138

در بیمارستان هگین سک

از کتاب: سرود خون

دوش از اثر شدت درد و تب سوزان

رفتم به شفاخانۀ مخصوص هگین سک

دادند تنم را به طبیان که بدانند

اقسام مرضهای مرا مایه و مدرک

دادند دلم را به پریچهره پزشکان

تا جز الم عشق شود رنج دگر حک

بر روی سریرم بنشاندند بصد ناز 

چون بر سر مسند که نشانند اتابک

بر کرسی اجلال نشستم چو نشیند

صدر فضلا خواجۀ ما جعفر برمک 

جستند سرا پای تنم را همه مو مو

دیدند بر و بازوی من را همه رگ رگ

تا هست چه مقدار دران نقره و سیماب

تا هست چه اندازه درین آهن و آهگ 

خونم بگرفتند که مکروب  بجویند

زین پیکر بیمار چه بسیار و چه اندک 

از بسکه نمودند فرو سوزن سیمین

شد بازوی من چون کف غربال مشبک 

بستند یکی رشته شفاف بدستم

چون رشتۀ جان روشن و فیاض و مبارک 

از سوی دگر بسته مرا دست بآن سیم 

چون ماهی بیچاره که گیرند به چنگک

آن ظرف پر آبی همه ممزوج ز املاح

این قطره از ان چشمه و آن قطره ازان یک

چون اشک یتیمی که چکد از سر مژگان

هر قطره بخونم شده مخلوط چکاچک

هر امر که کردم همه گفتند سرو و چشم

هر چیز که گفتم همه گفتند که اینک 

شستند تنم را بدواهای معطر 

چون مادر دلسوز که شوید تن کودک

دیدند یکایک همه با دقت کامل

اعضای وجودم چه بزرگند و چه کوچک

مرغان دل آرا همه جمعند درین کوی

طاوس و شباهنگ و قناری  و چکاوک

خندند درین جا همه گلهای سخنگو 

نسرین و گل ناز و گل نرگس و میخک

این جاست که تیمار نمایند بلا فرق

امریکی و تا تاری و افغانی و ازبک

از خدمت مردم همه شادند که یابند

شادی خداوند تعالی و تبارک 

بینا شود از کوشش این شوخ نگاهان

آید ز سمرقند اگر شاعر رودک

آن نغز سخنها که سرودند دریغا

بیگانه ز من بود نشد روشن و مدرک 

دردا که زبانم شده در بند مترجم

مانند نگاهم که بود بسته به عینک

جستند سرا پای مرا لیک ندیدند

یک عضو از آنها نه محرک نه محرک

جز دل که دران مشعل عشق است فروزان

موسیقی شوقست بهر دم که زند تک

من قافیه جویم و دل خون شود از غم

بر داغ شهید کنر و کابل و ایبک