نگاهی گذرا به ادبیات جهادی افغانستان
بحث و گفتگو پیرامون چگونگی ادبیات در یک دورۀ محدود و معین، کاریست نیک و ارزشمند و از سوی دیگر دشوار و پیچیده ، که دستیابی بران مستلزم شناخت کلی و آگاهی از ابعاد مختلف و گوناگون آن است و پس ازان کاوش و درون نگری دقیق و علمی میتواند این مأمول را براورده سازد.
ادبیات، که روح فرهنگ یک ملت بدان وابسته است ، همیشه در تغییر و تحول بوده و این مرحله در برخورد با حوادث و وقایع گوناگون تغییر مسیر میدهد. گاهی حوادث باعث ترقی و تکامل ادبیات میگردد و گاهی هم برعکس مسیر ادب را دستخوش رکود و نا به سامانی ساخته دست چپاول به داشته های آن میزند و برخی آثار را از صفحۀ هستی به قلمرو نیستی سوق میدهد.
میهن عزیز ما که در جریان زمان دارای ادب و فرهنگ پربار و پرمایه بوده است، بارها مورد تهاجم تجاوزگران بیگانه قرار گرفته که در سیر این احوال بسیاری از داشته های فرهنگی و ادبی خود را از دست داده است؛ ولی خوشبختانه بازهم ازین درخت انبوه و پربار شاخه های نوی رسته و ثمرۀ دیگری به بار آورده که درمجموع به غنای فرهنگی و ادبی ما افزوده است.
چنانچه قبلاً یادآور شدیم، بحث و نوشتن پیرامون چگونگی ادبیات در یک دورۀ محدود کاریست بس دشوار. با وصف این همه درین بحث به گونۀ کوتاه پیرامون جهات عمده و برجستۀ ادبیات کنونی ما سخن خواهیم گفت، و کارهای بیشتر و بزرگتر را به عهدۀ بزرگان و دانشمندان این عرصه وامیگذاریم، تا در آینده به گونۀ وسیع و گسترده این مأمول را براورده سازند.
از همه اولتر باید به این نکته توجه نمود که آثار و فراورده های ادبی ما در دوران جهاد و مقاومت بیشتر جنبۀ حماسی و رزمی دارند و نوع حماسه که پس از استقلال افغانستان به حالت فراموشی رفته بود، اینک دوباره احیا گردیده و در آفریده های ادبی زمان ما ریشه دوانیده است. ازانجایی که حماسه و حماسه سرایی در فاصلۀ این دو دوران کسی به آن علاقه نمی گرفت، چون با شرایط زمان مطابقت نداشت، آثار حماسی یی که درین دور به گونۀ جسته و گریخته در اثر عوامل مختلف به میان آمده ، اکثراً جنبۀ ذوقی و تقلیدی دارد، که بیشترین آنها فاقد ارزش ادبی بوده و یا به علت عدم سازگاری با شرایط محیطی، از پذیرش محروم مانده اند.
بیشتر آفریده های ادبی یی که در فاصلۀ این دو دور به وجود آمده اند، یا عشقی بوده اند یا تصوفی یا اجتماعی و یا هم …. چون شرایط عصر و زمان و ایجابات اجتماعی متقاضی آن بوده که این گونه آثار را در بطن خویش بپروراند؛ زیرا کشور ما نه زیر سلطۀ بیگانه یی قرار داشته و نه جنگی درکار بوده ، تا شاعر و نویسندۀ ما با الهام ازان به آفرینش آثار حماسی دست یازیده و توسط آن روحیۀ رزمی مردم ما را تقویت نمایند. لذا حماسه پس از استقلال افغانستان جای خود را به گونه های دیگر هنری و ادبی واگذاشته و خود در گوشه یی متروک به تماشا نشست.
پس از اشغال نظامی افغانستان توسط روسها که بازهم اوضاع اجتماعی، سیاسی، ادبی، اقتصادی و … افغانستان دچار دیگرگونی میگردد، درین سوی مرز درخت خزان دیدۀ حماسه به همت قلم به دستان و فرهنگیانی که به این سو مهاجرت کرده اند ، دوباره شگوفه میاورد و برگ و بار میدهد. شاعر و نویسندۀ ما به یک دست قلم میگیرد و در دست دیگر تفنگ و بدینگونه با انعکاس شریفانه و هنرمندانه ، حالات گوناگون اجتماعی و زورگویی ستمبارگان سرخ نژاد به ستیز برخاسته و به اجرای وظیفۀ دشوار خویش میپردازد.
ازانجایی که ادبیات هر دور انعکاس دهندۀ خواستها و وقایع ویژۀ زمان خود است، و از طریق آن میتوان به نیازها و خواستهای معین آن زمان پی برد، پس با جرأت کامل میتوان اظهار داشت که ادبیات جهادی ما میتواند ارزشمند باشد و پایا ؛ چه بیانگر راستین وقایع و حوادث زمانۀ خود توأم با خواستها و نیازهای آن بوده و ازین عهده نیک بدر آمده است.
آثار ادبی امروز ما که بر غنای گنجینه های دیروزمان افزوده، با گذر از فضای پر از آتش و خون در فضای انباشته از دود که با فریادهای میلیونها انسان همنواست، بدین مرحله از تکامل خود رسیده و پایداری ملت مظلوم ما را با الهام از ایمان کامل و حس آزادی و آزادگی همراه با ایمان و شور خستگی ناپذیر در برابر بزرگترین زورگوی قرن بیستم به نمایش میگذارد.
زمانی که فضای کشور ما از انواع دود بمبها، گازها و مواد منفجره آگنده است، دیگر خوابیدن در بستر تخیلات بلهوسانه و تصویر سیمای خیال انگیز الهۀ عشق و زیبایی و سرکشیدن جام پیاپی یا فریاد کردن از جور معشوقه، گناهیست بزرگ و سزاوار کیفر. ازینجاست که آفریده های ادبی ما در محیط هجرت رنگ حماسی به خود گرفته و نوع حماسه به پیمانۀ وسیع در ادبیات ما راه یافته است. که آفرینش فراوان آثاری ازین دست را میتوان دلیلی برین مدعا شمرد.
اگر شاعر دیروز ما فریاد میزد که :
اگر تو مهربان باشی
من از گلبرگ عشق آتشین
در قلب خود
بنیان شهری را
که آنجا
جز صفا و عشق نبود هیچ پیوندی
به نام تو
به نام عشق شور انگیزمان شالوده میریزم ….
( عبدالرزاق ´ صاعدª / 13 ، شاخ ارغوان )
امروز شاعر ما بدین اندیشه نیست؛ بلکه اندیشه و طرز دید دیگری دارد. شاعر امروز ما به اطراف خویش مینگرد و به خواستهای زمانه یی که دران زیست مینماید، میاندیشد. اوضاع و حوادث را به مشاهده میگیرد و آنگاه میگوید :
شمال سرخ شمال
به آشیانۀ مرغان مرز آزادی
هوای حیله دمید
درخت و بته و گل
در بهار شادیها
به میهمانی پاییز غصه ها رفتند
میان جنگل شب
پرندگان
همه
از شاخه های سبز حیات
به نوک نیزۀ باد
یکی، دو و سه و چهار و صد و هزار
هزار نه ، که هزاران هزار
به روی خاک غم آلود مرگ در پندار
افتادند ….
( م. موج ، 12 / برگشت باد، ص 59 )
ازین گفته ها که بگذریم و نیم نگاهی هم جانب ادبیات فولکلوری بیندازیم ، در مییابیم که ادبیات فولکلوری ما نیز ازین شیوه بی نصیب نمانده و پذیرشگر تغییرات و تحولات بیشماری گردیده است.
راه یافتن نوع حماسه در ادبیات فولکلور از مهمترین تغییرات آن به شمار میرود و همین حماسه است که در زمانۀ کنونی داشته های فولکلوریک ما را نگارگرانه آذین بسته است. مگر متأسفانه درین عرصه هیچ کاری صورت نگرفته و قلمزنان ما با نوشتن یکی دو مقاله رفع مسؤولیت نموده اند. بیم آن میرود که ادبیات فولکلوری ما که در جریان دهۀ اخیر به میان آمده، در اثر این بی توجهی ها و عدم التفات به جمع آوری آن به صورت کتبی، از اذهان فراموش گردیده و چندی بعد با همه ظرافتها به دیار نیستی رهسپار گردد. اینجاست که لازم میافتد، این بخش را نیز مورد توجه بیشتر قرار داده و پس از تحقیق و جمع آوری داشته های فولکلوریک مان، به تدوین آن بپردازیم ، تا در اثر گذشت زمان به نابودی نگراید.
اینک جهت روشنی بیشتر موضوع و به منظور اختصار سخن، دیگر داشته های فولکلوری مان را کنار گذارده و صرف از صورتهای دیروزین و امروزین دوبیتیهای فولکلوریک خویش مثالهای چندی ارائه مینماییم. در دوبیتیهای دیروز میخواندیم که :
دو سه روز اس که بوی گل نمیایه
صـدای خـانـدن بـلبـل نمـیـایـه
بـریـن از باغبـان گل بـپـرسیـن
چرا بلبل به سیـل گل نمیـایـه ( 12 )
ده ای دشت کلان غوغا کنم مه
تـو ره از بـوی گل پیدا کنـم مه
تو خو از بـوی گل پیـدا نمیـشی
جوانی ره بـه غم سودا کنـم مه
( 10 ، سیری در… ، ص 67 )
ولی امروز دوبیتیهای ما بیانگر عواطف عاشقانه نیست؛ بلکه مطابق سیر زمان به حرکت آمده و بیانگر راستین حوادث و نیازهای زمانۀ خود است. در دوبیتیهای زیرین که جزئی از آفریده ها و داشته های امروزین ماست، میبینیم که با آمیزش حماسه در تار وپود شان، تا چه حد به زیبایی و ظرافت شان افزوده شده است :
مجـاهـد بـا سـلا سنگـر گرفتـه
به کف در راه میهـن سرگـرفتـه
چرا مه دور شدیم از جنگ کافر؟
دلـم از غصـه و غـم در گرفتـه
Ø Ø Ø
کبوتـر قاصـد یـار اس خـدا جان
که یارم گرم پیـکار اس خدا جان
کـه یـارم گـرم پیـکار جهـادس
غم سنگین به دل بارس خداجان
و یا در شکل دیگر آن دیروز میخواندیم :
اسپ سیاره تاختـم امشو قماره باختـم
از خاطر نگار جـان خوده قلندر ساختم
ولی امروز میخوانیم :
کاشکه سلا میشدم ضـد بـلا میـشـدم
ده دست هرمجاهد شـو تا پگا میشـدم
Ø Ø Ø
روسهـا آمد شمـالـی بـرای خـانـه پـالـی
مجاهدین میجنگـن ضد شان دست خالی
( 10 ، سیری در… ، ص ص 68 ñ 70 )
به هرحال، با آنکه ادبیات جهادی ما درحالت کنونی گامهای فراخی را درجهت تحول و تکامل برداشته و آفریده های بیشماری را به دنیای ادب مان تقدیم داشته ، با وصف این همه دارای کاستیهایی نیز هست که باید در جهت بهبود آن تلاش صورت گیرد. اینک به منظور آشنایی نسبی با کاستیهای ادبیات جهادی ، نخست کاستیهای اشعار جهادی را مورد ارزیابی قرار میدهیم و پس ازان کاستیهای داستانهای کوتاه مان را .
کاستیها در شعر
در اشعاری که زادۀ محیط هجرت اند و با رنگ حماسه آذین گردیده اند، کاستیهای زیرین را میتوان دریافت:
1. کاربرد واژه های کهنه :
بسیاری از شعرای ما درین عصر بازهم صدها سال به عقب میروند و در زینت کلام خود از کلمات کهنه استمداد میجویند. درین دوران که دیگر تشبیه « قد » به « سرو » و تشبیه « زلف » به « مار » هیچ لزومی ندارد، بازهم عده یی هستند که به جای ابتکار و نوآوری، چندین صد سال به گذشته میروند و با تقلید شعرای پیشین ، واقعات زمانۀ ما را بیان میدارند. و یا این که جنگها در عصر ما به گونۀ جدیدتری درامده و دیگر نه کسی از خنجر استفاده میکند و نه از تیر و کمان؛ ولی بسیاری از شعرای ما حوادث این زمان را با به کاربردن واژه های شمشیر و خنجر توصیف میکنند، که این خود نقیصۀ بزرگی به شمار میاید. به گونۀ مثال :
بشنـو مجاهـدا که فریـد زمـان تویـی
مرد سلاح و خنجر و تیغ و سنان تویی
( م. حنیف بلخی / تاریخساز ، ص 160 )
2. عدم ابتکار در آفرینش معانی نو :
شعر امروزین ما با دنباله روی سبکها و نمونه های کلاسیک، همان حالت انجماد خود را حفظ نموده و بیشتر شعرای ما به تقلید کورکورانۀ نمونه های قدیمی و اشعار کلاسیک مان پرداخته اند. درین میان کمتر کسی پیدا شده که ابتکار عمل را در دست گیرد و با شکستن اشکال قدیم ، به ایجاد معانی نو و محتوای نو شعری بپردازد و بیشترینها مشغول همان کهنه گرایی اند، که این خود یکی از نقیصه های شعر زمان ما به حساب میاید. در پهلوی این همه، هستند کسانی؛ چون: استاد آیینه، میرویس موج، صابر یوسفی و برخی دیگر که با شکستن چوکات ، شکل و فرم قدیم ، به آفرینش معانی نو در تطابق با خواست زمان ما دست یازیده اند؛ ولی با کمال تأسف تعدادشان انگشت شمار است و اندک .
بدین شعر مینگریم، که دران جهت ایجاد معانی نو سعی و تلاش به خرج رفته و کاملاً از شکل و فرم قدیم متمایز است .
درین بیغولۀ نفرین
که در رگهای سرخ شب
چراغ جشن بربادی
نجابت شوکت صبح است
شتاب زایدن جاریست
درین زندان تاریکی
طنین تلخ زنجیر است
و دزدان مرگ ماه نیمه شب را
جشن میگیرند
شکوه نعرۀ پوکان
نمای طرح پوشالیست
و من خورشید زاران را
شکوه شعر میسازم
و در پهنای باورها
نمای طرح پوکان را
به سوزنزار آوای نجابت
بخیه میسازم
و با فریادهای سبز
شکست شوکت شب را
چراغ راه خواهم کرد
( صابر یوسفی / 13 )
3.عدم موجودیت تصویر و خیال انگیزی :
از قدیم دانشمندان عرصۀ ادبیات بدین نکته متفق بوده اند ، که یکی از ویژگیهای شعر آن است که خیال انگیز باشد و احساسات انسان را به شور آورد. در غیر آن بر هر سخن موزون و مقفی نمی توان نام شعر نهاد.
با نظرداشت این نکته متوجه میشویم که اشعار امروزین ما در محیط هجرت بیشتر نظم است تا شعر؛ زیرا اکثر این شعرگونه ها ، این ویژگی را دارا نیستندکه احساسات و عواطف انسان را به شور آورندو ازین طریق در ژرفنای ذهن انسان نفوذ نمایند، که این خود از بزرگترین نقایص اشعار امروزی ماست.
از سوی دیگر تصویرگری در شعر به منظور هنری ساختن و افادۀ بهتر پیام شعر در اشعار کنونی ما وجود ندارد، و اگرهم دارد ، آن قدر کم است که نمی توان آن را به شمار آورد. اگر در شعر تصویرگری صورت گیرد، برعلاوۀ افادۀ بهتر پیام شعر، ارزش ادبی آن را بالا میبرد و خواننده یا شنونده را وادار مینماید که تا آخر آن را دنبال نماید و منظورش را دریابد، در غیر آن سخنان بسیار ساده و روان که موزون و مقفی شده باشند، نه تنها که شعر نیست؛ بلکه شعار است. به گونۀ مثال منظومۀ زیرین را به خوانش میگیریم .
ای کرملن خانـۀ مکـر و فسـاد
زادگاه ظلـم و کـفـر و ارتــداد
رنگ تو از خون مظلومـان بـود
خشـت تـو از کلـۀ انسـان بـود
ای کـرملـن جایـگاه وحشیـان
ای جنـایـتـخـانـۀ غـارتگـران
جای بود و باش جلادان تویـی
راست گویم خانۀ شیطان تویی
( ع. شبگیر/ 6 ، باغ وحش ، ص 107 )
و یا درین نظم :
بـر سـر ملت بیـچـاره خـدا رحـم کنـد
هر کنـاری شده آوار ، خـدا رحـم کنـد
چارده سال شده جنگ و جدل در کشور
خون به هرسوی به فواره خدا رحم کند
( طالع / 8 ، خدا رحم کند، ص 5 )
4. عدم مراعات اوزان عروضی :
در نشرات جهادی گاهی به منظومه هایی برمیخوریم که زیر نام شعر به نشر رسیده اند. در حالی که هیچ گونه مزیت و ویژگی شعری نداشته، برعلاو در قسمت وزن عروضی نیز نقیصه هایی را دارا اند. و عجیبتر آن که مسؤولین نشرات هم بدون در نظرداشت این عیب بزرگ، آن شعرنما را به دست نشر سپرده اند.
مثالهایی را که درین مورد بخواهیم ارائه نماییم، خیلی زیاد است؛ ولی به منظور کوتاهی سخن به چند نمونۀ زیرین اکتفا میورزیم.
من که از روز اول دور از کنار افتاده ام
تا به حشر از راحت و آرام کنار افتاده ام
( بیرنگ )
تا شکستیم آن قشون سرخ شیطانی را به زور
دشمن دین شد زبـون و لشکرش رو بر فـرار
( بیرنگ/ 2 ، روز توحید و قیام ، ص 5 )
خـدایـا کـرمـی بـهـر مسلمـان بکـن
رحـم بـر ملـت بیـچـارۀ افـغـان بکن
شفقت و لطف با این قوم پریشان بکن
نظر و فضل با این مردم حیـران بکـن
( ذهین بابری/ 1 ، ص 53 )
5. تقلید و پیروی از سبکهای کهنه و شعرای پیشین :
اشعار جهادی ما بیشتر دامنگیر این مرض بوده و هستند که با استفاده از سبکها و اشکال قدیم و با تقلید های نابجا از شعرای گذشتۀ ما عرض وجود نموده اند. بسیاری از شعرای ما به جای آن که کمر همت ببندند و به ایجاد آثار نو بپردازند، هنوزهم دنباله رو بزرگان پیشین اند و با همان شکل و فرم قدیم آثاری را به وجود میاورند که بیانگر اندیشه های قرون و اعصار گذشته است.
شعر زمان ما باید با شکل و ترکیب و محتوای نو مطابق عصر و زمان ما حرکت کند و واقعیتها را با اندیشه های نو در تطابق با زمان ما بیان کند؛ نه آن که حوادث زمانۀ ما را ، که با دود و باروت و آتش سلاحهای سنگین و مدهش آگنده اند، با اسپ و شمشیر و نیزه بیان کند. این خود نقیصه یی است که متأسفانه بیشترین اشعار و منظومه های کنونی ما بدان آغشته اند.
گروه دیگری از شعرای ما با تضمین و استقبال یکی دو بیت مشهور شعرای پیشین میخواهند خود را همپایۀ آنان معرفی بدارند و به جامعۀ کنونی ما ثابت نمایند که ایشان نیز مرتبۀ کمتری ازانها ندارند. حالا دیگر تقلید از سعدی و نظامی و عنصری و منوچهری و فردوسی کاریست نابجا ؛ زیرا آنها خود سعدی و نظامی و عنصری و … بوده اند و اکنون جامعۀ ما ضرورت به آدمهای نو و افکار تازه دارد که هرکسی باید وجود خود را مطرح کند. نه آن که با تقلید از گذشتگان، فردوسی و عنصری و … دومی و سومی به میان آید.
به گونۀ مثال بدین ابیات نظر میاندازیم که نخستین زادۀ طبع منوچهری است و شاعر امروزین ما با تقلید وزن و قافیه و شکل و ترکیب آن ، بیتهای دیگری به میان آورده . منوچهری میگوید:
الا یـا خیمگـی خیمـه فـروهل
که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل
Ø Ø Ø
الا یـا ساربـان بگشـای محمـل
رسیـدم با خـدای تـو بـه منـزل
فــرود آور مـرا از پـشـت بــاره
که شهر دلبـر است و منـزل دل
نمی بینی که اشتر مانـده از پای
فرو رفته تو گویی سخت در گِل
( مستقیم / 11 ، ص 70 )
جز این عیوبی که برشمردیم، در اشعار جهادی ما کاستیها و عیوب دیگری نیز وجود دارد که برشماری همۀ آن سخن را به درازا میکشاند.
کاستیها در داستان
داستانهایی که امروز در دیار هجرت به رشتۀ تحریر درامده اند، بدون شک دارای ارزشمندی فراوان اند؛ زیرا از یک جهت بیانگر راستین وقایع زمانۀ ما اند و از جانب دیگر غنای فرهنگی و ادبی ما را به ضمانت کشیده اند.
هرچند ایجاد و آفرینش آثار داستانی در محیط هجرت درین چند سال اخیر به ظهور پیوسته و مقدار آن در برابر شعر اندک و ناچیز به شمار میاید؛ با وصف آن نویدیست فرح بخش از سعی و تلاش قلم به دستان و اندیشمندان این عرصه در جهت رشد و تکامل ادبیات معاصر ما ؛ زیرا با نگاهی به گذشته ها درمییابیم که داستان نویسی درکشور ما پیشینۀ چندانی ندارد و تعداد انگشت شماری از اهل قلم درین زمینه آثاری پدید آورده اند.
این که داستانهای کنونی ما با صبغۀ نو و محتوای جدید تری به میان آمده و حوادث و وقایع زمانۀ ما را به گونۀ بارز و هنرمندانه بیان میدارد، در حقیقت گامیست سودمند به سوی تکامل کارهای نیمه تمام ادبی ما .
ازانجایی که داستان زودتر و ژرفتر از شعر درمیان مردم نفوذ مینماید و شرایط گوناگون محیطی را به شکل بهتر میتواند انعکاس دهد، ازینرو میتوان آثار داستانی دهۀ اخیر را ارزشمند دانست و پایا ؛ چه بیشترین آنها بازتابگر برحق واقعیتهایی است که در زمانۀ ما رخ داده و نویسندۀ ما با الهام ازین حقایق آن را اسکلت بندی کرده و به گونۀ هنرمندانه به خورد اجتماع داده است.
به هرحال ، داستانهای زمان ما برعلاوۀ این که از مزایای زیادی برخوردار اند، کاستیهایی نیز درانها وجود دارد، که به گونۀ مثال نقایص چندی را ذیلاً متذکر میشویم .
1. نوشتار به گونۀ گزارشنویسی و عدم مراعات ظرافتهای ادبی :
در بسیاری از داستانهایی که در محیط هجرت زاده شده اند، این نقیصه را مییابیم که طرح داستان از زیبایی و مفهوم شیوایی برخوردار است؛ ولی به علت عدم آگاهی نویسنده از اصول داستان نویسی، داستانش به شکل یک گزارش درامده ؛ چون ظرافتها و ویژگیهایی را که یک داستان ایجاب مینماید، دران وجود ندارد. ازینرو نقیصۀ مذکور موضوع و طرح کلی داستان را لطمه زده و از ارزش آن کاسته است. مثلاً داستان کوتاهی که بدون عنوان به قلم « سید ملنگ راشد » در شمارۀ نهم – دهم ، سال ( 1370 ) مجلۀ « میثاق خون » به نشر رسیده ، این نقیصه را داراست ، که به علت اختصار سخن از اقتباس آن خودداری کردیم.
2. عدم موجودیت توصیف :
یکی از ویژگیهای داستان خوب درین است که دارای توصیف دقیق و هنری باشد. توصیف یا تصویر پردازی در داستان عبارت است از بیان جزئیات و حالات مختلف زمان ، مکان و آدمهای داستان به شیوۀ هنری.
توصیف وظیفه دارد که تصویر زنده یی را در ذهن خواننده مجسم کند و تجسم این تصویر زنده جز از طریق توصیف و بیان هنری از راه دیگری میسر نیست. مثلاً اگر آدمی را به حیث قهرمان داستان انتخاب میکنیم ، باید بدانیم که دارای چگونه چهره است ، چه نوع لباسی برتن دارد، قد او به چه اندازه است و بالاخره دارای چه خواصی است. و یا اگر خواسته باشیم که اتاقی را در نظر خواننده مجسم سازیم که قهرمان داستان ما درانجاست، ضروریست که شکل و دیکور آن را در چند سطر ارائه نماییم ، تا شنونده یا خواننده با قهرمان داستان آشنایی حاصل نماید و یا چنان حالتی برایش رخ دهد که خود را در داخل آن اتاق احساس کند.
توصیف برعلاوۀ آن که به زیبایی داستان میافزاید، در جهت القای پیام داستان به ذهن شنونده سهم ارزشناکی را متقبل میشود. کمبود این عنصر در داستان نه تنها از هنری بودن آن میکاهد؛ بلکه آنچه را که نویسنده خواسته به شنونده یا خواننده القا کند، در نیمه راه فرو میماند و دیگر خواننده یا شنونده خود را مکلف نمی بیند که با خواندن یکی دو سطر عادی داستان را تا آخر دنبال نماید.
متأسفانه این کاستی در بسیاری از داستانهای امروزین ما وجود دارد که من حیث شاهد مدعا ، میتوان از داستان « فریاد کودک افغان » نام برد. این داستان توسط خواهر ( س. شهاب ) به رشتۀ تحریر درامده و در شمارۀ 11 – 12 سال ( 1368 ) مجلة « میثاق خون » به نشر رسیده است.
هنگامی که میخواهیم در داستان خویش قهرمانی برگزیده و وظایف گوناگون را به دوشش بگذاریم، باید در مرحلۀ نخست، هم تیپ وی را از میان اجتماع برگزینیم و با آشنایی کامل از عادات، حرکات و کردار وی قهرمان خویش را با اوصاف وی بیاراییم.
وقتی به جامعه نظر بیندازیم ، میبینیم که انسانها هرکدام دارای سلوک و عادات ویژه به خود اند که در تیپهای مختلف، کردارها و روشها کاملاً متفاوت بوده و یکی با دیگری مطابقت نمی نماید. مثلاً : ما این توقع را نداریم که یک شخص دهاتی و بیسواد چنان سخنرانی کند که متخصص ادبیات هم نتواند به آن پیمانه برسد. اگر ما این حالت را در داستان خویش ترسیم کنیم، جای شکی باقی نمی ماند که این یک مسألۀ غیر منطقی بوده و ما خود به اکمال شخصیت دروغین آن دهاتی پرداخته ایم. اینجاست که داستان ما با رویت کذابی عرض وجود نموده و کیفیت هنری خویش را از دست میدهد.
گفتیم وقتی در داستان شخصیتی را میگنجانیم ، باید عین همان تیپی باشد که در جامعه موجود است و همان کارها و حرکاتی را اجرا نماید که هم تیپ وی آن را در جامعه انجام میدهد، نه آن که آدمی را از یک قیافه انتخاب کنیم و به گونۀ دروغین و تصنعی به اکمال شخصیت وی بپردازیم که این خود بزرگترین عیب داستان به شمار خواهد آمد.
مثال این گونه نقیصه فراوان است و ما میتوانیم این نقیصه را در داستان کوتاه « فرار از منجلاب » نوشتۀ محمد صابر یوسفی بنگریم که به تاریخ هشتم حوت سال جاری در محفل نقدی که انجمن کلتوری افغانستان آن را به راه انداخته بود پیشکش شد.
4. قطع داستان به گونۀ غیرمنطقی :
چون خواننده ، یک داستان را تا پایان آن دنبال مینماید و مسیر آن را با حرکت فکری خود طی میکند، در حقیقت امر خود نظاره گر آدمها ، قیافه ها و حوادث کلی داستان است. و این مسیر به وی یاری میرساند تا در پرتو آن به پیام و رموز داستان پی برد. هنگامی که وی به پایان داستان میرسد، ضرورتاً باید نتیجه یی ازان استخراج نماید که اصولاً دستیابی به نتیجۀ کلی داستان پس از مطالعۀ آخرین قسمت آن میسر است و بس. اگر قطع داستان به گونۀ منطقی و با پیوند به پیشینه های آن باشد، نتیجه به صورت درستتر و بهتر به دست میاید. درغیر آن « المعنی فی بطن الداستان نویس! » خواهد شد.
برای هنری ساختن و آراستن داستان باید با ارتباط دادن منطقی قسمت اخیر آن با رویدادهای قبلی، زمینۀ آن فراهم ساخته شود تا شنونده از ذهن خود استمداد جسته و به نتیجۀ نهایی داستان پی برد. مثلاً از مجاهدی سخن میگوییم که شب و روز را در سنگر سپری کرده ، اتفاقًا شبی در یک خانۀ ویرانه نشسته و مشغول تفکر است که ناگهان یک ماین هاوان به آن خانه اصابت مینماید و آن مجاهد به شهادت میرسد. اگر این سخن را به همین گونه ارائه کنیم، این که داستان نشد، و اگر فرضاً شده باشد باز هنری نشد و شنونده فقط از شهادت آن مجاهد آگاهی یافت و بس؛ ولی اگر بگوییم دران وقتی که این مجاهد مشغول تفکر بود، ناگهان از گوشۀ شهر صداهای سهمگین سلاحهای ثقیل به گوش رسید و چنین و چنان شد و فردا چند مجاهد دیگر ازان مخروبه یک تابوت را به دوش حمل کرده و به طرف قبرستان رهسپار شدند.
این طرز توصیف علاوه بران که بر شنونده وقت میدهد تا با استفاده از ذهن خود حوادث را پیوند دهد و چگونگی شهادت آن مجاهد را در ذهن خود ترسیم کند، به هنری بودن داستان افزونی میبخشد و از حالت یکنواختی کامل داستانهای مان جلوگیری مینماید.
مثال این گونه داستانها زیاد است؛ ولی به حیث نمونه از داستان « صبح صادق ، الله اکبر » نوشتۀ سید محمود فارانی نام میبریم که در شمارۀ پنجم مجلة « سپیدی » به نشر رسیده است.
5. عدم کاربرد قوۀ تخیل جهت هنری ساختن داستان :
برخی از داستان نویسان ما هنگامی که قلم به دست میگیرند تا سوژه یی را در قالب کلمات و واژه ها ریخته و ازان داستانی پدید آورند، چنان مینویسند که گویی کسی ازیشان گزارشی خواسته و آنها باید به هرقیمتی که شده آن را تهیه بدارند. این طرز العمل باعث ایجاد کاستیهای فراوان در داستانهای معاصرمان خواهد شد.
آنچه سوژه را رنگینتر ساخته، به ارزش ادبی و هنری داستان میافزاید و قابلیت آن را پیدا میکند که به دل خوانندگان چنگ بزند، همانا هنری بودن داستان است که مطابق اساسات فن داستان نگاری باید عرض وجود کند و دستیابی به این هدف خواهان آگاهی قبلی از فن داستان نگاری بوده در پهلوی آن استمداد جستن از قوۀ تخیل جهت بیان هنرمندانۀ واقعات و حوادث یک امر حتمی به شمار میاید.
در طرحریزی یک سوژه در قالب داستان ، ضرورتاً باید چیزهایی از سوژۀ اصلی کم شود و چیزهایی بران افزود گردد؛ تا در رنگینی و افادۀ بهتر پیام داستان ، نویسنده را یاری رساند، و این وظیفۀ تخیل است. به هر اندازه که قوۀ تخیل یک نویسنده توانایی بیشتر داشته باشد، به همان پیمانه داستانش از زیبایی برخوردار میگردد.
متأسفانه برخی از نویسندگان ما ازین موهبت الهی استفاده ننموده و به گزارش نویسی میپردازند و سپس نام آن را داستان میگذارند. درینجا بد نیست داستان « رازی از یک دهکده » را به حیث مثال نام ببریم که بیشتر به یک چشمدید میماند تا یک داستان. این داستان توسط « سید ملنگ راشد » به رشتۀ تحریر درامده و در شمارۀ پنجم سال ( 1369 ) مجلة « میثاق خون » به چاپ رسیده است.
تا اینجا سخن در باب کاستیها و نواقص موجود در اشعار و داستانهای جهادی مان آوردیم؛ ولی با نیم نگاهی در مییابیم که آفریده های ادبی ما درطول دوران جهاد از لحاظ کمیت خیلی زیاد و سرشار است ؛ مگر از نظر کیفیت تقریباً سبکمایه و بیروح است. اکثر آفریده های ادبی این دور شکل کلیشه یی، تکراری، پروپاگندی و یا شعاری دارند و به اثری که کارنامه های این عصر را به گونۀ منطقی و هنرمندانه ترسیم کند، خیلی به ندرت برمیخوریم و تقریباً نمی یابیم.
ازینجاست که دیده میشود ادبیات جهادی ما دارای آن عظمت و ابهتی نیست که خود جهاد ما ازان برخوردار بوده و ادبیات ما نسبت به کارنامه های دوران ما در سطح خیلی پایین قرار دارد که علت آن موجودیت برخی از عوامل و علل درین راه بوده و این عوامل سبب شده که ادبیات ما از رشد و انکشاف لازم برخوردار نگردد.
البته علل و عوامل زیادی را درین مرحله میتوان دخیل دانست؛ ولی به حیث مشت نمونۀ خروار، چند علت زیرین را یادآوری مینماییم.
1. چاپ و نشر آثار کم بها و فاقد ارزش ادبی:
چنانچه همه شاهدیم در طول سالهای درازی که ما در محیط هجرت قرار داریم، صدها کتاب و رساله یا از طریق اشخاص یا از طریق ارگانهای مربوط تنظیمهای جهادی و یاهم از طریق مؤسسات داخلی و خارجی زیر نام و پوشش ادب انتشار یافته که اکثر آن نه تنها جنبۀ ادبی نداشته ؛ بلکه در واقعیت توهین به ادبیات ما بوده است.
هرچند چاپ و انتشار آثار و کتب فراوان کار خوبیست و ما را درین مأمول یاری میرساند که از میان آنها چند اثر ارزشمند را به دست بیاوریم ؛ با آن هم چاپ آثاری ازین دست و به این سطح ، نه تنها ادبیات ما را به مسخره میگیرد؛ بلکه به دامان آن لکۀ ننگینی را به جا خواهد گذاشت که دیگر زدودن آن کاریست گران و دشوار.
اگر قرار باشد همۀ این گونه آثار بیمایه را به شمارش بگیریم، ناچار از موضوع اصل بحث خویش کناره گیریم. البته در بخشهای دیگر ادبی نیز آثاری ازین گونه فراوان داریم که با قطع و صحافت خیلی زیبا و تیراژ بلند از نشر برامده اند؛ ولی فرصت برشماری همۀ آن درینجا میسر نیست.
2. به کار گماردن اشخاص غیرمسلکی در بخشهای فرهنگی و ادبی :
از قدیم گفته اند: « ترکانی د بیزو کار نه دی» این یک ضرب المثل زبان پشتو است : « نجاری کار بوزینه نیست. » و این یک حقیقت مسلم است؛ زیرا ما شاهدیم و تجربۀ چندین سالۀ دوران جهاد و محیط هجرت برای ما این واقعیت را به اثبات رسانیده که استخدام اشخاص غیرمسلکی و غیرفنی کارها را به رکود و حالت اسف انگیزی درمیاورد. با نظر داشت این موارد میبینیم که همۀ تنظیمهای جهادی ما دارای ارگانهای مرکزی فرهنگی بوده و هستند. برعلاوه دستگاههای بیشمار دیگری از دفاتر و نمایندگی های جهادی که از طریق ولایات، ولسوالیها، علاقه داریها ، جبهات کوچک و بزرگ و … دست به نشر جراید، مجلا ت، کتب، رساله ها و … میزنند.
اگر به سراپای این ارگانها نظر اندازی کنیم، شاید پنج – شش نفر متخصص و اهل فن و مسلک را بیابیم و بقیه همه همان گلهای خودرویی اند که دست تربیت باغبان را ندیده اند. این خود در حقیقت ضربه یی است که بر پیکر ادبیات جهادی ما وارد میشود.
به این نکته نیز باید عطف توجه نمود که علت این همه، عدم موجودیت کارآگاهان نیست و یا به اصطلاح دیگر، ما هنوز به قحط الرجالی دچار نشده ایم که به خاطر مجبوریت این کار صورت گرفته باشد. هستند عدۀ بیشماری از اهل فن و مسلک که نظر به ناگواری شرایط و عدم توجه مقامات از مسلک خویش جبراً به دور مانده و به منظور به دست آوردن یک لقمۀ حلال به کارهای دیگری دست زده اند. برعکس ارگانهای فرهنگی جهادی زیر تأثیر روابط خویشاوندی، دوستی، تنظیمی، منطقوی و صدها روابط دیگر اشخاص غیرمسلکی را که فقط میتوانند منظومه یی ترتیب دهند و یا مقاله یی را با صد شکستگی و ریختگی بنویسند، به کار گماشته اند، که این خود سدی است بزرگ در برابر رشد و انکشاف ادبیات جهادی ما.
3. عدم توجه به برگزاری سیمینارها و محافل ادبی :
چنانچه همه شاهدیم در محیط هجرت بارها در موارد مختلف محافل و مجالس ترتیب یافته است؛ ولی به ندرت دیده شده که سیمیناری و یا محفلی پیرامون ادبیات دایر شده باشد. اگر گاهی هم محفلی درین مورد برگزار شده ، چند نفر با تهیۀ یکی دو مقاله و یا منظومه به اصطلاح رفع مسؤولیت نموده و با قرائت آن گویا سهم خود را ادا نموده است.
ما باید درطول این سالیان دراز محافل زیادی ازین قبیل میداشتیم که جهت توجیه ادبیات ما کارهای زیادی صورت میپذیرفت و غنای فرهنگی و ادبی ما را مؤثر واقع میشد؛ که متأسفانه تاحال هیچ اقدام مؤثری درین زمینه صورت نگرفته است. کهنه کاران ما با نوشتن چند سطر و سرودن چند منظومه بار مسؤولیت را از دوش برکنار کرده اند و نوکاران ما بدون آن که بدانند چه میگویند و چه مینویسند مانند گلهای خودرو به اصطلاح « خود کوزه و خود کوزه گر و خود گل کوزه » شده اند.
باید نوکاران زیر تربیت و آموزش قرار گرفته توجیه گردند؛ تا نتیجۀ مطلوب به دست آید و دامنۀ این کار ادامه یابد. برعلاوه با نوشتن و چاپ چند سطر که نمی توان به هدف رسید. باید تحقیقاتی درین عرصه صورت گیرد، نوآوریهایی انجام پذیرد و ابتکاراتی جامۀ عمل بپوشد که اینها جز از طریق تدویر سیمینارها و محافل ادبی متداوم به دست آمده نمی تواند.
4.عدم موجودیت سازمانها و انجمنهای ادبی غیروابسته در محیط هجرت :
علت دیگری که مانع رشد ادبیات جهادی گردیده همانا موجود نبودن سازمانها و انجمنهای ادبی غیروابسته به ارگانها و تنظیمهای جهادی میباشد. باید انجمنهایی میداشتیم که اشخاص خبره و کارفهم عرصۀ ادبیات دران گردهم آمده و دور از تسلط و روابط تنظیمی در جهت رشد و انکشاف ادبیات جهادی کمرهمت میبستند. همچنان این انجمنها برعلاوۀ پخش و نشر ادبیات معیاری و بررسی آثار، نوآغازان را از راهنمایی های لازم برخوردار میساختند؛ تا نهال نوباوۀ ادبیات جهادی ما شگوفه میگرفت و بار میاورد.
5.عدم توجه تنظیمهای جهادی درین عرصه:
همگان میدانیم که در محیط هجرت صدها جریده و مجله و نشریه از طریق تنظیمها به گونۀ متشتت و پراگنده منتشر شده و به دسترس اهل مطالعه قرار داده میشود؛ ولی به علت عدم توجه جدی مسؤولین مربوط ، این تشتت و پراگندگی روز به روز رو به افزایش است و هرکس به هر نامی که دلش خواست زیر پوشش نامهای تنظیمی ، شوراهای ولایتی، ولسوالی، علاقه داری و حتی منطقوی دست به نشر اوراقی میزند.
باید تنظیمهای جهادی ما ازین کثرت انتشارات بی محتوا و تکراری جلوگیری به عمل میاوردند و در عوض این همه نشریه های گوناگون به نشر آثار از طریق یک انجمن با صلاحیت علمی میپرداختند و نشرات دیگر را نیز ازین راه بهبود میبخشیدند؛ تا از یک طرف این پراگندگی از میان میرفت و کارها به گونۀ منسجم صورت میگرفت و از سوی دیگر آثار کم مایه و بی بها در ادبیات ما راه نمی یافت. عدم توجه تنظیمهای جهادی ما درین مورد چنین نا به سامانیهایی را به بار آورده و عامل دیگری را بر عوامل مختلف این عرصه افزوده است.
برعلاوه ، نشرات جهادی ما تا اکنون از گشایش صفحات ویژۀ ادبی در نشرات خویش ابا ورزیده اند و جز در بخش شعر- که بیشتر به منظور پر کردن صفحات به کار برده شده و ارزش ادبی آن چندان مورد بحث نبوده – در بخشهای دیگر ادبی کاری که سزاوار نگرش و تحسین باشد، صورت نداده اند. مثلاً به ندرت میبینیم که داستانی یا طنزی در کدام مجله یا جریده به چاپ رسیده باشد و آن هم درین سالهای اخیر، که این بسنده نیست و نمی توان با نشر یک داستان یا یک طنز با همه کاستیهایش ، پس از ده – پانزده شماره ، رفع مسؤولیت نمود.
6. عدم موجودیت نقد :
همه میدانیم که در صورت نبودن نقد بر آثار، تفکیک سفته و ناسفته و خوب و بد از یکدیگر ممکن نیست. متأسفانه در محیط هجرت نقد به صورت قطعی وجود نداشته تا سره و ناسره را از هم جدا کرده و گامی به سوی بهبودی وضعیت ادب نهاده شود.
این مرحله تا سال گذشته همچنان ادامه داشت و کسی بدان متوجه نبود و اگرهم بود به علت عدم توانایی و امکانات به اصطلاح طفره میرفت. سال گذشته بود که مجلة « امید» صفحاتی را به نقد اختصاص داد و صرف نقد بر مجموعه های شعری را روی دست گرفت؛ ولی نقدهایی که درین مجله به چاپ رسید، بیشتر توسط اشخاص غیرمسلکی نوشته شده بود و گاهی با برداشتهای خطا از اشعار، نقد به بیراهه رفته بود. با وصف این همه، چون در محیط هجرت کار نو بود، میتوان آن را ارزشمند به حساب آورد.
به همین ترتیب « انجمن کلتوری افغانستان » به ابتکار پرمایه دست یازید و نقد داستانهای کوتاه را در خلال مجالسی روی دست گرفت تا سره و ناسره از هم جدا شده و گامی باشد سودمند در جهت رشد ادبیات جهادی ما ؛ ولی با اکتفا به اینها که نمی توان کارهای نیمه تمام را به پایان رسانید و امیدوار بود ادبیات ما راهی به سوی بهبودی گشاید. باید محافل و مجالس بیشتری به منظور نقد آثار ادبی دایر گردد و در نشرات جهادی ما جای بیشتری به تکامل این پدیده داده شود و نه تنها بخش داستان مورد کاوش و ارزشیابی قرارگیرد؛ بلکه سایر آثار ادبی که در چوکات یکی از اسلوبهای ادبی جا دارند، مورد ارزشیابی قرار گیرند؛ تا ازین راه به سرمنزل مقصود که همانا رشد ادبیات جهادی مان است، زودتر و بهتر برسیم.
7. پراگندگی ادبا در محیط هجرت و سایر ممالک :
در محیط بیشتر ادبا و قلم به دستان ما دچار مشکلات عدیدی اند. هریک ازین ادبا در اثر مشکلات اقتصادی یی که گریبانگیر شان شده، مجبور اند به کارهایی دست زنند که غیر از مسلک شان است؛ تا ازین راه لقمه نانی به دست آورده و سد جوع کنند. شاعر مسؤول ترانسپورت شده و داستان نویس به بقالی رو آورده. طنز نویس ماهم برای آن که ازین مصیبت رهایی یابد، وظیفۀ نجاری را به دوش گرفته و هریک ازینها مشغول کسب روزی گردیده اند و یا به خاطر درمان طفل مریض شان مجبور شده اند شبها و روزها به صد در و دربار رجوع کنند تا طفل شان تلف نشود.
هنگامی که انسان بدین گونه مصایب دست و گریبان گردد، بدیهیست که ذهن آرام و تمرکز فکری از دست میرود و آنچه را که باید به آفرینش گیرد، در اثر عوامل مذکور پختگی خود را از دست میدهد.
این گونه مشکلات باعث آن شده که روابط اجتماعی ادبا را خدشه دار سازد و نتوانند به گونۀ شاید و باید با همدیگر تبادل نظر کرده و گفتگو نمایند و درین مرحله برعلاوۀ استفاده از تجارب همدیگر، نواقص شان را نیز مرفوع گردانند.
گروهی دیگر ازین خبرگان عرصۀ ادبیات به علل گوناگون به ممالک دیگر سفر کرده و درانجا رحل اقامت افگنده اند، که در اثر بُعد مسافه و عدم موجودیت تسهیلات در برقراری روابط از همدیگر دور مانده و پراگندگی در میان شان ایجاد شده است. گروه دیگری هم که باید درین محیط کارهای بیشتری انجام میدادند و چشم امید بسیاری ازمردم به سوی شان بود، متأسفانه در کشمکشها دراخل میدان شده و قلمها را در مسیر انحرافی آن به کار گماشته اند.
این پراگندگیها و عدم انسجام ادبا ، باعث ظهور ادبیات غیرمعیاری شده و فرصت آن مساعد گردیده که هر نیمچه ادیبی کاغذی را سیاه کند و به آن شاهکار ادبی قرن بیستم نام نهد.
8. مشکلات مالی :
برخی دیگر از ادبای ما درین دوران آثاری ارزشمند به میان آورده اند، که اگر به نشر آن اقدام صورت میگرفت، تا جایی نیازهای ادبی عصر ما را براورده میساخت؛ مگر متأسفانه آثار این قلم به دستان از طرف هیچ یک از ارگانهای جهادی مورد توجه قرار نگرفته و در کنج خانه های شان با موریانه سروکار پیدا کرده است. از سوی دیگر خود آنها توانایی آن را نداشته اند تا هزینه یی جهت انتشار این آثار فراهم آورند و آن را در خدمت ادب دوستان قرار بدهند. شاید پس از چند سال، تمام این اوراق پوسیده و از بین بروند که احیای دوبارۀ آن به منظور پی بردن به وقایع زمانۀ ما، کاریست مشکل و خارج از امکان .
9. عدم آشنایی با ادبیات جهانی :
ادبای ما که در سرزمین هجرت به سر میبرند، بیشترشان با ادبیات جهانی آشنایی ندارند و اگر عده یی هم آشنایی دارند، تعداد آنها اندک و انگشت شمار است.
اگر با ادبیات جهانی آشنایی حاصل آید، میتوان از تجارب دیگران استفاده نمود و با به کار بردن این تجارب ، پیشرفتهایی در زمینه به دست آورد. علت این که ادبای ما نتوانسته اند به گونۀ شاید و باید از ادبیات جهانی آگاهی حاصل نموده و ازان استفاده ببرند، تا در آفرینش آثار خویش از تجارب دیگران نیز استفاده نمایند، همانا کمبود کتب و مواد لازمی است که در محیط هجرت دستیابی به آثار خارجی خیلی گران و حتی غیر ممکن به نظر میرسد. ازینجاست که آثار ادبی کنونی ما از پختگی لازمی که باید ازان بهره مند میبود نیست.
10. ساده گرایی :
برخی از شعرا و نویسندگان ما عقیده دارند که آفریده های ادبی باید همسطح درک و فهم عوام باشد و درین عقیده چنان افراط میورزند که دست و پای ادبیات معیاری را بسته به یک طرف میگذارند و به ایجاد و آفرینش ادبیات بازاری میپردازند.
این سخن درست است که باید از ادبیات همۀ مردم استفاده ببرند و ازان استلذاذ نمایند؛ ولی پایین بردن سطح آن به اندازه یی که مطابق معیارهای کوچه و بازار باشد، درست نیست. در غیر آن آثار ادبی نه دیگر دارای لطفی خواهد بود، نه ظرافتی و نه کیفیتی؛ بلکه در مجموع داشته هایی خواهد شد کلیشه یی، تکراری و شعاری.
این هم درست نیست که سطح آفریده های ادبی ما ( به ویژه شعر) آن قدر بلند باشد که ازان معما ساخته شود و جز خود شاعر یا نویسنده ، کس دیگری به معنای گفته های او پی نبرد. اگر چنین شد بازهم پیوند ادبیات با اجتماع میگسلد و ازان بهره یی متصور نمی گردد.
حاصل کلام آن که ادیب ما به جای آن که سطح آفریده های خود را پایان بیاورد، باید سعی و تلاش ورزد که سطح درک و فهم افراد جامعه را به تدریج بالا ببرد و ازین طریق روز تا روز به شگوفاییش بیفزاید ؛ تا هردو دوشادوش هم در مسیر زمانی به اوج ترقیات خویش برسند.
جهت آن که ادبیات ما در حالت رکود کنونی نمانده و راه رشد خود را هرچه سریعتر طی کند، باید از همین حالا کارهایی صورت گیرد تا از یک جهت کارهای نیمه تمام ادبی ما به پایۀ اکمال برسد و از سوی دیگر با اجرای پاره یی از کارها طبق برنامه های علمی، ابتکارات و نوآوریهایی صورت پذیرد، آثاری شیوا و جدید به میان آید، تحقیقات و پژوهشهایی انجام گیرد و کمبودهای امروزین مان را مرفوع سازد.
برای رسیدن به این هدف بزرگ ، ما نیازمندیم تا انجمنی مستقل و مرکب از ادبای برجسته و شناخته شده داشته باشیم که با صرف نظر از روابط تنظیمی، منطقوی و … گردهم آیند و درین راه مصدر خدماتی گردند. ایجاد چنین انجمنی را مؤسسات علمی و جهادی ما میتوانند به صورت مشترک و خارج از دایرۀ تعلقات به دوش گیرند. البته اعضای این انجمن کسانی باشند که چهره های برجستۀ ادبی ما بوده و درین عرصه تجارب و اندوخته های فراوان داشته باشند. نه آن که شرط انتساب شان به این انجمن ، روابط خویشاوندی، تنظیمی و منطقوی باشد و یا با نوشتن چند مقاله و اسکلت بندی چند کلمه به عنوان شعر، افتخار عضویت این انجمن را به دست بیاورند. در غیر آن بازهم « همان آش خواهد بود و همان کاسه » .
پس از ایجاد چنین یک انجمنی باید هزینۀ کافی در اختیار آن قرار گیرد تا بتواند از عهدۀ وظایف ذیل به وجه احسن براید:
تشکل و انسجام آثار ادبی جهادی ما درین عصر.
نوشتن تاریخ ادبیات معاصر افغانستان.
اخراج واژه های بیگانه یی که پس از هجرت به علل گوناگون وارد زبان وادبیات ما گردیده.
اتخاذ تصمیم در مورد نشر آثار ادبی و جهادی.
پژوهش علمی در عرصه های گوناگون ادبیات.
تدویر محافل و مجالس ادبی در فاصله های معین زمانی.
نشر یک ماهنامۀ ادبی.
تحقیق، گرد آوری و تدوین آثار فولکلوری این دور.
توجیه و رهنمایی نوآغازان عرصۀ ادبیات در خلال سیمینارهای آموزشی.
ایجاد یک کتابخانۀ بزرگ به منظور استفادۀ فرهنگیان ، ادبا و ادب دوستان.
درینجا به آرزوی رشد و تکامل هرچه سریعتر ادبیات مان، بحث خود را به پایان میرسانیم.