آریان

از کتاب: آریانا

ریشه قدیم "آریا" که در دیگر کلمات نشان دادیم با مفهوم قدیم چندین هزار سالهٔ خود از بین نرفته و در زبان و عنعنات و اسمای نقاط مسکونه باشندگان این دیار باقی مانده است. چیز نوی که در دورهٔ اوستائی به آن علاوه شد "ن" بود که در كلمه ایریان ویجه به ملاحظه رسید و آهسته آهسته با مرور زمانه "ویجه" هم از آخر کلمه افتاده و محض "ایریان" باقی ماند که به تلفظ اصلی و قدیم جزء اول آن "آریان" شد. علاوه برین در سانسکریت "ودا" یعنی لهجه اولی که بعضی ها آنرا زبان "آریا" خوانند و با سرود ویدی از کشور ما بطرف شرق نشر یافت "آریان" صورت جمع کلمۀ "آریا" بود "آریا" نجیب و "آریان" نجبا و شرفا معنی داشت و با تزئید "الف" نسبتی در آخر آن "آریا"، "آریانا" شد و معنی جای و مسکن نجبا را افاده مینمود به عبارت دیگر این اسم مرکب از دو جزء است، یکی "آریا" که صورت اسم خاص همان نام قدیم چندین هزار ساله است که بار اول قبایل "ویدی" بصورت مشترک برای خود وضع نموده بودند و دیگر کلمه "نا" که در حقیقت همان "ن" اخیر عصر اوستائی است که مفهوم نسبتی پیدا کرد و با شکل خلص و کوتاه مفهوم قدیم "مسکن آریائی" را در بر گرفت. پسانها به این وزن و آهنگ اسمای زیادی عرض وجود نمود مانند "ساکستانا"، مسکن اسکائی ها "درانجیانا"، مسکن زرنجی ها، "بکتریانا"،

مسکن باختری ها و غیره که جزء ولایات آریانای باستان اند.

"آریانا" به لهجه که آخر آن "الف" باشد یا "آریان" که "ن" آخر فتحه داشته باشد و بعضی اوقات "آریانه" هم نوشته شده مدت مدیدی نام عمومی کشور ما بود. حتی موافق با بعضی نظریه ها میتوان گفت که "آریاها" حینی که در ین قطعه متمرکز شدند اراضی دو طرفه هندوکش را "آریان" یعنی "مسکن نجبا" مسمى ساختند و تشریح صرفی کلمه کار خیلی آسان است زیرا "آریا" صورت مفرد کلمه و "نجیب" معنی داشت. "آریان" که نون آن زبر داشته باشد، اسم مکان است که همه از یک کلمه ساخته شدهاند و به همین علت بعضی ها شکل "آریان" با "ایریان" را با فتحه نون در مورد کشور ما استعمال کرده اند ولی تلفظ آن مشکل و عمومیت ندارد شکل "آریانا" با کثرت استعمال وسهولت تلفظ مرجح است. بهر حال درین هیچ شبهه ئی نیست که مفهوم "مسکن آریا" و نسبت آن به خاکهای مستعد دو طرفه هندوکش از یادگارهای استقرار آریائی است که پیش از انتشار و عمومیت آنها به همه جا در قطعات محدود بشکل "آریا ورته"،

"آریا ورشه"، "آریان ویجه"، "ایریان ویجه" ظهور کرده و بالاخره قلمرو وسیعتری را که از جریان رودخانه های پامیر و هندوکش آب میخورد تا بحر بنام "آریان" یا "آریانا" مسمی ساخته اند (30) پادشاهانی که که سرود "وید" به اشاره و "اوستا" مفصل تر از شکوه و جلال آنها حکایت میکند همه پادشاهان "آریانا" بودند و شانزده قطعه زمین زیبائی که "وندیداد" متذکر میشود ولایات آریانا بشمار میرفتند و "بخدی زیبا با بیرق های بلند" پایتخت "امپراطوری آریانا" بود. این اسم در عصر پیشدادی ها و کوانی ها علم بود و نام کشور آباد آنها به شمار میرفت. با دوره درخشان سومین دودمان دودمان شاهی آریانا یعنی خاندان اسپه که سومین دوره رزمی قدیم کشور ما است و سوارکاری و سلحشوری نماینده روح کشورگشائی این پادشاهان بزرگ ،اشت، قوانین مدنی اوستا با لشکرکشی ها و مبلغین آریائی بطرف غرب در خاک های مدیا و فارس انتشار یافت و از ین تاریخ به بعد آئین باختری کم و بیش در میان مادها و پارسها انتشار پیدا کرد. کم و بیش از ین جهت گفتیم که بعضی مؤرخین هخامنشیهای پارس را معتقد آئین "زرتشتر" نمیدانند و این مسئله حقیقت دارد زیرا ادیان قدیم آشوری و بابل و آئین ماژها در آنجاها هنوز بکلی از بین نرفته بود . ]در مورد کلمه ایران به کتاب "افغانستان در شاهنامه" اثر احمد علی کهزاد مراجعه شود]

بهر حال بعد از "سپنتو داتا" یعنی اسفندیار عظمت دودمان "اسپه" آهسته آهسته کم شده است. یکنوع ملوک الطوایفی پیش آمد و یک سلسله شاهان در نقاط سلاله های باستانی پیشدادی و کوانی و اسپه بلخ از آنها هم کنده کنده اسم میگیرند، از آن جمله است سلاله کورنگ شاه زابلی که از کابل تا نیمروز سلطنت داشتند و به نام های شیدسپ ،تور ،طورک ،شم ،اطرط، گرشاسپ و غیره معروف بودند. احتمال دارد که در ین وقت در شمال هندوکش "توریا" تسلط یافته و در بعضی نقاط کوهستانات جنوبی و مرکزی و حواشی شمال غربی شاهان دیگری سلطنت نموده باشند که تحقیق آن مطالعات علیحده ئی بکار دارد. مقصود من در اینجا عبارت از نشان دادن تاریکی وضعیت کشور و روی کار آمدن یکنوع ملوک الطوایفی است که بالاخره منتج به سلطۀ هخامنشیها و فتوحات اسکندر یونانی میشود. در عین زمان این را هم میخواهم وانمود کنم که تاریکی وقت و عدم معلومات و مشکل شدن تشخیص شخصیتهای شاهی دلیل شده نمیتواند که شیرازه سلطنت در اینجا بکلی گسیخته شده بود اگر تشخیص نام ها قدری مشکل است در وجود آنها و سلطنتهای شان شبهه ئی .نیست طبیعی سلطنت واحد مبدل به یکنوع ملوک الطوایفی شده و ضعف آنها هم از همین درک است و گرنه زمانیکه عشیره هخامنش فارس در اثر فشار لا ینقطع آشوری،سرگونی ماد بیدار شده و بالاخره به سلطنت میرسند و به کشور ما دست درازی میکنند هر کدام آنها از سیروس گرفته تا داریوش به مشکلات فوق العاده مواجه میشوند تا اینکه خود سیروس در اینجا درگذشت و این خود دلیلی است بزرگ که با وجودیکه پراگندگی و زندگانی ملوک الطوایفی باز هم نیروی سیروس و داریوش در اینجا به آسانی رخنه نتوانست و باز اگر رخنه کرد امور اداری بدست خود امرای کشور بود. چنانچه عکس العمل آنها در موقع ظهور اسکندر در مقابل داریوش سوم هخامنشی و یونانی ها به دو رنگ خاصی جلوه کرد یعنی همان امرا دست داده شاه بهم هخامنشی را کشتند، بیکنفر امیر خود "بسوس" بیعت کرده و او را بیاد عظمت قدیم خود در بلخ پادشاه ساختند و با اسکندر یونانی به مقابله جدی قیام نمودند.

همان امرائی که پیش از 6 سال با سیروس و داریوش مقابله کردند چهار سال با پسر فلیپ در آویختند این ارقام با زبان فصیح نشان میدهد که روح سلحشوری، روح نجابت روح سوار کاری روح حاکمیت روح حکمفرمائی، رو آمریت اولادان "یما"، "کیقباد" و "لهراسپ" از بین نرفته و افکاری که ریشی های دانا در دماغ پدران آنها پرورانیده بود تحت اثر هیچ پیش آمدی نیامده بود. فقط اینقدر بود که بی اتفاقی پراگنده گی ملوک الطوایفی بنیان وحدت آنها را متزلزل ساخته و کوششات آنها عقیم ماند.