138

سلطان و هندوستان

از کتاب: سلطنت غزنویان ، فصل دوم

محمود شاهنشاه مقتدر و با عظمت افغانستان با عقیدت راسخ که در اعتلای کلمة الله داشت و میخواست به تعقیب روش پدر دامنۀ فتوحات خویش را بطرف شرق در ما ورای اباسین در سر زمین پهناور هند وسعت دهد به یک سلسله لشکر کشی ها اقدام کرد پیش از او در ادوار باستان جهانگشایان باختری ویفتلی و کوشانی از کوه پایه های افغانستان مکرر به جلگه های پنجاب و دور تر تا قلب هند فرود آمده و به فتوحاتی نایل آمده بودند که خاطرات آن تا اعتلای غزنویان و بعدها تا امروز با قیست. محمود زابلی حینی که بجای پدر بر تخت غزنه نشست بحکم سوابق پارینه تاریخی بخصوص به سایقه اقدامات فاتحانه یفتلشاهان زابلستان به فکر فتوحات هند افتاد و بفکر افتاد آنچه را جهانگشایان سابق این مملکت آئین کرده بودند به پایان برساند و درین قسمت آسیا جزوی فرمان فرمائی و درین قسمت گیتی غیر دینی که او بدان گرویده دینی و در جهان وی جز فرمان او حکمی نافذ نباشد ولی همچنان که اراده داشت این سطنت را با قوت و سیاست تشکیل دهد آرزو داشت از راه و حدت عقیده و فکر آنرا تائید نماید و حراست کند این بود که در دستی مصحف و در دستی شمشیر به فتوحات خود در کشور پهناور هند آغاز کرد اگر چه در این راه بسی جانها که ضایع و خون ها که ریخته و بنیادها و اژو نه شد اما چندین منفعت نیز حاصل گردید.

ساکنان کشورهند را با فرزندان این سر زمین که همسایگان نزدیک آنها بودند روابط فنا ناپذیر پدید آمد. روابط علم ومذهب وامتزاج تهذیب و اجتماع برقرار گردید و دو ملت را که با هم در حدود جغرافیائی نزدیک و در روابط زندگانی دور بودند مشترک و مخلوط گردانید . 

واقعاً محمود بزرگ شاهنشاه غزنه با فتوحات مسلسل خود راه انتشار دیانت مقدسه اسلام و زبان و ادب و فرهنگ و هنر اسلامی افغانی را به ماورای مجرای سند باز کرد با سپاه غزنه و به تعقیب نقش قدم عساکر مظفر غزنوی قفله علماء روحانیون ، فلاسفه ، دانشمندان ازین دیار به آن دیار به حرکت آمد و اساس تمدن فرهنگ نوینی گذاشته شد که مظاهر آن را دانشمندان اروپائی بنام تمدن (هند و افغان) یاد میکنند. آثار این تهذیب مشترک در قرون و اعصار متمادی باقی ماند و در فلسفه و ادب ، در آرت وصنعت در امور اقتصادی و اجتماعی تاثیر مشترک افکند که تا امروز که نهصدو اند سال از آن میگذرد هنوز استوار است.

همین آئین و تمدن جدید که محمود بزرگ دروازه آنرا برروی هند باز کرد و معماران کاخ علم و ادب ما انرا پی ریزی کرد ند طوری عظیم بود که انقلاب عمیق و ریشه دار دران سرزمین وسیع بین حوزه سند و گنگا ایجاد کرد. این انقلاب فکری که شواهد آن در تمام زمینه های حیات اجتماعی ، دینی ، ادبی ، فلسفی ، هنری نیم قاره هند مشهود است درتی نهصد و چند سال ریشه دوانید، پخته شد ، بارور گردید تا اینکه درین اواخر بعد از تجزیه هندوستان ، کشوری بنام پاکستان از آن بمیان آمد و دو کانون اسلامی حوزۀ پنجاب و حوزۀ گنگا تشکیلات جدید اجتماعی و سیاسی پیدا کرد. بدون شبهه آنکه دامنه این افق جدید را بار اول بررخ هند باز کرد سلطان یمین الدوله و کهف المله محمود است است رضى الله عنه از امتزاج و اختلاط این روابط دبستانی بنیاد نهاد که آثار آن در چشم جهان می درخشد. شمشیر سپاهیان سلطان راه کشود دانشمندان و صاحبدلان کشور اودین سلام و تمدن این سرزمین را در آن سرزمین بردند و از علوم و فرهنگ باستانی هند استفاده نمودند سلطان را درین باره عشق و علاقه مفرط بود و هرگز مانع و معذوری سد راه او نگردید . و تا فتوحات خود را در دورترین نقاط هند استوار نکرد از پا نه نشست هوای سوزان، بادهای مرگبار، دریاهای خروشان ، مدافعه وشهامت بسیار مردانه مردمان هند پافشاری راجگان، تبلیغ شدیدروحانیون وثروت

های هنگفتی که در این راه صرف شد هیچ یک ویرا از عزم وارادت متین او

باز نداشت :

سلطان هفده بار به هندوستان حمله برد و تقریباً در تمام حملات پیروزی

نصیب وی بود شرح محاربات وی در هند چنین است :

سلطان محمود بعد از وفات سبکتگین در سال 390 برای بار اول بدیار هند حمله برد و چندین حصار را تسخیر کرد این حصارها درست معین نمیشود که در کجا بوده گردیزی در این باره باختصار سخن می راند و تنها همین قدر می نگارد که در سال ۳۹۰ که سلطان با خلف شهریار سیستان صلح کرد بغزنه باز گشت و از آنجا به هندوستان رفت و بسیار حصارها بستد.

سلطان بار دوم در سال ۳۹۱ دوباره لشکر کشید و به پشاور حمله برد گردیزی و عتبی این حمله را بنابر مصلحت وقت و تصمیم خود سلطان میداند شبانکارئی در مجمع الانساب می نگارد که اول جیپال بغرض استرداد اراضی که سبکتگین ازوی گرفته بود تصمیم بحمله گرفت فرشته و دیگر مورخان قول عتبی و گردیزی را تائید می کنند ابن اثیر می نگارد چون سلطان از جنگ خلف وسیستان فراغت یافت و در آنجا مسلمانان از دست وی کشته شدند برای تلافی این امر عزم غزا کرد سلطان در شوال ۳۹۱ از غزنه روان شد. گردیزی می نگارد چون سلطان به پشاور وارد شد ده هزار مرد با وی بود عتبی سپاهیان سلطان را پانزده هزار سوار منتخب می شمارد ابوالقاسم فرشته قول گردیزی را تائید می کنان اردوی جیپال عبارت بود از دوازده هزار سوار و سی هزار پیاده و سه صد پیل این دو لشکر بعد از تخمینا دوماه باهم مصادف شدند علت قوی معطلی نیز آن بود که جیپال میخواست تا نیروهای دیگر از عقب فرا رسد ولی سلطان غزنه بیشتر او را مجال نداد و جنگی عظیم در گرفت سپاهیان غزنه در کمال رشادت جنگ نمودند از سپاه جیپال پنج هزار تن بقتل رسید و پانزده فیل نیز برخم تبر از پای در افتاد و در ظرف نیمروز سپاه جیپال بهز یمت رفت خود وی را با اولاد و احفاد او که پانزده تن حساب کرده اند اسیر کردند در این جنگ غنایم فراوان نصیب غزنویان شد.

بقول عتبی حمایلی از گردن یکی از کودکان اسیر گرفتند که دوصد هزار دینار زر سرخ قیمت داشت گردیزی می نگارد که این حائل را از گردن خود جیپال برآورده بودند گردیزی بهای آنرا صد و هشتاد هزار دینار تعین مینماید و معلوم است چندین حمایل دیگر نیز از گردن سر هنگان و سالاران جیپال گرفته بودند این فتح در هشتم محرم 292 واقع شد با وصف این همه مقاومتی که جیپال کرده بود سلطان ویرا عفو کرد و از سرخون او در گذشت و در بدل پسرویرا به نوا گرفت و پنجاه فیل ازوی بستد و او را رها نمود سلطان بعد از این فتح شایان روانه و یهند گردید و چندین قلعه دیگر را بکشود و در بهار سال بحضرت غزنه مراجعت فرمود . عنصرى ملک الشعرای غزنه در این مورد گوید:

شنیده ئی خبر شاه هندوان جیپال

که بر سپهر برینش همی بود افسر

فزون ز لشکر او بر فلک ستاره نبود

حجر نبود بروی زمین برونه مدد

بدین صفت سپهی بود دست شسته بخون

بدست ایشان شمشیرها چو صبح و سحر

چو دود تیره در او آتشی زبانه زنان

تو گفتی اینکه پراگنده شد بدشت سقر

زبیم ایشان از مغزها رمیده خرد

ز هول ایشان در چشم ها شمیده بصر

خدا یگان خراسان بدشت پرشاور

به حمله بیرا گند جمع آن محشر

و در قصیده دیگر گوید و سخت به غرور سخن راند : 

شنیده ئی که چه کرد او مرزم با جیپال

به کامش اندرز هر کشنده کرد شکر

زمین ولشکر او موج وسیر دریــا بـــود

ز گرد ایشان گیتی سیاه و روز اغبر

همه سیه دل و آتش حسام وروئین تن

مهیب رو وبلا فعل واهر من پیکر

و در نتیجه جیپال دست از سلطنت برداشت و پادشاهی را به پسرش انندپال وا گذاشت و براساس عقاید مذهبی خویشتن را سوخت زیرا آنها را عقیده بر آن بود که اگر پادشاهی بدست مخالفان دین اسیر گردد شایسته پادشاهی حتی برازندۀ زندگانی نیست.