به شبروان جنگل خیال
به شاعر زمانه های خفته در عروق خاک
به رهنورد کهکشان شب
خروش آتش نبرد میکند صدا :
دگر زپشت آن نمادها ،
زواژه های هیچگوی،
زیاد دختران خفته در حریم ناز ،
زلانۀ حقير و كاغذين شب،
ز چنبر سکوت مرگزا ،
بر او با روندگان جادۀ سپیده ها
به پیشواز جلوۀ بهاررو
و واژه های سبز را
به پای آن شعور سرخ
که از نوای سینه نشسته در تب گلوله ها
به گوش سنگها ،
به گوش سبزه های خو گرفته با عصارۀ
کبود خون،
فتاده چون سرود جاودان،
نماد جاودانگی راهیان انقلاب ساز !
توای تراوش امید غمکشیدگان شهر من !
زشهریان خود خبر گرفته ای؟
که این ستارگان انقلاب
- برهنه های آتشین سرشت -
چسان به پای کوه ها و تنگ دره ها
به (جنگ) شب ستاده اند ومعبد سپید آفتاب را
ستون مینهند !
توای روندۀ دیار غربت فسانه ها !
بیا و آن نگاره های حرف ریز را
ز خون راهیان انقلاب ثور
ستاره های آسمان شعر ساز
وشعررا
ترانۀ شکوه (خلقهای) ما،
سرو در هر وان جادۀ ظفر
کابل ۲۹/۸/۱۳۶۰