111

به شبروان جنگل خیال

از کتاب: درکوچه های سرخ شفق ، معاصر

به شاعر زمانه های خفته در عروق خاک

 به رهنورد کهکشان شب

خروش آتش نبرد میکند صدا :

دگر زپشت آن نمادها ،

زواژه های هیچگوی،

زیاد دختران خفته در حریم ناز ،

زلانۀ حقير و كاغذين شب، 

ز چنبر سکوت مرگزا ،

بر او با روندگان جادۀ سپیده ها

به پیشواز جلوۀ بهاررو

و واژه های سبز را

به پای آن شعور سرخ


که از نوای سینه نشسته در تب گلوله ها

به گوش سنگها ،

به گوش سبزه های خو گرفته با عصارۀ

کبود خون،

فتاده چون سرود جاودان،

نماد جاودانگی راهیان انقلاب ساز !

توای تراوش امید غمکشیدگان شهر من !

 زشهریان خود خبر گرفته ای؟

که این ستارگان انقلاب

 - برهنه های آتشین سرشت -

چسان به پای کوه ها و تنگ دره ها

به (جنگ) شب ستاده اند ومعبد سپید آفتاب را

ستون مینهند !

توای روندۀ دیار غربت فسانه ها ! 

بیا و آن نگاره های حرف ریز را

ز خون راهیان انقلاب ثور



ستاره های آسمان شعر ساز

وشعررا

ترانۀ شکوه (خلقهای) ما،

سرو در هر وان جادۀ ظفر


 کابل ۲۹/۸/۱۳۶۰