آگهی ارجاسپ شاه توران از آیین نو

از کتاب: افغانستان در شاهنامه

علت مخالفت با دولت آریایی باختری. گشتاسپ و تبلیغ آیین مزدیسنا


"ارجاسپ شاه توران بود و از مخالفین دولت باختری و گشتاسپ به شمار میرفت. اصلاً مخالفت این دو شاه روی مسایل مذهبی دور می زد و ارجاسپ آیین زردهشت را قبول نمی کرد و از مملکت توران زمین به سوی آن دیار لشکر کشید. وقتی لشکر ارجاسب به بلخ نزدیک میشد گشتاسپ مشغول تبلیغ آیین مزدیسنا در سیستان بود و بلخ پایتخت او خالی به نظر میرسید ارجاسپ داخل بلخ شد و لهراسپ شاه سالخورده و معتکف را در "آتشکده" مهر برزین با هشتاد تن از ردان و موبدان کشته و بلخ را ویران کرد و به کشور خود بازگشت.

پسآگاه شد نره دیوی از این 

هم اندر زمان شد سوی شاه چین 

بدو گفت کای شهریار جهان 

جهان یک سره کهتران و مهان 

بجا آوریدند فرمان تو 

نیاید کسی پیش پیکان تو 

مگر پور لهراسپ گشتاسپ شاه 

که آرد همی سوی ترکان سپاه 

ابا این همه دین دیگر نهاد 

ره بت پرستی ز پس برنهاد 

بکرد آشکارا همه دشمنی 

ابا چون تو شه کرد اهریمنی 

مرا صد هزاران سوار است بیش 

همه گر بخواهی بیارمت پیش 

بیا تا شویم از پیکار اوی 

نترسیم از جنگ و پیکار اوی 

چو ارجاسب بشنید گفتار دیو 

فرود آمد از گاه ترکان خدیو 

ز اندوه اوسست و بیمار شد

 ز شاه جهان پر ز تیمار شد

 

بعد از اینکه گشتاسپ دین یزدانی را قبول کرد فوراً به سمت دیار ترکان به جانب کشور چین لشکر کشید اینجا باز داستان رنگ اساطیری به خود میگیرد. میگویند که خبر ظهور دین نو را یکی از پهلوانان (دیو) به دیار چین به ارجاسب شاه رسانید و گفت که گشتاسپ پسر لهراسپ پسر لهراسپ پیرو آیین نو شده پیش از اینکه کار از کار بگذرد بیا که علیه او آمادگی بگیریم من خودم در میان لشکر دیوان صدها هزار سوار جنگی دارم و اگر بخواهید فوراً ایشان را حاضر میسازم ارجاسپ شاه اول از شاه بلخ و از اعزام سپاه او به خود لرزید و بیمار شد. بعد از تفکر بزرگان توران بر این شدند که دو نفر از سران لشکر را انتخاب کنند و نامهای به گشتاسب شاه ارسال نمایند.

چنین ایستادند گردان چین 

دو تن نیز کردند ایشان گزین 

چنین گفت هر کس به ارجاسب شاه 

که بیراه گشته است گشتاسپ شاه 

نخستین به نام خدای جهان 

شناسندۀ آشکار و نهان

نوشتم من این نامه شاه وار 

چنان چون بود- درخور شهریار 

سوی گرد گشتاسپ شاه زمین 

سزاوارگاه آن کی بافرین 

گزین و مهین پور لهراسپ شاه 

خداوند گیتی نگه دارگاه 

ز ارجاسب سالاگردان چین 

سوار جهانگیر کرد آفرین 

نبشت اندر این نامه خسروی 

نکو آفرین بر خط بیغوی 

که ای نامور پور شاه جهان 

فروزنده تخت شاهنشهان 

سرت سبز بادا تن و جان درست 

مبادت کیانی کمرگاه سست

شنیدم که راهی گرفتی تباه 

به خود روز روشن بکردی سیاه 

بفگندی آیین شاهان خویش 

بزرگان گیتی که بودند پیش 

بیامد یکی پیر مردم فریب 

تو را دل پر از بیم کرد و نهیب 

تبه کردی آن پهلوی کیش را 

چرا ننگریدی پس و پیش را 

تو فرزند آنی که فرخنده شاه 

بدو داد تاج از مان سپاه 

تو را برگزید از گزینان خویش 

ز جمشیدیان مر تو را داشت پیش 

بزرگی و شاهی و فرخندگی 

توانایی و فرو زیبندگی 

درفشان و پیلان آراسته 

بسی لشکر و گنج برخواسته 

همه بودتای نامور شهریار 

همه مهتران مر ترا دوست دار 

زگیتی تو را برگزیده خدای 

مهانت همه پیش بوده به پای 

از آن پس که ایزد تو را شاه کرد 

یکی پیر جادوت بیراه کرد 

بیفگندی تو آیین شاهان خویش 

بزرگان گیتی که بودند پیش 

زمین "کشانی" و ترکان چین 

تو را باشد آن همچو ایران زمین 

به تو بخشم این بیکران گنج ها 

که آورده ام گرد با رنج ها 

بیایم پس نامه تا یک دو ماه 

کنم سر سر کشورت را تباه

سپاهی بیارم از ترکان چین 

که بنگاهشان بر نتابد زمین 

بینبارم این رود جیحون به مشک 

به مشک آب جیحون کنم پاک خشک 

بسوزم نگاریده کاخ تو را 

زین برکنم بیخ و شاخ تو را 

از ایرانیان هر چه مرد است پیر 

کنمشان همه بنده در شهر خویش

زمین تان همه پاک ویران کنم

درختان ابا بیخ شان برکنم

بگفتم همه گفتنی سربه سر

تو ژرف اندر این پندنامه نگر


ارجاسپ و بزرگان توران دو نفر از سران لشکر خود را که یکی "بی درفش" و دیگری "نامخواه" نام داشت انتخاب نموده و نامه را به آنها دادند که به باختر زمین به گشتاسپ ببرند:

چو پرداخت از نامه دستور شاه 

به پیش همه مهتران سپاه 

که گشتاسپ لهراسب شه را بگوی 

که زینسان چه ریزی همه آبروی 

گر این گفت من سربه سر بشنوی 

بدان پیر با دین بد نگر وی 

بیاری بسوزی و را پیش خویش 

دگر باره تازه کنی کیش خویش 

گر اهریمن است او و ناسازگار 

به دستور گویش و را پیشم آر 

همه موبدان و ردان را بخوان 

به آیین ایشان بیارای خوان 

بفرمای تا پیش ایشان دبیر 

بخواند مر این نامه دلپذیر 

به زردهشت گوید که این را جواب 

بارجاسپ بنویس هم در شتاب 

بیاور تو حجت بر این دین خویش 

که تا من کشم روی از کین خویش 

چو برهان ببینم بدو بگروم 

وگر بیهوده باشد آن نشنوم 

ز من بشنو این راست نیکوسخن 

تو بر پادشاهی پادشاهی مکن 

فرستادگان را به ره کرد زود 

شتابید گفتا به مانند دود 

بهراه شان کرد سه صد سوار

همه جنگجویان خنجر گذار

چو او را ببینید بر تختگاه 

کنید آن زمان خویشتن را دوتاه

به آیین شاهان نمازش کنید 

به پیش و پس تخت او ننگرید 

چو هر دو نشینید در پیش اوی 

سوی تاج تابنده دارید روی

چو پاسخش را سربه سر بشنوید 

زمین را ببوسید و بیرون روید 

شد از پیش او کینه ور(بی درفش) 

سوی بلخ بامی کشیدش درفش 

چو از شهر توران به بلخ آمدند 

به درگاه او بر پیاده شدند 

پیاده برفتند تا پیش اوی 

بدان آستانه نهادند روی 

چو رویش بدیدند برگاه بر 

چو خورشید بود از بر ماه بر 

نیایش نمودند چون بندگان 

به پیش کیان شاه فرخندگان 

بدادندش آن نامۀ خسروی 

نوشته برو بر خط یبغوی 

چو شاه جهان نامه را باز کرد 

برآشفت و پیچیدن آغاز کرد 

بخواند آن گران مایه جاماسپ را 

کجا رهنمون بود گشتاسپ را 

بخواند آن همه موبدان پیش خویش 

بیاورد اوستا بنهاد پیش 

که ارجاسب سالار توران زمین 

یکی نامه کرده است زی من چنین 

چه گونه بود در میان آشتی 

ولیکن مرا بود پنداشتی 

چو ناخوش بود دوستی با کسی 

که مایه ندارد ز دانش بسی 

من از تخمه ایرج پاکزاد 

وی از تخمه تور جادو نژاد 


گشتاسپ تصمیم گرفت با ارجاسپ تورانی روی عقیدۀ مذهبی جنگ کند و به دیار چین لشکرکشی نماید یکی از دیوان ارجاسب را خبر کرد و سپاه دیوان را در اختیار او نهاد ارجاسپ بعد از هول و اضطراب سران توران را احضار نمود و تصمیم گرفت: ابتدا مکتوبی که آغازش نصیحت باشد به شهنشاه آریانا به بلخ بنویسد و آرزو میکند که شاه از آیین پدران خود برنگردد. در آخر لهجۀ مکتوب را تند میکند و پادشاه بخدی را تهدید می نماید و میگوید اگر به آیین قدیم خود برنگردد بلخ را به کلی ویران خواهد کرد. این نامه را به ایلچیان مجرب به نام (بیدرفش) نامخواه سپرد. عندالورود به بلخ با آدابی که به آنها تعلیم داده بود به حضور شاه پیش شوند شاهنشاه به مجرد خواندن نامه فوری ارجاسپ وزیر را که در خطۀ باختر زمین در سیاست و فراست نظیر نداشت  با زریر برادر شاه و اسفندیار پسرش این سه تن را خواستند و به پنهان به مشوره آغاز کرد.