اصطلاحات معمول و رایج زبان دری
اصطلاحات معمول و رایج زبان دری که پیشینه های بسیار قدیم در جامعه ما داشته و در هر سمت و محل کشور ما به اشکال و لهجه های متفاوت اهل زبان تلفظ و ادا میشود.
تک و پَتره: کاملاً، مکمل و طور کل. تک و پَتره دهَ جانش خورد، دوای که داکتر برش داد تک و پَتره بود.
کُت و مُت: مثل و مانند و عین چیز ( شبه شباهت ). کُت و مُت مثل پدر خود است. یا میگویند یک سیب و دو نیم مثل پدرش.
قُل و بُل: نیست و نابود، از بین رفتن. مثال: بیچاره رفت و قُل و بُل شد و مُرده و زندهِ شه کس نیافت.
شُل و پُل: سست و بیتحرک. او نه تنها تنبل و بیکاره است، بلکه شُل و پُل هم است.
لُچ و لَق: برهنه و بیپرده، اما به شخص مُفلس خطاب میکنند. مثال؛ مرد بیچاره غریب و لُچ و لَق است.
ریزه و پیزه: ضعیف، ناتوان و خورد جسه. مثال دخترک ریزه و پیزه است.
جَرت و فَرت: کلان کاری، خودنمائی. مثال: کار و بارش معلوم نیست، اما جَرت و فَرت اش زیاد است.
کتَه و سُوته: بزرگ اندام، قوی هیکل. طعن آمیز به کسی میگویند. مثال؛ کتَه و سُوته مثل دیو استی برو کار کن و زحمت بکش.
ترِی ترِی سیل کردن: معصومانه، بی گناه و مظلومانه به طرفی دیدن و نظر کردن. مثال؛ بچه گک بی سرپناه و گرسنه بود، ترِی ترَی به طرف مردم سیل میکرد.
چوب دُولک: به شخص نحیقف، لاغر و استخوانی خطاب میکنند. مثال؛ بیچاره مثل چوب دولک است. ( چوب دُولک دو چوب نازک و کوتاه است که با آن دهل میزنند ).
قاق روده: لاغر و مریض مترادف چوب دوُلک است. بعضآ مُردنی و عارق مُرده ها را نیز پهلوی آن اضافه مینمایند. کاربرد کاملآ منفی و توهین آمیز دارد.
سَلی و بَلی: سرگردان و پریشان. مثال: او بیچاره از خانه اش بیجا شد، حال سلی و بلی میگردد ( گردش میکند ).
سَتی و سمندر: سوختن بدن طور خطر ناک ( آبله زدن و زخم شدن ). مثال: دست های آن مرد در تیل سوخت، یکی ستی و سمندر شد.
جُل و جنده: لباس کهنه، فرسوده، تکه و پاره. مثال: لباس های آن مرد فقیر جُل و جنده بود.
سُچ و پوست کنده: راست، واضح و شفاف حرف زدن. مثال: سچ و پوست کنده حرف هایت را بگو.
چَتی و چَبوله: بیهوده، چتیات و هرزه گوئی: آدم مسخره همیشه سخنان چَتی و چَبوله سر زبانش است.
سُت و لوغُوت: جور، صحت مند و سالم. مثال: او ره موتر زد مگر شکر خداوند سُت و لوغت و تیار است.
چاق و چِله: فربه، صحت مند و سرحال. کاربرد مثبت داشته برای توصیف بکار برده میشود. مثال: هر روز ای نفر چاق و چله شده میره.
سپُنده و تَپنه: چاق، فربه بیش از حد، بد ترکیب. مثال: از بسکه زیاد میخوره روز بروز سپنده و تپنه شده میره. استفاده منفی و معنی توهین آمیز دارد. مترادف دیگر آن کته و سُوته است.
شُوله و پُوله: شرمنده، خجلت زده و سرخم. مثال: وقتی دروغ و تهمت هایش افشا شد، شوله و شرمنده پیش همگی شد.
کُنجی و مونجی: کسی که از درد و مریضی بدن و عضلاتش گرفته و در گوشهٔ افتاده باشد. مثال: پیر مرد بیچاره کُنجی و مونجی در بستر افتاده است.
کوری و کبوتی: ( کبودی ): جمع کردن و پس انداز کردن مقدار پول، مواد خوراکه و غیره. بعضی میگویند، مه زیاد پول و پیسه ندارم فقط چند ساله کوری و کبوتی مه همین اندازه است.
لَپ و جَپ: به شان و شوکت زیستن. مثال مرد پیسه دار خوب لپ و جپ داره. مترادف آن کش و فش هم است.
هوش پَرک: عجول، حواس پریشان. مثال: ای نفر بسیار هوش پَرک است.
خیله خند: مسخره، مضحک و سُفله. مثال: شخص خیله خند و سفله خودش را سبک و مسخره میکند.
نیم نانی: چاپلوس و متملق. آدم های سفله دائم نیم نانی گری و تملق مینمایند.
پام و فتیر: پام به معنی عریض و فتیر نارس که به خمیر اطلاق میگردد. پام و فتیر کسانی که چهرهٔ، عبوس و ناراض از خود نشان دهند. مثال میگویند خوده ( ایقه، اندازه یا این قدر ) پام و فتیر و کج و کور نساز. یا نانِ پام و فتیر مزه ندارد.
جُوقه جُوقه: دسته دسته، به مراتب و دفعات. مثال: مردم به دیدن آن شخص بزرگوار جُوقه جُوقه آمدند.