جاودان بودن بر دردی کشان هم چند روزی میتوان بودند
قل محمد: شبر غانی الاصل و از تربیت یافته گان امیر علیشیر است . شهرت او در موسیقی نجوم خطاطی و لواحی نسبت به شاعری زیادتر است این بیت از اوست: خوشا مطرب که ساز خود نوازد یکی را از نوا خوشحال سازد جانی : از شعرای زمان سلطان حسین است وطنش جوزجان بوده به هرات برای کسب علم و فضل آمده و به دربار امیر عیلشیر راه یافت . ابتدا جانی به ریحانی متخلص بود , اام امیر عیلشیر بنا بر وطنش تخلص اورا به جانی تعدیل کرد . این مطلع از اوست : تاجلوه کرد خط لب یار سبز و سرخ آتش علم زد از دل افکار سبز سرخ دیوانۀ بلخی : به خطاطی شهرت دارد . وی در زمان سلطان حسین میرزا می زیسته و شعر بس نیکو می فرمود. بیت ذیل را نیکو گفته است : می خواستم نظاره کنم نقش او در آب ناگه نسیم آمد و نقشی بر آب زدصافی : در شعر از پیروان حافظ است . در روزگار سلطان حسن می زیست این مطلعش را علیشیر ثبت کرده : ساقیا سر خوشم و بادۀ صافم داری گر کنم سر خوشی آن به که معافم داری یاری بلخ : به نوشته « مأثر بلخ » از وزیر زادگان بلخ است . در روزگار حسین بایقرا می زیست . مشرب فقر داشته وفاتش نیز در آنجا واقع شده است . این مطلع از او است : کسی نشان سر مویی مرا از آن ندهد چنان به تنگم ازین غم که کس نشان ندهد یاری هروی : اهل هرات بوده و از شعرای خاندان تیمور است . حسن خواجه , صاحب «مذکر احباب» می نویسد که از شعرای کهنۀ هروی اوست . صاحب دیوان است و این مطلع او شاهد حال اوست: چون زمعنی نیست خالی عاشق صورت پرست پی به معنی می برد عاشق به هر صورت که هست انوری :اهل بلخ است . در ایام جوانی در عصر سلطان حسین به هرات رفته و در آنجا بنا بر قوۀ علمی بین اقران در صغر سن به مولانا شهرت یافت . آقای ن خسته » صاحب « ماثر بلخ » می نویسد که با وجود حیثیت و مقام علمی به نوعی از مرض علاج نا پذیر مبتلا و به علت فقر از تداوی عاجز بوده و روزگار به عسرت می گذرانید این مطلع از گفته های اوست : ای زتاب می ترا هر گونه بر رخسار گلسبزه باغ جمالت اندک و بسیار گل امین : از شعرایی است که از بلخ به هرات رفته ؛ به ملاقات علیشیر رسیده احترام دیده است . در شعر از استادات عصر شمرده می شد . وی در صنایع لفظی و معنوی بدیع بیشتر توجه داشته در اواخر عمر عزم سفر ایران کرده در استرآباد وفات یافت . این بیت از اوست : ای سیه چشم خطایی مرغ جان را با اتو انس وز سیه چشمان دیگر همچو آهو دلبرم مولانا محمد: یکی از شعرای دوره بدیع الزمان در بلخ , مولاینا محمد است . وی یک تن از فضلا و بزرگان آن وقت بوده ع مدتها ره رتبۀ صدارت در بلخ می زیست هنگامی که میان بابر و عبدالله خان محاربه شروع شد , مولانا در این کارزار در سال ۹۱۷ ب شهادت رسید. او را رساله ای در فن معمی بوده این بیت تبه اسم یحیی از اوست : چو روی خوب تو دیدم برون شد از دل من محبت همه اشیا به غیر وجه حسن باقی :اسمش باقر, متخلص به باقی و از شعرای عصر سلطان حسین بوده ع باری به هند سفر و با شعرا و فضلا آن سامان ملاقات کرد. در شعر قدرت کافی داشته اشعار خوبی از فکرش می تراوید. سه بیت زیر از غزلیست که به اقتفای غزل خسرو گفته شده است .: به اغیار است یار آن شوخ با من یار بایستی جفاهایی که با من کرد با اغیار بایستی نهال قامتش عمر عزیز ما بود اما کس از عمر عزیز خویش بر خوردار بایستی چو او را تکیه بر دیوار دیدم مردم از حسرت که این فرسوده قالب خشت این دیوار بایستیباطنی: او نیز از بلخ به خدمت امیر علیشیر رسیده و احترام دیده است .بیشتر حالت درویشی داشته به علایق دنیوی پابند نبود. زیارت حرمین نیز نصیبش گشت . نوایی این مطلع را به اسم او ثبت کرده است . بس که دارد تنگدل این غنچۀ خندان مرا جن ز دل آمد به تنگ و دل گرفت از جان مرا جاروبی : از شعرای عصر سلطان حسین است . شعر نیکو می گفت . اهل بلخ بوده و به هرات نیز رسیده است . ابیات ذیل از اوست : صدره سرم به کوی تو گر خاک در شود کی شوق پای بوس تو از سر بدر شود ای شمع امشب از سر بالین من مرو یک شب چه شد بروی توام گر سحر شود وله: جارویم و بسته کمر از پی خدمت در شام سحر خاک درت رفتم و رفتم صالح : اسمش میر محمد هروی است . وی به قرار گفتۀ ریاض الشعرا از امرای نامدار سلطان حسین بایقرا است . مولد و مدفنش هرات بوده در آن جا به عزت و احترام می زیست در شعر و ادب قوی دست است . امیر علیشیر از او تعریف و توصیف کرده این چند بیت از اشعار اوست : ای شده خاک رهت چشم بلا پرور من چه شود گر قدمی رنجه کنی بر سر منرشکم آید به خدا ورنه ترا می گفتم که نمایی رخ خود را را ملا متگر من چون بمیرم ز غمت تا به ابد خواهد ماند آتش عشق نهان در ت ه خاکستر من وله : نازم به چشم خود که جمال تو دیده است افتم به پای خود که به کویت رسیده است هر دم هزار بوسه زنم دست خویش را کو دامنت گرفته به سویم کشیده است سعید: به قول صاحب «آثار هرات » مولانا سعید از شعرای سدۀ هشتم یا نهم هرات است . شخص هزال و شوخ طبع بوده این مطلع را به نسبت سیه چردگی خویش ساخته است : غلام خویشتنم خواند لاله رخساری سیاه رویی من کرد عاقبت کاری قبولی هروی : به قول حسن خواجه , از امیر زادگان چغتای بوده ع تحصیل علوم دینی کرده است . او مینویسد که چون مولانا قبولی هروی نقل کرده (در گذشته ) جناب امیر علیشیر با اعیان هروی به منزل او نزول فرموده , و دیوان ملا را به جهت حسب حال گشوده اند . این مقطع بر آمده است : اگر قبول تو باشم قبولیم و رنه به هر دو کون چو من ناقبول نتوان یافت قبولی قرار وصیت و پیش بینی خودش در مقبرۀ سادات هرات مدفون شد . این مقطاعش نیز خالی از لطف نیست . عجب نبود اگر امروز نشناسی قبولی را که روی زرد او از اشک گلگون رنگ دیگر شد قبولی قندوزی : قبولی قندوزی نیز از شعرای معاصر امرای تیموری بوده است وی در هرات کسب علوم کرده زندگانیش نیز در آنجا به پایان رسیده است . شاعر خوبی بوده این غزل او ست : خانه ای عاقل چه کار آید من دیوانه را چون نمی دانم من دیوانه راه خانه را نیست چو بختم که ره یابم به قصر زرنگار مغتنم باید شمردن گوشۀ میخانه را خواه جانان در غم من خواه مستغنی که من شادی جان حزین دانم غم جانانه را شمع اگر در خلوت خاص است که در بزم عیش چاره ای نبود به غیر از سوختن پروانه را جای آن دارد قبولی کز جهان بی خود روم گر فتد بر من نگاه آن نرگس مستانه را مولانا صدقی :وی یک تن از شعرایی است که د رفن سخنوی ماهر بوده , اشعار نیکو و لطیف از فکرش تراوش می کرد . اصلیت وی هروی و در همانجا نشو و نما وتربیت یافته کسب کمال و علم وفن نموده است. در عصر سلطان حسین میرزا می زیست این مطلع او اوست : عرق نشسته ز پندم رخ نکوی ترا ز من مرنج که می خواهم آبروی ترا طاهری هروی : صاحب «آثار هرات » او را به تصدیق نوایی هراتی معرفی نموده , روزگار زندگانی او با نهایت پریشانی و عسرت سپری شده است . هراتی بودن طاهری را صاحب تذکرۀ حسینی نیز تأیید و می نویسد ک ملا طاهری هروی اول کفش دوزی میکرد . اخر به کسب کتاتب به سر می برد به هر حال او نیز از شعرایی است که آثاری از خود در عالم ادب به یاد گذاشته استت . وی با امیر علیشی و سلطان حسین میرزا معاصر بود . فخری امیر غزلیاتی از او را در «تحفة الحبیب » خویش درج کرده است که ما جهت نمونه یک غزل آنرا انتخاب کرده ذیلا می نگاریم : به درد من دل آن سرو سیمین تن نمی سوزد به غیر از شمع کس را دل به درد من نمی سوزد نمی دوزد کسی چاک دل پر آتش زارم که از سوز دلم هم رشته هم سوزن نمی سوزد ز بس بر آستان آه دلم ره کرد حیرانم که چون از بر ق آهم ماه را خرمن نمی سوزد چنان از دود آهم تیره شد گردون که روز و شب چراغ مهر و مه بر آسمان روشن نمی سوزد چنین کز شوق گل بلبل کند افغان عجب دارم که از سوز درونش چون گل و گلشن نمی سوزد نمی نالد ز داغ فرقت او طاهری یک شب که خلقی را جگر زان ناله و شیون نمی سوزد مولانا گاهی : مولد و مذفنش معلوم نشد . راجع به زندگانی او نیز معلومات درست نیست , صاحب تذکره حسینی او را از شاگردان ملا محمد بدخشی معرفی کرده ومعاصر سلطان حسین میرزا می داند و این مطلع را از او ذکر میکند : کسی اگر سرودستار سرو ومن چیند چراغ زباغ دگر دستۀ سمن چیند حافظ میرسیستانی : از شعرای چیره دست زمان جامی بوده شعر نیکو می سروده است . صاحب تذکرۀ حسینی از او چنین تذکر می دهد : قاری قرآن نیکو بیان «حافظ میرسیستانی » از مستعدان و معاصر مولوی جامی بوده , راقم سطور از کلامش به این رباعی اکتفا نموده : افسوس که حسنت ای جفا جوی نماند و آن جعد سیاه و عنبر موی نماند در کوی تو خانه داشتم روزی چند آن خانه خراب گشت و آن کوی نماند نرگسی: صاحب «آثار هرات » به قرار قول امیر علیشیر نوایی , نرگسی را از هرات می داند. صاحب « تحفۀ سامی » (سام میرزا ) بر قول نوایی اعتراض کرده و می گوید:« از شیخ زاده های ابهر عراق است اما اکثر اوقات در هرات می بود و آنکه در مجالس النفایس آورده که از مرو است , سهو کرده » صاحب « شمع اننجمن » نیز او را ابهری می داند . به گفتۀ صاحب «آثار هرات در هویت نرگسی از گفتۀ نوایی اسنادی بهتر نباشد. نرگسی بیشتر حیات خود را در هرات به سر برده و مدتی وظیفه احتساب داشته است. باری به طرف قندهار رفته در سال ۹۳۸ د ان دیار در گذشت و به گفتۀ اعلی در عرض راه به دست قطاع الطریق مقتول شد. وی شصت سال عمر کرد و اشعار خوبی از طبع او تراویده است این غزل از اشعار اوست : وقت آن بی سروپا خوش که در این میخانه دست از هر دو جهان شست به یک پیمانه رو به صحرا عدم میکنم از شهر وجود که گرفتست مرا خاطر ازین ویرانه در زبان همه افتاد حدیث من و تو گوش کن گوش که شد قصۀ ما افسانهمی برد گرد شبستان بتان چون گردم شمع جایی که نباشد چه کند پروانه می دهد گریه مرا روی که بخت بد من آشنا روی مرا کرد ز من بیگانه
نرگسی روی به ره کرد زو ویرانۀ خویش کس چه داند که کجا می رود این دیوانه
مولانا نرگسی مثنوی هم در جواب مخزن الاسرار نظامی داشته , این دو بیت از آنجاست :
آمد شیطان به هم آوازیت خیز که شیطان ندهد بازیت
شب همه شب راست کنی جای خویش هیچ نداری غم فردای خویش
«مولانا نرگسی مثنوی هم در جواب مخزن الاسرار نظامی داشته این دو بیت ازآنجاست:
آمده شیطان به هم آوازیت خیز که شیطان ندهد بازیت شب همه شب راست کنی جای خویش هیچ نداری غم فردای خویش
«ریحانة الادب » تخلص نرگسی را آهی دانسته, عمرش را هشتاد می نویسد.
عالم: از شعرایی است که با حضرت نور الدین عبدالرحمن جامی معاصر بوده , گویا در قرن نهم هجری می زیسته . وی اهل بیهق و از جملۀ دانشمندان وو خوش طبعان آن سر زمین است . در شعر پایۀ بلندی داشت و اشعار نیکو می سرود . بنابر قول تذکرۀ حسینی, حضرت موینا جامی این مطلع او را خیلی پسندیده است :
نیست گلگل عارضش کزتاب می افروختست هر طرف خلقی به رویش چشمها ار دو ختست
این غزل جهت نمونۀ کلامش ثبت افتاد.
کیست آن سرو قد لاله رخ روحانی ترک مه پیکر خورشیدوش ترخانی
آنکه هر گز نکند گوش سوی نالۀ من نال فی الحسن الی مرتبه السلطانی
هرکه بیند برو بالای تو حیران گردد سرو بالا تو بر داد مگر حیرانی
شیاد ای سرو که از پاکی و لطف توکند جیب گل خلعت زیبای ترا دامانی
هر که سرگشته آن دایرۀ خط نبود هست بیرون مگر از دایرۀ انسانی
بس که ترکان دو چشم سیهت با خبرند نتوان دید به سوی تو مگر پنهانی
نشنوی ای گل رعنا, سخن عالم را با تو ای گل چکنم چون گل نافرمانی
مولینا ذهنی کابلی: مولانا مذکور اهل کابل و با امیر علیشیر معاصر بوده و به خدمت وی رسیده است . صاحب «سکینة الفضلا» می نویسد که ذهنی از شاگردان امیر علیشیر نوایی یا مصاحب اوست. نوایی خودش در تذکرۀ خویش می گوید: اندک طالب العلمی هم دارد و در خط نیز خوب است که چیزی بنویسد و گاهی به شعر کفتن هم میل میکند. این مطلع از اوست:
من که همچون زلف مشکینت پریشان مانده ام گردنی کج کرده بر روی تو حیران مانده ام
شکسته کابلی : یکی از شعرای متصوفه و پابند سلسله نقشبندیده بوده , اسمش محمد صالح و مولدش کابل است . اشعار خوبی از طبعش بر می آید صاحب « تذکرۀ حسینی » می نگارد که امیر محمد صالح کابلی واقف آیین خوش کلامی است . صاحب بهار افغانی می نویسد که شور عجیبی در انجمن عشاق بر انگیخته و سرمۀ صفاهائی در دیدۀ سخن ریخته , گلدستۀ خیالات رنگین چنین می بندد: هوای صبحگاهی ساغر سر شار می خواهد سواد سرمۀ شب دیدۀ بیدار می خواهد
به امید که در کویت بسان سایه ره یابم تنم بسیار می کاهد دلم بسیار می خواهد شکستی شیشۀ دل را نمی دانم چسان سازم ترا آیننه می باید دلم دلدار می خواهد غزل ذیل نیز از اوست : کاری که به اختیار کردیمترک همه کارو بار کردیم با سندگدلان چو کار افتاد از شیشۀ می حصار کردیم در وحدت دوست کثرتی هست بسیار به خود شمار کردیم سرشتۀ عمر بود کوتاه پیوند به زلف یار کردیم بسیار قلم شکسته سر شد تا نامه سیاه کار کردیم میر غزتی کابلی : اسمش میر محمد علی , تخلصش « عزتی و مولدش کابل است . در خط مهارت تام و در موسیقی دسترس کامل و معلومات کافی داشت. ظبع نیکو و در شعر ذوق سرشار داشت از همین راه به دربار سلطان حسین راه یافت . لسان ترکی را خوب می دانست و به آن نیز شعر می گفت . ابیات از طبع اوست : مطلع : لعل جان بخش تو جانان قصد جانم می کند چشم بیمار تو هر دم ناتوانم می کند رباعی : چشمم ز غمت خون جگر می ریزد پیوسته سر شک چون شرر می ریزد هر ساغر می که خورده ام بی تو شبیدل بی رخت از دیدۀ تر می ریزد صبحی اوبهی : وی اهل «اوبۀ » هرات است . بنا بر گفتۀ واله داغستانی از فضلاست . با هاتفی و هلاکی مصاحبه بوده اشعار نیکو دارد . از آن جمله است این غزل : ماه من امشب به نور خویش این کاشانه را ساز روشن ورنه آتش می زنم این خانه را من دهم معمورۀ عشرت که از سودای او گوشۀ ویرانه ای باید من دیوانه را زانچه پیش آید مرا از آشنایی های تورحم می آید به حالم مردم بیگانه را شمع بر رویت چنین گر آتش می بر فروخت همچو صبحی می توانی سوخت صد پروانه را شیخ صدر الدین رداهی : به گفتۀ صاحب «آثار هرات» وی یک تن از خلفای شیخ زین الدین خافی و در زیاضت و طریقت انگشت نمای خاص و عام بوده است . بانوی معاصر و از شهر هرات است و مدفنش در قریۀ شغانیان این بیت از اوست: زهی از عار ضت چشم مرا نور همیشه از جمالت چشم بد دور هلالی هروی : هلالی از شعرا پخته کلامی است که اشعارش مخصوصا دیوان غزلیات او در بین عوام و خواص مقبولیت دارد. اسمش را بعضی بدرالدین و برخی نور الدین ضبط کرده اند . اهل ترکان , چغتایی هرات بوده و در آن شهر می زیسته است . هلالی در غزل مثنوی و قصیدۀ مار بوده است . او سه مثنوی به اساس « صفات العاشقین » , « شاه و درویش » و «لیلی و مجنون» تمام کرده است , دیوان او موجود بوده و تکرار در مطابع هند ظبع گردیده است. با امیر علیشیر همواره مصاحبت داشته . هلالی سی – چهل هزار بیت حفظ کرده بود بابر در تزک خود او را در طرز غزل سرایی می ستاید ولی در مثنوی مخصوصا در مثنوی شاه و درویش او را تقبیح کرده , سخت انتقاد می نماید. به قول صاحب تذکره حسینی , هلالی به رفاقت جامی زیارت بیت الله را دریافته است . ساخت و از ظرف سیف الله نامی مقتول گشت , تاریخ قتل او را « هم سیف الله کشت » که ۹۳۶ (۱) می شود یافته اند قبر هلالی در چهار سوق هرات می باشد. این غزل از دیوان او اقتباس گردید. گر دلم اینگونه آه دم به دم خواهد کشید آتش پنهان من آخر علم خواهد کشید زیر کوه غم تن فرسوده گاهی بیش نیست برگ کاهی چند یارب کوه غم خواهد کشید نم گرفت از اشک من دیوار هر سر منزلی اشک اگر اینست بام چرخ نم خواهد کشید حرف بیدادی که بیرون آید از کلک قضادور چرخ آن را به نام من رقم خواهد کشید جرعه نوش بزم رندان را بشارت ده که او سالها آب حیات از جام خواهد کشید چون هلاکی خاک گشتن بر امید مقدمش وه چه دانستم که از خاکم قدم خواهد کشید حیدر کلوچ : از شعرای مقتدر از شعرامقتدرعصر خود به شمار رفته است . صاحب دیوان بوده , غزل و قصیده را نیکو می سروده است . در شهر هرات له کلوچه پزی اشتغال داشت . حسن خواجه می نویسد که شخص امی بوده و از خط و سواد هیچ حظ نداشته ولی به صیقل سخن زنگ ملالت از آیینۀ دل اهل مجلس می ربود. حیدر شاعر بدیهه گو بوده , چنانکه روزی غزلی را نزد امیر علیشیر برده و از ادای معنی آن عاجز آمده بداهة این مطلع را به عذر خواهی انشاد کرد. چنان طوطی صفت حیران آن آیینه رویم که می گویم سخن اما نمی دات چه میگویم همچنان موقعی که به مجلس همایون کامران رسیده از مذهبش استفسار کرده اند. حیدر مرتجلا این بیت را خوانده است : طریق مذهب از رندان با مشرب چه می پرسی ز مشرب پرس رندان را تو از مذهب چه می پرسی و به همین سبب چندان التفاتی باو نکرده اند دیوان حیدر به صورت مکمل دیده نشد , ولی نگارنده دیوانچه ای از غزلیات او را جمع آوری کرده است ؛ همچنان یک قصیدۀ ۴۱ بیتی « حیدر » که مدح حضرت علی و در جواب بحر الابرار خاقانی گفته شده به دست آمده که مظلع آن این است : جهان تمام گرفتم که پر زسیم وزر است تمام تفرقه خاطر است و درد سر است این غزل دلاویز از طبع او تراویده: اسیر حلقۀ زنجیر آن زلف دلاویزم خراب و خسته ان چشم شوخ فتنه انگیزم ز خاک من چو روید گل وزآنجا بگذری خواهم که من باشم به جای خار و دردامانت آوزیم چه حال ااست اینکه هر جا بینمت از شوق آن دیدن چنان افتم ز پا کز ضعف نتوانم که بر خیزم جنون عشق را به زین مداوایی نمی باشد که گیرم گوشه ای از خلق و با مردم نیامیزم چه کار آید سحرگه بوی سنبل با صبا همره نسیمی یس بود از چین آن زلف دلاویزم دلم تا آشنا شد با سگ کوی تو می خواهم که گردم ز آشنا بیگانه از خویش بگریزم از ان بد خو جدازانگونه گشتم ناتوان حیدر که دیگر نه مداروا سود می دارد نه پرهیزم مولانا فضلی هروی : فضلی از شعرای بلند مرتبه ایست که در عصر سلطان حسین بایقرا بر حیات بوده است . مولد وی هرات بوده و در آن سر زمین نشو و نما و تربیت یافته است .به قول نوایی در خرد سالی نقاشی میکرد بعدا به شعر سرایی پرداخته است اشعار خوب و نیکویش زیب صفحات جنگ ها وبیاض هاست , این غزل از جملۀ آنها است : دل من خون شد و هر گل که روید از گل من در ره عشق گواه است به خون دل من دیده گریان و سرم شد به ره محنت خاک به امیدی که شود سر وقدت مایل من من ننه آنم که سر از تیغ ملامت بکشم گر کشد صد رهم از تیغ ستم قاتل من گفتمش لب بگشا پرده به رخسار افکند وه که بگشاید از آن غنچه دهن مشکل من من که و گنج وصالت که در این دیر خراب کنج محنت کدۀ هجر بود منزل من خرمی از دل فضلی مطلب چون نبود حاصلی غیر الم از دل بی حاصل من عبدالقهار هروی : وی از معاصرین نوایی بوده درشهر هرات می زیست و با شعرا و فضلا مجالست و مصاحبت داشت . مشغول کیمیا گری بود , بعدا به شعر گویی پرداخت . وی در هرات بود مدتها در آن شهر به تدریس اشتغال داشت . او از تربیت یافتگان و حمایت شدگان امیر علیشیر بود قصاید عزا و مدایح زیاد در وصف حامی خویش پرداخته و حق او را ادا کرده است. همچنان نوایی درتذکره خود او را می ستاید. مولانا برهان الدین در شعر بیشتر به معمی و قطعات تاریخی پرداخته در این رشته مهارت تام حاصل نمود به چنانکه در معمی رساله ای به نام «جواهر الاسما» نوشته است . مولانا تاریخ مهر زدن نوایی را چنین منظوم فرموده است: میر فلک جناب علیشیر کز شرف عاجز بود ز حد کمالات او خرد دیوان نشست آخر شعبان به داد عدل از لطف شاه عادل والحق چنین سرد چون مهر زد به دولت سلطان روزگار تازیخ شد همین که «علی شیر مهر زد» ۸۷۶ و باز تاریخ امارت امیر علیشیر را که سال ۸۹۲ است چنین به قید نظم اورده است . آن میر علیشیر که دارد اوصاف برون زحد تقریر چون مکرد قبول باز امارت تاریخ شود «امارت امیر» ۸۹۲ مولانا کامی: از معاصر علیشیر و شاعر چیز دست بوده نوایی او را اهل هرات می داند و به قوت طبع او را می ستاید . حسن خواجه را «کامی» چنین یاد آوری می نماید. «به عمل نساجی مشغول بود و چنان می نمود که رشتۀ عمرش را استاد اجل نخواهد گسست, بلکه به تار حمایت طبیعی خواهد پیوست در حوالی پنجه بود, که پنجه قضا دست اجلش را از شانه کند , در چاه فنا افکند» حسن خواجه این غزل را به اسم او ثبت میکند: زارنام ز غمش ناله ز بیداد کنم با که گویم ستمش پیش که فریاد کنم پیش لعل لب شیرین تو ای راحت جان شکر و قند چه باشد که از آن یاد کنم باوجود رخ وزلف و قدت ای غنچه دهن چون تماشای گل و بلبل و شمشاد کنم ای خوش آن روز که در صحن چمن خواب کنی چون نسیم آیم و بر روی تو گل یاد کنم گر به شهر از ستمت آه نیارم کردن سر به سحرا زده از دست تو فریاد کنم کامی از ناله من شهر به فریاد آید گر ز بی مهری آن ماه شبی یاد کنم صاحب آثار هرات این «کامی» را با «کامی سبزواری » یکی دانسته در حالی که کامی سبزواری از شعرایی است که مدتها در هند به دربار خان خانان بوده و در مدح آن سپهسالار قصاید زیادی داشته است ؛ علاوه بر آن کامی سبزواری بنا بر تذکر صاحب ماثر رحیمی که از همنیشینان و مصاحبان او بده در سال ۱۰۱۴ هجری قمری باز با او در هرات ملاقات کرده و در همان چند روز به طرف خراسان روانه شده در راه به دست قطاع الطریق مقتول گشته؛ پس کامی ای که امیر علیشیر و حسن خواجه از او نام برده اند, از کامی سبزواری پیش تر زندگانی می کرد؛ چه امیرعلیشیر در ۹۰۶ . حسن . خواجه بنا بر تذکره «بقائی » صاحب «مجمع الفضلا» در ۱۰۰۵ وفات یافته اند , پس چطور می توان شد که حسن خواجه , در حالی که می گوید کامی در سن پنجاه سالگی از دنیا رفت و خودش در ۱۰۰۵ وفات کرده اورا در ۱۰۱۴ ملاقات کرده باشد. ملاحسین واعظ کاشفی : اسمش حسین بن علی بیهقی هروی , ملقب به کمال الدین و مشهور به واعظ کاشفی است . اهل سبزوار و هم در آن سامان به واعظ و خطابت مشغول بود . بعد به هرات آمد سکونت پذیر گردید. او یک تن از فضلا و عاظ , نویسندگان , شعرا و مفسرین بزرگ و مقتدر قرن نهم هرات است. او واعظ بزرگ خطیب زبردستی بوده , در محافل و مجامع به وعظ خطابت می پرداخته , ملا حسینن در سلک طریقۀ نقشبندی منسلک گردید. واعظ کاشفی نیز مانند سایر فضلای عصر از حمایت و الطاف امیر علیشیرنوایی بر خوردار بود و در زمرۀ مقربین دربار سلطان حسین قرارداشت. واعظ کاشفی آثار با ارزشی در عالم فرهنگ و ادب فارسی به روی کار آورد که هر کدام آن در ذات خود گنج گرانبهائی به شمار می رود و کتبی در نجوم تفسیر حکمت , اخلاق , حدیث , تصوف, ریاضی , فقه ع تاریخ و غیره به زبان فارسی و عربی نوشته است. در سرودن شعر نیز چیره دست و قادر بود . قدرت طبع و قتوت کلامش در آن نیز هویدا است . از آثار ملاحسین , آنچه امروز بیشترش در دست است به صورت مطبوع و خطی به سی و هفت می رسد. تاریخ تولدش معلوم نیست ووفاتش در ۹۱۰ هق در شهر هرات واقع شده است.(برای تفصیل به عنوان « حسین کاشفی» رجوع شود) این غزلش به طور نمونه ثبت شد: رهروان در کاروما از کارخود غافل هنوزهمرهان رفتند و ما خوش خفته در منزل هنوز چابکان گام وفا در ملک جان و دل زده ما زروی کاهلی در بند آب و گل هنوز اهل دل از قعر بحر آورده گوهر ها به دست خاکساران طبیعت مانده بر ساحل هنوزقامتش در جلوۀ ناز است و کوته همتان همچنان بر شیوۀ سرو چمن مایل هنوز گشته مجنون همدم لیلی به خلوتگاه انس مردم نظارگی را چشم بر محمل هنوز گشته صرف قال و قیل مدرسه عمر عزیز در کتاب اصل حل ناگشته یک مشکل هنوز کاشفی در حیرتم کز نشئۀ ساقی عشق عالمی بی خود شدند و محتسب غافل هنوز فخرالدین علی: فخر الدین علی بن کمال الدین حسین بن علی , متخلص به « صفی» پسر ملا حسین واعظ کاشفی می باشد. وی نیز مانند پدر در ادب و عرفان ماهر ودر نویسندگی قادر و پیر و طریقۀ نقشبندیه بود . فخرالدین نیز آثرای از خود به یاد گار گذاشته که اسم او را زنده نگه می دارد . وی نیز در نظم و نثر ید طولی داشته است . آثار منثور فخرالدین علی , یکی « رشحات عین الحیاة» است که در شرح احوال و زندگانی بزرگان و مشایخ صوفیۀ نقشبندیه نگاشته شده است. دیگر « لطایف الطوایف » صفی است که در سال ۹۳۹ آن را نوشته و شامل قصص و حکایت است . دیگر خلاصۀ کتاب «اسرار قاسمی » پدرش « و حرزالامان فی فتن الزمان» که در اسرار و خواص وحروف قرآن است, می باشد. در نظم هم مثنویی به نام «محمود و ایاز» دارد و هم اثری به نام « مجموعة الاشعار صفی » منتخبی از آثار دیگران میباشد از او باقی است: این غزل از او است: الهی غنچۀ ذکر خفی گردان دهانم را مکن گویا به حرفی جز ثنای خود زبانم را نهال معرفت در جویبار خاطرم بنشان معطر کن چو نخل از بوی وحدت مغز جانم را به زور نفس سرکش کی زفرمان تو سرپیجم زقهار مده یکبارگی از کف عنانم را مکن دست ادب را کوته از من گاه نزدیکی چونی هنگام دوریها ر سایی ده زبانم را چراغم را نگهدار از هوا در ظلمت شبها مکن در زیر بار صبح جسم ناتوانم را در این غفلت سرا از شهرت بسیار گمنامم بلند آوازه گردان چون قیامت داستانم را چو صبح صادقم از ظلمت هجران رهایی ده به رسوایی بر آور آرزوهای نهانم را من ار غمگین اگر شادم ز قید خویش آزادم چوگل باروی خندان دار دایم دوستانم را به مژگان سیه چشمان گره از کار من بگشاه ببند از تار زلف عنبر ین مویان میانم را کمند جذبۀ خورشید را بر ذره ها بستیبه من هم مهربان کن اندکی نا مهربانم را به خلوت خانۀ وصلم طلب کن چون صفی باری که در پای خود افشانم چو گل نقد روانم را وی در سال ۹۳۹ در بیرون هرات وفات یافته در داخل شهر دفن گردید. کوثری : از هرات و معاصرین علیشیر نوایی است با آصفی بیشتر اختلاط و آمیزش داشته این مطلع از اوست : محتسب گر رند باشد دیر را دروا کند بهر رندان باده از زیر زمین پیدا کند محوی : به قول نوایی از هرات بوده و زندگانی او به عسرت می گذشته , محوی در شعر قدرت خوبی داشت و غزلهای نغز و شیرین می سرود فخری امیری به نام او در تحفة الحبیب خویش غزلهایی درج کرده این غزل منجملل آنهاست که در تتبع غزل حضرت حافظ سروده شده: تا از فروغ باد چو صبح است شام ما خورشید رشک می برد از عکس جام ما ما همدمیم باد می و معشوق همنشین ای شیخ نیست گوشۀ عزلت مقام کا از چشمۀ خضر چهه گشاید کجاست می کان آب زندگی است حیات مدام ما از خرمی چو سبزه بر آریم سر زخاک روزی که بگذرد به زبان تو نام ما محوی گفتم اینکه تو در نظم خسروی خاموش پیش حافظ شیرین کلام ما والهی هروی :واله داغستانی صاحب « ریاض الشعرا» او را از شعرای دورۀ سلطان حسین میرزا می شمارد؛ همچنین امیر علیشیر نوایی او را هراتی دانسته است . وی ازشعرای دورۀ تیموریان هرات بوده است . ریاض الشعرا این مطلع را به اسم او درج کرده است: بی قیمت است پیش لب لعل یار لعل بادا فدای لعل لبش صد هزار لعل امیر علیشیر این بیت را به اسم او ثبت میکند: آن چشمۀ حیات یا بند جان از او جز آب حسرتم نبود در دهان از او آصفی هروی : یک تن از شعرایی است که در غزل قدرت تام داشته دیوانی ترتیب و تدوین کرده است . آصفی با امیر علیشیر همدم و جلیس بود. فضل و کمال زیاد داشت . مولد و مدفنش . هرات است وی مثنوی ای به شیوۀ مخزن الاسرار (۱) نظامی گنجوی منظوم کرده است . دیوان اشعارش به صورت قلمی هنوز موجود می باشد. اشعارش نیکوست. آصفی در سال ۹۲۰ هجری قمری در زادگاه خود وفات و در آنجا مدفون گشت این غزل جهت نمونه کلامش نگاشته شد:موج ریگ وادی غم زیب فر ما بس است پردۀ روی مزار کوهکن خارابس است پشته های ریگ را مژگان مجنون خار شد اشتران موج را خار و خس دریا بس است حال سیل دیدۀ فرهاد و مجنون را مپرس سایۀ لوح مزار افتاده بر بالا بس است سوخت کوکبهای زا هم روی خود پنهان مساز کوکب طالع مرا امروز نا پیدا بس است عشق و خوبی رنگ رنگ امد ترا ای باغبان حسب حال ما و رعنایان گل رعنا بس است گر زشاخ گلبن راحت در این باغ آصفی گل به دستم در پا خارا استغنا بس است چ
مولانا غریب : این شاعر اهل سبزوار است بنا بر تذکر صاحب ریاض الشعرا در اواخر سلطنت سلطان حسین میرزا می زیسته شاعر نیکو سلیقه و خوش طبع بود. این ابیات به اسم او در ریاض الشعرا درج است: غریب مردم و از من نکرد یاد کسی به بی کسی و غریبی چو من مباد کسی خوشم به غرت از اندوه بی کسی مردن که نه غمین بشد از مردنم نه شاد کسی چو باد بوی تو اورد جان برافشانم چو من نداد به بوی تو جان به یاد کسی حافظ ندایی: به قول والۀ داغستانی از شعرای دوره سلطان حسین میرزا و شخص پرهیزگار و متورعی بوده است . به سلسله محمد نام داشته از اسفزار به هرات امده توطن و سکنی اختیار کرده ع در غزل و مثنوی قوی دست بوده ع مثنوی ای به نام «ناز و نیاز» به اتمام رسانیده ع این غزل به اسم او در « تحفة الحبیب » مندرج است :غزل : ساعتی از گریه چشم تر نیاساید مرا بس که می گریم ز مردم شرم می آید مرا می روم هر لحظه بهر دیدنش اما چه سود نیست چون تاب نظر هر گه که پیش آید مرا چشم خونبارم گر از نادیدنش بی نور شد روشنی در دیده بی رویش نمی باید مرا دی ز کویش می گذشتم دیده شد روی رقیب آن بلا دیگر الهی روی ننماید مرا چون ندایی فارغم از شیوۀ ارباب عقل تابع عشق وجنونم تا چه فرماید مرا در زمان عبدالمرمن خان غازی شیبانی شاعر بزرگ و مقتدر دیگری نیز در محیط خراسان ظهور کرده که متخلص به ندایی و اسمش صالح محمد و از شهر سمرقند بوده است . دیوان مکمل و نفیسس از او در ضمن کتب قلمی کتابخانه مطبوعات موجود است که شامل یک مقدمه قصاید غزلیات ترجیع بند و غیره بوده در ۳۶۹ صفحه به خط خیلی خوش و جدول طلا و لاجورد و یک لوحۀ زیبای مینیاتور کتابت و تذهب گردیده است . نادری هروی : نادری از شعرای دورۀ اخر تیموریان است . وی از شهر هرات بوده. صاحب طبع عالی و قریجۀ شعری است . نادری غزل را نیکو می سروده غزلیات رنگین او زیب صحایف جنگ ها و بیاضها گردیده است . فخری امیری نیز که از معاصرانش بوده یک عده اشعار او را در « تحفة الحبیب » خویش ثبت کرده است. این غزل نیکو تراویدۀ فکر اوست : گل زد آتش آشیان بلبل غمناک را تا بسوزد خرمن مشت خس و خاشاک را نیست بر دامان گردون سرخی از رنگ شفق خون اهل دل گرفته دامن افلاک را سوختم ای باغبان از آفتاب جام می بر سر ما سایه گستر کن درخت تاک را ساقی از می ظرف جام باده چون صیقل نمود خیز و روشن کن دمی آیینه ادراک ر اعشق می بازد به رویت چشم پاک نادری در طریق عاشقی عشق است چشم پاک را قاضی نظام الدین : ازقضاوت شهر هرات بوده شخص دانشمند , فاضل و شاعر است « ریاض االشعرا» او را از معاصرین جامی دانسته و می گوید: بسیار دانشمند و حمیده خصال بوده این مطلعش خیلی خوب واقع شده است : به دور روی تو ام بت پرست می گویند چه گویم ای بت من هر چه هست می گویند ویسی هروی : به گفته صاحب «ریاض الشعرا» او نیز از شعرای دورۀ سلطان حسین میرزا است . مولدش شهر هرات بوده هم دز انجا نشو و نما و تربیت یافته است. ویسی به کاتبی مشهور بود اما شعر هم میگفت ین ویسی از معاصران « ساغری» بوده که عزم داشت با حضرت جامی به کعبۀ معظمه مشرف شود , ولی موفق نشد . این مطلع از اشعار اوست . رفتم به سیر باغ و کنار بنفشه زار آمد زهر بنفشه مرا بوی زلف یار ویسی هروی : بنابر دلایل و شواهد تاریخی در شهر فضل پرور هرات در یک عصر و زمان دو ویسی در شعر و خطاطی شهرت دارد؛ یکی انکه ذکرش گذست دیگر «ویسی » که ذیلا احوالش نگارش می یابد وسی کمی بعدتر از ویسی سابق الذکر در شهر هرات حیات به سر می برد. وی در شعر و خطاطی شهرت خاصی دارد از چنانکه آثار زیادی به خط زیبا و نفیس به قلم او درکتابخانه های جهان موجود ست از جمله یک نسخۀ «نفحات الانس » جامی است که برای «شفایی» شاعر در شهر مکه در سال ۹۷۴ کتابت شده و این نسخه در موزۀ هرات موجود است . همچنین نسخۀ نادر و شاد (۱) دیگری از مذکز احباب حسن خواجه بخاری است که در سال ۹۸۳ تحریر یافته در کتابخانه برلین موجود است. ویسی در پایان کتاب تاریخ ختم ان را چنین رقم فرموده: ویسی هروی مجاور خاک حرم در راه نیاز کمتر از خاک قدم در نهصد و هشتاد و سه این نسخه نوشت او را به دعا یاد کنند اهل کرم از ابیات فوق معلوم می شود که ویسی تا سال ۹۸۳ نیز در قید حیات بوده و نسخۀ مذکر احباب مولف حسن خواجه را تحریر کرده است . ویسی دیوانی هم داشته که به نظر فخری امیری رسیده این غزل از اوست :تا بسر شاخ گل آن چا بک رعنا زده است خار در پای دل عاشق شیدا زده است تویی آن طرفه غزالی که همه آهوی چین سر زسودای دو چشم تو به صحرا زده است در شب هجر رخت ای مه خورشید جبینموج طوفان سر شکم به ثریا زده است ساکن میکدۀ دیر مغانم چه کنم چون ره زهد مرا آن بت رعنا زده است لاله ها نیست شکفته به سر تربت من آتش عشق تو در سینه علم ها زده است از دم خضر و مسیحا شده ام مستغنی تا سر از آب حیاتت خط خضرا زده است بی گل آتش رخسار تو ای لاله عذارداغ حسرت به دل ویسی سودا زده است مولانا هراتی : صاحب ریاض الشعرا از دو مولانا هراتی اسم می برد : یکی را معاصر امیر علیشیر خوانده مالک این مطلع می داند: فصل بهار و موسم گلها شکفتن است ساقی بیار باده چه حاجت به گفتن و از دیگرش تذکاری به عمل نیاورده این بیت را به اسمش ثبت میکند: عمربگذشت و هراتی نشد از وصل تو شاد ظاهرا محنت هجران تو را آخر نیست به هر صورت , خواه یک نفر باشد و یا دو شخص ] هراتی از افغانستان می باشد . نامی سبزواری : بنا به تذکر شمع انجمن نامی سبزواری سخندان نامی و معاصر جامی است در فن انشاهو خط نستعلف خیلی ماهر بود . نامی اشعار زیادی دارد که همه در ثنای باری تعالی و نعت حضرت پیغمبر سروده شده است قصیده ای از نامی از یک جنگ قلمی به دست آمده که در ۷۸ بیت در جواب قصیدۀ معروف خاقانی سروده شده که مطلع آن این است : مرا دل پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش دم تسلیم سر عشر و خم زانو و دبستانش مطلع قصیدۀ نامی : ز حال آنکو بود بر مرکب تحقیق جولانش شود چوگان هلال و مهر گوی و چرخ گردانش نامی بیشتر اشعار خود را در حمد خدا و نعت حضرت پیغمبر سروده از آن جمله است : ای روشن از جمال تو شمع پیمبری فضل خدای دین ترا کرده رهبری نه کرسی فلک شده معراج عزتت تا برق سان به یک قدم از عرش بگذری جولان به جلوه گاه معارف تو را رسد کز هر چه حد وصف بیانست برتری کونین را به حد ثنای تو راه نیست داند خدا رسول خدا ثنا گری آنکو گدای تست به یک جو نمی خرد صد تاج کیقبادی و تخت سکندری مستجمع کمال صفاتی به نور ذات زیبد ترا هر آینه آیین سروری بخشایش تو رحمت خاص است و فیض عام روز جزا که خوان شفاعت بگستری هنگام حشر معشر خود یاد کن مرا یا مصطفی که صاحب دیوان محشری یا رب بحق دین محمد که رحم کن در نامۀ معاصی نامی چو بنگری هم در این موضوع «نامی» در انواع نظم از قبیل قصیده غزل قطعه , مخمس , ترجیع و غیره , شعر سروده است , علاوه بر آن نامی اشعار عشقی هم دارد که جذاب و رنگین سروده شده غزل ذیل از آن جمله است: کام جان ای دل زلعل یار جانی مشکل است نام را دانیم ما راز زندگانی مشکل استبر زبانم نگذرد جز ذکر لعل او ولی با لبش گفتن سخنهای نهانی مشکل است کی توان گفت ای دل دیوانه با او درد خود آشکار را کردن درد نهانی مشکل است پاس دلها شیوه کن ای پادشاه ملک حسن گر چه شاه کامران را پاسبانی مشکل است زان جوان شد نامی ز شوقت که در راه طلب پیری و افتادگی و ناتوانی مشکل است فقیری هروی : فقیری از شعرای هرات بوده در دورۀ امرای تیموری می زیسته است . امیر علیشیر تنها از هراتی بودن او معلومات داده این مطلع را از او ذکر میکند: می روم در گوشۀ میخانه جا خوش میکنم جام می می گیرم و آنجا فراموش میکنم غزل ذیل در یکی از جنگهای به اسم فقیری درج شده است : سروگل چهرۀ من ساغر صهبا زده است آتشی باز به جان من شیدا زده است تا نیاید غم من دلشده جز داغ جفاخال مشکین که بران لعل شکرخا (۱) زده است تا به ضحرا شده است از برم آن طرفه غزال از دلم صبر و سکون خیمه به صحرا زده است آتش آه دلم در هوس بالایشای بسا شعله که در عالم بالا زده است خاک در گاه کسی باش فقیری که سپهر رایت حشمت او فرق ثریا زده است باقری هروی : به قول نصر الادی شاگرد ملا شهاب هروی است ملا شهاب که شرح حالش گذشت از شعرای متاخر امرای تیمور است در فن معما مهارت تمام داشت.این چند معما به اسامی مختلف از اوست: به اسم تاج سرمایۀ جنون است بر روی و [آن] لسلت زلف گویا که داغ سوداست آن خالها بر آن زلف به اسم امین خوار بودن به شهر یار خوش است بی سر انجام آن دیار خوش است به اسم رکن رقیب دید که صید نمود غمزۀ یار زرشک سوخت دلش چون به ناز کرد شکارجنونی :جنونی ملقب به ذوفنون به گفته صاحب ریحانه الادب از شعرای قرن نهم هرات بوده به امیر غیاث الدین سلطان حسین بن امیر کبیر فیروز منسوب است . طبع شوخی داشت. و بیشتر به هزالی و هجوگویی می پرداخت غ مخصوصآ حافظ شربتی را هجوهای رکیک گفته است . ابیات ذیل در سؤال و جواب از است: گفتمش عید است آن رخسار و ابروماه عید گفت آری روشن است این حال نزد اهل دید گفتمش غوغا به شام عید از ان ابرو چراست گفت انکو دید این غوغا دگر خود را ندید گفتمش در وعده وصل تو اشکم سائل است گفت بسیار آن گدا در کوی ما خواهد دوید گفتمش تا ماه دیگر بر جنونی بگذری گفت اگر صبری کنی این هم بسر خواهد رسید این مطلع نیز از است : این مطلع نیز از اوست : هر اهل جنون را زکمند تو زبونی زآن روی درآ« حلقه زبون است جنونی دولتشاه سمرقندی وطن جنونی را « اندخوی » می داند.حافظ علی : علی از غوریان هرات است ؛ لذا به غوریانی اشتهار دارد. از شعرا و فضلای دور سلطان حسین بایقراست در شعر گویی خیلی خیلی قوی دست بوده اشعار مصنع بسیار داشته در قصیدۀ سرایی بیشتر از قصاید سلمان ساوجی اقتفا می کرد و هم در این راه خیلی موفق بوده بر شعرای زمان خود تفوق داشت . این مطلع یکی از قصاید حافظ علی است: حریم حرمت کوی تو جنت ابرار شمیم نکهت بوی تو راحت احرار ای در دل زارم زده دردت آذر خالت به رخت بر گل نونافه تر خطت به لبت شکر شکن ختن چشمت عبهر شمیم گیسو عنبر ساغری : از شعرایی است که با جامی معاصر بوده به خدمتش رسیده است گوید جامی دو بیت رادر باره او گفته : ساغری می گفت دزدان معانی برده اند هر کجا در شعر من یک معنی خوش دیده اند دیدم اکثر شعرهایش را یکی معنی نداشت راست می گفت اینکه معنی هاش را دزد دیده اندچون ساغری این اشعار را شنیده سر شکوه پیش گرفته است. جامی در جواب اظهار کرده است که من شاعری گفته بودم دیگران آن را به تصنیف شاغری کرده اند این مطلع از اوست : تا شنیدم که توان لعل تو را جان گفتن آتشی در دلم افتاد که نتوان گفتن نقلمی : صاحب تذکره حسینی او را از معاصرین سلطان حسین میرزا میداند و در شاعری می ستاید و می گوید در هرات به سر می برد این مطلع به اسم او ثبت کرده است : شدیم خاک رهت گر به درد ما نرسی چنان رویم که دیگربه گرد ما نرسی قدسی : اصلا هروی بوده در زمان سلاطین تیموری به سر می برده است و مرض لقوه (۱) داشت و همیشه آب دهنش جاری بود چنانکه خودش می گوید:با وجود چنین دهن که مراست شعر گویم که آب از او بچکد حسن خواجه در تذکرۀ خود از مولانا قدسی چنین ذکر میکند:« به پاکیزه رویی مشهور است ابیات مرغوب و اشعار خوب دارد. این غزل بدو منسوب است »: نظم: ای به خنده لعلت را میل شکر افشانی زان دولب چه شیرین است خنده های پنهانی از دو چشم تو هر گز رسم مردمی ناید کافران کجا دانند شیوۀ مسلمانی چون تو یوسف مصری ای پری عجب نبود بر درت عزیزان را آرزوی دربانی بس که کوکب سعدی بر سپهر نیکویی می سرد که گویندت مهر و ماه تابانی می کنی شکر ریزی از شکر لبان قدسی طوطی شکر خایی در فن سخن رانی حسن خواجه از قدسی دیگری به نام قدسی ترمذی نیز ذکر میکند پس از این معلوم می گردد که این قدسی همان کسی است که نوایی از آن به نام هراتی تذکار داده و این مطلع را به اسم او نگاشته: ای که منعم میکنی از دیدن آن گلعذار حالت دل را نمی دانی مرا معذور دار بدیع الزمان: آخرین سلطان سلالۀ تیموری است وی پسر سلطان حسین بایقرا است که در سال ۹۱۳ به دست محمد خان شیباینی منهزم شد وی به استر آباد رفت و از انجا نزد شاه اسمعیل صفوی شتتافت برای به دست آوردن حکومت خود جلد و جهد زیادی نمود ولی موفق نشد در سال ۹۲۰ به نزد پادشاه عثمانی سلطان سلیم رفت و درآنجا بعد زا چهار ماه زندگانی در گذشت بدیع الزمان طبع شعر داست و اشعار رنگینی ازفکرش تراوش می کرد ابیات ذیل از اوست : مطلع : چورخسار تو از نوشیدن می لاله گون گردد درون من صراحی وار تا لب غرق خون گرد وله: مه من بی گل رویت دلم خون گشته چون لاله جگر هم از غم هجران شد پرکاله پرکاله در قتل پسر خود گوید: وزیدی ای صبا بر هم زدی گلهای رعنا را شکستی زان میان شاخ گل نورستۀ مارا مؤمن محمد مومن میرزا: پسر بدیع الزمان بن سلطان حسن است . در سال ۹۰۲ علیه پدر خود شورید ولی مغلوب عم خود مفر حسین شده اسیر گردید . مدتی در قلعه اختیار الدین محبوس و در سال ۹۰۳ محکوم به قتل شد . وی نیز مانند اسلاف خویش صاحب ذوق سلیم و طبع شعر بود . ابیات ذیل را در وقت شکست وقتل خو گفته است : مطلع : منم گز ضرب تیغم بیشه خالی از غضنفر شد فلک یاری نکرد ای دوستان دشمن مظفر شدوله: فاجر آن مردی که بی جرمم در این سن می کشد کافری سنگین دلی گشته است مومن می کشد صاحبان ذوق سلیم می دانند که الفاظ مظفر و مؤمون که در قافیه واقع شده اند چه مزینی دارند . چند تن از شاعره های دوره تیموری: مهری هروی : شاهر ای ظریف طبع و نیکو کلام در عصر شاهرخ میرزا ا ست. مهری جلیس و همدم گوهر شاد آغا خانم بوده است . صاحب آثار هرات می نویسد که : «مهری روشنی بود که شجتع خاصه و فروغ تخیلات لطیف او برآسمان ابیات فارسی طلوع نموده و در دانش را بر روی این طایفه باز گردانیده « شوهر مهری حکیم عبدالعزیز , طبیب شاهرخ میرزا است که شخص سالخورد و مسن بودهه مهری چندان دل خوش از آن نداشت , اشعارش شیرین , شیوا و متین می باشد این غزل شاهد ادعا و معرف ذوق اوست (۱) حل هر نکته که بر پیر خرد مشکل بود آزمودیم به یک جرعۀ می حاصل بود گفتم از مدرسه پرسم سبب حرمت می در هر کس که زدم بیخود و لا یعقل بود خواستم سوز دل خویش بگویم با شمع داشت او خود به زبان آنچه مرا در دل بود در چمن صبحدم از گریه و از زاری من (۲) لاله سوخته خون در دل و پا در گل بود آنچه از بابل و هاروت وروایت کردند سحر چشم تو بدیدم همه را شامل بود دولتی بود تماشای رخت مهری را (۱) حیف صد حیف که این دولت مستعجل بود آغا بیگه : آفاق جلایر یا بیگی هروی : این شاعره که در تذکره ها به اسامی مختلف از او یاد آوری شده از سخنگویان هرات در عصر سلطان حسین میرزا است وی دختر امیر علی جلایر و زوجه درویشی علی برادر امیر علیشیر نوایی می باشد. مشارالیها زن متمول و پولداری بود به شعرا و فقرا مهربان و رحیم بوده برای اکثر گویندگان عصر خویش وظیفه مقرر کرده بود آصفی هروی که از معصرانش بود در جیره اش تاخیری روی داده این قطعه را نوشته برای بیگی فرستاد و صله و انعام زیادی به دست آورد : قطعه : ایا عروس خطابخش جرم پوش بگو که کی وظیفه مارا قرار خواهی داد به وقت غلله مرا گفته ای که بار دهم سرم فدای درت چند بار خواهی داد اشعار ذیل از کتاب « پرده نیشیان سخنگوی » که به نام او ثبت شده اقتباس شد: رباعی : آبی که به لب فلک چکاند ما راسرگشته به بحر و بر دواند ما را ای کاش به منزلی رساند ما را کز هستی خود باز رهاند مار مطلع : آه از آن زلمی که دارد رشتۀ جان تاب از او وای از آن لعلی که هر دم می خورم خو ناب از او وله : غربت چه سخن چه داستان است هر جا که خوشی وطن همان استبیدل : (۱) بنا به قول مؤلف کتاب « پرده نیشینان سخنگوی » بیدلی از اهل هرات و خانم شیخ عبدالله دیوانه بود . پسر او شیخ زاده انصاری نام داشت و نیز شعر می سرود . این شاعره در قرن نهم در عصر تیموریان در هرات حیات داشت و شعر ذیل از اوست : روم به باغ و زنرگس دو دیده وام کنم که نا نظارۀ آن سرو خوشخرام کنم بی شاعره دیگری نیز از همین خاندان و عصر یعنی خواهر شیخ عبدالله دیوانهه در هرات زندگانی داشته ولی اشعارش از بین رفته بعضی از تذکره نگاران مطلع فوق را به او نیز نسبت داده اند . زیبایی خانم : او نیز از شاعره های قرن نهم ومعاصر موالنا عبدالرحمن جامی بوده طرف ستایش او قرار گرفته است . سنۀ تولد و وفاتش معلوم نشد . از اشعارش این مطلع به یادگار است (۲) مطلع : قامتت شیوۀ رفتار چو بنیاد کند سرو را بندۀ خود سازد و آزاد کند ماه : شاعره ایست که بنا به تذکر کتاب « پرده نیشینان سخنگوی » در شهر جام هرات می زیست وی در فن نجوم شهرت داشته و شعر نیز می سروده این مطلع در مرثیۀ شوهرش از اوست : کوکب بختم که بود از وی منور آسمان بنگر ای ماه کز فراقت در زمین است این زمان