فلک عطارد، زیارت ارواح جمال الدین افغانی و سعید حلیم پاشا
از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری
، قطعه
مشت خاکی کار خود را برده پیش
در تماشای تجلی های خویش
یا من افتادم بدام هست و بود
یا بدام من اسیر امد وجود
اندرین نیلی تتق و چاک از من است
من زافلا کم که افلاک از من است
یا ضمیرم را فلک در بر گرفت
یا ضمیر من فلک را در گرفت
اندرون است این که بیرون است چیست؟
انچه می بیند نگه چون است چیست؟
آشکارا هر غیبا از قرأتش
بی حجاب ام الکتاب از قرأتش
من زجا بر خاستم بعد از نماز
دست او بوسیدم از راه نیاز
گفت رومی ذره ی گردون نورد
در دل او یک جهان سوزد و درد
چشم جز بر خویشتن نگشاده ئی
دل بکس ناداده ئی آزاده ئی
تند سیر اندر فراخای وجود
من زشوخی گویم اورا ازنده (۳) رود