32

سر آغاز

از کتاب: ترجمه فارسى (فردوسى پر چهار مقالے) تاليف پروفيسر محمود شيرانى

در حدود نیم قرن پیش ازین ، در بر صغیر هند مردی بنام پروفیسر شیرانی میزیست وی بر تاریخ ادبیات زبان دري وتحولهای وارده بر آن احاطۀ تام و نظر نقادی داشت و مخصوصاً شاهنامه فردوسی و احوال و افکار این شاعر را نیک دانستی، و درین مورد نظرهای دقیق وآراء خاصی داشت وی از نخستین دانشمندان است که هجو فردوسی را از سلطان محمود به نظر انتقادی دید و بر وجود آن شک کرد، و در رد آن مقاله ها نوشت و کوشید که آنر مجعول وساخته و پرداخته مغرضان ما بعد بداند ، و هم داستان یوسف و زلیخا را که از قدیم به فردوسی منسوب گشته، فراوردۀ شاعری دیگر بشمارد .

این سخنان محقق مذکور را در اوائل، کسی محل اعتبار قرار نداد ولی بعد از آن در خود ایران هم دانشمندان ملتفت این مقصد شدند، و ازروی ملاحظه برخی از نسخ خطی در یافتند که کتاب یوسف و زلیخا از فردوسی نیست.

برای اینکه متدرجاً به مقصد برسیم بهتر است پیشتراین دانشمند مرحوم افغان هند را هم بشناسیم ، و بعد ازان به مقاصد دیگر بگذریم : پروفیسر مولوی محمد شفيع لاهوری که یکی از فضلای نامدار و دوست

معاصر پروفیسر شیرانی بود مقالت مفصلی براحوال و زندگی و آثار دوست خود پروفیسر شیرانی نوشته که در جلد سوم مقالات مولوی محمد شفیع (طبع لاهور 1974) از صفحه 338 تا 356 بزبان اردو طبع شده است و در پنجا مختصری از مطالب آن تفصیل آورده می شود :


مرحوم حافظ محمود خان شیرانی

پدرش محمد اسماعیل خان نامداشت و از نامداران ثروتمند تونک ولايت ماروار هند بود تولدش در همین شهر د رسنه 1881 م بوقوع پیوسته و تحصیلات ابتدائی خود را در فارسی و اردو و عربی نزد پدرش آغا ز و بعد ازان تحصیلات عالی زادر اورینل کالج لاهور تا درجه منشی فاضل تکمیل کرد و در آغاز قرن 20 برای تحصیل درجۀ بیرستری در قانون به لندن رفت و درانجا مطالعات خود را در ادبیات و تاریخ و علوم ادبی ادامه داد و یکی افاضل روزگار برامد و مخصوصاً در شاهنامه شناسی و علم عروض و بلاغت آینی بود و درسته 1911 م بر کتاب معروف "آغاز و نشو و نمای اسلام وبانى اسلام" مقدمه وتكمله مفصلی با نگلیسی نوشت که موجب شهرتش در حلقه های علمی شد و چون در سنه 1921 واپس بهند آمد ، یکسال بعد در 1922 م  در اسلاميه كالج لاهور بحيث استاد پذیرفته شد و کتاب معروف خود "اردو در پنجاب" را منتشر ساخت پروفیسر شیرانی اکنون در محافل علمی و ادبی شهرت شایانی یافت و بحيث "ریسرچ  مکالر " و به ا نگلستان فرستاده شد، و در آنجا مدتی با مؤسسه معروف لوزاک همکار بود و مدت ده سال در یونیورستی لندن به مطالعه و تدریس پرداخت ، تا که در اکتوبر 1928 م  در پوهنتون لاهور استاد اردو گشت و در نومبر 1940 م  از پیشه استادی باز نشسته شد و به تونک رفت . درین مدت تذكرۀ شعراء "مجموعۀ لغز" تالیف ابو القاسم میر قدرت الله را باسلوب انتقادی جدید ترتیب وطبع کرد ، و بر شعر العجم شبلی نعمانی و تاریخ بخاراء و امبیری و ترجمه خزائن الفتوح و دیوان منسوب به معین الدین چشتی وهم بر يوسف و زلیخای منسوب بفردوسی و هجو او مقالات انتقادی نوشت ، و ذخیره عظیمی از كتب ناياب خطی و مسکوکات کهن و آثار عتیقه و مخطوطات فراهم آورد ، و درفن کتابشناسی و خواندن مخطوطات قدیم و شناخت نسخ ذوقی بدیع و نظر صائب داشت و در زبان فارسی هم استاد جامع و صاحب نظری بود . کتابخانه وی از نسخ ناياب و چندین جلد شاهنامه خطى وكتب قديم عربي و فارسی و اردو معلو بود ، و مخطوطات منحصر بفرد ، و بقلم مؤلفان داشت گرانبها ترین مخطوطات نفیس نایاب را فراهم آورده بود ، که عدد آن تا2100 نسخه مخطوط و 1700 نوا در مطبوع ميرسيد . كتاب المدونه بر ورق غزال سیرسید. مكتوب 412 ق و بسا مخطوطات گرانبها در آن بود و اکثر این نفایس علمی و هنری او را پوهنتون لاهور خرید و یا مجاناً از عارف او به کتابخانه اهدا شد شیرانی به اخلاق نیکو و کلام شیرین و مروت و مهمان نوازی و تحقیق و انتقاد ادبی مشهور بود . تاریخ رحلت وی ازین جهان ، روز جمعه 15  فبروری 1946 بعمر 64 سال و 4 ماه در تونک است (تم كلامه) تحقیقات شیرانی در تاریخ ادب اردو و اشعار شیرین او در این زبان شهرت داشت پسرش اختر شیرانی (داؤدخان) از ستارگان در خشان قدر اخیر ادب در زبان اردوست که خود موجد سبک جدید و قافله سالار شعر اردو در قرن بیستم است نظر رسا و قريحۀ نقاد پروفيسر شیرانی در دو کتاب وی ، تنقید شعر العجم و چهار مقاله بر فردوسی خوبتر نمایا نست ، مطالعات وسیع او در مخطوطات فارسی و ادب قدیم این زبان و آثار اساتيد بمدد حافظه قوی ، به او قدرت کامل يكتن (نقاد) را بخشیده بود، که در آنی واحد بر مطلبی، نظائر مختلف را از اساتید متعدد زبان دری ایراد کرده می توانست ، و بسا از داستانهای مشهوریکه در کتب گذشتگان بتواتر جای گرفته، بادلائل استوار تاریخی و ادبی رد میکرد . از کتاب حاضر بنام (فردوسی پر چار مقالی) در حدود 1940 م در برخی از مجلات ادبی هند مطالبی نشرشد تا که در آخر انجمن ترقی اردو (هند دهلی) مجموعۀ این مقالات انتقادی را در سنه 1942م در 373 صفحه ضایع کرد . در این مقالات چهار گانه :

۱ - شاهنامه و علل و زمان نظم آن .

٢- هجوسلطان محمود غزنوی.

۳- مذهب فردوسی .

۴- يوسف و زلیخای فردوسی


شیرانی توانست روایات معنعن و داستانهائیکه بعد از عصر فردوسی برو و کتابش بسته اند ، بانظرها و آراء انتقادی خود تشریح دهد، و برخی از روایات مشهور را رد نماید نویسنده این سطور که از مدت 30 سال با شاهنامه سرو کاری دارد ، بعد از دیدن نسح متعدد خطی و چاهی این کتاب ارزشمند استاد خراسان ، با این سوالها مواجه شد:

۱ - نسخه اصیل شعر فردوسی با مقدار اشعار یکه خودش سروده کجاست؟

و چرا در کرۀ زمین تاکنون نسخۀ مكتوبه قبل از مغل  (600  ق) در هیچ جایی پیدا نیست؟ و چرا تمام نسخه های موجوده کنونی مربوط به زمان بعد از مغل اند ؟ مثلا اقدم نسخ مکشوفه کنونی دنیا همانست که در موزه برتانیه لندن است مورخ 675 ق 1276 م ،  که این هم یک نصف قرن بعد از خروج مغل است .

۲- چرا تمام نسخ خطی و مطبوع شاهنامه در کلمات وعددانيات وحتى خصائص ادبی ولسانی با هم فرقهای فاحش و جالب و دیدنی دارند؟ وحتی دو نسخه معتبر كاملاً مطابق باهم دیده نشده است ؟

۳- با در نظر داشتن سوال اول و دوم، آیا برنسخه های این هفت صد سال

اخیر و محتویات آن اعتماد تمام توان کرد؟ و اگر اعتماد کنیم تا کدام جا؟ وبر کدام حصص کتاب ؟

درین کتاب شیرانی به برخی از این گونه پرسش ها پاسخ گفته شده، و برخی هم هنوز پوشیده مانده و انتظار تحقیقات مزید دانشوران جهانی را دارد. ولی مواد آتی در خور انکار نیست که :

۱- آنچه بر مبنای سبک شناسی و معاییر زبان دری در قرن چهارم هجری به گفتار فردوسی و خصایص ادبی عصرش ماند، مال فردوسی خواهد بود و الافلا.

۲-  آنچه منافی واقعیتهای مثبت تاریخی است ، حتماً از مجعولات منسوبه است و بفردوسی تعلقی ندارد مانند داستان حسن ،میمندی که قبل از عصر فردوسی در گذشته بود و از طرف دیباچه نویسان بعدی جعل شده و نام پدر را بجای پسر آورده اند .

شیرانی در مسائل مطروحه چهارگانه کتابش بر همین معايير و مبانی سخن میراند و انتساب يوسف و زلیخا و هجویه را بفردوسی رد مینماید و درباره مذهبش هم سخنانی دارد شنیدنی و در خور غورو تامل !

در قدیمترین سندی که در بارۀ فردوسی و محمود از تاریخ سیستان ( حدود 445 ق) در دست داریم، ابداً ذکری از هجو سرایی و تعصب مذهبی طرفین در دست نیست ، بلکه رنجشی بوده بر مبنای مسائل شخصی ، چنانچه گوید: وحدیث رستم بدان جمله است که بو القسم فردوسی شاهنامه بشر کرد، وبر نام سلطان محمود ،کرد و چندین روز همی برخواند. محمود گفت: همه شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم ، واندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست بوالقسم گفت ، زندگانی خداوند در از باد ندانم اندر سپاه او چند مرد، چون رستم باشد ، اما این دانم که خدای تعالی خویشتن را هیچ بنده چون رستم دیگر نیافرید این بگفت و زمین بوسه کرد و برفت . ملک محمود وزیر را گفت : این مرد که مرا بتعريض دروغزن. خواند و زیرش گفت بیاید کشت. هر چند طلب کردند نیافتند چون بگفت رنج خویش ضایع کرد و برفت هیچ عطا نایافته ، تا بغربت فرمان یافت." 

(تاریخ سیستان ص 7-8 چاپ تهران ۱۳۱5 ش)


اگر سرگ فردوسی را در 411 ق ( با 416 ق) بپذیریم این نوشته تاریخ سیستان به ۲۰ زمان  سال بعد از فردوسی متعلق است که در آن ذکری از هجو و مسائل مذهبی نیست.

در سنه 438 ق هنگامیکه ناصر خسرو از طوس میگذشت ، کاروانسرای بزرگی را که بتازگی در طوس ساخته بودند دید و گفتند که این بنا با همان پول ساخته شده که سلطان محمود بطور صله بفردوسی فرستاده بود ، ولی این صله وقتی رسید، که شاعر در گذشته بود اگر این روایت ناصر خسرو را صحيح بدانیم ، پس داستان محرومیت فردوسی در حدود بیست سال بعد از درگذشت وی شهرت داشته است، ولی ناصر خسرو خسرو که مرد شاعی استوار و حتى داعی وحجت خراسان بوده و با ترکان و تگینان تعصبی نیز داشته  ولا بد از سنی گری غزنویان و سلاجقه اذیت ها دیده ، به هجو سرائی و مذهب فردوسی اشاره بی هم ندارد.

گمان میرود که تا حدود 500 ق این داستان در میان نبوده و بعد از آن به جعل و ترتیب آن پرداخته اند، چنانچه در چهارمقاله عروضی سمرقندی (حدود 550 ق ) و هم در كتاب النقض عبدالجليل قزوينى تأليف بعد از 556 ق دیده می شود :

"اما از شعرای فارسیان که شاعی و معتقد بوده اند و متعصب هم، اشارتی برود ببعضي : اولاً فردوسی طوسی شاعی بوده است و درشهنامه چند موضع باعتقاد خود اشارت کرده است. و شاعری طوسی به فردوسی تفاخر میکند و میگوید :

هر و زبر و عالم و شاعر که او طوسی بود.

چون نظام الملک و غزالی و فردوسی بود


(كتاب النقض عبد الجليل قزوینی تألیف بعد از 556 ق چاپ تهران 1331 ش ، ص 251)

جای تعجب است که این شاعر طوسی، فردوسی را - که بزعم عامه بايد شاعی باشد. در قطار نظام الملک و غزالی که هر دو از منبان سرسخت بودند ، قرار داده است ،

وصاحب النقض هم برای اثبات تشمع او این بیت را بکار برده است ! محمد بن علی شبانکاره یی در مجمع الانساب تألیف ۷۳۵ ق دربارۀ محمود مینویسد: 

شعر دوست داشتی و شاعر راصلت بسیار دادی و همه روز در شعر بحث کردی و ششصد شاعر خوب داشت از استادان شعر و همه را اقطا و ادرار معین کرده بود غیر آنکه هرگاه که قصید، خواندندی ، هزارهزار دینار بدادی و سرور شاعران عنصریبود، و عنصری اور امنا دست داشت و همه شاعران در تحت تربیت او بودند اما شعرهای بد گفته اند . چنانچه درین روزگار مطالعه میرود و چیزی نیست و غالباً در آن روزگار نیکو بوده، و فردوسی شاهنامه در حق او ساخت وسلطان باحال اونیفتاد. و از دوجهت بود: یکی آنکه عنصری هنر شعری او بشناخت ، و او را بچشم سلطان بپوشید و ترسید ، که اگر او پیش سلطان راه یابد همه شاعران را بازار کماسد شود . و دیگر آنکه فردوسی مذهب شیعه داشت و کسی که مذهب شیعه داشتی وترک سنت وجماعت كردی ، سلطان اورادوست نداشتی واز آن جهت او را بخود نزديک نگردانيد و فردوسی از و تمتعی نیافت تا بدانی که به مذهبی چگونه بی حرمتی دنیا و آخرتست . با وجود آنکه میتوان دانست که او را جمله علوم عقلی و نقلی جمع بوده است ، بسبب میل که ببد مذهبی کرده بود ، خدایتعالی او را شهرتی نداد . وشاعرى علوى نابينا سلطا نرا بود و شعر نیکو گفتی و در جنب آن شعرای دیگر بود و او یک قصیده برسلطان خواند و سلطان او را یک پیل زر سرخ داد " ازین تصریح و تفصیل شبانکاره یی پدید می آید ، که در دوقرن بعد از 500 ق داستان محمود و فردوسی و شاعی بودن او را شاخ و برگ تمامی بخشیده و هر بقدر توانش حمایلی بگردنش بسته اند، در حالیکه در عصر قدماء ، مسئله هجو و مذهب فردوسی در بین نبوده و خود فردوسی هم علت محرومیت خود را فقط به " بد خواه حواله" دهد ، مواين موضوع را مؤلف کتاب بكمال و تما م شرح مستوفائی داده است

اما انتساب منظومه يوسف و زلیخا به فردوسی که محققان غربی که محققان غربی مانند نلد که وبراون وايتهى و غیره هم آنرا پذیرفته اند ، تا جائیکه من بیاد دارم ، نخستین بار از طرف پروفیسر شیرانی در مطبوعات هند مطرح ورد شد . و در ایران در حوم عبدالعظيم قريب در مجله تعلیم و تربیت (طبع تهران) و هم استاد مجتبی مینوی در مجله روزگار (لندن) درين موضوع به تفصیل کافی تر وارد شدند و استاد دكتور ذبيح الله صفا در کتاب حماسه سرایی در ایران (طبع تهران 1333 ش) گفت : "در نسخ معمول زلیخا ببحر متقارب است که نساخ جاهل آنرا از کلام فردوسی دانسته و متأخران نیز اشتباه کردهاند ، اته ونلد که ویرون با اصرار عجیبی آنرا از فردوسی شمرده اند. اما سبک کلام و سستی بسیاری از ابيات و استعمال تراكيب واصطلاحات آن از عهد غزنوی نیست . از نسخه خطی آقای عبد العظيم قریب نیز عدم تعلق آن بفردوسی آشکار است، که گویندۀ آن هر چهار خلیفۀ اسلام را بنیکی ستوده و میرساند که از اهل تسنن بود نه تشیع و هم در آغاز مدح ابو الفوارس شمس الدوله طغانشاه محمد بن الب ارسلان ممدوح از رقی آمده:

ملک بوا لفوارس پناه جهان

طوغنشاه خسرو الب ارسلان

پس گویند آن حتماً غیر از فردوسی بود ." (ص ۱۷۵)

همین استاد محترم در کتاب تاریخ ادبیات در ایران ( ج ۱ ص ۳۶۱ طبع تهران ۱۳۳۹ ش ) مطالب فوق را باز آورده و گوید که نام شاعر معلوم نیست بنابر انچه خود در مقدمه این داستان گفته است، داستان های دیگری را هم بعضی حماسی و بعضی عشقی بوده بنظم در آورد


استاد مرحوم سعید نفیسی درسته ۱۳۴۴ ش در تاریخ نظم و نثر در ایران و زبان فارسی مینویسد :

"يوسف وزليخا را بخطا بفردوسی نسبت داده اند. در یک نسخه خطی تخلص سراینده شمسی است در سنه ۴۶۵ ق با 475 ق در نسخه دیگر این تخلص امانی خوانده میشود که شمس الدوله طغانشاه او را از زندان رها کرد و او يوسف و زلیخا را بعد از ۴۷۶ ق بپایان رسانید ." 

( ج ۱ ص ۵۴ ) بدین نحو عدم انتساب يوسف وزليخا بفردوسی طوریکه شیرانی مدعی بود از طرف تمام فضلا پذیرفته شد و تفصیل دلائل شیرانی درین کتاب آمده که نمودار نظر صائب و نقاد اوست و برخی از مطالب او را استاریکوف در کتاب فردوسی و شاهنامه ، ( ترجمه رضا آذرخشی) نیز تأیید کرده است و آقای جهانگیر افکاری مترجم دیباچه ترجمه ژول سوهل هم در هامش (ص 106 دیباچه شاهنامه طبع تهران 1354 ش) باين مطلب اشارتی دارد، که هجو نامه ساختگی است ، و مقام فردوسی والاتر از آنست که بچنین هجوی یا تعصبی دامن خود را بیالاید بھر صورت: پروفیسر شیرانی مرحوم در بن کتاب بسا مسائل دقيق حيات فردوسی و سر گذشت شاهنامه و تصرفاتی که در آثارش وارد آورده اند طرح میکند، که هر یکی در خور غور مزید دانشمندان خواهد بود، ولی على اى صورة دلائل وتحقيقات و نتیجه گیریها از مطالعات دقیق آثار فردوسی و معاصرین او که پر و فیسر شیرانی مرحوم نوشته - بجای خود خواندنی و دارای نکات جدید شنیدنی و آموختنی است .

برای مردم افغانستان که با فردوسی خراسانی علائق کهن استوار دارند ، وبسا حقایق و مجعولات را در بارۀ او وغزنه وسلطان محمود شنیده اند و فردوسی هم در آن زمان از تبعه دولت غزنویه بود و کتابش هم سرآمد آثار زبان دری است فرقی ندارد که فردوسی مذهباً چه بود ؟

زیرا ما مردم افغانستان در مفاخر خودسنی ، حنفی ، شافعی ، حنبلی حتی کرامی و اسما عيلى و حروفی و روشانی و اهل حدیث و معتزلی و صوفی وجودی و اماسيه اثنا عشریه و غیره زیاد داریم، که جمعاً آنها را از مفاخر جز و تاریخ خود میشماریم. ولی تحقیق در عقائد و گرایشهای فکری و مذهبی هر یک کاریست جائز و حتی در برخی موارد فرهنگی لازم .

فردوسی در قلمرو سیاسی و ادبی و فکری عصر سامانیان بلخی و غزیویان افغانستان پرورده شده و شاهنامه او سرامد آثار دری این عهد است و بنابرین خود او با اثر جاویدش جز و تاریخ وادب ماست و شاهنامه او یکی از منابع مهم تاریخ اجتماعی وادبی و گواه صادق استوار نهضت ادبی زبان دری در خراسان قدیم و سیع است، و او را از مفاخر مشترک ملل آسیای میانه و خراسان بزرگ باید دانست.

تحقیق در محیطی که فردوسی و شاهنامه را بوجود آورد ، و پیدایش والحاق برخی مجعولات بعدی به شاهنامه از قبیل هجويه وابيات مذهبی و انتساب كتاب مجعول يوسف و زلیخا باو ، و بسام سائلی دیگر که این کتاب متضمن بحث و کاوش در انست از سخنهای گفتنی و شنیدنی تاریخ ادب و فرهنگ لایزا ليست، که خاک دولت غزنویه مرکز آن بوده و ملل دیگر مجاور هم در آن سهم عظیمی دارند . ما در عصری زندگی میکنیم که با مبادی علمی مثبت و تجزيه لابرتوار و اصول تحليل سایسی سروکار داریم در مسائل تاریخ و کلتور و کاوش حقایق زندگانی گذشتگان و اوضاع فکری نیز باید برراهی برویم که ما را به واقعیت اوضاع نزدیکتر سازد، و بنابرین تحقیق در هر موضوع اجتماعی و فرهنگی و تاریخی وفکری و عقیدوی کاریست جایز ، اگرچه در بین مردم و یا روایات ،سابقه، نقاط مخالف آن هم مروج باشد.

مسئله تحقيق حيات وافکار و عقائد فردوسی و درجه اصالت مندرجات شهنامه یارد برخی از مجعولات بعدی یکی ازین گونه کار هاست که باب انتقاد ادبی را در نوشته های ما میکشاند و این کتاب یکی از آثار مغتنم این سلسله است، که سن ترجمه دری آنرا به اخلاف محمود و فردوسی تقدیم میکنم.