119

قرآن و وضع قانون

از کتاب: پیوند با مردم

الحمد الله رب العالمین.... 


به نام خداوند بخشنده مهربان و با سلام ودرود فراوان به روان پاک اشرف انبیاء محمد مصطفی "ص" و عرض سلام و شادباش های مخصوص برای حلول ماه مبارک رمضان و با امید اینکه طاعات وعبادات شما مورد قبول حق قرار گرفته باشد .  


به نام نامی حضرت حق برنامۀ امروز را آغاز می کنیم. امیدوارهستم همچون برنامه های گذشته مورد عنایت و استفاده شما عزیزان قرار گیرد. 



بسم الله الرحمن الرحیم 


"انا انزلناه فی لیله القدر و ما ادراک ما لیله القدر لیله القدر خیرمن الف شهر تنزل و الملائکه والروح فیها به اذن ربهم من کل امر سلام حی حتی مطلع الفجر " 


با نهایت سپاس به درگاه حق و با عرض نیاز به درگاه کبریائی و بی نیاز او دهۀ اول ماه مبارک رمضان را پشت سرمی گذاریم . ماهی که بر اساس گفتۀ قرآن و عنایت حق پیام رفاه و فلاح در آن برای همۀ مردم جهان ، برای همۀ اعصار و همۀ زمانها وعده شده و نازل شده است ! 


قبل از ورود به مبحث ماه رمضان، در پاسخ به یکی دو پرسش بینندگان ارجمند دربارۀ علت قائل بودن به اشرفیت رسول اکرم و موضوع جنبی آن با شما صحبت می کنم و بعد ادامۀ گفتگوی امروز را دربارۀ آیات انزالی قرآن و شرائط نزول و مسائلی که مربوط به ماه رمضان می شود، بعضا" خدمت شما عرض خواهم کرد. 


این بیننده سئوال فرموده اند که چرا در آغاز هر برنامه بعد از نام محمـد "ص" به او سلام و صلـوات نمـی فرستید ؟  


پاسخ این است که همین سلام و صلوات که به فارسی قبل ازاینکه نام ایشان برده شود، فـرستاده می شود گویای همین مطلب است واطاعت از همین امر واجب است و صلوات بر صلوات دستور داده نشده است. نکتۀ دوم اینکه صلوات یک درود و یک احترام و یک امر واجب در حفظ حرمت و اجرای امر الهی است. 


 معمولا" صلوات را دیده شده که به عنوان سرخانی و شعار و گفتـار دستـه جمعـی بلند اظهـار مـی کنند که در قرآن چنین امری واجب نشده است. اما هر کس می تواند به نحوی که قابل پذیرش باشد هر بار که اسم رسول اکرم به زبان می آید با خدا هم صدا شود. چون در آن آیۀ قرآنی آمده است که خـداوند می فرماید :  


من به رسول و مقام او سلام و درود می فرستم و ای کسانیکه اهل ایمان هستید شما هم بر او سلام بفرستید. 


بیشتر جنبۀ آن را دارد که رسول اکرم مورد احترام و تأئید مقام الهی است و توصیه می شود که هر که به خدا ایمان دارد به او تسلیم بشود. 


 


بینندۀ دیگری سئوال کرده اند که : 


مأخذ شما برای اعلام پیامبر اسلام به عنوان اشرف انبیاء از کجاست ؟ 


شرف به معنای یکپارچگی و کمال و حفظ هویت و همینطور به معنی شمول و احاطۀ معنی و هدف است . 


مشَرف کسی است که به درجۀ شرافت رسیده باشد. اشرف کسی است که به اوج شرافت رسیده باشد.  


شرافت را به زبان انگیسی integrety می گوئیم یعنی یکپارچگی، هم آئی. شاید لغت هم آئی بهترین ترجمه باشد برای لغت شرافت که به یک پارچه بودن و تمامیت و ماهیت یک شی یا یک موضوع اشاره می کند . 


پیامبر اسلام اشرف است. به لحاظ آنکه کمال هویت دین توحیدی را در مرحلۀ اکمل مأموریت داشته به اظهار و به بیان آن! 


به بیان دیگر هر دینی نسبت به دین ماقبل خود دارای شرافت و کمال بیشتری است ! و دین اسلام اکمل است و پیامبرو قاصد آن قطعا" باید اشرف باشد که بتواند مبین اکمل باشد.  


با شرف بودن پیامبر اسلام، خدای ناکرده به معنی بدون شرافت بودن سایرانبیاء نیست! بلکه از دیدگاه حرکت تکاملی هر دین ،کمال کاملتری در راه تکامل را دارد نسبت به دین ماقبل خودش. 


اشرف انبیاء به معنی دارنده و گوینده و مبشّر اکمل پیامهاست. کامل ترین پیام هاست. و اشرفیت پیامبربر این اساس است که :  


"اَلیَوم اَکمَلتُ  لَکُم دینَکُم" 


امروز یا در این دوره یا مقطع در این تحول دین را بر تو کامل ترین کردیم. و لغت اکمل به معنی کامل ترین، هم در واقع اشاره به تصدیق صحت و صداقت و کاربرد و درستی ادیان ماقبل خودش می کند و هم راه را برای ورود ادیان آینده غیر مجاز اعلام می کند ! 


 


بینندۀ دیگری سئوال کرده است که: 


" لا نُفَرِّقُ بَینَ اَحَدُهُم " به چه معنی است ؟ و به نظر ایشان این عبارت قرآنی اشاره دارد به رد موضوع اشرفیت و بالا بودن کمال و شرافت رسول اکرم . 


پاسخ این است که فرق در مقابل فرق یا فرقه در مقابل رفاقت به معنی خود لغت فرق به معنی فاصله و گسستگی و جدائی ، دوری و غریبه گی است .  


در مقابل آن رفاقت به معنی قربت،  قرابت، نزدیکی اتحاد، نسبت، وصل و اتصال است .  


درست دو لغت در مقابل هم که رفاقت باشد یا اینکه فراقت (به معنی فرقه فرقه شدن و فرق گذاشته شدن باشد). 


قرآن می گوید سلسۀ نبوت و هدف نبوت، یک رشتۀ متصل و یک رشتۀ متحد و قریب یعنی نزدیک به هم، هم هدف و یک پارچه به معنی شریف است .  


قرآن می گوید پیام آوران چنین زنجیره و سلسلۀ هدایت نیز همگی متصل و متحد و مقارب و هم داستان و هم هدف هستند .  


قرآن می گوید: پیامبران در تعالیم از یک دیگر مفاصل، جدا، گسسته، بیگانه ، مخالف، مباین و یا متضاد نیستند و اساسا"  اصل تضاد در سلسله و زنجیرۀ نبوت وجود ندارد. و همۀ انبیاء و رسولان حلقه های زنجیر یک رشتِۀ واحد هستند که مجموعا" محمل و راه و صراط مستقیم را پایه گذاری می کند و تشکیل می دهد . 


در هیچ کجای قرآن ذکر نشده است که پیامبران از نظر کمال، کمال پیغام و یا شرافت کلامی و پیامی و شرافت مأموریت یکسان هستند. چنین چیزی در قرآن ذکر نشده است .  


"لانُفَرقُ " به معنی فرق نداشتن است و چیزهائی که با هم فرق ندارند لزوما" مساوی نیستند. یعنی عدم وجود فرق، لزوما" ایجاد تساوی و ایجاد برابری نمی کند! 


عدم تفارق، وجود امکان توافق است . وقتی که تفارق وجود ندارد یعنی توافق وجود دارد. وفق داده می شوند اجزاء و ذرات. امکان و موجودیت اتحاد وجود دارد و در موضوع اتحاد لزوماً هر حلقه ایی از حلقه های زنجیر، لازم نیست که با هم مساوی باشند. اما باید از یک دست باشند. قابل ارتباط و اتصال باشند و در این قابلیت اتصال و اتحاد است که حلقه ها به صورت زنجیر در می آیند. 


 یعنی باید دارای توافق باشند. و اگر تفارق داشته باشند، فرقه فرقه بشوند و فرق داشته باشند از هم جـدا مـی ایستنـد و تعـدادی حلقـه هـای واحــد و گسسـتـه و بــی ارتباط در مجموعه ای بی هدف و سرگردان و غیر قابل شناخت و تعیین هویت باقی می ماند و اساس اتحاد و زنجیرگونه بودن آموزش دین توحیدی انجام نمی شود. 


همۀ  حلقه های زنجیر باهم موافق هستند اما با هم مساوی نیستند . در عین حال متحد و متعهد هستند و در این اتحاد و تعهد است که رفاقت و ارتباط و نهایتا" اتصال بوجود می آید و یکپارچه می شود و دارای شرافت می گردد .  


موضوع کمال و شرافت در تسلسل ادیان،  موضوع بسیار مهمی است. زیرا و جود کمال از یک سو تصدیق پیامبر و تصدیق دین قبلی را می کند. و آئین ماقبل خود را پذیرا می شود.  


وقتی می گوید من یک دینی کامل هستم، درآغاز اشاره به کمال دین ماقبل خودش می کند در زمان خودش و احتیاج به وجود کمالی بهتر‍‍! در زمان معاصر با دین جدید می کند . 


یعنی کمال یک دین محصول و نتیجۀ صحت و کمال دین ما قبل آن است. و همین کمال چون اکمل نیست، وعده به دین جدید است. و چون ناقص نیست تأئید بر دین گذشته است. اما اکمل ضمن آنکه کمال دین و ادیان ( هر طور که تصور کنید) ما قبل را تصدیق می کند، در عین حال تعریف و تصریح می کند. فراسوی تصدیق و تصحیح و تعریف، لزوم علت تداوم تکامل دین را هم اثبات می کنـد. و پایـه گـذاری مـی کند.  


نه تنها نسبت به دین گذشته ( دین بِلا فصل گذشته) اکمل است بلکه اعلام می کند که دین گذشته کامل بوده است که دین حاضر اکمل شده است. این یک خاصیت اکمل است. اما خاصیت انحصاری اکمل نسبت به کمال، یعنی علت تداوم کمالی دین های آینده را هم مسدود می کند! 


یکبار دیگر تکرار می کنم :  


تفاوت اکمل که در دین اسلام آمده است با کامل که در سایر ادیان آمده است این است که اکمل علاوه بر تصدیق کمال ادیان گذشته، در زمان خودشان و این که این دین کامل کننده آن دین هاست، این یک زاویۀ نگرش به اکمل است اما زاویۀ دیگری که به اکمل نگاه می شود، سلب تجویز تجدید دین و یا تعدیل دین و یا استقرار دین جدید بعد از این دین است .  


چون هدف از تکرار و تسلسل دین در تجدید به منظور تکامل است و اگر تکامل به کمال بالا رسیده باشد که مافوق اکمل کمالی وجود نداشته باشد بنابر این اکمل ضمن تصدیق ادیان گذشته راه هر دینی را فراسوی خودش مسدود می کند. چون اکمل بر اکمل وجود ندارد . بنا براین :  


"اَلیُوم اَکمَلُت لَکُم دینَکُم"  


یعنی امروز که دین شما را به کاملترین سطح ممکن رساندم، هم تصدیق ادیان گذشته است هم رفاقت با ادیان گذشته است، حفظ زنجیره ادیان گذشته و هم منع وجود و ایجاد و بروز و استقرار و حدوث دین جدید دیگری است. تصدیق ادیان گذشته و ممنوعیت هر نوع دین در آینده.  به بیان دیگر حلقۀ اسلام در حلقۀ اکمل در واقع این حلقۀ باز و مداوم را تبدیل به یک زنجیرۀ محدود می کند و حلقۀ آخر حلقۀ آدم و خاتم را در واقع به هم گره می زند و یک حلقه ایجاد می کند. 


یعنـی زنجیـره ایی که تبـدیـل بـه زنجیـرۀ حلقـوی مـی گردد. و راه ورود دیـن جـدیـد در او بسته می شود.  


این اهمیت منطقی و قانونی و فقهی لغت اکمل است. نسبت به بروز و حدوث هر دینی فراسوی دینی که دین آخرین و دین خاتم است .  


و به این تربیت به این ابلاغ و این انزال و به گوینده و مسئول گفتار چنین ابلاغ و انزالی اشرف انبیاء و مرسلین می گویند! که اشرفیت او با اکملیت دین در تقارب و تعادل است . 


هر پیامبری نسبت به پیام خود دارای شرافت است. یعنی یکپارچه گی پیامبردر تمامیت و کلیت بازگو کنندگی پیام است! و اگر پیام کامل است، پیامبردارای شرافت است. شریف است و اگر پیام اکمل است، گوینده پیام اکمل، اشرف است ! 


خاتم الانبیاء در بطن خودش رسل راهم دارد ! به خاطر اینکه رسول به معنی مأمور است و نبی به معنی گوینده و بازگو و بشارت دهنده و خبر دهنده است. رسول مأموریت دارد که نبوت کند. بنابراین نبی در دل خودش مقام رسالت را هم دارد. 


بعد وقتی می گوئیم خاتم الانبیاء والمرسلین (برای اطمینان بیشتر) ولی هر دو در دل نبی مسطر است.  


پیامبر راخاتِم نمی توان گفت چون خاتَم فعل فاعل است و به معنی ختم کننده است. که ناشی از اراده و توان شخص در این فعل می شود. پیامبرخاتِم نیست! پیامبر خاتًم است. یعنی ختم شونده است ! 


یعنی دین فاقد وخارج از ارادۀ او به او ختم می شود و خود او درقطع و وصل دین یا در انقطاع یا تداوم یا استمرار دین، حق و سهمی نداشته است. بلکه به امر خالق و امر خدا پیامبری و دین توحیدی و آئین دین توحیدی به او پایان می پذیرد. و اکمل می شود. خاتِم همانطور که عرض کردم به معنی ختم کننده است و خاتم به معنی ختم شونده همچنین خاتم به معنی نگین انگشتر هاست. و دین اسلام به معنی وجود تکامل مطلق، یعنی اکمل بودن آن، در واقع پیامبری که این پیام اکمل را مــی آورد، نگینی است بر این انگشتر، بر این حلقه بر این زنجیرۀ  رسالت نقش نگین دارد .  


نگینی که حلقه رابه هم وصل می کند و تاجی است که بر سریر حلقۀ نبوت می نشیند. و این مقام ختمی مرتبت رسول اکرم است که سلام و درود خدا بر او باد! و انشاءالله که خداوند ما را به رحمت اطاعت از خود و اطاعت از او عنایت بفرماید! 


اما سخن از اتحاد و رفاقت در بین انبیاء مطرح شد، چه نیکو و به جا و واجب است که اگر ما پیروان سلسله انبیاء راه ایشان را دنبال کنیم و برای رسیدن و تبلور دین به این کمال با هم متحد بشویم. 


در قرآن مجید خداوند می فرماید :  


ما انسانهارا متفاوت و نـه متخالف! متفاوت آفـریدیـم. و اگـر ـمی خواستیـم همـه را یک نـوع مـی آفریدیم.  


باید موضوع تنوع و تفاوت را از موضوع تفارق و تخالف در انشعاب، مجزا بودن، منفک بودن را از هم دیگر جدا تشخیص بدهیم . 


تنوع یعنی تفاوت در نوعیت. یعنی نوع آنها متفاوت است. لزوما" متباین یا متضاد نیست و این امر اشاره به تنوع استنباط از امور و قضایا و وقایع مختلف در انسان های مختلف دارد. هر انسانی به سبب تنوعی که در خلقت او وجود دارد نحوۀ برخورد او با حوادث خارجی و با موضوعات و وقایع نیز متنوع است (چون هر انسانی برداشتی دارد که منحصر به اوست) .  


همانطور که بارها عرض کرده ام، ما انسانها در ساختمان جسمی دارای انسجام و دارای نماد و نمود جسمیت کاملا" متفاوت از یکدیگر هستیم، یعنی حتی خطوط انگشتان ما در یک واحد شش میلیارد نفری در کره زمین مشابه ندارد، و شاید هم تا روز قیامت مشابه نداشته باشد و این تعداد اشکال مختلف و نامحدود نسبی که خطوط انگشتان ماست که هویت ماست، وقتی انسان در قالب جسم و گوشت و پوست و خاک می تواند دارای چنین تنوعی نسبتا" بی انتها باشد ،طبعا" برداشتهای انسان  و برخورد انسان نسبت به قضایای مختلف به همین ترتیب منحصربه اوست و مخصوص به اوست و دارای استقلال می باشد .  


یعنی ما انسانها همانطور که در خطوط انگشت دست دارای انحصارو استقلال هستیم و هویت و شخصیت و مفرد بودن ما با این مشخصات، شاخص شده و اندازه گیری می شود، تعقلات و برداشتها و زوایای مختلفی که ما نسبت به آن قضایا نگاه می کنیم نیز به همین ترتیب با یکدیگر متفاوت است. نه لزوما" ضدیت داشته باشد. 


یک خورشید را در نظر بگیرید، معمولا" ما خورشید را یک سطح در نظر می گیریم که در یک سطح تابش می کند. اما اگر یک لحظه چشمهای خود را ببندیم و خورشید را به عنوان کره مجسم کنیم و ببینیم که پرتوهای آن از سیصدو شصت درجه  فضائی( نه سیصد و شصت درجه سطحی) به جمیع جهات،  پرتوهای او تابش کرده و پرتو افکنی می کند، آن وقت ملاحظه می شود با وجودی که همۀ این پرتوها و شعاعها از یک مبدأ و مصدر صادر می شود و تابش می کنند ولی همۀ اینها دارای استقلال پرتوی هستند.  


هر پرتوی از پرتوهای دیگر مجزاست. به همین لحاظ است که یک پرتوی که در زاویه سی درجه می تابد با پرتوی که با زاویه صد و هشتاد درجه می تابد این دو پرتو در دوجهت مختلف تابش می کنند، با وجودی که دارای یک منبع و یک مصدر هستند. اما هیچ کدام از این پرتوها در مخالفت یکدیگر نیستند با اینکه در جهات مختلف هستند. 


این همه تعریف لازم است که تنوع با تضاد تفکیک شده و قابل شناختن قرار بگیرد. 


آنچه را که قرآن اشاره می کند، اشاره به تفاوت انسانها اما نه به تضاد و اختلاف آنها یا تفارق آنهاست! 


ما ازیکدیگرتفرقه نداریم. پرتوهای خورشید هیچکدام از یکدیگر متفرق نیستند. فرقه نساخته اند! همۀ آنها بدون اینکه فرق داشته باشند در کنار هم هستند و بدون اینکه فاصله داشته باشند، ریشه در یک مبدأ دارند. و به این وسیله باید دانست که تفارق به معنای فاصله داشتن و بیگانه بودن و گسستن است. و انسانها از یکدیگر متفرق نیستند!  


و این خورشیدی که در مثال آورده شد در قرآن در سورۀ نساء می فرماید: ما همۀ انسانها را از یک نفس واحد آفریدیم یعنی همۀ ما پرتوهای هستیم که ازآن نفس واحد که خورشیدی است که مصدرموجودیت ماست تابش حاصل می کنیم و موجودیت بدست می آوریم. 


تخالف بعضا" می تواند به معنی تقابل و مواجه شدن دررد نظریات دیگران معنی شود. و همین طور می تواند معنی سلطه در نظر دیگران حاصل کند . یعنی به نوعی محو تنوع بشود. ایجاد وحدت کند نه اتحاد. در عقاید و در شیوۀ اعمال . 


فرق اتحاد با وحدت در این است که در اتحاد ذرات به یکدیگر پیوند می خورند برای رسیدن به یک هدفی که آن هدف، فرا سوی جمع قدرتهای فردی اعضای متشکّله است .  


مثال: وقتی که ما چهار تا چرخ داشته باشیم یک موتور داشته باشیم، یک اتاق و یک صنلی داشته باشیم اینهارا وقتی با هم متحد می کنیم یک اتومبیل بـوجـود می آید. وقدرت و خاصیت و کاربرد و کارکرد این اتومبیل چندین صد برابرقدرت آهادی است که تشکیل این اتومبیل را داده است.این ذرات را می گوئیم که در ارتباط و اتحاد برآمدند. متحد شدند با هم وقتی به اتومبیل نگاه می کنیم  ضمن اینکه این لاستیک اتومبیل که تا چند لحظه پیش هیچ خاصیتی نداشت و در یک گوشه ایی به صورت بی حرکت نشسته بود امروز مشغول حرکت شده و با سرعت بالائی در تحرک است .  


یا موتوری که می دیدیم که در جا کار می کند امروز این موتور سنگین به لحاظ وجود آن لاستیک و چرخ با چه سرعتی حرکت می کند!  


همۀ این خواصی که از این اجزاء حاصل می شود ضمن حفظ اجزاء می بینیم که حرکتی می کند و بازدهی دارد که چندین هزار برابر هم در نوع هم در کیفیت وهم کمییت متفاوت و بالاتر از اجزاء متشکلّه آن است .  


اما با همۀ خواصی که ظاهر شده است و بیش از خاصیت این اجزاء بوده است، اجزاء هویت و شخصیت انفرادی خودشان را حفظ کرده اند. هنوز لاستیک قابل شناسائی است. هنوز صندلی، چرخ آهن، موتور...قابل شناسائی است. به این می گوئیم اتحاد! 


در جای دیگر وقتی کلمۀ وحدت به کار می بریم، وحدت اتحادی است که از ذرات متشکلّه متحدّه رفع هویت و صلب هویت می شود.  


مثالی که بارها در همین برنامه زده شده مثال نمک طعام است. همین نمک سفید رنگی که برای غذا ازآن استفاده می کنند. نمک طعام وحدتی است از اتحاد دو عنصر سدیم که سم است  و گاز کلر که آنهم سم است او سبز رنگ است. سرد است آن دیگری چسبناک و زرد رنگ است و هر دو کشنده و مهلک .  


اینها نمی توانند فقط متحد بشوند و خاصیت بخش باشند باید در وحدت بر بیایند وقتی در وحدت بر می آیند، خواص اجزاء متشکله محو می شود. نه زردی سدیم به جا می ماند نه چسبندگی آن نه و سمّیت آن . نه گاز بودن کلر به جا می ماند نه رنگ سبز آن به جا می ماند نه خاصیت کشندگی آن به جا می ماند.  


جسم دیگری بوجود می آید که درواقع محصول وحدت این دو عضویا عنصر شیمیائی هستند.   


دروحدت اجزاء متشکّله مشخص نمی شوند و نوعی احدیت بوجود می آید، نوعی واحد بوجود می آید که قابل تفکیک با حفظ خاصیت نیست!  


اما دراتحاد ذرات ضمن اینکه با هم همان کار را دسته جمعی انجام می دهند هنوز قابل شناسائی هستند. 


آنچـه را کـه خـداونـد در مــورد تنــوع در قــرآن مـی فـرماید، مقصد وحکمتی داشته و دارد. 


 ایجاد اتحاد از منطقۀ تنوع است. یعنی انسانها با تنوع آفریده شده اند. با قدرت استنباط متفاوت آفریـده شـده اند و در این تنوع استنباط ، قابلیت اتحاد پیدا می کنند! از طریق معارفه و مقابله و مواجه و از طریق مناظره. و بالاتر از همه محصول آنچه که گفته ایم که در قـرآن از آن به نـام شورو شـوری نـام می برد، نتیجه وجود تنوع و ارتقاء و ارتفاء از تنوع به رسیدن مرزهای اتحاد به لحاظ وجود معارفه بین اجزائ متنوع است. و اگر تنوع از بین برود اتحادی بوجود نمی آید چون ضرورتی برای اتحاد وجود ندارد. و اگر هم اتحادی وجود داشته باشد خاصیت متفاوتی ندارد! 


شما اگر همۀ ذرات و ملکولهای واحدهای کلر را در دنیا با هم جمع بکنید، خاصیت کلر عوض نمی شود. هرچه سدیم درجهان را اگر با هم ترکیب بکنید که با هم ترکیب نمی شونـد ولـی بـا هـم جمـع مـی شوند.  


از مجموع این دو درانفراد هر چه هم شکل را با هم شکل جمع بکنید خاصیتی ایجاد نمی شود مگر اینکه عوامل متنوع، تنوع خود را با هم مخلوط کنند .  


این همه گفتیم، توضیح کوتاهی هم در مورد تنوع بدهیم، که تنوع در جهان خلقت برای نسل بشر و برای مخلوقی به نام بشر، یکی از اصول پایه در خلقت اوست! یعنی طبع انسان و نوع انسان اجتماعی است!  


اجتماعی به این معنی است که انسان یا مخلوق اجتماعی( حالا نه لزوما" انسان) مورچه ، زنبوریا بقیۀّ موجوداتی که نوعا" و بعضا" به صورت نسبی زندگی اجتماعی دارند که انسان کامل ترین موجود و محتاج ترین موجود برای زندگی اجتماعی است! 


انسان در انفراد تلف می شود و از بین می رود. این است که انسان متنوع آفریده شده به علت اینکه اجتماعی است! اجتماعی است به علت اینکه متنوع است ! 


و اما کلمۀ تنوع و اجتماع یک مفهومی دارد از دیدگاه فلسفه و نظام هستی . 


تنوع عبارت است از آدمها، مخلوقهائی به نام انسان که هر یک امکان و نیاز آنها با هم متفاوت است.  


یعنی یک انسان دارای مقداری نیاز و مقداری امکان است و هیچ انسانی نیست که دارای امکان تنها باشد. و نیازی نداشته باشد و هیچ انسانی نیست که دارای نیاز کامل باشد و هیچ نوع امکان تأمین آن نیاز را نداشته باشد. بلکه هر کدام از ما دارای امکان و نیازی هستیم که مقداری از آن نیاز را می توانیم با امکانات خودمان برطرف کنیم و مقداری از آن نیاز را باید با امکانات دیگران برطرف کنیم. واین   باعث ایجاد یک نوع نظام جاذبه می شود که بر اساس احتیاجی بوجود می آید که آن احتیاج بر مبنای تنوع خلقت انسان است که انسان به لحاظ داشتن تفاوت بین امکان و نیاز، مجبور هست که نیاز خود را از دیگری تأمین کند و با افزایش امکانی را که دارد نیاز دیگری را برطرف نماید و دیگری نیازاورا! 


یعنی مجموعۀ ترکیب نیازها و امکانات در انسانها ایجاد اجتماع می کند! انسان اجتماعی به لحاظ تنوع امکان و نیاز مجبور به گردهمائی است و در این گردهمائی اصل تعامل و تبادل ایجاد می شود. و کار دین برای این دنیا ایجاد نظامی است که تعادل و تبادل برمبنای عدالت بین تنوعات انفراد انسانها ایجاد کند .  


وقتی که انفراد به اجتماع می رسد از مسیری عبور کند که آن مسیر، عدالت باشد! بنا براین وقتی عدالت در بین تعامل بین نیاز و امکان انسان ها بوجود آمد، آن وقت انسان به مرحلۀ جامعۀ متعادل و معادل رسیده است . 


معادل است بر خودش و متعادل است نسبت به دیگران! و این تعادل که بر مبنای تعامل صحیح بوجود آمده است، انسان را در حالتی قـرار می دهـد که از اجتمـاع یک پلـه بالاتر می رود  وبه ائتلاف مـی رسد! 


قبول می کند که چگونه و با چه ترازوئی ارزش و امکان خود را در جامعه رد و بدل کند . 


وقتی این قرار گذاشته شد و این نظام تعاملی بوجود آمد، انسان بر اساس عدالت و اجتماع و براساس ائتلاف به اتحاد می رسد! ذرات در هم ترکیب می شوند بدون اینکه ایجاد وحدت کنند! در اتحاد باقی می مانند و در اتحاد به کمال می رسند !  


انسان به واسطۀ وجود تشخص شخصی و انفرادی نمی تواند و نباید ایجاد وحدت کند و در حد اتحاد انسان به کمال می رسد! و وعده و فرمان قرآن هم در همین حد است . 


اما ممکن است که انسان در زندگی کارهائی بکند که هویت فرد از بین برود . شاخص بودن انفراد فرد ممکن است مورد حمله قرار بگیرد و شخصیت به معنی شخص بودن و منفرد قابل محاسبه و هویت بودن از بین برود. اگر چنیـن بشود جامعه سقوط می کنـد و انسان از مقام انسانی به مقام حیوانی سقـوط مـی کند. 


اما حیوان می تواند در تفکیک و تجزیه و انفراد زنده و سالم بماند چون این طور ساخته شده است. اما انسانی که موجود اجتماعی است اگر از مقام اجتماعی خود سقوط کند و به درجه حیوانی برسد، حیوانی ناقـص و بی پناه می شود.  


اینکه می بینید در بعضی از جوامع انسانها زندگی دارند که از زندگی حیوانات هم پست تر است و گاهی اوقات آدمها از خود می پرسند که چرا انسان به این درجه فلاکت و نکبت و ادبار رسیده؟ به این خاطر است که انسان تنوع خود را در زندگی از دست داده! هویت شخصی خود را از دست داده و تابع کس دیگری شده است. مملوک دیگری است. ملک و کالای دیگری شده. و نتیجتا" مقام شخصیت و مفرد بودن و هویت مفرد او مورد مخاطره قرار گرفته . 


می گفتم که در قرآن، بین تفاوت و تنوع از یک سو و از سوی دیگر تباین وتضاد، فاصله بسیار وجود دارد. یعنی دو عقیده و دو برداشت وجود دارد، ما ممکن است که این دو برداشت را در مقابل هم قرار بدهیم، اینها به معارفه و مناظره و نتیجتا" به کمال برسند. به مرحله ایی که قرآن آن را اجماع شرعی می گوید و مرحلۀ بعد آن را که مرحلۀ مشاوره می نامد  برسیم. 


برای اینکه به آنجا برسیم بایستی حفظ اتحاد کنیم! در حفظ اتحاد، اجزائی که تشکیل اتحاد می دهند آن زنجیره اتحاد را بوجود می آورند مانند مثال اتومبیل که زده شد، چرخ و موتورو صندلی ماشین، باید هر کدام اینها قابل شناخت و تفکیک باشند و هویت خود را حفظ کرده ضمن اینکه در اتحاد قرار دارند! 


اما اگر بین دو عقیده که باید در مقابل یکدیگر قرار بگیرند و به یک عقیده سومی برسند که تعدیلی بر این دو عقیده باشد به عنوان یک قاعده و متد . 


 اگرعقیده دوم عقیده اول را باطل کند، ضایع کند و بکشد در واقع نابود می کند یک اندیشه و فکر را از طریق تسلط برآن. 


 یعنی عقیده شماره دو مسلط شود به عقیده شماره یک و در نتیجه عقیده اول به عنوان یک موضوع و نظر هلاک شود و از بین برود. چون شورائی وجود ندارد و تعدیلی درکار نیست. عقیده ای خود را برعقاید دیگر تحمیل کرده! در واقع عقاید دیگر کشته شده اند و چیزی به نام اتحاد وجود ندارد. بلکه نوعی وحدت ممنوع درجامعه برقرار شده است که به این نوع وحدت ممنوع در اصطلاح علم الاجتماع " فئودالیته " می گویند  ! 


 


 


فئودالیته یعنی مالکیت بر عقیده دیگران! 


از طریق مالکیت براقتصادیات آنها چنان می کنند که شخص به لحاظ داشتن احتیاج تسلیم و مملوک می شود و مملـوک به عنـوان کالا فاقـد عقیـده است! اینکه فاقـد عقـیده است، عقیــده دارد امــا  نمی تواندعقیده خود را ظاهر کند.  


انشعاب یا تفرقه یا فرقه فرقه شدن(همین کاری که ما مسلمانها  کمتراز پنجاه سال بعد از بعثت رسول اکرم مشغول به آن شدیم، و تا امروزهم ادامه می دهیم، از این هم وحشتناک تر است). یعنی یک راه متحد و یک راه موافق را از هم جدا کردن و تشکیل تفاوت و یا تضاد یا تباین دادن! و اسم آن را تفرقه و فرقه و یا به زبان دیگر اسم آن  را مذهب گذاشتن! 


مثال حقیقی این کار این است که : پیامبراسلام آئینی آورده است که خدا این آئین را اکمل می نامد یعنی چیزی از این کامل تر خدا نفرستاده و نخواهد فرستاد ! و این اوج کمال کلام الهی برای انسان خاکی است .  


انسان خاکی تا مرحله ائی که تا در بعد مکان و زمان قرار دارد از بهشت رانده شده، خارج از بهشت زندگی می کند که حالا این خارج از بهشت را زمین نام بگذاریم، دنیا نام نهیم یا هرچه.... انسان تا روزی که خارج از بهشت قرار دارد، پیام و کلامی از این کامل تر از این سودمندتر و نافذ تربرایش نخواهد رسید!  


این اوج کمالی است که انسان در خوراوست . و به او وعده داده نشده که از این کامل تر کلامی یا پیامی به او خواهد رسید. این کلام و پیام نتیجه اراده الهی برای هدایت بشر است !  


اما آنچه که بشر کرده ؟!..... 


مجسم بفرمائید که یک قیفی یا یک مثلثی را در نظر بگیرید که در بالای این مثلث هزاران هزاران شیوه و روش و تفرقه و دروغ و افترا وجود دارد و اینها میرسند به نقطه اتحاد، که ته این قیف باشد یا رأس این هرم واژگونه باشد. در اینجا اسلام است که در اکمل آیات و عبارات و در اکمل اشارات همۀ این تفرقه ها و دشمنی ها و جاهلیت و دوری و گسستگی و بیگانگی و ضد اخلاق را تبدیل می کند به یک نقطه واحدی که نجات و پـرواز بشر را میسر می کنـد. این نقطـه است کـه بـه عنـوان اتحـاد از آن اسـم مـی بریم! و این کار با پیام حق که اکمل است انجام شده است و مأموری به نام رسول اکرم که سلام و صلوات حق تا ابد بر او باد! این روش را به عنوان قاصد و پستچی و مأمورو نبی و رسول، در اختیار داشته ! 


کاری که ما کردیم ، پنجاه سال از آن نگذشت که ما یک هرم وارونه بوجود آوردیم ! این مثلثی که رأسش پائین بود را دو خطش را ادامه بدهید و مثلث دیگری بوجود بیاورید که درست همان کارهائی را که اسلام آغاز کرد در مدت بیست و سه سال از این تفرقه بزرگ به این اتحاد بزرگ رسید ما دو مرتبه ظرف پنجاه سال آن چه رسول اکرم رشته بود، پنبه کردیم و دوباره این اتحاد را تبدیل به تفرقه کردیم و به قاعده ای بزرگ تر از مثلث اول رسیدیم و اتحاد اسلامی را تبدیل به تفرقه غیر اسلامی و ضد اسلامی کردیم! و در کمال جسارت و گستاخی و غفلت و بی شرمی بر این تفرقه و انشعاب، نام خدا گذاشتیم و نام دین گذاشته و گفتیم ما شعبه ایی از دین هستیم. ما سنی هستیم !؟ ما شیعه هستیم!؟ ما هفت امامی یا ما حنفی ....... هستیم ! 


درست همان کاری را که رسول اکرم به فرمان خدا در بیست و سه سال با سخت ترین شرایط که هر انسانـی مـی تواند تحمل کند، سخت ترین آن را تحمل کرد و ایجاد خط مشی ای کرد که بشر بتواند تا روز قیامت بر اساس تعالیم عالیه و اکمل اسلام به اوج رفاه و سعادت و آرامش و نهایتا" صلح وتعالی و پرواز به سوی حق برسد!  


همۀ اینها راما ظرف مدت پنجاه سال به جائی کشیدیم که امروز، اسلام رابه حزب های مختلف، به شعبه ها و فرقه های مختلف تقسیم کردیم و هر فرقه ایی را در داخل خودش باز تقسیمات جنبی و فرعی دادیم و نتیجتا" قدرت سازنده اسلام که باید برای نجات بشریت، برای همۀ دورانها بکار برود، دین و آئین و روشی معرفی شده است که حتی احتیاجات روزمره مردم را قادر به تأمین نیست! حتی مراتب ابتدائی اخلاق و عدالت را نمی تواند در جامعه پابرجا کند. حتی دولتها و کشورها و مردم وقدرتها و علما و معلمینی که متبوع هستند، دارای تابع و پیرو هستند، مطیع دارند،  حتی آنهاهم هم  قادر نیستند که در اسلام ایجاد اتحاد کنند! 


بیشترین کشتارها از طریق کشتار مسلم بر مسلم انجام می شود! و بـالاترین خیانتها از مسلـم بـه مسلـم مـی شـود! منابعـی که متعلـق به امت اسـلام است در سطح جهـان همیـن مسلمانـان می دزدنــد و مـی فروشند و همین مسلمانان مسلمانان دیگر را قربانی کرده و به روز سیاه نشانـده انـد وامـت اســلام را فقیــرتـرین، خشن تـرین، بـی سوادترین، بد بخت ترین امتها در آورده اند! 


ما مسلمانان به علت وجود تفرقه مورد غضب و تنبیه الهی قرار گرفته ایم !..... 


 ما مسلمانان به علت وجود تفرقه مورد غضب و تنبیه الهی قرار گرفته ایم !.....  


و این که به هر سو می رویم به دیوار نکبت اصابت کرده و مصادف می شویم به لحاظ آن است که از فرامین حق سرپیچی کرده ایم! و عده ائی از ما قربانی شده اند، از نردبان پائین افتاده و دست و پاهایشان شکسته است، اینها فقط فریاد می کنند ! اینقدر فریاد می کنند تا جان آنها به جان آفرین تسلیم شود.  


عده ای هم از این نردبان بالا رفته اند و از آنجا به ریش دیگران که پائین هستند می خندند و نردبان را هم جمع کرده و برداشته اند. و عده دیگری که در طبقۀ بالا هستند چون پشت بام نهایت ندارد که. یک عده به طبقۀ اول رفته اند، بر بام طبقۀ اول نشسته اند و اینها در واقع خدمت گذار کسانی هستند که بر بام طبقۀ دوم نشسته اند. اما هم بار طبقۀ دوم و هم اول برروی کسانی است که دسترسی به نردبان نداشته اند. 


اکثریت قریب به اتفاق امت اسلام همان کسانی هستند که نردبان از آنها دزدیده شده و این نردبان فرو افتاده واز پشت بام براین ها خاکستر ریخته می شود، همان خاکستری که بر رسولشان می ریختند! آن وقت این افراد دست و پاشکسته ای که در پائین هستند، جز خاکستر و آتش خوراک دیگری ندارند!....... 


نردبانی که از اینها دزدیده شده قرآن است ! 


نردبانی که از اینها دزدیده شده قرآن است ! 


و خاکستری که بر آنها ریخته می شود، خرافه و خشونتی است که به جای قرآن به آنها تحمیل کرده اند و آنها از خرافات و خشونت تغذیه می شوندو به جان یک دیگر می افتند.  


خرافه و خشونت باعث می شود که به یکدیگر موّدت و حبّی نداشته باشند. وجامعه ایی که فاقد حبّ و موّدت باشد، چنین جامعه ای گسسته شده و اصل تنـوع و لـزوم اتحـاد بر اساس تنـوع نیز از بیـن می رود. 


 همۀ اتکاَء قرآن بر همین یک ستون است ! انسان ها متنوع آفریده شده اند، در استنباط ، در نیاز و امکان!  


چون انسان در نیاز وامکان با انسان های دیگر متفاوت است و استنباط انسان بر مبنای نیازو امکان اوست از نظر منطق . 


 من اگر سرمایه دار باشم، دید من به سرمایه با تو که بی سرمایه و فقیر هستی بسیار متفاوت است. استنباط حقوقی تو با استنباط حقوقی من بر اساس امکانات من و تو متفاوت است.  


من اگر صاحب خانه هستم، من اگر یک صد آپارتمان کامپلکس دارم، به عنوان مالک برداشت من ازشرایط اقتصادی و از لغت عدالت برای اجارۀ خانه با برداشت توکه مستأجر هستی، یک اتاق اجاره کرده ایی و شش ماه در پرداخت اجاره عقبی، و امروز و فردا تو را توی خیابان می اندازند، استنباط تو از ارزش ملک با استنباط من یکسان نیست! بخاطر اینکه نیاز و امکان من با تو برابر نیست. بنابر این در تنوع استنباط های مختلف دیده می شود که استنباط های مختلف بر مبنای تنوع و تنوع بر مبنای تفاوت امکان و نیاز انسانهاست درجبلیّت آنهاست. 


اینطور خلقت شده اند. با انسانهایی که دارای استنباط های مختلف هستند، چگونه می شود که به اتحاد رسید در جامعه ایی که برداشتها و استنباط های مختلف وجود دارد؟ 


در جامعه ایی که من مالک می گویم : اجاره یک اتاق باید ده هزار دلار باشد. بیشتر هم باید باشد. و تو که مستأجر هستی می گوئی نخیر باید صد دلار باشد. این صد دلار و ده هزار دلاربا هم در حالت تباین هستند. اینها فشنگهای تفنگهائی هستند که به سوی همدیگر باید شلیک کنیم و جامعه را به جنگ و نابودی بکشیم! که کشیده ایم!.... 


چگونه می شود فردی را که فکر می کند باید اجاره خانه صد دلار باشد وفرد دیگری کـه فکـر مـی کند (استنباط می کند از شرایط اقتصادی، تابع تنوع و نیازوامکانی که دارد) باید ماهی ده هزار دلار بگیرد. این دو وقتی که در مقابل هم قرار می گیرند چطور بین اینها صلح برقرار می کنیم؟ چطور در جامعه ایی امنیت برقرار می کنیم که دو فکر و استنباط مختلف که اینقدر از هم فاصله دارد. چطور به صلح می رسیم؟ چطور به عدالت می رسیم ؟ چطور به این عدالت اعتقاد پیدا می کنیم و چطور بالاتر از همه براین عدالت، رفاقت پیدا می کنیم ؟ چطور من و تو می توانیم یک دیگر را دوست داشته باشیم وقتی که من معتقدم اجاره خانه باید ده هزار دلار باشد و تو می گوئی باید صد دلار باشد؟ 


ما با هم در حال جنگ اقتصادی و بعد جنگ نظامی هستیم . چطور ما می توانیم یک جامعه معتدل تشکیل بدهیم و چطور می توانیم در این جامعه ایجاد موّدت و دوستی کنیم . برادر باشیم!  


کجا من می توانم با تو برادر باشم؟ چطورمی توانیم به امنیت برسیم در جامعه ایی که تو صد خانه داری و من هیچ ندارم! چطور از من می خواهی که عاشق تو باشم؟ دوستدار و خدمتگزار تو باشم و برای تو کار کنم و امنیت تو را هم حفظ کنم؟!... 


هرگز چنین نخواهم کرد!  


اما چه راهی باید پیدا کرد؟ دو راه وجود دارد. راهی که بسیار با آن آشنا هستیم، آن کسی که دارای صد آپارتمان است و دارای امکان است، به آن شخصی که هیچ آپارتمان ندارد و استنباط مختلف دارد، یا خود او را می کشد یا عقیدۀ او را می کشد! یا او را در زندان ذهنیات و عقایدش زندانی و محبوس می کند، یا اگر چاره ائی نشد خود او را می کشد. در هر دو حال صاحب عقیده ایی که ضعیف تر است قربانی می شود. خفقان گرفته و ساکت می شود و نتیجه اینکه اجتماع به صورت غیر قابل توجیحی از نقطه نظر سرعت به طرف ظلم و بی عدالتی و عدم امنیت می رود. تا اینکه انسان از مرحلۀ انسـانیت به صـورت حیـوان درنـده ایی تبـدیـل مـی شـود که از یکدیگر وحشت می کنند . 


الان همین وحشتی که انسان ها از هم دارند در سطوح ملی ببینید، امروز در دنیا نزدیک به سه چهارم درآمد ملی مردم کره زمین ( درآمد یونیورسال ) هفتاد و پنج درصد از نتیجه کارکرد و تولید مردم جهان، صرف نگهداری توحش مردم دیگر می شود. یعنی انسانهای که به صورت موجوداتی خونخوار و خشن درحال پیش گیری و سنگر گیری و تجاوز به هم هستند مجبور هستند هفتاد و پنج  درصد از تولید خود را صرف نابودی بقیۀ انسانها بکنند! چون نمی توانند به توافق برسند.  


چون نمی توانند به تعادل و رفاقت برسند، در نتیجه این انسان ها سه چهارم از نیروی انسانی خود را از تولیدات خود را صرف نابودی و یا برای حفظ و سیانت خودشان در مقابل حمله های احتمالی دشمنانی که خودشان بوجود آورده اند مصرف می کنند.  


این دشمنی در اثر بیگانگی و در اثرعدم فهم منافع اجتماعی، بخاطر این است که تنوع عقاید و تنوع استنباط ها دربرخورد و معارفه قرار نمی گیرد. و به این وسیله است که انسان، به علت تخلف از دستور حق و ایجاد سیادت و ریاست و بزرگی مجعول و غیر واقع در خلاف و تعدی و مخالفت و سرکشی و عصیان کامل با فرامینی است که قرآن در مقام اکمل به انسان داده است! و اگر انسان به دو اصل توجه کند :  


وجود تنوع و معارفه برای رسیدن به تعدیل اجتماعی در برخورد عقاید مختلف، با حفظ استقلال عقیده( مثل آن چرخ ماشین و موتور ماشین ...) وقتی جامعه در حال اتحاد بوجود بیاید، جامعه شروع به حرکت می کند .  


اتحاد در جامعه انسانی امر معارفه و مشاوره است. مشاوره و معارفه ایی که بر مبنای آراء مستقل مردم در استنباط متحد و استنباط آزاد و مستقل مردم انجام شود. 


…………………………………….. 


صحبت ما قبل از تنفس این بودکه انسانها متفاوت و متنوع آفریده شده اند و انسان به علت اینکه متنوع است و شرایط مختلفی دارد، این تنوع باعث می شود که استنباط های متفاوتی نسبت به یک قانون واحد یا یک موضوع واحد داشته باشد.  


قرآن می گوید عمدا" این کار اتفاق می افتد و این در حکمت الهی است که افرادی که متنوع هستند و در استنباط هم متنوع هستند، این افراد در معارفه یعنی دربرخورد با هم به کمال برسند و استنباط از طریق تعارف به کمال و اکمل برسد و این نحوه برخورد که در شرع اسم اجماع براو می گذارند، متاسفانه تا به حال به طور کامل رعایت نشده. چون اصل اجماع بر اساس استقلال آراء کسانی است که تشکیل ساختمان اجماع را می دهند.  


یعنی افراد باید هر کدامشـان باچیزی که تحصیل کرده اند و با رأیی که دارند و با برداشت فردی که نسبت به یک موضوع واحد کرده اند که همۀ اینها با هم متنوع است و متفاوت، با این عقاید مختلف و برداشتهای متنوع، تشکیل معارفه بدهند. باهم گفتگو کنند و معرفت متقابل حاصل کنند، دلایل یکدیگر را بررسی کنند، مناظره کنند، علت یابی کنند که چرا تو فکر می کنی اجاره اتاق باید ده هزار دلار باشد ؟ و آن دیگری می پرسد که تو چرا فکر می کنی باید صد دلار باشد؟ 


 صد دلار این در مقابل ده هزار دلارآن، با دلایل خودشان قرار می گیرد و در سطح جهان چنین امری مـی تواند که انجام شود وافراد معرفت پیدا کنند نسبت به علت استنباط یکدیگر و در این طریق یعنی آن چیزی که قرآن تعارف به آن می گوید یعنی تنوع به تعارف برسد و در تعارف به تکامل برسد، این مراحل سه گانه را کـه مـی توان آن را به نام برداشت یا استنباط ، اجماع برای تعارف، برای روبرو شدن، برای تعدیل کردن عقاید نامگذاری کرد، آن وقت مرحلۀ بالای اجماع که آن شوری است آن چه را که در تعارف در معرفت متقابل کسب کرده اند و افرادی هستند که حالا نسبت به عقاید یکدیگر و دلیل تفاوت عقاید یکدیگر دارای معرفت هستند، منطق یکدیگر را شناسائی کرده اند، علت تنوع آراء را شناسائی کرده اند و علت عدم تطبیق و اتحاد ارزشها را ارزیابی کرده اند. حالا در این مرحله به یک پله بالاتر می روند و تشکیل شوری می دهند از برداشتها و معارف خود تشکیل قانون می دهند در یک نظام شورائی در جائی که ایـن عقایـد با هم بـرخـورد مـی کنـد. 


این هدف قرآن است. اما آنچه که ما عمل می کنیم این است که افراد وقتی که تنوع آراء و عقاید دارند و در موارد مختلف ، مختلف فکر می کنند، یک نفر این وسط کودتا می کند. کودتا به معنای اینکه  قدرت آنها را می دزد. حالا یا با فرار یا با قراریا با عواملی دیگر به هر حال کسی قرار می گیرد که قدرت و توان اینها را می دزد.  


نتیجتا" بر اینها حاکمیت استبدادی پیدا می کند و عقاید اینها را می کشد اگر خودشان را نکشد. یعنی یک نفر که ریاست یا قدرت پیدا می کند بر مثلا" صد هزار نفر و به جای آن صد هزار نفر حرف می زند، صد هزار عقیده را کشته. صد هزار انسان را از انسان به حیوان تبدیل کرده و آن وقت این افراد، ده ، بیست ، صد نفـر می شوند و اینها اجماع می کنند و می گویند مانتیجه و نماینده و حاصل اندیشۀ سی میلیون یا پنجاه میلیون آدم هستیم ما نماینده مجلس هستیم . ما اجماع هستیـم، ما اجمـاع اسلامـی ایجـاد کـرده ایم در صورتی که چنین نیست! 


اینها نمایندۀ تعداد همان افرادی هستند که در شوری نشسته اند. یعنی اگر در شوری بیست نفر نشسته است، این شوری نمایندگی بیست رأی و نظریه را داراست. نه بیست میلیون استنباط را .  


شرط و اساس عدالت درجامعه این است که هرعقیده واحدی و هر برداشت متنوع واحدی بتواند نهایتا" در نظریات شورائی که تبدیل به قانون می شود دخالت داشته وابراز عقیده کند. یعنی در مسیری که استنباط تبدیل به قانون می شود وبرداشت به قانون می رسد اشخاص مشارکت داشته باشند. 


 قانون یک امری است که قابل تحمیل و اعمال است و فرد بایداز نقطۀ الف تا نقطۀ ی بر این محور استوار باشد و این عقاید در آزادی کامل و امنیت کامل در ادب و حرمت کامل در ارتباط و تقابل بر بیایند و به زبان قرآن مورد تعارف قرار بگیرند، معرفت متقابل ایجاد شود و دراین معرفت نمایندگی و توکیل بوجود آید و این عقاید به جائی برسد که در زمانی که می خواهد تبدیل به قانون بشود، آن قانون تعدیلی باشد یا میانگینی باشد از عقاید مستقل این افراد! 


چیزی که امروز به نام شرع، اجماع نامیده می شود، فاقد هر نوع اعتبار شرعی است! 


هیچ نوع اعتبار شرعی ندارد به خاطر کسانی که نمایندگان مردم در اجماع هستند، فاقد صلاحیت و مشروعیت اعتبار برای معرفی مردم هستند! 


و مردم ، با سواد یا بی سواد ، با دانش یا بی دانش، قرآن دان یا غافل از قرآن !مردم! می توانند با برداشت و استنباط مستقل خود حاکم بر سرنوشت خود باشند! 


روشی که یک صاحب رأی می تواند رأی خود را از این مارپیچ های قانونی و اقتصادی و اجتماعی عبور بدهد و در شوری و قانون سازی تأثیر بگذارد، روشی است که قرآن به نام رعایت استقرار تنوع فرد، حفظ عدالت و امانت برای این رأی و استنباط و برداشت کـه حرکت می کنـد این بـرداشت و مـی رود بـه معارفـه ، مـی رود به تحزب نه به تحسب ! و در آنجا تبدیل به یک معرفت می شود ، استدلال و منطق پیدا می کند و آگاهی متقابل در او حاصل می شود و به درجۀ بالاتر می رسد و به مرحلۀ پارلمان می رسد وبه شوری می رسد و به اجماعی می رسـد که از آن اجماع قدرت قانـونـی سـر می زند. 


آنچه که در مراحل دیگر و به نحوی دیگری اجماع می کنند ، فاقد هر نوع اعتبار است!  


و اینکه اسلام هر روز عقب نشینی می کند، ممکن است از نظر تعداد اینجا و آنجا افرادی مسلمان بشوند، اما هیچکدام از این نمایشات در بهبود وضع مسلمین جهان هیچ تأثیری ندارد!  


ببینید امروز بیشتر مسلمانان همدیگر را می کشنـد یا سی ساـل پیش! امروزبیشتـر خودشـان را مـی فروشند یا سی سال پیش؟! امروز خائن در اسلام بیشتر شده و کشورها را به کشورهای می فروشند یا سی سال پیـش؟! امـروزمـردم مسلـم درعذاب بیشـتری زنـدگی مـی کنند یا سی سال پیش؟!  


سی سال پیش ایران این وضع امروز را داشته؟ و یا سی سال پیش افغانستان اینطور بوده؟!سی سال پیش .... (بحث به سیاست می کشد، مایل نیستم به آنجا ها بروم ولی خودتان کشور به کشور مقایسه بکنید ببینید در سی سال گذشته و پنجاه سال گذشته و یا درصد سال گذشته  چقدر اسلام پیشرفت داشته؟!....... 


این که هر کس که به زندان می افتد و هر کس که جنایت می کند و به زندان می رود، فرشته ایی بر او ظاهـر می شـود و حقیقت را می بینـد و اعلام می کنـد که مـن مسلمـان شـده ام، صـد سـال سیـاه  نمـی خواهیم این افراد مسلمان بشوند!  


چطور است که هر چه چشم زاغ و سفید رو و قد بلند است، باید مسیحی بشود؟ هر چه استاد دانشگاه است و سفید رو و سفید خو باید استاد دانشگاه بشود و هرچه افراد وازده و جنایت کار و غیرقابل پذیرش در اهداف و ادیان دیگر هستند، سوغات برای اسلام باید بیاورند؟ 


منت هم سر ما بگذارند که بله فلان کسی که سی نفر را زنده زنده سوزانده و کشته در زندان فرشته به سراغ او آمده و اسلام را پذیرفته هم آن فرشته غلط کرده که نزول کرده به او و هم خود شخص غلط کرده که اسلام را قبول کرده! او باید برگرده به دین شریفی که قبلا" داشته! و حاصل آن دین پرورش این جنایتکار بوده ! 


این حرفها و تئاترها و نمایشات واقعا" درجه چهار و پنج بین المللی که برای مردم درست می کنند نباید وسیلۀ فریب مسلمین بشود .  


مسلمین باید به شرایط خودشان نگاه کنند و ببینند از این جمعیت یک و نیم میلیارد نفری چند نفر سواد دارند ؟ چند نفر نان شب دارند؟ تعداد این افراد نسبت فقیر به غنی چه درصدی دارد؟ مالکیت آنها بر منابع زیرزمینی و روی زمینی ( برای هزارمین بار ) نزدیک به هفتاد و پنج درصد ثروت زیر زمینی و روی زمینی جهان مربوط به مسلمین است ! مربوط به یک چهارم مردم کرۀ زمین است ! یعنی بیست و پنج درصد از جمعیت جهان مالک هفتاد و پنج درصد از ثروت های جهان هستند !  


یعنی هر فرد مسلمان سیصد در صد از یک فرد غیر مسلمان ثروت طبیعی بیشتری دارد! 


این آمار واقعی را وقتی نگاه می کنید، معدل مسلمین نسبت به آن چهارونیم میلیارد دیگری که مسلم نیستند، واقعا" اینها سیصد درصد از آنها بیشتر درآمد دارند در تعدیل ومعدل ؟  


پاسخ آن را خود ما باید به هم بگوئیم ! 


اما گناه این کار به گردن کیست ؟ بیدار شویم! خواب کافی است! دروغ و دشمنی و گماشتگی بیگانگان کافی است ! 


تقصیر کیست ؟ اینهمه کارشناس و متخصص علم الجتماع، اینهمه آنالیست و تحلیل گر! چه کسی پاسخ ما را می دهد ؟  


علت اینکه یک ونیم میلیارد مسلمان باسه برابر ثروت چرا به این بدبختی هستند و چرا به این ضعف و فقر و بیچارگی و محرومیت هستند؟  


چرا به این حالت آدم خواری درآمده اند مسلمین ؟ ! چرا از سوزاندن هم لذت می برند؟! ازکشتن و ریختن خون یکدیگر لذت می برند ؟  


آخر این چه اسلامی است که می گوید : 


والرکع مع الراکعین!  


آن وقت شما می روید و کسی که در حال رکوع است ، خودش و مسجدش را منفجر می کنید ! هم شیعه هم سنی! یکی از یکی بدتر! یکی از یکی غیر مسلمان تر! یکی از یکی خائن تر ! 


چه کسی مساجد مسلمانان رامنفجرمی کند ؟ یهودی؟! مسیحی، کمونیست ؟!  


البته که آنها می کننـد امـا به دست چه کسی می کننـد؟ چـه کسی احمـق تـر از مسـلـم! چـه کسی بـی سـواد تـر و بـی دین تر و بی ایمان تر و ضعیف تر و پست تر از مسلم!  


کـه بـا پـول بسیـار کم ایـن کار را می کنـد. اسلام را بـه آتش می کشـند و از اسلام طالبـان هـا مــی سـازنـد! بـن لادن ها می سازنـد! افغـانستـان ها و ایـران ها وعـراق هــا مـی سازند! و هر روز صدها نفر از جوانان مردم تکه تکه می شوند و به هوا می روند به دست همین مسلمین! 


چه کسی پاسخ گوی این جنایات است ؟ آیا اینها تعالیم اسلام است؟ آیا اینها ثمره و میوۀ درخت قرآن است ؟ آیا اینها نتیجۀ موعظۀ بزرگانی است همچون من !؟  


من هم آخر در این کار بزرگم دیگر، منهم در ایجاد نفاق و دشمنی باید سهمی بپذیرم. سهمی بزرگ در ایجاد جهالت و خرافه و دشمنی بین اجزاء اسلام ! 


 


چه کسی مقصر است ؟  


قرآن ، خـدا، رسول ،خلفای راشدین ، علما ، معلمین، حدیث ! روایت ، فتوا ، اجتهاد؟......... 


کی مقصر است ؟ ! چه کسی می پذیرد این نظام فاسدی را که ما برعالم اسلام مسلط کردیم! این خودفروشی! این خیانت! این خودسوزی! این خود ویرانی! این جهل و بی خردی! و آن وقت بر اینها اسم افتخار می گذارند، می گویند هر روز جشن بگیرید که بله یکی از دوستان ما بود که فقط بیست و پنج نفر را کشته بود،( بیچاره فرصت نکرده بود بیشتر بکشد) و بعد این به زندان می رود. شب اول در زندان فرشته به دیدنش می آید و می گوید ای فرزند من آرام باش که الان در تو صلح بوجود آوردم ! تو برو و اسلام را قبول کن و مسلم شو واو هم یک مرتبه از خواب بیدار می شود و یک نفر راصدا می کند که تا من فوت نکردم یک کسی شهادتین مرا بگیرد! که من مسلم شدم ! 


فردا هم توی روزنامه ها می نویسند که جمعیت مسلمانان رو به افزایش است. 


خاطرم می آید چندی پیش یک کشتی گیری بود یا بوکس باز بود یا هر چیز دیگر که گوش خوار بود نه گوشت خوار، گوش افراد را می خورد موقع مسابقه، گاز می گرفت و میخورد! بعضی وقتها که دوست نداشت، تف می کرد. این را نمی دانم به چه دلیلی مثل اینکه به یک دختر زیر سنی هم تجاوز کرده بود و چون تجاوز به عنف بود و به زندان می رود . 


 در زندان بعد از یکی دو روز یک مرتبه همان فرشته ای که نمی دانم که این فرشته کجاست ؟ در زندان حاضر می شود و اسلام می پـذیـرد وهمۀ دنیـا جشـن مــی گیرد که بله این آدم خوار عجیب وغریب، غول بیابانی تبدیل به مسلم شد! 


یعنی شناسنامۀ اسلامی را دارند عوض می کنند!  


سالها پیش (من چون هیچ دوام و بقائی در هیچ کاری نمی بینم این است که سعی دارم مطالب خودم را که در هر برنامه چیزی یادم می آید بیان کنم ) سالها پیش وقتی که جنگ بوسنیا بود، ما کمک داروئی می کردیم به آن افراد و تعدادی از مسلمانان که از آنجا فرار می کردند برایشان پناهندگی و این چیزها ایجاد می کردیم. یک سازمانی داشتیم که الان هم داریم، برای اینها کمک پناهندگی می کردیم .  


دو خانواده ائی را ما به آمریکا آوردیم که در این خانواده یک زنی بود که وکیل بود و یک شوهر که مهندس معماربود و شخص دیگری هم بود که خودش و خانمش هر دوپزشک بودند واینها سفید رو و چشم زاغ و مو بور بودند. ما در آن وقت یک برنامه تلویزیونی داشتیم ( این موضوع مال سال 93 و 94 است خیلی سالهای پیش. به نام سروش اسلام ) که این برنامه سروش اسلام از آنجا می آید.  


بردیم این ها را در برنامه و با آنها مصاحبه کردیم . از هردوی آنها هم از آن زنی که وکیل بود و هم از آن آقائی که پزشک بود سئوال کردم :  


علت اینکه دنیا با شما این رفتار را می کند و یک نوع نسل کشی می کند چیست ؟ و چرا شما را به این صورت از بین می برند و آنهائی را که نمی توانند از بین ببرند نسلتان را دارند عوض می کنند. یعنی هفتاد هزار زن مسلمان بوسنیا را در روز روشن جلوی شوهرانشان بهشان تجاوز می کردند و این ها را نگه می داشتند تا معلوم بشود اینها حامله شدند و اگر حامله نمی شدند تکرار می کردند این تجاوزات را تا جائی که مطمئن بشوند اینها حامله شده اند بعد اینها را رها کنند هر جا که می خواهند بروند .  


سئوال شده بود که چرا این کار را می کنید ؟ گفته بودند برای اینکه نسل اینها را باید عوض کنیم! 


اینها وقتی دو رگه بشوند مسلمان و مسیحی قاطی بشوند دیگر بچه های آنها آن تعلق را به اسلام ندارند و ما به این ترتیب ریشۀ اسلام را در این نقطه از جهان باید بکنیم .  


حالا غرض به اینکه با توجه به این موضوع از این دو سـه خانـوار که در تـلویـزیـون بـا ایـشان مصـاحبه مـی کـردم پرسیدم علت اینکه این کار را با شما می کنند چیست ؟ که نسل شما را عوض می کنند، خود شما را می کشند و این فجایع و اینها ؟  


پاسخ داد که ما تنها مسلمانانی هستیم دردنیا که نژاداًو جَد انَدرجَد نه اینکه الان مسلمان شده باشیم، چند پشت، بیست پشت یا سی پشت ما مسلمان بودند و ما تنها نژاد اسلامی سفید پوست انگلوساکسون هستیم در دنیا که دارای اصالت بیست، سی پشت هستیم ! نسلهای زیادی از ما قبل از ما مسلمان بوده اند! و دنیا تحمل مسلمان سفید روی وچشم زاغِ مو بور را نمی کند. 


 چون هیچ مرز طبیعی برای ما در دنیا وجود ندارد واسلام قرار نیست که اسلام سفید باشد آن خانـم و آقـا  می گفتـند، علت اینکه دنیا با اسلام سفید مبارزه می کند این است که اسلام باید اسلام سیاه باشد، اسلام قهوه ای باشد. اسلام سفید اجازه ورود در دنیا را ندارد . اسلام باید بـا همیـن شـکل و شمـایـل مـعـرفـی شـود کـه امــروز مـی شود!.... 


ما برای نجات خود و نجات بشریت باید به قرآن برگردیم ! من خدا را گواه می گیرم که با هیچ کس دشمنی ندارم ! من با هیچ کس خصومت ندارم ! 


اگرمی گویم که انسانها باید دارای استقلال رائ باشند، دارای استقلال در استنباط خود باشند، بخاطر این است که به روش شما رفتیم و به این روز افتادیم ! یک مدتی هم موافقت بفرمائید که به روش قرآن برویم ! شاید این شرایط عوض شود!  


دخالت ما در مورد قرآن، دخالت ما در شیوه ائی که فرمان الهی است ، دخالت ما درخرید و فروش آدمها ، دخالت در استقلال استنباط آدمها، دخالت در ایجاد تعارف به شرط اینکه قرآن دستور داده، دخالت در توکیل ، دخالت در شوری، در مردم سالاری ، دخالت در آزادی قلم و بیان است که مسلمانان جهان را به این روز انداخته. اگر شما می دانید و می بینید که علت دیگری در بدبختی و بیچاره گی و درماندگی  ما مسلمانان وجود دارد، علتهای آن را شما در برنامه های خود بازگو کنید  و راه حلی برای آنها پیدا کنید . 


این بودآنچه که امروز دربارۀ قرآن به سمع شما رسید.  


 


معمولا" از بیانات حافظ وقتی ما می خوانیم، جریانات دیگری را مطـرح مـی کنیم اما این مـربـوط مـی شود به خلاصۀ آن چه که امروز به شرف عرض شما رسید: 


حسن این نظم (به معنای انتظام ) و این شبکه ایی که در قرآن وجود دارد و این تعادل و توازن و اتصال و ارتباطی که در این کتاب موجود است . 


 

   


حسن این نظم از بیان مستغنی است 

بر فروغ خور(انوارخورشید) کی گوید دلیل 


آفرین برکِلک نقاشی که داد 

           بکر معنی را چنین حسن جمیل 


عقل در حسنش نمی یابد بدل  

طبع در لطفش نمی یابد عدیل 


موجز است یا نظم یا سحر حلال 


(تنها سحری که حلال است همین سحر قرآنی است که انسان را مسحور می کند، انسان را واقعا" در شگفت می آورد) 


موجز است یا نظم یا سحر حلال  

هاتف آورد این سخن یا جبرئیل 


 


در مورد این که چطور قرآن به رسول اکرم می رسد و چطـوراز رسول اکرم به دنیـای خارج مـی رسد، انشاءالله در برنامۀ آینده با شما بیشتر صحبت می کنیم . اما بخاطر داشته باشید که حافظ هم از هاتف نام می برد و هم از جبرئیل !  


کس نداند گفت رمزی زین نمط  

کس نیارد سفت دری زین قبیل ! 


به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی 

به صد دفتر نشاید گفت وصف الحال مشتاقی! 


زیبد که ز درگاهت نومید نگردد باز 

آن کس که به امیدی بر خاک درت افتد! 




ایام خوش ! 

 والسلام علیکم و رحمته الله و برکاته