نامه ئی از کابل درباره تاریخ گردیزی
در قسمت انتقاد مجله و زین راهنمای کتاب (شهریور ماه ۱۳۵۰ ص ۳۷۴- )۳۸۸ آقای طاهری عراقی به کتاب ترجمه السواد الاعظم نشر کرده بنیاد فرهنگ ایران ۱۳۴۸ شمسی توجهی فرموده و انتقادی بر آن نوشته اند درین سه سال که از نشر کتاب مذکور گذشته ، منکه مهتمم ومرتب وتعليق نویس آن کتابم ، منتظر بودم که نظر دانشمندان را به آن کتاب بخوانم و اينک مجله شریف راهنما این کار را انجام داد و خواندن نوشته های آقای طاهری موجب تنویر و امتنان من گردید مبادله افکار و اظهار اراء در مسایل ادبی و علمی کار مفیدیست که بسا از مبهمات و دشواری ها را روشن و آسان میسازد . بنابرین من میخواهم نظر خود را درباره مسایلی که آقای طاهری به شکل حقایق مسلمه ایراد داشته اند بنویسم که اندر آن هم سخنها ست و بهتر است ناقدان محترم نظر و رای خود را لحن و لهجه یی ندهند ، که گویا از مسلمات سخن میگویند بلکه بگویند که نظر ایشان درباره فلان مساله چنین است.
سهوهای طباعتی
نخست باید گفت که تمام کتب و مقالات من که در خارج وطنم افغانستان نشر گردید چون زیر نظر من طبع نشده و چنانچه برآوردن کتاب صحيح از مطابع کار بسیار مشکل است ، بنابرین برخی اشتباهات چاپی در آن وارد شده ، در آن وارد شده، که باید غلط نامه آن هم ساخته و ضم
میشد ولی موسسه نشر کننده بدین کار نپرداخته است و بنابرین مسوولیت این گونه غلطهای چاپی را به مرتب کتاب که هزاران میل دورتر از جای طبع آن میزیسته و دخلی در امور طبع ندارد ، نسبت نتوان داد. مثلا در (ص ۱۹) مقدمه سطر هشت مشتعل به جای مستملی و در سطر آخر (ص۲۳۰ ) ندانی است بجای (ندانیست) غلطی چاپست. همچنین در (سطر چار حاشیه ص ٥٢) کلمه (او) در عبارت (شافعی اورا) حذف شده که به معنی جمله تغییر داده است و آقای طاهری هم در انتقاد خود باین مقصد اشاره کرده است . ولی اگر انصاف فرمودند ، باید غلطیهای ارباب طبع و چاپگران را باین عاجز نسبت نمیدادند، والا در همین مقاله ایشان اگر سهوهای طباعتى ( ص ٣٧٤ ) مسبب بجای سبب یادر
(ص ۳۷۸) مذهب حينقی به جای حنفی یادر ( ص ۳۸۸) حد اس به جای خدای را از سهو های نویسنده دانشمند بشماریم هر آینه از انصاف دور خواهد بود
متن کهن ؟
اما آنچه آقای طاهری در (ص ۳۷۸ ) میگویند ، که این کتاب همان متن ترجمه شده عهد سامانیان نیست بلکه به تخمین از قرن ششم است و برای ثبوت این مطلب مقایسه یی بین متن تفسیر طبریو این کتاب کرده اند درین مورد باید گفت که شاهنامه فردوسي يک متن معتبر قديم است ولی اگر شما صد نسخه خطی آنرا با هم مقابله کنید ، دو نسخه را با همدیگر کاملا مطابق نمی یابید در متون کهن همواره کاتبان و نسخه نویسان تصرفها کرده اند ولی اگر در شاهنا مه بيتي يا مصرعی موافق سبک عصر فردوستی نباشد، از روی آن حکم نتوان کرد که حاشا وکلا !! (بقول آقای طاهری) این شا هنامه مال فردوسی نیست، و بقرينه فلان بیتی ، و بقرينه فلان بیتی که به ادای قرن ششم شبیه است این کتاب شاهنامه هم سروده قرن ششم است !!
در نظایری که آقای طاهری داده اند یکی ترجمه آیت و ما اتكم الرسول فخذوه وما نهكم عنه فانتهوا (حشر ۷) است . کنون خواننده سبک شناس گرا می به ترجمه طبری و سواد اعظم در سطور آتی دقت فرماید که کدام يک كهنتر است ؟
در طبریست: آنچه داد شمارا پیغامبر بگیرید و آنچه باز زد شمارا از آن بپرهیزید (۷ ر ۱۸۲۰).
در سواد اعظم است: آنچه رسول صلى الله عليه وسلم بشما آورد چنگ در آن زنید و از آنچه باز داشت باز استید (ص۳۱). آیا درینجا چنگ در آن زنید باز استید ، نسبت به افعال مستعمل امروزه بگیرید بپرهيز يدقدیمتر نیست ؟
در متون قدیم همواره کاتبان وحتى علمایی مانند جامی در طبقات صوفیه خواجه عبدالله انصاری و خواجه پارسا در همین متن عامدا و قاصدا تصر فاتی کرده اند و بقول جامی به عبارت متعارف روزگار در آورد اند . پس آنچه بتصرف کا تبان در متنی دستبردی و قع شده باشد، از اعتبار تمام متن نمی کاهد و لی اگر از طبقات صوفيه ، نفحات الانس و از سواد اعظم رساله عقاید خواجه پارسا ساخته باشند، آنرا کتاب جداگانه بانشاء جدید توان شمرد من نمیگویم: که سراپای سواد اعظم عین همان انشاء عهد سامانی است ، ولی اکثر کتاب خصایص عهد قدیم دارد و بنابرین تصرف، کاتبان و نسخه نویسان ما بعد از قدمت و اصالت تمام کتاب نمی کاهد و همه کتابرا به قرن ششم نمی توان فرود آورد . نسخه های مورد استعمال فراوان مردم، مانند شاهنامه يا تفسير طبری یا این کتاب ،عقاید اختلافات زیادی با همدیگر دارند و هر قدر که باین زمان نزدیکتر میگردند، در متون قدیم تصرفاتي بعمل آمد است چنانچه نظاير آنرا در نسخه های قدیم و جدید شاهنامه و تفسير طبری و غیره. كتب كثير الاستعمال توان دید، ولی باو جود آن شاهنامه همان شاهنامه است و تفسیر طبری همان تفسیر ! این کار دانش مندان خوش ذوق سبک شناسی است که اصیل و قدیم را از جدید جدا کنند ، ولی با مقایسه چند جمله نمیتوان حکم قاطع کرد که تمام متن حدود ۳۷ ق را به ۵۷۰ق پایین آوریم. در حالیکه مقدمه کتاب و گفتار ترجمه کننده آن صراحت دارد و از آن انکار نتوان و کرد
مقایسه متون در سبک شناسی کاریست که موید ظن و حدس باشد نه فرآورند . یقین و حتم . تر جمه همین آیت سور محشر را در کشف الاسرار میبدی (٥٢٠ه) چنین میخوانیم: "و هر چه شما را دهد رسول ، آنرا میگیرید و هرچه شمار از آن باز زند باز شوید" (۱۰ر۳۰). اکنون تعابیر این هر سه متن را ببینید :
قرآن طبری حدود ٣٦۰ ه سواد حدود ۳۷۰ه میبدی ۵۲۰ ق
اتكم داد شما را بشما آورد شمار ادهد
رسول پیغامبر رسول رسول
خذوه بگیرید چنگ در آن زنید میگیرید
نهكم باز زدشمارا باز داشت باز زند
فانتهوا بپرهیزید باز استید باز شوید
درین آیت اتکم به (داد - آورد - دهد ( واخذ به گرفتن و چنگ زدن و گرفتن) و نهی به ( باززدن - باز داشتن ) و فانتهوا به ( بپر هیزید باز استید باز- باز شوید) در سه متن مذکور تر جمه شده است.
اگر تر جمه فانتهوا (بپرهیزید) را در طبری قدیمترو اصیل تر بدانیم و باز استید سواد اعظم را به عقیده آقای ناقد ، مال قرن ششم بشماریم، پس در همین تفسیر طبری ، مشتقات استادن را هم بهمین معانی می یابیم.
در تفسیر آیه ۱۹۲ ر۱۹۳ سوره بقر ه دو بار ترجمه فان انتهوا (اگر باز ایستند ) آمده، در حالیکه در همین سوره مکررا تر جمه اتقوا( بپرهیزید ) است.
و از این بر می آید که چنین مقایسه ادبی نمیتواند کاملا مناط اعتبار و معیار کامل تشخیص متون باشد، و اگر ما همین دو متن طبری و سواد اعظم را تماما با هم مقابله کنیم، بسا موارد مشابه یکدیگر از نظر تشابه کلمات والفاظ و جمله بندی و تعابیر دارند ، که این خود مبحث علیحده پیست و درینجا مجال تفصيل بیشتر ندارد.
چون هدف نوشته مولفان مختلف است ، بنابرین گاهی دريک عصر هم در ترجمه آیا ت کلام الله تفاوتی دیده میشود. زیرا مفسر آن در ترجمه کوشش داشتهاند، تا حتی المقدور كلمات مطابق عربی را در پارسی بیابند و آیات شریف قرآنی را تحت اللفظ ترجمه کنند. ولى فقيهان و اهل کتاب و ادب قدری آزاد بودند و مقصد آیت را به عبارات خود می نوشتند و ازینرو گاهی اختلافی در ترجمه آیات قرآنی در دو متن معاصر هم دیده میشود، که حاکی از ذوق و معلومات و نیروی ادبی و علمی مولف وهدف نوشته اوست.
مترجم کتاب؟
ناقد محترم دربار ه مترجم فارسی متن عربی سواد اعظم بر خلاف آنچه در مقدمه خود کتاب به تصریح آمده ، نتیجه گیری بعيد الاحتمالی کرده که بانص کتاب مطابقتی ندارد
اولا باید گفت که تلخیص خواجه محمد پارسا بخاری از سواد اعظم انتخاب گونه یی با افزایشها بوده که در اوایل قرن نهم هجری بعد از پنج قرن انجام گرفته است بنابرین و قتی که اصل متن کتاب در دست باشد برای تحقیق همین، متن اولی و افضل است ، تا به يک انتخاب و تلخیص گونه ،آن که با تصرف بعدی يک مولف دیگر پس از پنج قرن بوجود آمده است در متن مقدمه کتاب آمده که «امیر عادل اسماعیل بفرمود مرعبدالله بن ابی جعفر را و باقی فقها را که بیان کنید مذهب را ست و طريق سنت و جماعت... پس ائمه و او اشارت کردند به خواجه ابو القاسم سمرقندی ... تا تصنیف کرد این کتاب را بتازی و به نزدیک امیر خراسان آورد . " (ص۱۹)
يک سطر بعد گوید : "پس امیر خراسان بفرمود که این کتاب را به پارسی گردانید. درینجا ناقد محترم ، امیر خراسان راهمان ، اسماعیل سامانی (۲۷۹ – ۲۹۵) پنداشته و گوید "واگر امیری دیگر از امرای آل سامان مراد بود بایستی امیر خراسان" را به گونه تبیین و تفسیر میکرد با عطف بیانی یا بدلی، چنانکه التباس و تداخل را سبب نشود. دیگر آنکه نحوۀ استعمال فعل "گرانید" دلالت واضح دارد برینکه ترجمان کتاب خود حکیم سمر خود حکیم سمرقندی است ولاغير .
این استنتاج آقای طاهری بدین سبب بعید است که در صفحه (بیست و دوم ) متن کتاب ، مترجم با صراحت می گوید " پس من این کتاب را به پارسی جمع کردم زیرا که آن خواست امیر خراسان نوح ابن منصور واز ین بر می آید که مترجم غیر از ابو القاسم سمرقندی مولف کتابست ، زیرا نوح ابن منصور پادشاه هشتم دودمان سامانی از ٣٦٦ تا ۳٨٧ ق حکم رانده است در حالی که حکیم سمرقندی مولف سواد اعظم در محرم ٣٤٢ ق از جهان رفته است با این تصریحی که مترجم پارسی به خواست امیر عهد نوح ابن منصور دارد شکی باقی نمی ماند که ترجمه کتاب باید در حدود ۳۷۰ ق شده باشد برین مطلب دلیلی دیگرهم در متن کتاب موجود است : در صفحه هجده گوید: پس ائمه و او (امیر اسماعیل) اشارت کردند بخواجه ابو القاسم سمرقندی و آنرا گفتند در ص نزده گوید: و حدیث کرد مارا على ابن سغدی و گفت ما را حدیث کرد ابو محمد بن عبدالله مروزی مستملی خواجه امام زاهد ابو القاسم حكيم سمرقندی که گفت :"
در ص ١٦٧ گوید : " خواجه ابو القاسم حكیم گفت : میخواهم نامهای ایشانرا بیان کنم ." اگر ما فرض کنیم که ترجمان کتاب به پارسی ، خود همین ابوالقاسم حکیم سمرقندی است ، پس خود وی که مولف است چگونه در موارد بالا خود را خواجه ابو القاسم امام زاهد گوید و از خود بوسیله دو نفر دیگر روایت نماید و گوید حدیث کرد ما را علی ابن سغدی از ابو محمد مستملی !
مولف کتاب ابوالقاسم حكيم سمرقندی ( متوفا ٣٤٢ق ) در نصف اخیر قرن سوم و نصف اول قرن چهارم میزیست و این کتابرا بعربی نوشت و به پادشاه وقت امیر اسماعیل سامانی که تا (٢٩٥ ق )حکم رانده تقدیم داشت هشتاد و اندسال بعد در حدود ۳۷۰ تا ۳۸۰ ق. شخصی که متن عربی ۳۸۰ق. کتاب را بوسیله علی سغدی از مستملی حکیم سمرقندی ابو محمد بن عبدالله مروزی شنیده بود به خواست نوح بن منصور آنرا پارسی
گردانید.
با این تصریحاتی که در متن کتاب موجود است جای اینکه گویند خود حکیم سمرقندی مترجم پارسی کتاب است باقی نمی ماند. و نمی دانم آقای ناقد تمام این تصریحات را چرا نادیده انگاشته است ؟
افعا ل ماوراء النهرى
این تسمیه را برای افعال مختوم به "ی" مجهول از این رونوشته ام که تاکنون هم آثار این گونه افعال در محاورات بعضی از مردم ما وراء النهر باقی مانده است ولی در جای دیگر شنیده نمیشود و این تسمیه باعتبار زندگی بالفعل اینگونه افعال در آن ناحیت های مردم فارسی زبان است والا ممکن است طوریکه آقای طاهری نوشته اند در از منه گذشته در دیگر جایها مستعمل بوده است و تسمیه و نسبت شی بجایی مانع آن نیست که شی غیر از جای منسوب بدان در دیگر سرزمینی موجود و یا مستعمل نباشد
آقای طاهری در تحلیل افعال راست گفتی این طاعتها نکرده یی ولیکن میگفتی و میاندیشیدی که اگر مال بودی ، حج کردی و غزا کردی و صدقه دادی." مطابق به لهجه و ادای مروج امروزی ایران اظهار رای کرد. اولا مینویسند که این صیغ استمراری نیست . و چند سطر بعد مینویسند که "اگر هم این قائل شویم باید بگو يم "ی" استمرار است" . ازین تذبذب پدید می آید که آقای ناقد محترم در حکم اول خود یعنی عدم استمراری بودن افعال مذکور مطمئن نیستند و خود بو جه دیگر یعنی استمراری بودن "ی" اواخر افعال نیز قایل اند . ولی فرق درینجاست که دری زبانان افغانستان و ماوراء النهر صو دراز (ی) مجهول استمراری را با صوت "ی" معروف ضمیر خواتم صيغ مخاطب ، فرقی میگذارند و هر دو را با صوت "ی" معروف ادا نمی کنند.
بنابرین اگر صیغ مذکور را با لهجه کنونی مردم ایران با صوت "ی" معروف بخوانند شاید تحلیل آقای طاهری بیجا نباشد، ولی نباید که آقای ناقد دانشمند خصوصیات لهجوی خود را بر دیگران بصورت حقایق مسلمه تحمیل نمایند! ورنه نزد ما صوت "ی" معروف در دو فعل می گفتی و می اندیشیدی که ضمیر مفرد مخاطب است از صوت "ی" مجهول استمراری مفرد غایب بودی جداست. و این خصو صیت لهجوی یعنی فرق "ی" معروف و مجهول از زمان قدیم در لهجه مردمان این سو محفوظ مانده است.
اسم حالت یا حاصل مصدر ؟
ناقد محترم اسم حالت مثل سلطانی ، صعبي ، هولي ، خليفتي را به تقلید گرامر عنعنوی عربی حاصل مصدر گفته اند و من با این تسميه موافق نیستم زیرا مصدر در عربی که یکی از السنه سامی شکل بسیار مجرد ماده اصلی افعال است که در عربی اسم فعل باشد مانند ضرب ، ، فعل ، اكل، شرب وغيره
هنگامیکه گرامر نویسان فارسی مصدر افعال را درین زبان جستجو کردند اسم فعل در مقابل عربی یعنی زدن، کردن ، خوردن ، نوشیدن راهم مصدر گفتند، در حالیکه ماده مجرد درین اسما افعال زن کن خور ، نوش است.
بهر صورت اینکه اسم فعل را در فارسی مصدر بگوییم یا ماده دیگری
از همان ریشه ، بحث عليحد ایست که درینجا جای آن نیست.
ناقد محترم اگر ور و دستور راصفات گرامری نمیداند ، و لی داور و دستور را به معانی (قاضی ووزير) بشمارید صفا تند و بالحاق (ی) اسم حالت را از آن ساخته اند.
در پهلوی هم Dastwar یا Dastevar به معنی قاضی و حکم صفتی
و داود هم از اصل اوستایی Dato-bara و Datbar پهلوی مخفف داد ور بر وزن و معنی دادگر جز صفت چیزی نیست.
فردوسی گوید :
خجسته سیامک یکی پور داشت
که نزدنیا جای دستور داشت ( ۱ ر ۳۱)
این کلمه ا ز دست ( اصول و روش و طرزو مسند) بر آمده که در
پارسی بنظر می آید :
کسی را سخن بلند ازین دست
سوگند به مصطفی اگر هست (خاقانی)
زهی دست وزارت از تو دستور
چنان کز پای موسی پایه طور (انوری)
پس دستور حامل اصول و ناظم و مجرى يک روش و گرامر صفت باشد در که به الحاق (ی) اسم حالت از آن توان ساخت، (دستور جمعی) مانند :
"وقاضی را دستوری است که چنین مصالح باز مینماید که همه را اجابت باشد" ( بیهقی ۴۰ ر ۴۱) اینکه دستوری را به معنی اجازت هم گرفتهاند توسیعی است از معنی اصل آن .
تعصب آگین ؟
آقای ناقد گوید: آنچه در بیان عقاید و مقالت فرقه ها آمد است از اعتبار عاری است و گفتاری است غرض آلود و پنداری تعصب آگین (ص ۳۸۰).
چنانچه من در مقدمه کتاب شرح داده ام، این کتاب محصول چنین دوره عقلی است که مردم خراسان هنوز در مرحله ایمان و عقیدت بوده و دوره تعقل و تفلسف کاملا آغاز نشده بود . (ص ۸) آقای طاهری نیز میگوید: استدلالات بیشتر بر پایه نقل است تا عقل مردمانی بوده اند دین باور و پذیرا (ص ۳۸۰ راهنمای کتاب ) .
در چنین صورت حکم غرض آلود و تعصب آگین بر نوشته های مولف سواد اعظم صحتی نخواهد داشت . زیرا آنچه از عقیدت خالص وايمان محکم زاید و خرد و تعقل را در آن راهی نباشد "غرض آلود" نباشد بلکه اخلاص آلود است و عقیدت است که بگفته خود آقای طاهری برپایه نقل استوار است. همچنانکه عقیدت فوق العاد و اخلاص لایتناهي يک شيعي خالص العقيد را دربار ائمه اطهار ، غرض آلود و تعصب آگین نمیگوییم، همین طور نوشته های حکیم سمر قندی بر پایه عقايد اهل سنت وایمان خالص وی بدان مبادی استوار است نه غرض آلود است و نه تعصب آگین! زیرا اهل هر فرقه مذهبی بروش و مذهب و عقیده خود چنین باور و پذیرایی دارند و هنگامیکه ازین ایمان کامل و عقيده خالص مذهبی یادینی در موارد غیر دینی و مقاصد دنیوی و مادی کار گرفته شود ،آنگا شوائب مادی آنرا "غرض آلود و تعصب آگیین" میسازد.
اما اینکه فواید و زیان های اینگونه عقیدت خالص از نظ اجتماعی چیست؟
بحثی است جدا گانه که درینجا جای آن نیست ، ولي بقول مولویبلخی :
هندیان را اصطلاح هند مدح سندیان را اصطلاح سند مدح
ترجیح و جوه ثانوی
آقای ناقد گرامی بسابقه ذوق شخصی وجوه ثانوی برخی از کلمات یا جملات را که من در پاورقی قرار داده ام مرجح شمرده اند که مربوط به ذوق و قریحه اوست و انسان گفته نمیتواند که آنچه من خوش همگان باید از آن حظ برند !
درین گونه موارد یکی از وجوه مضبوطه نسخ خطی را که به نظر من ثقه تر آمده به متن برده ام و صورت ثانی آنرا در حاشیه نشان داده ام. چون ذوق و نظر شخصی برای دیگری حتما مناط اعتبار نیست خوانندگان گرامی میتوانند کلمه با در نظر داشتن و جهین ، یکی را بر دیگری برگزینند. مثلا د ر (ص ٢٦) کلمه (تری) در يک نسخه به معنی و به جای (ثری) عربی آمده که در معنی کلمتین فرقی نیست ولی من به ملاحظه پارسی بودن تری را در متن و (ثری) را بحاشیه برده ام هر دو صحیح است . اما استعمال (ثرى) خاص پارسی به جای (ثری) در خور ضبط و جالب است و نباید چنین لغت مغتن است نادیده انگاریم آنکه "ثری" صحیح بلی ! منهم در پاورقی ضبط کرده ام که (ثری) صحیح است ، ولی به جای آن استعمال کلمه خالص (تری) پارسی هم بسند ،همین کتاب صحیح و مغتنم است و باید در فرهنگ جامع زبان ضبط همین گردد ، و ازین روست که من آنرا در فهرست لغات آخر کتاب هم در ردیف (ت) گرفته ام و اگر باعتبار اینکه (ثری) هم صحیح است از ضبط (تری) پارسی خود دار ی شدی يک كلمه قدیم زبان در مورد خاص از میان رفتی، که به عقیده من جایز نبودی.
املای چند کلمه
ناقد محترم ترجیح املای اسمای افعال رسانیدن آوردن بگرویدن را به افعال رسانیدند (ص هجده) آورد (ص نزده ) پگرویدند (ص بیست و هشت) بسند اینکه املای اول در برخی کتب قدیم آمده شهر شمرده اند درین شکی نیست که گاهی بر سبیل شذوذ ، چنین املاکه مطابق تلفظ و خوانش عامه است در کتب قدیم دیده میشود ولی عامتر و مروج تر نیست که مورد تقلید باشد.
چون شکل فعلی آنهم در یکی از نسخ محل رجوع بوده، بنابران آنچه قریب به فهم عامه وخواننده امروز است، در متن آورده شده و صورت دیگر آنرا به حاشیه برده ام. چون اینگونه املا در تمام کتاب دیده نمیشود بنابرین آوردن آن در متن فقط درین سه جای مناسب بنظر نمی آید و فقط بذکر آن در پاور قی اکتفا رفته است. همچنین است املای نوشتنی (ی) به جای کسره اضافی ، که املای متبع عامه نبود و نیست و من در متن کسره و در پاورقی صورت (ی) دار آنرا گرفته ام .
ترتیب فهارس
ناقد محترم فهارس کتاب را نیز مورد انتقاد قرار داده است که به ترتیب صفحات اصل نسخه خطی است نه عدد صفحات مطبوع كتاب. اولا باید گفت که ترتیب این گونه فهرستها بروش علمی ، کار طابعان و ناشران است، که بعد از طبع کتاب آنرا مطابق صفحات مطبوع ترتیب کنند این عاجز که به هزاران میل از جای طبع کتاب دورم و نسخه مطبوع هم بعد از سه چهار ماه بمن میرسد نمی توانم این ما مول را بر آورم و ازین روست که من برای سهولت کار خود، يک فهرستی از اعلام و اماکن ولغات و غیره از هر کتاب زیر کار خود ترتیب میدهم که بر اساس صفحات اصل نسخه خطی باشد.
اکنون وظیفه طابع و باشر است که بعد از طبع كتاب ، اين فهارس را مطابق صفحات مطبوع برگرداند ولی متاسفانه این کار را در هیچ یکی از کتب من نکرده اند و حق اینست که درینصورت مقصد فهرست سازی سهو لت کار و زود یابی مطلب است فوت میشود .
امید است ناشران محترم و موسسات علمی ناشر کتب ، این شکوه نویسنده گرامی را بشنوند و در آینده عدد صفحات نسخه مطبوع را در فهارس کتب برسانند.
اما درباره شكل ضبط كلمات در فهارس الفبایی باید گفت که در ترتیب کلمات هم باید سهولت یافتن مطلب در نظر باشد وازين روست که برخی کلمات از ردیف مربوط خود به جای دیگری رفته است. مثلا مراد من در ضبط کلمه (بنسوزد) همین شکل کلمه با الحاق (ب - ن) است که باید در ردیف (ب) باشد. اگر آنرا به ردیف (س) ببریم شاید جستجو کننده آنرازود نیابد ، و علاوه برین نسوزد سوزد هر دو افعال بسیار آشنا و عادی مستعملاند که هیچگونه شذوذ و ندرتی ندارند ، ولى شكل بنسوزد آن در خور توجه است که همین فعل منفی دارای ( ب ) زینت یا تاکید ، در طبقات صوفیه هروی و دیگر کتب کهن فراوان به نظر می آید در خاتمه باید گفت که دقت نظر ناقد محترم ، درباره نسخه مطبوع سواد اعظم و کاریکه من بر آن کرده ام در خور استحسان وسپاس گزاریست که دایم و روز افزون باد.
در پاسخ انتها دبر فضایل بلخ
در قسمت انتقاد کتاب مجله راهنمای کتاب (شماره) ۱۰ – ۱۲ سال ١٦ دی اسفند ١٣٥۲ ش) ص ۶۷۷ . ۶۸۴ انتقادی بر نسخه مطبوع فضایل بلخ از انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران ۱۳۵۰ ش به قلم آقای غلام رضا زرین چیان نشر گردید. که برخی از مطالب آن نادرست و توضیح طلب است برای اینکه خوانندگان گرامی راهنمای کتاب در اشتباه نمانند به رد و توضیح آن در سطور ذیل می پردازیم.
نخست با تاسف باید گفت که جناب ناقد محترم ، تمام کتابرا نه خوانده و حتی ندیده و و رق گردانی هم نکرده اند و باعجلت قبل از تدقیق و تحقیق ، قلم گرفته و انتقادی سپرد خامه نموده اند و بنابرین راکثر موارد انتقاد، خود با اشتباهات فاحش مبتلا اند در صفحه ٦٨١ انتقاد خود مینویسد: "از جمله نامهایی متعدد برای بلخ ذکر کردهاند، بامی ،برخ بروقا ن ٤٦٨ بهار دره ٤٦٩ چهار طاق ٤٧٠ دار الفقاهه ٤٧٢ قبة الاسلام ٤٧٩ مرجيابان ٤٨٤ و بلخ الحسناء" ناقد محترم در اخذ این نامها تنها فهرست مطالب کشاف (آخر کتاب را دیده، و این نامها را از روی این فهرست بیرون نویسی کردهاند و به متن کتاب و صورت ذكريكه مولف کتاب یا محشی از آن کرده رجوع نفر موده اند زیرا ، اعداد صفحات بالا مربوط به متن کتاب نیست بلکه صحفا تیست که کشاف (فهرست عمومی) در آن طبع شده است و معلو مست که نویسنده محترم از روی کشاف قلمداد کرده اند.
اگر ناقد محترم زحمتی بر خود گوارا میفرمود و به متن کتاب رجوع میکرد به چنین اشتباه مبتلا نمیشد. زیرا بروقا نوبهار دره و چهار طاق از نامهای متعدد بلخ (طوریکه ناقد محترم پنداشته) نبوده
بلکه نامهای قصبات یا قرای بلخند که بروقان در پاورقی ص هفده خطی = ۱۹ مطبوع، و بهار دره در ص ۳۱ خ = ۳۲ مط ، و چهار طاق در ص ۳۲۷ خ = ٢٧٤ مط شرح شده اند.
و کلمه مر جيا باد (مرجی آباد) که در فهرست به صورت غلط مرجيابان
طبع شده صحیح آن در متن کتاب (ص خ = ۲۸ مط ) مرجياباد است ، و جناب ناقد به متن صحیح رجوع نفرموده و مرجیدبان ممسوخ
چاپی را از فهرست گرفته اند !
اشتباه دوم ناقد محترم در ینست که میفرمایند :
طی مطالعه کتاب (!) اینجانب دریافتم که اشتباهات و لغز شهایی بسیار از همه گونه (!) در آن یافت میشود که از شدت و فور نگران بودم
که شاید نگارنده این سطور خود راه خطا میرود و اينک فهرست وار به پاره ای از آنها اشاره میرود.
ناقد گرامی بعد ازین فهرستی را میدهد، که ذکر یا شرح برخی از کلمات یا اعلام را که در پاورقی های کتاب را که در پاورقیهای کتاب به صفحات دیگر حواله شده ، در همان صفحات نیافته و آنرا( اشتباهات و لغزش های بسیار از همه گونه !) شمرده اند در حالیکه درین باره بقول خودشان "راه خطا پیموده اند" زیرا نسخه مطبوع فضایل بلخ را هر کس که مطالعه کند در هر صفحه آن دو عدد میبیند: یکی بر جبین هر صفحه که شماره مسلسل صفحات مطبوعست. و دیگر بر حواشی راست و چپ صفحات ، شماره مسلسل صفحات نسخه اصل خطی کتاب داده شده، و همین اعداد در متن بین علامت به حروف سیاه تکرار شده است
پیش از آغاز مقدمه کتاب برص نهم تنها این یاد آوری چاپ شده است :
" تمام حواله های صفحات در آغاز و حواشی و تعلیقات و فهارس آخر کتاب همان اعداد است که در متن کتاب بین آمده و در حاشیه دست راست صفحات هم نوشته شده است و مراد اعداد پیشانی صفحات کتاب نیست.
احتیاط راهمین مطلب باز در آخرمتن کتاب بر صفحه اول قبل از تعلیقات و فهارس (ص ۳۹۲) تکرار چاپ شده و باز بر(ص٤٥٠ و ٤٦٣) هم زیر عناوین نوادر لغات و کشاف متن کتاب چهارم بار تکرار گردیده، تاخوانند با اعداد پیشانی صفحات مطبوع رجوع نکند.
این ترتیب در سه و چهار جلد کتابهایی که از نویسند عاجز در تهران چاپ شده ، بنابر مجبور یتی که عاید بود رعایت گردیده زیرا این گونه فهارس بعد از صفحه بندی و طبع کتاب بلحاظ اعداد صفحات مطبوع ، باید ترتیب گردد . در حالیکه مرتب و محشى کتاب ، از جای طبع آن ، بفاصله بیش از هزار میل سکونت دارد ، و نمی تواند صفحه بندی آنرا، پیش از طبع و نشر تخمین کند ناچار قبل از فرستادن آن به موسسه طبع کننده ، فهارس آنرا بر اساس صفحات مخطوطه اصل ترتیب میدهد و مراجعاتی که در حواشی و تعلیقات باعداد صفحات میدهد بر اساس صفحات مخطوطه می باشد ، و در کتاب فضایل بلخ نیز همین ترتیب به سبب ضرورت مراعات شده است.
بنابرین تفصیل ، تمام مراجعاتی که به اعداد صفحات ، در حواشی متن و دیباچه و تعلیقات کتاب داده شده ، مربوطبه اعداد صفحات مخطوط کتاب ، بر حاشیه راست و چپ صفحات مطبوعست نه پیشانی . و همین مطلب برای جلب توجه خوانندگان چهار بار در موارد لازمه مذکور در بالا تکرار شده، اگر ناقد، محترم یکی ازین یاد آوری ها را نخوانده و مطالب مرجوعه را در اعداد پیشان صفحات مطبوع نیافته باشند . قصور و لغزش این عاجز نخواهد ورنه اگر ناقد عزیز، "این اشتباهات و لغزشها" را مطابق قواعد مقرره این کتاب که چهار بار تذکار شده، در متن وحواشی و تعلیقات ، بر اساس اعداد حواشی راست و چپ صفحات جستجو ، فرمایند، همه مراجعات را به جای خود خواهند یافت نه "اشتباهات و لغزشهای همه گونه "!
اشتباه سومناقد گرامی اینست که فهرست آخر کتاب را قسمت اعلام و مکانهای جغرافی" پنداشته ، در حالیکه بر صفحه ٤٦٣ عنوان آن چنین طبع شده :
"کشاف متن کتاب فضایل بلخ مشتمل بر اسما اعلام و اماكن ومطالب
و کتب" کلمۀ کشاف را در کتب عربی جدید ، در مقابل اندکس Index
فرنگی به معنی فهرست عمو میمواد يک كتاب گرفته اند و مراد از آن فهرست اعلام و اماکن نیست، بلکه بشمول این ، چیز ها ، مواد عمومی دیگر کتاب نیز میباشد ، و در آخر کتاب مطبوع ما چنانچه در بالا خواندید هم این مقصد در کلمه "مطالب"افاده شده، تا خواننده کتاب آنرا تنها فهرست اعلام و اماکن نپندارد . و با این توضیح کلماتیکه ناقد گرامی در (ص ۶۸۲ - ۶۸۳ ) راهنمای کتاب به عنوان اشتباه و لغزش قلمداد کرده و لغزش قلمداد کرده، تمام آن زیر عنوان "مطالب کتاب" می آیند، که خواننده میتواند از روی آن برخی از مطالب را در متن کتاب باسانی بیابد مانند هفده تن مشاهیر بلخ ، در اسپریس ، کوی آهنگران نفرت از ظالم، کاریزهای خراسان ، که ناقد گرا می مورد انتقاد قرار داده اند، و این شیوه جنرل ندکس امروز در کتب السنه دیگر معمولست اما اگر علامت × در کشاف غیر از اماکن نهاده شده و یا با اماکن نیاورده یا شبه را به جای شبهه و لغات را به جای لغت و جرح را جرج و بزودی را بزده به صورت مغلوط طبع کرده باشند ، اینگونه اغلاط چاپی که ناقد شاید درین کتاب و هر اشاره کرده بی دیگر کم و زیاد باشد که به چاپخانه و مصحح طبع تعلق دارد ، مثلیکه در همین مقاله ناقد محترم (ص ٦٧٨) متحش به جای مدهش و مستغینا به جای مستعينا بغين منقوط طبع شده و قصور از نویسنده محترم نیست. اما اینکه اسپریس را به معنی میدان گفته و جز مکانهای جغرافی نه شمرده اند محل تعجب است. زیرا اسپریس هر میدان را نگویند ، بلکه میدان اسپ دوانی و مرکب از اسب - راس ( راه ) است بدر از ی دو هزار گام که در تفسیر اوستا آمده بنگرید : دکتر معین: حاشیه برهان ۱ ر ۱۱۹ و فرهنگ دهخدا ۲۰۷۰ و فرهنگ شاهنامه (۲۱) و در متن فضایل بلخ (ص ۲۳ مط ) وارد است : " به موضعی رسید که آنرا "اسپریس" میخوانند ". و این عبارت مولف روشن میسازد که موضع (مکان ) خاصی بود در بلخ وجز امکنه جغرافی. در تعلیقات فضايل بلخ يک فهرست مفصل نوا در لغات وتراکیب را بین ص ٤٥٠ - ٤٦٢) داده ام که ناقد محترم در آن باره نوشته اند: " در بخش لغات و تركيبات عده ای کلمات ساده امروزی آمده است ... و بالعکس پاره ای از لغات و اصطلاحات اصیل از یاد رفته نظیر نباید - مبادا ۱۴ ر ۳۱۳ " درین باره رای من اینست که باید کلمات ساده امروزی را که در متون قدیم صورت استعمال خاصی داشته و یا در معانی و موارد خاصی بکار رفته و حتی گاهی تغییر مفهوم متداول هم داده باشند - در چنین فهارس باشكل مستعمل به صورت صیغه (نه مصدر طوریکه ناقد محترم ضرور دانسته اند) مندرج گردد. مثل غوغا (ص ٤٢٩ مط ) که امروز به معنی هياهو و شور و فریاد با اسم (فعل کردن) شنیده میشود ، ولی در متون قدیم به معنی گروه مردمیست که جمعا فساد یا احتجاج و بلوا کنند، و به همین معنی در متن ما آمده و "اکنون مرا بدست غوغا بماندند" یا روزه می (گرفتند) ص ۳۲۲ مط كه ظاهرا روزه کلمه ساده شناخته و معمول امروزه است ولی برخی ، با آن (داشتن) می آورندوروز دار (صایم) ازین مقوله است و در یکی از نسخ " روزه میداشتند" هم آمده و اکنون گویند : احمد روزه دارد اما استعمال آن با گرفتن ترکیب خاصی است که در محاوره برخی از مردم افغانستان و از آن جمله در زبان پشتوهم با معادل گرفتن = نیول مستعمل است و باید درین چنین فهارسی ضبط گردد. تا از فرهنگ مفصل زبان بیرون نماند و همین مواد ، است که کار فرهنگ نویسان را در مراجعه به متون قدیم و فراهمی نظاير آسان میسازد و بدلیل اینکه "کلمات ساده امروزی" اند متروک نگردند.
اما در مورد کلمه "عوان" شرحی در سه صفحه ( ٤۰٣ -٤۰٥ مط ) با مراجعه به فرهنگهایی مشهور مثل مقدمة الادب و غیاث اللغت ومنتهى الادب والمنجد و کتب دیگر مانند قاموس قبایل پنجاب (انگلیسی ) و دواوين ناصر خسرو وسنایی و منوچهری و شرح مثنوی و تحلیل اشعار ناصر خسروو کتاب النقض والمعجم و حتى كتب حديث وتصوف مانند جامع الصفير و حلية الاولياء داده ام ، ولی ناقد محترم همه آنرا نخوانده و میفرماید: " قبلا می بایست به فرهنگهای معتبر رجوع شود" !!
چند سطر بعد می نویسد: "در معنی کردن لغات ، فقط از غیاث اللغات و برهان قاطع استفاده شده است . " اینکه من میگویم: ناقد محترم کتاب را نخوانده و بر آن انتقاد نوشته اند وقتی بر خواننده گرامی ثابت و روشن می گردد، که در صفحات مختلف کتاب به رجوع بدین کتابهای لغت بر میخورند : قاموس هندی (ص ٤٣٤ مط) قاموس سنسکریت (ص ٤٣٥ ) مجمع موس البحار (ص ۳۱۵ ، ۳۶۷ ) المنجد (ص۳۷۰، ٤٧) منتخب اللغات (١٦٣) صراح (ص ۲۳) لسان العرب (ص ٣٥ ) مختار ص ۱۵۹ ، ۱۸۲، ۱۹٤ ) تعريفات سید شریف (١٦٥ ، ٢٩٥) مقدمة الادب زمخشری ( ۱۷۳، ۲۲۳) مفاتیح العلوم خوارزمی (ص ٣٦٩ ) فرهنگ پهلوی (ص٤۰٧). باز می نویسند : برای اندازه ها از اصطلاحات غیر فارسی چون ، پیک ، پنت ، لی ، چانگ ، فت ، میل استفاده شده ." این کلمات در ص ۴۳۲- ۴۳۶ در ترجمه متون کتب زائر آن چینی فاهیان و هیون تسنگ آمده که اصلا کلمات چینی است و معادل آنرا هم محققان غربی و مترجمان به اندازه های انگلیسی آورده و من هم تعابیر چینی و انگلیسی را که ابدا و اصلا معادل فارسی ندارند گرفته ام. آیا آوردن چنین اندازه ها مثلا به گزیا فرسخ یا کروه یا صاع یا کاسه یاگره و انگشت و باع ومثقال وسيرو غيره مناسب بود ؟ یا مقادیر چینی و معادل آن مشهور انگلیسی ؟ در حالیکه نامهای مروج در السنه ما ، مقادير معين قبول شده بین الاقوام هم ندارند مثلا اگر گز بگوییم: کدام گز ؟ هندی ؟ کابلی ؟ هراتی؟ تبریزی؟ وغيره...
باز در باره يوحنا (ص٤٢ مط) یاد آوری میفرمایند که "دو نفر باین نام مشهور است". گمان میکنم که این یاد آوری درینجا موردی ندارد زیرا در کتب اعلام و تواریخ دوتن یو حنارانی ، بلکه ده هاتن را باین نام میشناسیم، و تنها قفطی در تاریخ حكما هفت نفر يوحنا عالم و فيلسوف و طبیب را میشمارد، ولى، يوحنا بن ماسويه ( طبيب متوفا ٢٤٣ ق) شخصیت واحد معروفیست که از یوحناهای دیگر به نسبت ابوت ممتاز میگردد بنگرید: طبقات الاطبا ١ر ١٧٤ و الاعلا ۹ ر ۲۷۹ و ابن ندیم (مقاله ۷ فن۳) (والمنجد في الادب و العلوم ۵۷۷ ) و از جمله این یو حناها چندتن بایو حنای ما در زمان و پیشه قرابتی دارند و آنها هم با کنیتهای خود بکلی ممتاز و معین اند. همچنین ناقد محترم درباره کتاب الملل والنحل گوید: "مولف ملل و نحل شهر ستانیست." کسانیکه کتب رجال و کتابشناسی اسلامی را خوانده اند میدانند متحد الاسم رامولفان متعدد در از منه مختلف
نوشته اند، و ازین جمله اند کتاب ها در ملل و نحل ، که تنها بدین نام کتب متعدد مذكور نیست، بلکه شهرستانی ها هم مولفان متعدد اند و نباید ملل و نحل را منحصر بشهر ستانی منحصر بفرد پنداشت ، و یا وقتیکه ملل و نحل ذکر گردد، باید مراد تنها همین کتاب شهر ستانی باشد باز ناقد محترم میفرماید : "در پاره ای از موارد ماخذ داده نشده است و از آن جمله تو ضیحاتی درباره وخش و موقعیت جغرافیایی آن در ۱۶ ر ۳۲۶ و کلمه واره ، در ۲۸ ر ۴۱۳ است ." اگر خوانندگان محترم کتاب به پاور قی (ص ٣٢٦ مط ) رجوع فرمایند در باره و خشی و وخش حواله هاى اللباب و معجم البلدان و انساب سمعانی و لسان المیزان داده شده و گفته که "اکنون م در جنوب تاجیکستان شوروی واقعست و از دریای وخش مشرو ب میگردد." این مشاهده نویسند . این سطور است و دریای و خش در نزدیکیهای دوشنبه مرکز کنونی تاجیکستان شوروی جریان دارد و حاجت بسند دیگری نیست اما کلمه "واره" (ص ٤١٢ مط) شرحى طویل تا آخر (ص٤٢٧) دارد که حواله های متعدد به کتب فارسی وعربی و فرنگی از قبیل اوستا و قاموس هندی و تعلقات هند و عرب و فوح البلدان بلاذری و دائرة العمارف اسلام و معجم البلدان و آثار البلاد و ترجمان البلاغه را دویانی و مجمع الغرائب مفتى بلخی و تاریخ ادبیات ایران از براون و کتاب الهند البيروني و چچ نامه و مروج الذهب و كتاب البلدان یعقوبی و نظائر از کلام شعرای قدیم داده شده و تمناست ناقد محترم آنرا بخوانند ، و اگر غیر ازین ، به کتب دیگری که این عاجز آنرا نشناخته ام راهنمایی فرمایند، موجب کمال امتنان خواهد بود کمال امتنا نخواهد بود . و تمناست ناقدان محترم همواره در نوشتن چنین "انتقادهای محققانه" تنها مجملات را سپرد قلم نفرمایند و مراجع نورا هم که نویسنده نشناخته و ملتفت نشده در سایه احتوا و تبحر علمی خود نشان دهند، تا موجب استفاده او و دیگر خوانندگان باشد.
اسم مصدر یا اسم حالت ؟
کلماتی که در فارسی با الحاق (ی) در آخر صفات ساخته میشوند مانند بخیلی و عابدی و قاضیی و دستوری و فراخی ، حسب دستور عنعنوی بگفته ناقد محترم "این نوع کلمات اسم مصدر است ". این تسمیه باسم مصدر در کتب صرف و نحو فارسی تالیف علمای ایران وافغانستان و هند به طور عنعنوی شناخته و قبول شده است ولی این اصطلاح گرامری مورد تامل است و خود مصدر که محل اشتقاق افعالست چیست ؟ درین باره قبلا در جواب انتقادی که بريک كتاب دیگر نشر کرده من "السواد الاعظم " از طرف آقای طاهری عراقی وارد شده بود در در مجله وزین راهنمای کتاب طبع تهران ( سال پانزده شماره اول و دوم اردی بهشت ١٣٥١ ش ) ص ٨٦ سطری چند نوشته بودم آنرا به طور رای شخصی خود درینجا باز می آورم ناقد محترم اسم حالت مثل سلطانی و ضعبی و هولی و خلیفتی را به تقلید گرامر عنعنوی عربی حاصل مصدر گفته اند و من با این تسميه موافق نیستم. زیرا مصدر عربی که یکی از السنه سامیست - شکل بسیار مجرد ماده اصلی افعال است که در عربی "اسم فعل" باشد مانند ضرب ، فعل ، اكل ، شرب و غیره . هنگامیکه گراهر نویسان ،فارسی ، مصدر افعال را درین زبان جستجو کردند، اسم فعل در مقابل عربی یعنی زدن ، کردن ، خوردن، نوشیدن راهم مصدر گفتند در حالی که مده مجرد در این اسماء افعال زن ، کن ، خور ، نوش است" که با لحاق ادات دیگر ، از آن اشتقاق افعال واسماء مشتقه توان کرد، بنابرین این اسمای افعال که مختوم به لاحقه (پسوند) دن - تن اند، خود مشتق از يک ماده بسیار کوتاه مجرد دیگرند و نباید ابر "مصدر" كلمات دیگر شمرد. وهم ازینرو اصطلاح اسم مصدر و حاصل مصدر، در گرامر فارسی مورد تاملست و من على العجاله كلمات صفت + ی را "اسم حالت" می نامم که با معانی اینگونه کلمات منطبق به نظر می آید ولی باید گفت که این "رای شخصی است و آنرا" با حتم و ضرس قاطع نمیدویم شاید در آینده با حقایق مکشوفه نوی مواجه شویم ، که این "رای" را از بین ببرد ناقد محترم در کلمه سجه (ص ٤٥٧ فهرست) یاد آوری به جا فرموده اند که در متن (ص۵۰ ، قط) بصورتی دیگر ست . اگر چه سجه به جای خود در سنت است ولی چون در متن مسبح (گلم پوش) است، باید در فهرست عین این کلمه متن گرفته می شد، نه آنچه در شرح پاورقی آن آمده است.
همچنین ناقد محترم میفرماید: "شیوه نگارش مصحح نیز خود داری خصوصیاتی است مثلا از "ب" به جای در" استفاده شده. ( ص ۴۳۵).
چون فارسی زبان مادری این عاجز نیست بلکه زبان ثانوی و آموزشی منست بعید نیست که به قول ناقد محترم " این نوع کلمات مربوط به لهجه مصحح باشد."
بلی! این نا چیز معترفم که هم در انشاء و هم در جستجو و تحقيق مطالب نارسایی های فراوان دارم ولی در استعمال "ب" به جای "در" اشاره ناقد محترم بدین جملست :
به جنوب غرب این دیر (سطر نهم) و "بشمال مغرب پایتخت (سطر بیستم) که بزعم ناقد محترم باید در جنوب غرب و در شمال مغرب" نوشته میشد.
اگر ناقد محترم بمتون فارسی وادب گذشته و جوع فرمایند ، این استعمال همواره بوده و به لهجه مصحح ربطی ندارد بدین نهج : "ب" موارد استعمال فراوان در جمله بندی فارسی دارد ، و از آن جمله است با ظرفی به معنی طرف و جانب مانند : " بکوی اوند هم طفل اشک را رخصت ."
یا به معنی در مانند: "دشنام بمن دادی شکر بدهان تو ."
یا به معنی برمانند: آن شمع را گذر بغبار فتاده است.
پروانه چون سمن بمزارم فتاده است.
این "ب" ظرفی بر سر ظرف زمان و مکان یکسان آید :
بسال هشتصد و هفده زهجرت نبوی (جامی) بسالی دجله گردد خشک رودی (سعدى )
دوش مرغی بصبح ميناليد (سعدی )
بروز جوانی هلاک آمدش (فردوسی ).
روز هفد هم از ماه رمضان به سال چهلم هجرت تر جمه تفسیر طبری ۱۳۷ . )
اما در ظرف مکان :
بزابلستان و بکابلستان نه ایوان بود نیز نه گلستان (فردوسی) (۴ ر ۲۰۶)
بمیدان چو گان و بزم شکار(فردوسی )
بگیتی نباشد بتر زین بدی (فردوسی )
وما او را بمکه اندر نگذاریم (ترجمله تفسیر طبری ۲۵۰)
بگورستان جهودان دفن کردند (ترجمه طبری ۱۳۳۹)
در خود کتاب فضائل بلخ نیز همین با ظرفی به جای (در ) بر سر ظرف مكان (سمت) مانند جمل مورد نظر ناقد محترم آمد: از آن دو شهر یکی بمشرق است و دیگری بمغربست " (ص١٤مط ) از تمام این امثله بر می آید که استعمال "ب" به جای "در" همواره در فارسی زبانان بوده و مختصر به لهجه مصحح نیست.
در پایان این توضیحات یادآوری میکنم که ناقد محترم در بیان برخی از اشتباهات چاپی کتاب متذکر میشوند که بزيور علم محلی گشتم (ص ۳۰۱ مط ) غلط بوده و صحیح آن متجلی گشتم است : و متاسفانه این حکم راهم به صورت قاطع و حتمی نوشته اند. در حالیکه صورت چاپ شده آن "محلی صحیح" و مطابق به ضبط قدیم متن و هم موازين لغويست ، و هم، کسی بزیوری متجلی نمی شود، بلکه محلی از تحلیه عربی به معنی آراسته و بزیور پیراسته است نه از تجلی (آشکارا شدن و روشن شدن و تابیدن ) .
اما اینکه ناقد محترم یادآوری فرموده اند که برای اغلاط چاپی باید غلطنا مه ترتیب می شد، تذکار بجاست که باید موسسه ناشر کتاب بعد از اکمال طبع ترتیب و ضم کتاب میکرد ،
تا خوانندگان ، گرامی از روی آن اغلاط چاپی را تصحیح کردندی و خطاهای چاپگران در اشتباهات مرتب کتاب ، قلمداد نشدی در خاتمه از توجه ناقد محترم و نشر نظر ایشان تشکر میکنم وتوفيق مجله راهنمای کتاب را در به میان آوردن چنین ابحاث و كنجكاویهای انتقادی خواهانم.
کابل. جمال مینه ۳۰ اسد١٣٥٣ ش