32

حکایت ۲۰

از کتاب: روضة الفریقین

تا ترا معلوم شود فرق میان سلطانان روزگار و میان علمای روزگار و ملوک وقت : محمود به هندوستان شد تا بسر ندیب برفت و منات که معبود ایشان بود ، از دست ایشان بیرون کرد و قصد کرد که بغزنین آرد .

ملوک هندوستان بحسن ميمندی که وزیر بود ، کس فرستادند و گفتند : چندانکه تو بر ما حکم کنی ، ترا خدمت کنیم گر تو سلطانرا بران داری که منات را بما گذارد. چندین هزار دینار خزینه را خدمت کنیم ، و چندانکه لشکر را مونت افتاده است بدهیم . حسن میمندی بسلطان گفت: در بردن این سنگ مؤنت افتد، و مسلمانانرا از و هیچ فایده حاصل نباشد . و در گذاشتن وی ، چندین هزار دینار خزینه را توفیرست ، و مونتی که افتاده است از بهر ،لشکر مر آنرا جبرست. اگر صواب بیند که بایشان بگذارد، تا ایشان مالها بفرستند محمود گفت: این که تو میگویی نیکوست لیکن اگر فردا در عرصات قیامت ندا براید، که بیارید آن آزر بت تراش را و محمود بت فروش را . جواب این ندا که بازدهد؟ شرک جلی از در دیرها و شرک خفی از مسجدها براید . مرد عظیم باید که مسلمان در مسجد شود ، و مسلمان از مسجد بیرون آید. مردِ عظیم باید که ایمان را وقايه مراد خود نسازد و محراب را و قبله را دام خود نسازد. فردا بت پرست را حاضر کنند و خواجه پرست را حاضر کنند. بت پرست بر عذری فاسد در آویزد گوید: پدران را بدین یافتم یا گوید : پنداشتم که نفع بود . تو چه گویی؟ مثل زاهدان روزگار ، مثل عنکبوت است . عنکبوت گیرد خود میتند ، وزیر تنیده خود پنهان میشود تا مگسی صید کند. زاهد روزگار نیز در مسجد نشیند روی بسوی قبله ، تا مگر صیدی در افتد که قدر آن صید بدرگاه حق تعالی بسیاری کمتر از پر پشه بود . 

قال النبي عليه السلام : لوكانَتِ الدُّنيا تَزِدُ عِندَ اللهِ جناح بعوضة الخبر.


باب استقبال القبلة

باول مسلمانی قبله بیت المقدس بود، و اهل ادیان همه روی به بیت المقدس آوردندی . جهودان گفتند مسلمانانرا : که اگر دین شما بحق بودی ، شما را نیز علی حده قبله بودی بخلاف قبله ما .

از انک محمد شریعتی نو آورده است بخلاف شریعت ما ، بایستی که او را بقبلۀ ما حاجت نبودی. چون بقبله ما نماز کند ، باید که بر شریعتِ موسی بود . پيغامبر عليه الصلوة والسلم ، از سخن جهودان رنجور بود ، و آرزوش می بود که قبله  کعبه بودی . وزبان از سوال نگاه می داشت و می گفت : تا حکم خود چه بود؟ هر باری که نماز کردی ، میان رکن یمینی بیستادی تا روی وی به بیت المقدس بودی از بهر فرمان را ، و پیش در کعبه بودی پس صبرش نماند، روزی جبرئیل عليه السلم بیامد . رسول گفت : یا جبرئیل! مرا آرزوست که قبله من کعبه بودی . جبرئیل گفت : ترا محل بزرگست در حضرت عزت بخواه تا بدهد . وجبرئيل علیه السلم بآسمان باز شد و رسول علیه السلم روی سوی آسمان کرد ، و بدنبال چشم می نگریست و بزبان هیچ نگفته بود که جبرئیل علیه السلم آمد و این آیت آورد : قد نری تقلب وجهيك فى السماء ، الآيه . خطاب آمد: که میبینم یا محمد ! گردانیدن چشم تو در آسمان . تو روی بگردانیدی و ما قبله بگردانیدیم ، تا بدانی که روی ترا قدر عظم است نزدیک ما . قال الله تعالى: فول وجهک ، الآيه هر کجا باشید، روی سوی مسجد حرام آرید!

هر که خواهد که نماز وی نماز بود ، چاره ندارد از انک رويش بكعبه بايد آورد چون قادر بود . و چون قادر نبود از جهت وی ، چاره نبود مگر در بعضی احوال : یکی درحين حرب با کفار بهر جهت که باشی شرع مسلم دارد ترا به نماز کردن و حرب کردن در نماز بر هر صفت که ممکن گردد . و بقول شافعی نماز کردنی است در حال حرب، اگر اسپ در تگ بود ، یا پیاده باشی و میدوی ، نماز باید کرد در حال دویدن خواهی پشت سوی قبله باش و خواهی پهلو ، در حال کرهمان و در حال فرهمان. خواهی راکب باش و  خواهی راجل ، روا نبود نماز قضا را ماندن

و ابوحنیفه گوید : پیاده را نماز روا نبود باز قضا باید کردن . شافعی گوید ، باز قضا کردنی نیست. دلیل برین که خداوند می فرماید: فان خفتم فرِجَالاً او ركباناً . ابن عمر  تفسیر چنین کرده است و برسول اضافت کرده است . پیاده را نماز باز نباید گردانیدن، چنانک راکب را .

و دیگر آنکه : در خانه کعبه نماز کند بر هر روی که روی آرد روا بود ، لیکن فاضلتر آن بود ، که نماز فرض ، بیرون خانه گزارد که جمع بیشتر بود . و نزدیک مالک ، خود در خانه نماز روا نبود.

سيم آنکه : برستور نماز تطوع آرد بهر روی که بود شاید . و بقول شافعی پیاده رو را نماز تطوع نیز روا بود، هر رویی که می رود. لیکن افتتاح را، و رکوع و سجود را بقبله نگاه دارد ، وبحال قیام که روان بود، بهر سویی که بود ، روا بود، و بقول شافعی اگر کسی بر ستور نماز ، آورده باید که بحال افتتاح ، روی ستور بگرداند سوی قبله . مگر که اشترش در قطار بود ، یا ستورش حرون  بود که بباز گردانیدن سوی راه تکلف باید کردن . وبقول علما اين تكلف بکار نیست ، افتتاح و غير افتتاح همه روا باشد و اگر ستور یافتند در حال ایستادگی روا نبود نماز بروی ، و اگر در محمل بود و در مرقد و تواند که روی بقبله آرد لازم آید روی بقبله آوردن. چه محمل ومرقد همچون کشتی بود . دیگر آنک: اگر کسی بر لوحی مانده بود در آب، وروی نتواند بقبله آوردن، همچنانکه بود نماز آرد . و دیگر بنمازی که خود نتواند گشتن سوی قبله ، وکس ندارد که برگرداند و را نیز روا بود . و باین هر دو فصل بریک قول شافعی ، باز قضا باید کرد . و بقول علمای ما قضا نباید کردن و دیگر آنکه: کسی را بر بسته باشند یا در ستورگاه جبس کرده باشند که بسامان روی بقبله آوردن نبود  ، همچنان گزارد ، ولیکن اینجا باز قضا باید ، بقول علمای ما نیز از انک این عذر از جهت عبادست .

و دیگر بهر که بر تن خویش ترسد از چیزی و پشت نیارد کرد سوی آن چیز یا دشمن . و بهمان سو نماز آرد ، روا بود و اگر دزد از رخت چیزی ببرد یا رباید. چون ویرا روی گردانیده یا بد ، روا بود که روی از رخت نگرداند ، و همچنان نماز کند ، حرمت مال همچو حرمت تن است و گفته اند: اینجا نیز باز قضا کند . و بعضی خود گفته اند : که از بهر مال ، قبله نشاید گردانیدن، و باخیتار فریضه برستور نشاید آوردن... و روایت می کنند از عبدالله بن عمر ، که رسول علیه السلام در سفر چون فریضه خواستی گزاردن ، از ستور فرود آمدی ، و تطوعها بر ستور گزاردی ، و وتر برستور گزاردی اما بقول ابوحنيفه رحمه الله باید، که نشاید بر ستور آوردن بحال اختیار ، چه برقول وی فریضه است یا واجب ، وواجب نيز نشاید بر ستور آوردن بحال اختیار.


مسئله

اگر بر حصیر یا بر بساطی نماز می کند که بعضی از وی پلیدست . اگر موضع قدم و سجده گاه پاك بود باکی نبود. وبقول بعضی آنست : که اگر بحرکت مصلی آن موضع نجس می بجنبد ، نماز روا نبود براصل این کس

اگر کسی بر کشتی نماز آرد ، که در آن کشتی چیزی بود از نجاسات یا از پوست مردار ، یا مانند آن. چون بحرکت وی در حال نماز آن کشتی بجنبد نماز روا نبود . و اگر همچنین کشتی با کشتی دیگر بربسته ،بوند و در یکی کشتی چیزی پلید بود و همان کشتی بجنبد و این دیگر که مُصلی در وی است ،بجنبد ، بجنبش آن کشتی پلید ، نماز روا نیاید. و اعتماد برقول اول است ، که چون قدمگاه و سجده گاه پاک بود ، نماز روا بود .


باب الصلوة بالنجاسة

پلیدی بر دو قسم است : یک نوع از پلیدی ظاهرست و یک نوع باطن . قال الله تعالى : انّما المشركون نجس. آنچه ظاهرست بآب برخیزد، و آنچه باطنست جز بتوبه برنخیزد. چولوث و نجاست عارض بود آب برخیزد . و بتوبه برخیزد نجاست باید که داغ ازل ندارد. هر نجاستی که داغ ازل دارد، در تحت کسب بنده نیاید. فرمان شرع گرد کسب بنده براید، حکم ازل گیرد کسب بنده برنیاید . مثالی بگویم تا شبهه زایل شود گوسفندی بمیرد پوستش پلید شود . شریعت تخالصی پیدا کرد ، پاکی پوست را در کسب بنده باز بست . هلا اخذتم اهابتها، قد بعتموه فانتفعتم بها.

اصل حيوان پاک بود، بمرگ پلید شود ، مرگ عارض بود، به دباغ برخاست، بفعل عارض برخاست . چون نجاست خوک داغ ازلی داشت، بفعل حالی برنخاست . معالجت حال شرعی با حکم ازل ، طاقت ندارد . نجاست که بمرد عاشق رسد ، کسوت طهارت پوشد . قال عليه الصلوة والسلم: زَمَدُوهُم زملوهم يكلومهم ودمائهم. جراحت باید که داغ عشق دارد، تا هر چه از جراحت زاید ، محرم طهارت آید .

ابو طيبه مهتر را عليه الصلوة والسلم حجامت کرد، خون و را بشربتی نوش کرد. مهتر گفت : چرا چنین کردی؟ گفت : عشق چنین فتوی داد . ای جوانمرد عاشق فتوی طلب نبود، عاشق را با رخصت چکار ؟ نجاست عارض بطهارت عارض برخيزد نجاستی که داغ ازل دارد ، بطهارت حالی برنخیزد . آدمی تبع صفات خودست، چنانکه انگور ، تبع صفاتِ خودست . اسم آب انگور تبع صفات او او بود تا مادام که در جوش بود عصير گویند . چون صفت بگردد می گویند ، و چون از ان صفت بگردد خیل  گویند. آب انگور همانست که بود، ولیکن چون صفت بگشت، اسم به تبعیت صفت بگشت . آدمی نیز تبع صفت خودست. گاه شرع ، احکام پاکی بروی نگاه دارد ، تا خورد بود و از بایست خود خبر ندارد ، او را غلام گویند، حکم پاکی بروی میرود . چون از بایست خود خبر دارد ، مخاطب شرع شود ، اسم وی نیز بگردد ، بگشتن صفت وی . چون صفت بگردد، حکم وی نیز بگردد.

چون تن آدمی بنجاست آلوده بود و آب نیابد و خاک نيابد ، همچنان نماز کند با نجاست. و چون سامان یابد قضا را باز قضا کند .


فصل في النيه

بدانک نیت جان اعمال است. عمل بینیت ، چون کالبد بی جان بود . مهتر

صلوات الله عليه بدين اشارت کرد : انما الاعمال بالنيات . الحديث عمل هر کسی از اندیشه گاه او رود هر کجا فرود آرند، براندیشه وی فرود آرند . نزل راه وی از اندیشه مشکاة  وی بود . نُزُلاً من غفور رحيم. نزل راه یک راهرو از حضرت عزت ، ونزل راه یک راهرو از حضرتِ نبوت ، ونزل راه یک راهرو از شهوت . حق تعالی کیمیایی درسینه فرزند آدم علیه السلم تعبیه کرد، و برزبان نبوت، این  كيميا بر خلق آشکارا کرد: انما الاعمال بالنيات. و رسول میگوید : الناس معادن كمعادن الذهب والفضه.

مرد را که بیرون گیرند، از اندیشه گاه وی بیرون گیرند . عمل جوارح که قیمت گیرد ، از اندیشه سینه قدر و قیمت گیرد. امیر المؤمنین علی رضی الله عنه می گوید: بقية عمر المرء لا قيمة لها یک اندیشه عشق آلود که در سینه بجنبد، زلزلها در آسمانها افتد : وربطنا على قلوبهم اذقاموا الآيه .

راه اقدام راه تنگ است بحکم آنکه شرکت پذیرست، بیگانگانرا درو نصیب است بهایم را در و شرکتست، ممر شیاطین است. راه سینه شرکت پذیر نیست ، انبیا بدین آمدند : که راه را از ممر شیاطین پاک داريد، براهی فرو مروید که شیطان دران راه با شما شریک بود ، وما أمرُوا إِلا لِيَعْبُدُوا اللهَ مُخلِصِينَ لَهُ الدِّينَ .


نور اخلاص که تابد، از سینه تابد ، نه از حرکت جوارح . اعمال را بنور اخلاص حاجتست ، نور اخلاص را باعمال حاجت نیست. الطير يطير بجناحيه والانسان يطير بهمته . 

مرغ را پر از بیرون است ، و این جوانمردانرا از درون پوست است . کس پریدن ایشان نه بیند . آدمی نیز بد و بال پرد: یکی بال نیت و دیگر همت نه هر مرغی تواند پریدن ، و نه هر مرغی که پرد، صید تواند کردن و نه هر مرغی که صید تواند کرد، او را همت بود . مرغی که صیاد بود ولیکن دون همت بود ، برگوشه دیوار دخمه گیران نشیند . و آن مرغی که صاحب همت بود ، ملوک او را بر دست خود نشانند ، آن بند در پای آن باز تلبیس است. و بند آن مرغ پا بست دل پادشاه است . فهيم من فهیم بیش ازین تقریر کنم زیان دارد، آدمی در خود بغلط افتد. خلاف نیست میان علما که نماز بینیت نماز نیست . و مر انعقاد را هر اینه نیت بکارست ، و اگر در میانه غافل ماند نماز تباه نیست .



باب الصلوة و بيان صفتها

قال الله تعالى : قد افلح المؤمنون الذين... الآيه . هیچ رکنی از ارکان  اسلام ، شریفتر و عزیزتر از نماز نیست . واز شرف او بود، که او را با ایمان قرین کرد الذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصَّلوة. نماز را در لباس ایمان جلوه کرد ، قال تعالى : وما كان الله ليضيع ايمانكم ، اى صلواتكم . چنانک حفظ ایمان، در همه احوال شرطست ، حفظ نماز در همه احوال شرطست . چنانكه ترک ايمان بهیچ عذر از اعذار دستوری نیست ، ترک نماز به هیچ عذری از اعذار دستوری نیست. حق تعالی می جلوه کند بندگانرا که مواظب باشند بر درگاه نماز، وقت ادای نماز نگاه میدارند چون وقت دراید، ایشانرا بر درگاه بیند ساخته مر ادای فرمانرا :

فرمان تو آمد وزجا برجستم

پیغام همی داد و کمر میبستم


این حدیث را دو چیز دریابد: یکی دل ، و دیگر وقت و هر دو بدست خواجه نیست، و نماز کننده را ازین دو چاره نیست، از وقت و ازدل . وقت که ،آید از عالم غیب ، دل زندۀ خواهد ، تا سر غیب با وی بگوید. امینی خواهد تا امانت غیبی بدو بنهد سلطان با خاینان سر نگوید .

وقت که از پرده غیب روی بنماید، بر خداوند دل زنده روی نماید . دل در انتظار وقت مانده بود ، تا کسی وقت ، نقاب از جمال خود فرو کشد ، و از پرده غیب ،  جمال خود بنماید، تا نماز کننده، از قیفال رگ چشم نیاز بکشاید ، ونيش زهر آلود بقیفال چشم فرو برد دریای دل وی موجی برزند قطره آب عشق آلود، از چشمه چشم وی بیرون جهد ، هر دو عالم را غرق کند.

آن آبی که هر دو عالم را ببرد، آن آب چشم عاشقانست . وقت از غیب می آید تا منشور شریعت بر دل تازه کند و دل در انتظار وقت مانده ، تا نیاز خود عرضه کند، تا بحشمت وقت ، پرده راز بدرد. هر کرا دل نیست و وقت نیست ، بدست وی جز باد پیمودن هیچ نیست .

هر که خواهد که و را در زمره مصلیان یابند ، گو دل زنده بدست آر ! و بی دل زنده بدرگاه نماز مشو ! مهتر چنین گفت: وجعلت قرة عيني في الصلوة دیده و دل آنچه بیند ، از دولتها در نماز بیند . هر که در نماز درشد و هیچ چیز از پرده غیب از پیش دل وی برداشته نشد، دلیل آنست که دیده بینا ندارد ، یا حاضر نبوده است ، که نماز حضوریست که در وی غیب نیست . قال عليه الصلوة والسلم : أعبد الله كانک تراه ، فإن لم تكن تراه ، فانه يراک. زنده باید که حدیث زنده کند . بیننده باید تا حدیث بیننده کند ، الم يعلم بان الله يرى. قال الشيخ ابو عبد الله المتنازلي رحمه الله : اهل الرسوم في حيواتهم اموات، واهل الحقائق فى أمواتهم احياء. نه هر که چشم بازدارد زنده بود و نه هر که چشم فراز دارد مرده بود . آفتا برا طلوعیست و غروبی . چون شب دراید معزول شود از ولایت راندن، منشور عزلش نویسند از ولایت راندن . چون بامداد دراید منشورش تازه کنند و بسر ولایت باز فرستند و احکام شرع بر دامن طلوع و غروب وی بسته اند . گاه عنانش بر بالا کشند ، تا سایها از چیزها در رباید ، و گاه عنانش فروگیرند و ذل عزل وی بوی نمایند، و منشور ظلمت تازه کنند ، تا خورشید بضياء خود غره نشود .

این آفتاب و ماهتاب سفری کنند از شرق بغرب ، و از غرب بشرق ، از بهر به نظام کار خواجه را ، خواجه چشم عبرت بین فراز کرده و سر بر بالین غفلت نهاده . خورشید را طلوعی و افولی ، و ماه را افولی و طلوعی . شرع را بردامن افول وطلوع ایشان بسته اند. و آفتاب این جوانمردان ، از افق دل ایشان براید و تابد . آفتابی که از افق دل تابد ، او را افول نبود . تا آفتاب در فلک خود میخرامد ، دیده در ولایت تصرف می کند. چون خورشید روی در نقاب کشید دیده باوی موافقت کند، چنانک خورشید مشغول برآمدن و فروشدن است ، تمام مردم مشغول کمر بستن و کمر کشادن است ، وبازدیده دل ، مقهور هیچیز نیست ، والذين هم على صلواتهم دائمون.

ایشان که الله اکبر گویند ، مستغرق كبرياء وی شوند، ایشانرا در نماز ، شربتی دهند از زهر هلاهل آن شربت در دل ایشان آویزد ، و ایشانرا بیش پروای هیچ چیز نماند.