رستم کابلی، زابلی تهمتن

از کتاب: افغانستان در شاهنامه

رستم, پهلوانان نامی جهان

شاعر حماسه سرای توس شاهنامه خویش را بیشتر بر یک نقطه استوار نموده و آن عبارت از [حماسۀ رستم] است. درست است که فردوسی نام کتاب خود را "شاهنامه" گذاشته ولی به حقیقت نزدیک تر است اگر آن را "پهلوان نامه" یا "رستم نامه" بگوییم. شبهه نیست که رستم را بزرگترین، نامآورترین، شایستهترین تمام پهلوانان داستانی شاهنامه بخوانیم. این پهلوان نامی جهان از طرف پدر منسوب است به "زال زر" و "سام" ( سور و سام دو برادر از اولاد فریدون در غور بودند) و از طرف ما در سلسله  انساب او به "رودابه"  دختر مهراب شاه کابلستان و سنیدخت زن آن پادشاه  میباشد و بعد از اینکه زال و رودابه عاشق یکدیگر شدند ازدواج آنها صورت گرفت. وقتی که رودابه عروس زال  درد زایمان احساس نمود و فرزندش به دنیا نمی آمد زال زرکنه خود پرورش یافتۀ سیمرغ و قلعۀ بلند البرز کوه بود، حقیقت را گفت. زال که قبل از رخصت شدن و مراجعت نزد سام چند قطعه شاهپر سیمرغ را گرفته بود یادش آمد و یکی از آن شاه پرها را دود کرد سیمرغ فوراً حاضر شده هدایت داد که چه طور بطن مادر را بشگافند و خودش پس به جایگاه خود رفت. بعد از مختصر عملیات رستم به دنیا آمد و نام رستم را (تستهم) یعنی (درشت پیکر) گذاشتند.

به این قرار رستم در کابل متولد شده و در خاندان کابل زمین بزرگ شده و مادرش رودابه دختر پادشاه کابل است. زال شوهر در بلخ آب یا در (البرز کوه) و یا در (چهل ابدال) غور پرورش یافته و چون بزرگ شد حیثیت سپه سالاری (غور) را یافت پس رستم جهان پهلوان (روتستخم) یا "تهمتن" پهلوان نامدار کابل است و کابل عیار پهلوانی و زورآورترین تمام پهلوانان دیار ماست.

چون زال زر با رود به ازدواج کرد و یک هفته مراسم جشن و سرور پایان یافت، زال و پدرش رودابه و مادرش سیندخت و پدرش مهراب همه خوشی و خوشحالی به دیدن ولایت سیستان مرکز آن نیمروز حرکت نمودند سیستان و زابلستان و کابلستان از ولایات کشور ما بودند و همه هر کدام شاهانی محلی داشتند و تابع مرکز مملکت یعنی بلخ بامی بودند، چنانچه در فرمانی که اسفندیار به غرض گوشمالی و بند ساختن اسفندیار به کناره های هیرمند میرسد رستم برایش به تکرار میگوید.

به پیش تو آیم همی بی سپاه 

ز تو بشنوم آنچه فرمود شاه

پرستیدن شهریار جهان 

از امروز تا عهد پیشین زمان

تو را زین گناهی بیاید پدید 

کزان بد سر من بباید برید

عنان از عنانت نپیچم به راه 

خرامان بیایم به نزدیک شاه

به پوزش کنم نرم خشم و را

ببوسم سر و پا و چشم و را

به این سان واضح میگردد که رستم چه در کابل و چه در زابل هرجا که بوده، پهلوان این دیار بوده و غیر از عظمت شاه و مردم آرزویی نداشت.