138

مولانا بیانی

از کتاب: آثار هرات

خواجه شهاب الدین عبدالله فرزند ارجمند خـواجـه شمس الديـن محـمد مروارید میباشند. پدر مرحومشان به قول صاحب روضة الصفا (ج ۷، ص ۸۱) و حبیب السیر قسمت سوم و به قول آتشکده (ص ۱۲۴) از اهالی کرمان است. در زمان سلطان حسین میرزای بایقرا به هرات آمده و در سلک وزرای او منسلک گردیده است اما خواجه شهاب الدین بیانی در هرات تولد یافته و در زمان فرمانفرمایی سلطان حسین میرزا مانند پدرش به رتبه صدارت ترقی نموده و چندی را به آن امر صرف مینمود. در اواخر عمر از وزارت مستعفی ،شده روزگار زندگانی خود را به کتابت کلام الله شریف خاتمه داده و در سنهٔ ۹۲۲ وفات و در مصلای هرات مدفون گردیده است. صاحب روضة الصفا مینویسد که بیانی در مکارم اخلاق و محاسن اطوار و لطف گفتار سرآمد زمان بود و در فن موسیقی دسترس تمامی داشت، در قصاید و غزلیات قدرت مالاکلام دیوان مونس الاحباب و مجموعه مترسلات بیانی در میان عوام شهرت تمام دارد صاحب آتشکده می گوید: بیانی قریب به دو هزار بیت از قبیل غزلیات و قصايد رباعیات سروده است. مثنوی مونس الاحباب او مشهور است و میگویند مثنوی شیرین دیگری در حکایت خسرو و شیرین و یکی هم در مدح امیر تیمور کورگان نوشته است که هر کدام موقعیت مهمی در عالم ادبیات پیدا کرده است. نوایی در مجالس النفایس صفحهٔ ۲۲۵ می آورد: که بیانی در حسن خط و انشاء و خصوص در موسیقی و شعر آن قدر قدرت کامل داشته که کم کسی به آن دستگاه توان رسید.


آتشکده:

پسته دیوانه آن لعل سخندان باشد

که خورد سنگ همی بر سر و خندان باشد

هر که لطف لب و دندان تو بیند چه عجب

كز تعجب سرِ انگشت به دندان باشد

خلق را میشود از سجده چو رویت مانع 

زاهد صومعه مشکل که مسلمان باشد 

خانه دل وطن توست، ز جان رنجه مباش 

دو سه روزی که در این زاویه مهمان باشد


زهی بنای جهان از اساس عدل تو محکم 

تو راست دهر مسخّر، تو راست ملک مسلم

فضای باغ حیات از بهار خُلق تو تازه 

هوای گلشن روح از نسیم لطف تو خرّم 

چو کوه قهر تو جنبد ز جای در صف هیجا

ز هول پیکر ،او توسن سپهر کند رم 

سر سپاه عدو در سر سنانت سراسر

چنانکه در دم تیغ تو خون خصم دمادم

شود ز لجه بحر آشکار شعله آتش

شراره ای اگر افتد ز نار مهر تو دریم


مرا از زندگی دور از تو صد شرمندگی باشد 

ولی در عذر خواهی جان دهم گر زندگی باشد


رباعی


کس دور از آن شمع شب افروز مباد 

چون من به وصال او بدآموز مباد 

میسوزم و بر دل کس این سوز مباد 

روزی است مرا که کس بدین روز مباد


مجالس النفايس:


تا دل دهان طرۀ آن دلنواز یافت 

خورد آب زندگانی و عمر دراز یافت


معما به اسم داود:

شد بسته چو بلبل دل عشاق جگرخوار 

بر گیسوی او هر طرفی زان گل رخسار